[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لبعض أصحابه و قد سأله: کیف دفعکم قومُکم عن هذا المقام و أنتم أحَقّ به؟ فقال:

یَا أَخَا بَنِی أَسَدٍ، إِنَّکَ لَقَلِقُ الْوَضِینِ، تُرْسلُ فِی غَیْر سَدَدٍ، وَ لَکَ بَعْدُ ذمَامَةُ الصِّهْرِ وَ حَقُّ الْمَسْأَلَةِ، وَ قَد اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ

:

أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَیْنَا بهَذَا الْمَقَامِ -وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بالرَّسُولِ (صلی الله علیه وآله) نَوْطاً- فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ؛ وَ الْحَکَمُ اللَّهُ وَ الْمَعْوَدُ إِلَیْهِ یَوْمُ الْقِیَامَةِ.

وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِی حَجَرَاتِهِ         وَ لَکِنْ حَدیثاً مَا حَدیثُ الرَّوَاحِلِ

وَ هَلُمَّ الْخَطْبَ فِی ابْنِ أَبی سُفْیَانَ، فَلَقَدْ أَضْحَکَنِی الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْکَائِهِ، وَ لَا غَرْوَ وَاللَّهِ، فَیَا لَهُ خَطْباً یَسْتَفْرِغُ الْعَجَبَ وَ یُکْثِرُ الْأَوَدَ؛ حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ یَنْبُوعِهِ، وَ جَدَحُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ شرْباً وَبیئاً، فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ الْبَلْوَی، أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَی مَحْضِهِ وَ إِنْ تَکُنِ الْأُخْرَی، «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما یَصْنَعُونَ».[/hadith]

ترجمه (محمد دشتی):

(در سال 37 هجری در صفّین، شخصی از طایفه بنی اسد پرسید: چگونه شما را از مقام امامت که سزاوارتر از همه بودید کنار زدند فرمود:)

علل و عوامل غصب امامت:

ای برادر بنی اسدی تو مردی پریشان و مضطربی که نابجا پرسش می کنی، لیکن تو را حق خویشاوندی است، و حقّی که در پرسیدن داری و بی گمان طالب دانستنی. پس بدان که: آن ظلم و خود کامگی که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد، در حالی که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندی با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استوارتر بود، جز خودخواهی و انحصار طلبی چیز دیگری نبود که: گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند، و گروهی سخاوتمندانه از آن دست کشیدند، داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قیامت است.

شکوه از ستم های معاویه:

(در اینجا شعر امرء القیس را خواند که:) «واگذار داستان تاراج آن غارتگران را، و به یاد آور داستان شگفت دزدیدن اسب سواری را». بیا و داستان پسر ابو سفیان را به یاد آور، که روزگار مرا به خنده آورد از آن پس که مرا گریاند. سوگند به خدا که جای شگفتی نیست، کار از بس عجیب است که شگفتی را می زداید و کجی و انحراف می افزاید. مردم کوشیدند نور خدا را در داخل چراغ آن خاموش سازند، جوشش زلال حقیقت را از سر چشمه آن ببندند، چرا که میان من و خود، آب را وبا آلود کردند، اگر محنت آزمایش از ما و این مردم برداشته شود، آنان را به راهی می برم که سراسر حق است، و اگر به گونه دیگری انجامد: (با حسرت خوردن بر آنها جان خویش را مگذار، که خداوند بر آنچه می کنند آگاه است).

واژگان (عمران علی‌زاده):

  • وَضین: کمربند حیوانات، قلق الوضین: کمر بندش مضطرب و غیر محکم است

    • سَدَد: استقامت و راستی، تُرسل فی غیر سدد: سخن را می فرستی در راه غیر مستقیم

    • ذمامَة: حمایت و پیمان

    • صِهر: علاقه بین خویشاوندان زن و شوهر

    • نَوط: تعلق و اتصال، وابستگی

    • شَحَّت: بخل نمود

    • مَعوَد إلیه: کسی که بازگشت بسوی او است

    • دَع: ترک نما، ول کن

    • نَهب: غارت و چپاول‏

    • صِیحَ: فریاد بلند شده است

    • حَجَرات: بفتح حاء، جمع حجرة: بفتح حاء، اطراف و جوانب

    • رَواحِل: جمع راحلة: شتر و اسب سواری

    • هَلُمَّ: بیا، یاد کن

    • لاغَروَ: جای تعجب نیست

    • یَستَفرِغ: بطور کامل خالی میکند و می ریزد

    • حاوَل: قصد نمود

    • جَدَحوا: مخلوط و قاطی نمودند

    • وَبیء: وبادار، وباآور