[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی وجوب اتّباع الحق عند قیام الحجة، کلّم به بعضَ العرب:

وَ قَدْ أَرْسَلَهُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ لَمَّا قَرُبَ (علیه السلام) مِنْهَا لِیَعْلَمَ لَهُمْ مِنْهُ حَقِیقَةَ حَالِهِ مَعَ أَصْحَاب الْجَمَلِ لِتَزُولَ الشُّبْهَةُ مِنْ نُفُوسهِمْ، فَبَیَّنَ لَهُ (علیه السلام) مِنْ أَمْرِهِ مَعَهُمْ مَا عَلِمَ بهِ أَنَّهُ عَلَی الْحَقِّ. ثُمَّ قَالَ لَهُ بَایِعْ، فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ قَوْمٍ وَ لَا أُحْدثُ حَدَثاً حَتَّی أَرْجِعَ إِلَیْهِمْ. فَقَالَ (علیه السلام):

أَ رَأَیْتَ لَوْ أَنَّ الَّذینَ وَرَاءَکَ بَعَثُوکَ رَائِداً تَبْتَغِی لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَیْثِ، فَرَجَعْتَ إِلَیْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْکَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَی الْمَعَاطِش وَ الْمَجَادب، مَا کُنْتَ صَانِعاً؟ قَالَ کُنْتُ تَارِکَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَی الْکَلَإِ وَ الْمَاءِ؛ فَقَالَ (علیه السلام) فَامْدُدْ إِذاً یَدَکَ. فَقَالَ الرَّجُلُ: فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِیَامِ الْحُجَّةِ عَلَیَّ، فَبَایَعْتُهُ (علیه السلام). وَ الرَّجُلُ یُعْرَفُ بکُلَیْبٍ الْجَرْمِیِ.[/hadith]

ترجمه (محمد دشتی):

(در آستانه جنگ بصره، در سال 36 هجری، گروهی از اعراب، کلیب جرمی را جهت آگاهی از حقیقت و دانستن علل مبارزه امام علیه السّلام با ناکثین به نمایندگی نزد حضرت علی علیه السّلام فرستادند. امام به گونه ای با آن شخص صحبت فرمود که حقیقت را دریافت. آنگاه به او فرمود: بیعت کن. وی گفت: من نماینده گروهی هستم و قبل از مراجعه به آنان به هیچ کاری اقدام نمی کنم. امام فرمود):

روش هدایت کردن:

اگر آنها تو را می فرستادند که محل ریزش باران را بیابی، سپس به سوی آنان باز می گشتی و از گیاه و سبزه و آب خبر می دادی، اگر مخالفت می کردند، و به سرزمین های خشک و بی آب روی می آوردند تو چه می کردی (گفت: آنها را رها می کردم و به سوی آب و گیاه می رفتم، امام فرمود:) پس دستت را برای بیعت کردن بگشای.

(مرد گفت: سوگند به خدا به هنگام روشن شدن حق، توانایی مخالفت نداشتم و با امام علیه السّلام بیعت کردم).

واژگان (عمران علی‌زاده):

  • رائِد: کسی که برای پیداکردن محلِ با آب و علف پیش قافله می رود

    • مَساقِط الغَیث: جاهائی باران افتاده، باران باریده

    • کَلَاء: علف، چراگاه

    • مَعاطِش: جاهای عطش، جاهائی که آب نیست

    • مَجادب: محل قحطی، از ماده جدب