[hadith]من خطبة له (علیه السلام) بعد التحکیم و ما بلغه من أمر الحکمین و فیها حمد اللّه علی بلائه، ثم بیان سبب البلوی:

الحمد علی البلاء:

الْحَمْدُ لِلَّهِ، وَ إِنْ أَتَی الدَّهْرُ بالْخَطْب الْفَادحِ وَ الْحَدَثِ الْجَلِیلِ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ [وَحْدَهُ] لَا شَرِیکَ لَهُ لَیْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَیْرُهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ (صلی الله علیه وآله).

سببُ البَلوَی:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّب تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ، وَ قَدْ کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ فِی هَذهِ الْحُکُومَةِ أَمْرِی وَ نَخَلْتُ لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْیِی، لَوْ کَانَ یُطَاعُ لِقَصِیرٍ أَمْرٌ، فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِینَ الْجُفَاةِ وَ الْمُنَابذینَ الْعُصَاةِ حَتَّی ارْتَابَ النَّاصِحُ بنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بقَدْحِهِ. فَکُنْتُ أَنَا وَ إِیَّاکُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازنَ:

أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بمُنْعَرَجِ اللِّوَی         فَلَمْ تَسْتَبینُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَی الْغَد[/hadith]

ترجمه (محمد دشتی):

(پس از اطّلاع از ماجرای حکمیّت و نیرنگ عمرو عاص که ابو موسی را فریب داد، و طبق شروطی که برای حکمیّت قبول کردند عملی نشد، امام این خطبه را در سال 38 هجری ایراد کرد).

ضرورت ستایش پروردگار:

خدا را سپاس هر چند که روزگار دشواری های فراوان و حوادثی بزرگ پدید آورد. شهادت می دهم جز خدای یگانه و بی مانند خدایی نباشد و جز او معبودی نیست، و گواهی می دهم محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست.

علل شکست کوفیان:

پس از حمد و ستایش خدا، بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است. من رأی و فرمان خود را نسبت به حکمیّت به شما گفتم، و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم. (ای کاش که از قصیر پسر سعد اطاعت می شد) ولی شما همانند مخالفانی ستمکار، و پیمان شکنانی نافرمان، از پذیرش آن سرباز زدید، تا آنجا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد، و از پند دادن خودداری کرد.

داستان من و شما چنان است که برادر هوازنی سروده است: «در سرزمین منعرج، دستور لازم را دادم امّا نپذیرفتند، که فردا سزای سرکشی خود را چشیدند.»

واژگان (عمران علی‌زاده):

  • خَطب: کار بزرگ و با اهمیت 

    • فادح: سنگین و کمرشکن 

    • حَدَث: کار تازه

    • مَعصیة: نافرمانی 

    • ناصِح: خیرخواه 

    • شَفیق: مهربان و دلسوز 

    • تُورِثُ: باعث می شود 

    • نَخَلتُ: غربال و خالص کردم 

    • إباء: خودداری کردن 

    • جُناة: جمع جانی: شخص جنایت کار 

    • عُصاة: جمع عاصی: شخص نافرمانی کننده 

    • ضَنَّ: بخل نمود 

    • زَند: سنگ چخماق 

    • قَدح: آتش بیرون دادن 

    • مُنعَرَج الّلَوَی: نام محلی است