از سخنان آن حضرت علیه السَّلام است، چون نزدیک بصره رسید گروهی از اهل آن دیار عربی را نزد آن بزرگوار فرستاده بودند تا حقیقت حال او را با همراهان عائشه بر ایشان معلوم گرداند (که آیا آنان در این جنگ حقّی دارند یا نه) تا شبهه از آنها برطرف شود، پس امیر المؤمنین علیه السّلام رفتار خود را با ایشان بیان کرد بطوریکه آن مرد دانست آن حضرت بر حقّ است (و ایشان بر باطل) پس (بعد از اتمام حجّت) باو فرمود: بیعت کن، گفت: من رسول و فرستاده گروهی هستم و از پیش خود کاری نمی کنم تا به نزد ایشان باز گردم (و مشورت نمایم) پس امام علیه السّلام فرمود:

آیا می بینی (بمن بگو) اگر کسانیکه از طرف آنها نزد من آمده ای ترا پیشرو بفرستند تا زمینی که در آنجا باران آمده (و دارای آب و گیاه است) برای ایشان بیابی و به سویشان باز گشته آنان را از گیاه و آب (جائیکه یافته ای) خبر دهی و آنها از تو پیروی نکرده در زمینهای بی آب و گیاه فرود آیند، تو چه خواهی کرد؟ آن مرد گفت من آنان را رها میکنم و مخالفت کرده به جائی که دارای گیاه و آب است می روم، پس امام علیه السّلام فرمود:

اکنون (برای بیعت با من) دستت را دراز کن (زیرا برای یافتن گیاه و آب «که بقاء جسم و بدن انسان بسته بآنها است» اگر با تو مخالفت نمودند از آنان پیروی نخواهی کرد، پس چگونه با یافتن نور علم و معرفت «که غذای روح است» در صورت مخالفت ایشان با تو مخالفت خواهی کرد).

آن مرد گفت: سوگند بخدا چون حجّت تمام گردید نتوانستم از بیعت رو گردانم، پس با امام علیه السّلام بیعت نمودم. (آری پند و اندرز و سخنان حقّ برای کسیکه لیاقت هدایت و رستگاری داشته باشد اثر حتمی دارد).

و (سیّد رضیّ فرماید: در کتب اخبار و یا تواریخ نام) آن مرد کلیب جرمیّ (که منسوب به بنی جرم ابن زبان ابن حلوان است) شناخته میشود.