[hadith]سببُ البَلوَی:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّب تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ، وَ قَدْ کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ فِی هَذهِ الْحُکُومَةِ أَمْرِی وَ نَخَلْتُ لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْیِی، لَوْ کَانَ یُطَاعُ لِقَصِیرٍ أَمْرٌ، فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِینَ الْجُفَاةِ وَ الْمُنَابذینَ الْعُصَاةِ حَتَّی ارْتَابَ النَّاصِحُ بنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بقَدْحِهِ. فَکُنْتُ أَنَا وَ إِیَّاکُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازنَ:

أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بمُنْعَرَجِ اللِّوَی         فَلَمْ تَسْتَبینُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَی الْغَد[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 192-183

قوله علیه السلام: «امّا بعد... النّدامة»: 

امام (ع) برای مشاور خوب چهار صفت ذکر کرد که در صورت داشتن آن صفتها، پذیرش نظر وی واجب و لازم است. این ویژگیها به قرار زیر است: اوّل آن که مشاور ناصح باشد زیرا مشاور ناصح درست فکر می کند و اندیشه اش را برای نظردهی خالص می گرداند. ولی غیر ناصح، ناپخته نظر می دهد، و مشورت خواه را به ضرر و زیان دچار می سازد. 

ویژگی دوّم مشاور مهربانی اوست، به این دلیل که مهربانی سبب می شود مشاور نصیحت عاقلانه کند و نصیحت درست و عاقلانه، دقّت در کار و تأمّل و کوشش لازم در اظهار نظر را سبب می شود. سبب اصلی در نصیحت و مهربانی مشاور، یا دینداری و یا دوست داشتن مشورت خواه است. 

صفت سوّم مشاور، دانشمند بودن است، چه دانشمند با دانش خود، مصلحت را تشخیص می دهد و خیر را در نظر می گیرد، بر خلاف جاهل که همچون نابیناست، و جهت خیر و صلاح را نمی داند. پیامبر خدا (ص) فرموده است: «اگر از خردمند راهنمایی بخواهید هدایت می شوید و خلاف خردمند عمل نکنید که پشیمان می شوید» عبد اللّه بن حسن به فرزندش محمّد توصیه کرد: از مشورت کردن با نادان بر حذر باش، بدان سان که از دشمنی دشمن دانا هراسناکی، زیرا چنانکه محتمل است فریب و نیرنگ دشمن خردمند شما را دچار خطر کند، بیم آن هست که مشورت با جاهل، شخص را در گرداب هلاکت اندازد. 

صفت چهارم مشاور داشتن تجربه است زیرا نظر دانشمند، تا به محک تجربه همراه نشود، کمال لازم را نخواهد یافت. توضیح مطلب این که دانشمند هر چند، جهت مصلحت در امر را می داند، ولی گاهی ممکن است، برخی جهات فاسد نامشخص در موضوع باشد، که جز با تجربه مکرّر، بدان آگاهی حاصل نمی شود. بنا بر این مشورت، بدون تجربه در بردارنده گمان خطاست. و لذا در کتاب منثور الحکم چنین آورده شده است: «هر چیز نیازمند خرد است، و خردمند نیاز به تجربه دارد.» با روشن شدن این واقعیّت، که فرمانبرداری از نظر مشاور خوب و دارای صفات ویژه مشورت، واجب، و در بیشتر موارد از جهت پیامد خیر موجب خوشحالی و رستگاری می شود مسلّم می گردد که مخالفت و عصیان، نسبت به رأی و نظر چنین مشاوری اندوه و پشیمانی را به دنبال خواهد داشت. 

حضرت به دنبال توصیف یک مشاور خوب می فرماید: «من به شما فرمان مخالفت با این حکمیّت را دادم، شما اطاعت نکردید». حال با روشن کردن این موضوع که سرپیچی از مشورت، مشاور ناصح دلسوز، اندوه و پشیمانی به دنبال دارد به توضیح این حقیقت تلخ می پردازند که، آن بزرگوار در داستان حکمیّت مشاور بوده، و به پیامد این حادثه هم، اشاره کرده است، ولی فریب خوردگان، با امام (ع) مخالفت کرده اند. در این مورد می خواهند برای کوفیان روشن کنند با وجودی که امام (ع) دارای شروط لازم مشورت بوده و نظر خود را به آنها فرموده است، آنها به نظر آن حضرت وقعی ننهاده، و با ایشان مخالفت کرده اند، حال بر حسب گناهی که مرتکب شده و مشورت را نادیده گرفته اند طبیعی است که دچار ندامت شوند.

