از سخنان آن حضرت علیه السّلام است (در جنگ صفّین) به یکی از اصحابش که از آن بزرگوار پرسید چگونه اطرافیان شما (سه خلیفه و پیروانشان) شما را از خلافت باز داشتند و حال آنکه شما باین مقام (از آنها و دیگران) سزاوارترید پس امام علیه السّلام (را از این پرسش بی موقع که مطلب بر پرسنده و دیگران هم معلوم بود، یا تحقیق در آن مصلحت نبود خوش نیامد و با تندی اجمالا پاسخ داده) فرمود:

ای برادر (دینی از طایفه) بنی اسد مردی هستی که تنگ (اسب سواری) تو سست و جنبان است (نادانی که به اندک شبهه ای مضطرب و نگران می شوی) مهار (مرکب خود) را بیجا رها میکنی (در جای غیر مقتضی و موقع سختی که ما با دشمن بزد و خورد مشغولیم مطلبی می پرسی که برای پاسخ آن مجال نیست) و با این حال (که موقع پرسش نبود) از جهت احترام پیوستگی و خویشی تو (با پیغمبر چون یکی از زنهای آن حضرت زینب دخترش جحش از طایفه بنی اسد بود) و برای اینکه حقّ پرسش داری و دانستنی را درخواست نمودی، پس بدان:

تسلّط (سه خلیفه) بر ما بخلافت با اینکه ما از جهت نسب (خویشی با پیغمبر اکرم) برتر و از جهت نزدیکی (و قرب منزلت) به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله استوارتریم، برای آنست که خلافت مرغوب و برگزیده بود (هر کس طالب آن بود اگر چه لیاقت نداشت، پس) گروهی بآن بخل ورزیدند (و نگذاشتند سزاوار به آن مقام بر آن بنشیند) و گروه دیگری (امام علیه السّلام) بخشش نموده (برای حفظ اساس اسلام) از آن چشم پوشیدند (و چون برای گرفتن حقّ یاوری نداشتند شکیبائی اختیار نمودند، چنانکه در خطبه سوّم باین نکته اشاره فرموده) و حکم (میان ما و ایشان) خدا است، و بازگشت بسوی او روز قیامت.

(پس از آن امام علیه السّلام شعر امرء القیس را مثل می ‏آورد:) و دع عنک نهبا صیح فی حجراته (که مصراع دوّم آن و هات حدیثا مّا حدیث الرّواحل می‏ باشد، و قصّه آن اینست: امرء القیس که یکی از شعراء بزرگ عرب است پس از آنکه پدرش را کشتند برای خونخواهی یا از ترس دشمنان در قبائل عرب می‏ گشت تا در خانه مردی طریف نام از قبیله بنی جدیله طیّ وارد شد، طریف او را گرامی داشت و امرء القیس هم او را ستود و چندی نزدش ماند، پس بفکر افتاد که مبادا طریف نتواند باو یاری نماید، در پنهانی نزد خالد ابن سدوس رفته بر او وارد گشت، پس بنو جدیله شتران او را بیغما بردند، و چون امرء القیس آگاه شد بخالد شکایت کرده او را از یغما بردن شتران خود خبر داد، خالد گفت: شترهای سواری که همراه داری بمن بده تا سوار شده نزد بنو جدیله رفته شترهای ترا برگردانم، امرء القیس پیشنهاد او را پذیرفته شترهای مانده را باو داد، و خالد با چند تن از یاران خود بر آنها سوار گشته در پی بنی جدیله شتافت، چون بایشان رسید گفت: امرء القیس میهمان من است شترهای او را باز گردانید، گفتند او میهمان و پناه آورده بتو نیست، گفت سوگند بخدا که او میهمان من است و شترهایی هم که ما بر آنها سواریم از آن او است، پس بنو جدیله بر آنها حمله نموده همگان را به زیر افکنده آن شترها را نیز بیغما بردند، و گفته‏اند که خالد با بنو جدیله ساخته از روی حیله و مکر شترها را بایشان تسلیم نمود، چون امرء القیس از این غارتگری دوّم آگاه شد در این باب قصیده‏ای ساخت که اوّل آن این بیت بود که نقل شد، و معنی آن اینست:) رها کن و واگذار قصّه غارتگری را که در اطراف آن فریاد بر آورده شد، (و بیاور و یاد کن قصّه شگفت‏ آور که آن یغما بردن شترهای سواری است، خلاصه منظور امام علیه السّلام از تمثیل باین شعر آن است که رها کن قصّه سه خلیفه را که اهل سقیفه در اطراف آن هو و جنجال نموده آن همه سخنان گفت و شنود کردند) و بیا بشنو مطلب بزرگ (و شگفت آور) را در پسر ابی سفیان (معاویه و زد و خورد با او را) که بتحقیق روزگار بعد از گریانیدن مرا به خنده آورد (از بسیاری شگفتی در رفتار روزگار به خنده آمده ام) و سوگند بخدا شگفتی باقی نمانده است، پس شگفتا از این کار بزرگ که شگفتی را از بین می برد (بمنتهی درجه رسانده که از آن چیزی بجا نمانده) و کج روی و نادرستی را بسیار می گرداند،

گروهی از مردم (معاویه و پیروانش) از راه مکر و حیله در صدد برآمدند که نور خدا را از چراغش خاموش کنند، و فوران و راه آب آنرا از چشمه اش ببندند (احکام اسلام را از بین برده وصیّ و جانشین پیغمبر اکرم را خانه نشین کنند) و میان من و خودشان آب وبا آور را آمیخته و درهم نمودند (فتنه و فساد و جنگ و خونریزی برپا کردند)

پس اگر از ما و ایشان سختیهای غمّ و اندوهها برطرف شود آنان را براه حقّ محض می کشم (تا رضاء و خوشنودی خدا و رسول را بدست آورده سعادتمند گردند) و اگر قسم دیگری شد (قدم در راه حقّ ننهادند، و با راهنمای الهی بجنگ و زد و خورد مشغول ماندند، باکی نیست، زیرا خداوند در قرآن کریم سوره 35 آیه 8 می فرماید: «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما یَصْنَعُونَ» یعنی) پس برای گمراهی ایشان بسبب غمّ و اندوه بسیار خود را هلاک و تباه مگردان، زیرا خداوند دانا است بآنچه بجا می آورند (و آنان را بکیفر اعمالشان می رساند).