از خطبه های آن حضرت علیه السّلام است که پس از رأی دادن حکمین فرموده است:

(وقتی که عمرو ابن عاص و ابو موسی بموجب قرارداد تحکیم در دومة الجندل که قلعه بین شام و مدینه و بشام نزدیکتر بوده و در سر حدّ شام و عراق واقع است بهم رسیدند و راجع بامر خلافت با یکدیگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به کوفه تشریف برده منتظر دانستن نتیجه حکم آنها بود، تا اینکه در آخر عمرو، ابو موسی را فریب داد و قرار گذاشتند هر یک بمنبر رفته امیر خود را عزل نموده امر خلافت را بشوری محوّل نمایند، عمرو، ابو موسی را بر خود مقدّم داشت که بمنبر رفت و حضرت امیر را از خلافت عزل نمود، و بعد از او عمرو بمنبر رفته معاویه را بخلافت نصب کرد، چون این خبر در کوفه به آن حضرت رسید دلتنگ شده برخاست و برای مردم این خطبه را خواند):

ستایش مخصوص خداوند است هر چند روزگار بلیّه بزرگ و پیش آمد بسیار سخت پیش آرد (مقصود حضرت این است که ستایش خداوند در هر حال خواه در وقت خوشی و خواه در وقت سختی لازم است.

و گواهی می دهم که نیست خدائی مگر خدای یگانه که شریک ندارد و نیست معبودی سوای او، و محمّد بنده و فرستاده او است، خداوند بر او و آلش درود فرستد.

و بعد، نتیجه نافرمانی نصیحت کننده مهربان که (بهر چیز) دانا و با تجربه است حسرت و اندوه است و در پی آن ندامت و پشیمانی،

و من در این حکمیّت (چون زیان آنرا می دانستم) امر و رأی خود را با خلاصه آنچه در نظر داشتم برای شما بیان کردم (شما گفتارم را پیروی نکردید به پشیمانی گرفتار شدید که سودی ندارد) «لو کان یطاع لقصیر أمر» ای کاش امر و رأی قصیر پیروی می شد (این جمله ضرب المثل مشهور عرب است برای کسانیکه نصیحت ناصح را نشنوند و به پشیمانی مبتلی گردند، و قصّه آن اینست که جذیمه أبرش پادشاه حیره با عمرو ابن ظرب پادشاه جزیره جنگ کرد و او را بقتل رسانید، پس از عمرو دخترش زبّاء جانشین پدر شد و در صدد خونخواهی پدر بر آمده خواست با جذیمه کار زار نماید. خواهرش زبیبه او را منع کرد، پس زبّاء بفکر افتاد که با مکر و حیله انتقام پدر را بگیرد، نامه ای به جذیمه نوشت که من زنم و زنان را پادشاهی نشاید و از شوهر ناگزیرند، و من غیر از تو کسیرا برای همسری نمی پسندم و اگر بیم سرزنش مردم نبود خودم بسوی تو می آمدم، پس اگر قدم رنجه فرمایی مملکت مرا از آن خود خواهی یافت، چون نامه به جذیمه رسید با بزرگان اصحابش مشورت کرد همه او را باین سفر تشویق نمودند مگر قصیر ابن سعید که فرزند کنیز او و مردی بسیار با هوش و تدبیر بود که هیچ گاه جانب احتیاط را فرو نمی گذاشت، از روی فراست حدس زد که باید حیله ای در این دعوت باشد، لذا با رأی اصحاب جذیمه مخالفت کرد و او را از این سفر منع نمود، لیکن جذیمه به گفتار او اعتنائی نکرده با هزار سوار حرکت کرد، چون نزدیک جزیره رسید لشگر زبّاء او را استقبال نمودند ولی احترام زیادی ندید، قصیر اشاره کرد که برگرد و به نزد زبّاء نرو که من در این کار مکر و حیله می بینم، جذیمه باز اعتنائی به گفته او نکرده چون وارد جزیره گشت، او را کشتند، آنگاه قصیر گفت: «لو کان یطاع لقصیر أمر» و این سخن در میان عرب ضرب المثل شد، خلاصه مقصود حضرت آنست که ای کاش رأی و اندیشه

مرا در قبول نکردن حکمیّت عمرو ابن عاص و ابو موسی پیروی می کردید تا اکنون پشیمان نمی شدید، و من آنچه را که بشما باید بگویم گفتم).

پس مرا پیروی نکرده امتناع نمودید، مانند مخالفین جفاء کار و پیمان شکن نافرمان تا اینکه (بر اثر اصرار شما بر مخالفت و نافرمانی) نصیحت کننده در پند دادن مردّد گشت، و آتش زنه از آتش دادن بخل ورزیده (با اینکه نصیحت کننده با تجربه هرگز مردّد نمی شود و از پند دادن خودداری نمی کند، اتّفاق رأی و اجتماع شما بر مخالفت و نافرمانی او را مانند کسی نموده که در گفتارش مردّد باشد و از پند دادن خودداری نماید، و این جمله «و ضنّ الزّند بقدحه» مثلی است که گفته میشود برای کسیکه چون مردم نصائح سودمند او را قبول نکنند از پند دادن مضایقه میکند، و صلاح و فساد کار ایشان را نمی گوید)

پس حکایت من و شما مانند آنست که برادر هوازن (درید ابن الصّمة) گفته (و سبب اینکه حضرت درید را برادر هوازن فرموده آنست که در نسب به قبیله هوازن می رسد، زیرا او از بنی خشم ابن معاویه ابن بکر ابن هوازن است، چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم سوره 46 آیه 21 می فرماید: «وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ» یعنی یاد کن برادر عاد را که مراد حضرت هود پیغمبر است که از قبیله عاد بوده. و حکایت درید آنست که چون با برادرش عبد اللّه بجنگ بنی بکر ابن هوازن رفت و غنیمت بسیاری آورد، در مراجعت عبد اللّه خواست در منعرج اللّوی که اسم موضعی است یک شب توقّف کند، درید از باب نصیحت او را گفت: ماندن در اینجا دور از احتیاط است، مبادا بنی هوازن را جمعیّت و کمکی فراهم آمده ناگاه بر سر ما تازند، عبد اللّه از غروری که داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل توقّف نمود، فردا چاشتگاه طایفه بنی هوازن با جمعیّت زیادی بر سر ایشان تاخته عبد اللّه را بقتل رسانیدند و درید با زخم بسیار از دست آنان نجات یافت، پس از آن قصیده ای گفت که یکی از اشعار آن این شعر است که حضرت بر سبیل مثال فرموده):

امرتکم أمری بمنعرج اللّوی فلم تستبینوا النّصح إلّا ضحی الغد

یعنی در منعرج اللّوی امر و رأی خود را بشما بیان کردم، پس فایده پند مرا ندانستید مگر چاشتگاه فردا (نظیر این حکایت نصیحت و پند دوستانه من بود بشما که گفتم کار جنگ بر معاویه و اصحابش سخت شده لذا در صدد حیله و تزویر بر آمده قرآنها بر سر نیزه ها کرده اند و تشکیل مجلس محاکمه می خواهند، شما از گفتار من پیروی ننموده فریب گفتار و کردار ایشان را خورده به حکومت حکمین راضی شدید و اصرار نمودید و منهم رضاء دادم، اکنون زیان مخالفت با من بر شما هویدا گردید).