«نخلت لکم مخزون رأیی»:

«گنجینه صاف و خالص نظرم را بیان کردم» لفظ «نخل» بمعنی غربال کردن و ناخالصیها را جدا کردن کنایه از رأی محکم استوار و خالص و بی غش است که از درایت و اجتهاد حضرت سرچشمه می گرفته است. جهت مشابهت این است. چنان که بهترین و با صرفه ترین کالای مصرفی مثل آرد، بیخته و غربال شده آن است نیکوترین و سودمندترین، رأی و نظر آن است که از ناخالصیهای شهوت و غضب و خشم بدور باشد. رأی حضرت در جریان حکمیّت بدور از هر پیرایه ای اظهار گردیده است آری اگر امر و فرمان قصیر اطاعت می شد. این ضرب المثل عرب بوده که به هنگام مخالفت با یک حقیقت آورده می شده است، و حضرت در این مورد این ضرب المثل را آورده اند. 

امّا جریان به وجود آمدن این ضرب المثل: یکی از پادشاهان به نام «جذیمة» پدر «زباء» ملکه جزیرة العرب را کشت، «زباء» بی درنگ از روی خدعه و فریب قاصدی، پیش «جذیمة» فرستاد و از او خواست که به جزیرة العرب بیاید و با ملکه ازدواج کند تا در صورت بوجود آمدن فرزندی وارث هر دو پادشاهی باشد. جذیمة دعوت ملکه را پذیرفت و با هزار سواره و مرد جنگی به راه افتاد اما سپاهیان دیگر خود را همراه نبرد و تحت فرماندهی خواهرزاده خود «عمرو بن عدی» قرار داد. 

قصیر که از وزرا و طرف مشورت «جذیمه» بود، صلاح نمی دانست که پادشاه به این سفر اقدام کند. ولی «جذیمة» پیشنهاد قصیر را قبول نکرد. هنگامی که به محدوده جزیرة العرب رسیدند. لشکر عظیمی بعنوان استقبال از طرف ملکه زبّاء اطراف سپاهیان «جذیمة» را گرفتند و هیچ نوع احترام و اکرامی از پادشاه به عمل نیاوردند. دوباره قصیر که وضع را چنین دید، به پادشاه گفت: نظر من این است، که شما از همین جا باز گردید، زیرا حیله ای در کار است، دعوت کننده شما یک زن است و طبیعت زنها مکر و فریب و نیرنگ است. ولی باز «جذیمة» به گفته قصیر اعتنا نکرد. هنگامی که وارد جزیرة العرب شدند و به دربار ملکه رسیدند، زبّاء دستور داد پادشاه را کشتند، قصیر که از این پیش آمد سخت ناراحت بود گفت: سخن قصیر پذیرفته نمی شود «لا یطاع لقصیر امرء» این جمله قصیر بعدها، برای هر نصیحت کننده ای که دارای نظر درستی باشد و از رأی و نظرش تبعیّت نشود، ضرب المثل شده است.

در عبارت حضرت: لو کان یطاع لقصیر امر، کلمه «لو» حرف شرط است، برخی پنداشته اند که جواب لو شرطیّه جمله ما قبل است. ولی حق این است، که جواب «لو» شرطیّه در این عبارت از کلام افتاده است، از ترتیب سخن معنای فرموده حضرت فهمیده می شود، بدین طریق: من نظرم را در باره این حکمیّت و داوری به شما مردم کوفه گفتم، و نصیحت و پند و اندرز خود را بیان داشتم، اگر از من فرمان می بردید، و آنچه به شما دستور دادم به کار می بستید، زیرا نصیحت خود را، بدور از هر شکّی و تردیدی توضیح دادم. چنان که روشن شد. 

جمله اگر دستور را به کار می بستید جواب «لو» و شرطی است که در سخن امام (ع) آمده است. دلیل روشن این توجیه این که جواب شرط از عبارت افتاده است، کلام بعدی آن حضرت است که فرمود: «مرا مانند افراد مخالف تباهکار و گناهکار و بی توجّهان ستمکار انکار و نظر مرا رد کردید». این کلام به منزله استثناء کردن نقیض تالی است و معنای ضمینی سخن حضرت با توجّه به استثنای تالی چنین می شود: من فرمان خود را در باره حکمیّت دادم و نصیحت خود را بدور از هر غش و آلودگی به شهوت و غضب، برای شما بیان کردم، ولی از دستور و نصیحت من بمانند کسی که دستور را نادیده بگیرد و بر مشورت کننده ستم کند، سر برتافتید و مرتکب گناه شدید. مخالفت و سرپیچی شما چنان فراوان و جدّی صورت گرفت که نصیحت کننده را در نصیحت کردن خود به شک انداخت که آیا درست نظر می دهد یا نه فرموده امام (ع) بیان کننده این حقیقت است که مشاور هر چند در نظر و رأیش راه درست را رفته باشد، هنگامی که مخالفان نظر او زیاد باشند، در صحّت نظر خود شک می کند، چرا که تشخیص مصلحت در امری، از کوشش و جدیّت در بررسی علایم و نشانه ها، برای مشاور حاصل می شود، وقتی که مشاور احتمال بدهد که خلاف رأی و نظر او ممکن است، مصلحت باشد دیگر مانعی نمی بیند که شخص دیگری رأی و نظر درست را، به این دلیل که نشانه های دیگری در اختیارش بوده، ابراز کند در این صورت نظر مشاور دوّمی با نظر مشاور اوّل، تعارض پیدا می کند و خلاف نظر او را نشان می دهد، بخصوص که اگر مخالفت از ناحیه گروه زیادی شده باشد، که درجه احتمال را بالا ببرد، و مشاور اول را به شک می اندازد، که آنچه او مصلحت دانسته، مصلحت نباشد، نشانه و علایمی که مشاور نخستین در اختیار داشته، برای اظهار نظر کافی نبوده است با توجّه به این توضیح است که حضرت فرموده است: مخالفت شما مردم کوفه چنان بود. که نصیحت کننده را در نصیحت کردن به شک انداخت، در این عبارت منظور امام (ع) از نصیحت کننده، خود آن حضرت، و منظور از رأی و نظر، رأی و نظر خود آن حضرت است. چون بیشتر اطرافیان در امر حکمیّت با آن بزرگوار مخالفت کردند. 

بعضی از شارحان کلام امام (ع) را حمل به مبالغه و استدلال کرده اند که آن حضرت از شک کردن در رأی و تصمیم گیری مبرّاست، 

قوله علیه السلام: «و ضنّ الزند بقدحه»: 

«شما با مخالفت خود آتش زنه را از دادن آتش پشیمان کردید». گروهی این سخن را ضرب المثل دانسته و اشاره به شخصی دانسته اند که از رساندن فایده به دلیل این که پذیرنده عاقل و با معرفتی در فراگیری کلامش نمی بیند از سخن گفتن منصرف می گردد. و یا شخصی که نمی تواند از نصیحت سودی ببرد، هنگامی که مشورت کننده، مورد تهمت واقع شود و خیانت ببیند و یا در ابراز نظرش به لغزش متهم شود، چه بسا که پس از آن، رأی درستی از مشاور، به دلیل خشمی که از جهت مواجه شدن با مخالفت بروی غلبه کرده، صادر نشود. 

از آنجا که قصد حضرت از ادای عبارت، این بوده که ثابت کند کوفیان به دلیل مخالفتشان با نظر آن بزرگوار پشیمان خواهند شد و نشان دهد که این امر نتیجه سرپیچی آنان از فرمان ایشان بوده، فرموده است: «مثل من و شما مثل شاعر هوازنی است» شما را بر ردّ حکمیّت دستور دادم قبول نکردید. 

این شعر یک بیت از قصیده «درید بن صمّه است که در رثا و حماسه ای سروده و آغاز آن قصیده این بیت است. 

         نصحت لعارض و اصحاب عارض            و رهط بنی السّوداء و القوم سهّد

عارض بنی سوداء و قوم سهّد نام اشخاصی بوده است که در این جریان همراه شاعر بوده اند. این سروده از «درید بن صمّة است و داستان درید این است. که برادر درید عبد اللّه بن صمّة، با فرزندان بکر بن هوازن غطفانی، جنگ کرد و غنایمی به دست آورد، از جمله شترانشان را غارت کرد و به همراه آورد. 

هنگامی که به محلّی به نام منعرج اللّوی رسیدند، عبد اللّه سوگند یاد کرد که تا بقیعة را نحر نکند از این منزل کوچ نخواهد کرد. «بقیعة» شتری بوده است که قبل از تقسیم اموال غارت شده نحر می کنند و گوشتش را می خوردند و آن شتر از سهام خارج می شود. 

برادر عبد اللّه درید گفت: این کار را نکن، زیرا هوازنیها، در جستجوی تو هستند. عبد اللّه حرف درید را قبول نکرد، و در آن منزل ماند، و بقیعه را نحر کرد، هنگام صبح، هوازنیها بر عبد اللّه تاختند عبد اللّه برادرش درید را به کمک طلبید. 

درید و یاران عبد اللّه به کمک وی شتافتند و از عبد اللّه دفاع کردند، تا زمانی که درید مجروح شد و به زمین افتاد و عبد اللّه کشته شد، درگیری ادامه داشت تا شب فرا رسید، درید از تاریکی استفاده کرد و با این که چندین جراحت برداشته بود، توانست از معرکه فرار کند. بعدها این قصیده را سرود. حضرت به شعر درید تمثل جسته است. 

امام (ع) درید را از جهت نسبت وی به هوازنیها اخو هوازن خوانده است، زیرا او درید بن صمّة از فرزندان بنی جشم بن معاویة بن بکر بن هوازن است، چنان که خداوند متعال در قرآن فرموده است «وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ....» منظور پیامبر قوم عاد است و یا این آیه که: «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ....». که مقصود لوط پیامبر است و از جهت نسبتی که به قوم خود داشته است «اخو» خوانده شده است در به کارگیری لفظ اخوّت به طور مجاز صرف وابستگی و مشابهت کفایت می کند، قبلا در این باره بحث کافی انجام گرفت. 

جهت تمثّل جستن امام (ع) به این شعر بیان این حقیقت است، که مثل من، در نصیحت کردن و بر حذر داشتن شما از پذیرفتن حکمیّت، و مخالفت کردن با فرمان من، که موجب پشیمانی گردید، مثل این گوینده با قوم خویش است. وقتی که آنها را نصیحت کرد و آنها قبول نکردند، و در نتیجه دچار پشیمانی و هلاکت شدند. 

آنچه حضرت پیروانش را بدان امر فرمود، رها کردن حکمیّت و شکیبایی بر کارزار با اهل شام بود. خلاصه موضوع این که در لیلة الهریر نشانه های پیروزی یاران امام بر مردم شام (طرفداران معاویه) آشکار گردید، به گونه ای که شکست و هلاکت را برای خود مسلّم دیدند. معاویه با عمرو عاص برای نجات خود و اطرافیانش مشورت کرد. عمرو عاص گفت: سپاهیان تو با لشکریان علی (ع) برابری نمی کنند. و تو خود نیز مثل علی (ع) نیستی. زیرا او به حکم خدا با تو می جنگد و تو برای ریاست و حکومت. تو می خواهی زنده بمانی، و او به فکر شهادت در راه خداست. 

اگر تو بر لشکر عراق (پیروان علی) پیروز شوی عراقیها به دلیل بی عدالتی از تو خواهند ترسید ولی اگر علی پیروز شود مردم شام بدلیل عطوفت و مهربانی علی (ع) از او نمی ترسند. با این همه حیله ای بکارگیر و پیشنهادی بده که میان اطرافیان علی (ع) اختلاف ایجاد کند چه آن را بپذیرند یا رد کنند. 

آنها را فراخوان به این که کتاب خدا میان شما و ایشان داور باشد، تو با این حیله به مقصود خود خواهی رسید و من هم این موضوع را تا زمانی که لازم باشد از دیگران پوشیده می دارم. معاویه رهنمود را پذیرفت: صبح که فرا رسید، قرآنها را بر سر نیزه ها کردند و در میدان برافراشتند، تعداد آنها را پانصد قرآن دانسته اند قرآن مسجد جامع شام را بر سه نیزه بستند و ده نفر آن را نگهداری می کرد. 

سپاهیان شام یکباره با هم فریاد برآوردند: ای مردم عرب خدا را، خدا را در باره زنان و دختران، خدا را، خدا را در باره دینتان این کتاب خداست که باید داور میان ما و شما باشد. امام (ع) با دیدن این فریبکاری، عرض کرد، بار خدایا تو آگاهی که آنها منظورشان حفظ حرمت قرآن و دین تو نیست، تو میان ما و آنها داوری کن، زیرا به حقیقت تو داور هستی در اثر این ریاکاری میان پیروان امام اختلاف افتاد. گروهی فریاد زدند: جنگ جنگ ولی بیشتر افراد، صدا زدند، داوری کتاب خدا را قبول می کنیم. 

جنگ برای ما جایز نیست. زیرا ما را به حکمیّت و داوری قرآن فرا خوانده اند. از همه سو فریاد برآمد: ترک مخاصمه می کنیم و صلح را می پذیریم. 

امام (ع) در جواب سازشکاران صلح طلب فرمود: ای مردم، من برای پذیرش فرمان کتاب خدا سزاوارترین شما هستم، ولی معاویه، عمرو عاص، و پسر ابی معیط، طرفدار دین نیستند و از قرآن جانبداری نمی کنند. من آنها را از شما بهتر می شناسم، از دوره کوچکی، تا بزرگسالی با آنها بوده ام. چه در کوچکی و چه در بزرگسالی از بدترین افراد بوده اند. درخواست آنها که تسلیم داوری قرآن شویم، سخن حقی است که با آن اراده باطل کرده اند قرآن بر نیزه کردن آنها به این معناست که به ظاهر قرآن را می شناسند ولی بدان عمل نمی کنند. منظورشان از این امر فریب، حیله و سست کردن اراده شماست. شما فقط یک ساعت بازو و جمجمه هاتان را به من عاریه بدهید، حق در جایگاه خودش مستقر گردیده، چیزی جز بر افتادن قوم ستمکار باقی نخواهد ماند. 

در این هنگام بیست هزار نفر از اصحاب اطراف حضرت را گرفتند و به جای آن که حضرت را امیر مؤمنان خطاب کنند بی ادبانه فریاد زدند: یا علی به حکمیّت کتاب خدا فرا خوانده شده ای بپذیر، و گرنه چنان که عثمان را کشتیم تو را خواهیم کشت. 

امام (ع) فرمود: وای بر شما من حکمیّت قرآن را قبول ندارم با این که اوّل کسی بودم که بدان ایمان آورده آن را پذیرفتم و اوّل شخصی بودم که مردم را به پذیرفتن کتاب خدا فرا خواندم حال چگونه قرآن را قبول ندارم با معاویه و شامیان مبارزه می کنم تا آنها در عمل به کتاب خدا ایمان پیدا کنند امّا شما را آگاه کردم که قصد آنها از این پیشنهاد فریب دادن شماست و نه عمل کردن به حکم قرآن. 

ولی آنها به اخطار آن حضرت توجّهی نکردند و پیشنهاد کردند که امام (ع) فرستاده ای را گسیل دارند تا مالک اشتر را از جنگ باز دارد. این تقاضا را وقتی مطرح کردند که مالک اشتر، صبح هنگام «لیلة الهریر» بر لشکر معاویه مسلّط شده، چیزی نمانده بود که وارد اردوگاه معاویه شود، و پیروزی حتمی شده بود. 

حضرت ناگزیر برای بازگشت مالک اشتر اقدام کرد و مالک با ناراحتی بازگشت و میان او و کسانی که امام (ع) را به حکمیّت قرآن دعوت می کردند، اختلافی در گرفت، امّا از همه سو فریاد زدند، امیر المؤمنین به حکمیّت رضا داد.