بیانات در دیدار مسئولان چهارمحال و بختیاری

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

این جلسه با شما برادران عزیز و زحمتکش و کارگزاران نظام مقدس اسلامی در این بخش از میهن عزیزمان، فرصت خوبی است.

اولاً بنده باید به شما برادران عزیز، خسته نباشید عرض کنم. ثانیاً: عرض کنم «خوش به حالتان»؛ «خسته نباشید» به خاطر این‌که تلاش می‌کنید و زحمت می‌کشید. زمینه‌ی استان، زمینه‌ی محرومی است و تلاش در زمینه‌ی محروم، سخت‌تر است. سالهای متمادی و شاید بشود گفت قرنهای متمادی، این مردم، سختی کشیده‌اند. این منطقه در دوران ستمشاهی با فقر و محرومیت و تبعیض روبه‌رو بوده است. در چهره‌ی مردم، رنج طولانی قابل خوانده شدن است. امروز به چهره‌ها که نگاه می‌کردم، می‌دیدم مردم، زجر کشیده‌اند، مورد ظلم واقع شده‌اند، محرومند، و مشکلات فراوانی دارند. کار کردن برای این مردم، البته لذتبخش، اما سخت است؛ چون زمینه، زمینه‌ی محرومیت است. بنابراین، واقعاً باید به شما گفت «خسته نباشید». بخصوص که طبعاً این استان، از مواهب استانهای برخوردار و نزدیک به مرکز هم - چه برای مردم و چه برای مسؤولین - دور است.

و اما، «خوش به حالتان» عرض می‌کنم؛ زیرا که برای یک انسان، زندگی وقتی معنا و مفهوم پیدا می‌کند که خدمتی بکند. زندگی که همین خوردن و خوابیدن و تمتع بردن نیست! زندگی در دورانی که انسان فقط به فکر خود و به دنبال تمتعات حیوانی است، بی‌معنی است. زندگی وقتی معنا پیدا می‌کند که در آن کار و، تلاش باشد؛ بخصوص وقتی‌که این کار و تلاش، برای مردمی با این محرومیت، با این صداقت، با این صفا و با این هوشمندی ذاتی و طبیعی باشد. خوشا به حالتان که در این استان، برای این مردم زحمت می‌کشید، کار می‌کنید، خدا را از خودتان راضی می‌کنید و قلب مقدس ولیّ‌عصر ارواحنافداه را با خدمت به این مردم، شاد می‌کنید. ان‌شاءالله که این جنبه‌ی دوم، خستگیهای جنبه‌ی اول را از تن شما بیرون کند و احساس شادمانی از این کاری که بر دوش گرفته‌اید، به شما ببخشد.

و اما بنده با شما به‌عنوان مسؤولین و کارگزاران نظام، حرفها دارم. نه با اشخاص شما - که اکثر قریب به اتفاقتان را از نزدیک نمی‌شناسم - بلکه به‌عنوان مجموعه‌ای از وابستگان به دستگاه نظام جمهوری اسلامی، که بنده خود از آغاز تشکیل این نظام جزو کارگزاران و مجریان و دست‌اندرکاران آن بوده‌ام و اجرا و فوت و فنهای کار را، مشکلات کار را، نقاطی را که انسان در آن می‌تواند کار کند، لغزشگاهها و همه‌ی اینها را از نزدیک می‌شناسم. این، وظیفه‌ی من نسبت به شماست که هرچه هم خوب باشید، هرچه هم مصفا و منور باشید - که ان‌شاءالله هستید - باز آن هشدار لازم را بدهم. بدانید که کار در جمهوری اسلامی دوطرف دارد: طرف سعادت و طرف هلاکت. اگر خوب کار کردیم، هیچ چیزی بهتر از این نیست. در دنیا خیلیها برای مردم و محرومین کار می‌کنند؛ اما هیچ کاری در هیچ نقطه از عالم، کیفیت و ارزش و والایی کار شما را ندارد. این، در صورتی است که شما برای خدا و پر و پیمان کار کنید. و اما، می‌تواند بدتر از کارهای بد دیگران هم باشد. چرا؟ چون کارگزاران و مسؤولان دنیا و همچنین غیرمسؤولان کشور خودمان، وقتی کار بد بکنند، کار بد آنها فقط همین است که بد کردند؛ وظیفه‌شان را عمل نکردند؛ خدای ناکرده، سوءاستفاده کردند؛ کم گذاشتند؛ قدر نعمتهای الهی را نشناختند و از این قبیل. اما بدی کار من و شما در جمهوری اسلامی، مضاعف است؛ زیرا در آن صورت، هم بد عمل کرده‌ایم و هم چهره‌ی جمهوری اسلامی را خراب کرده‌ایم. مثلاً فرض بفرمایید در دوران ستمشاهی، اغلب‌همین ادارات وجود داشت. آن زمان هم بعضی نسبتاً خوب عمل می‌کردند، بعضی هم بد عمل می‌کردند. مردم، ارتباطی را که امروز با این ادارات و دستگاههای دولتی دارند، آن زمان نداشتند. امروز مردم، کارشان با دستگاه دولتی، از آن زمان بیشتر است؛ چون آن زمان دولت خودش را کنار می‌گرفت و به خیلی از کارهای مردم نمی‌رسید. در نظام اسلامی، دولت دوش خودش را زیر خیلی از کارها داده که دولتها معمولاً نمی‌دهند. دولت، خدماتی را بر دوش و بر عهده گرفته است که کمتر دولتی در غیر این نظام تن به آن می‌دهد. اگر این مردم، نگاه کردند و دیدند که ما مجریان این نظام، همان‌گونه که آنها در رژیم ستمشاهی عمل می‌کردند، عمل می‌کنیم؛ یعنی به‌هرحال اعتقاد پیدا کردند که حالا بدتر از آن وقت است یا مثل آن وقت است، امیدشان به نظام اسلامی و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی از دست خواهد رفت. این کار را چه کسی کرده؟ خدای نکرده ما! مایی که بد عمل کردیم. البته گاهی هم چون آن زمان خبر نداشتند چه می‌گذشت، امروز ممکن است بگویند اینها بدتر از آنها عمل می‌کنند؛ کمااین‌که می‌شنویم بعضی که سر و کارشان به اداره‌ای می‌افتد و رشوه‌ای از آنها می‌گیرند، می‌گویند این نظام از آن نظام بیشتر رشوه‌گیری دارد! نه. اینها سر و کارشان با رشوه‌گیرها نیفتاده بود تا ببینند چطور پوست مراجعه کننده را می‌کندند! پس ببینید کار در این نظام، این قدر خطرناک است. لب مرز است؛ مثل صراط است. اگر درست حرکت کردیم بهشت است؛ اگر خدای ناکرده، درست حرکت نکردیم، دیگر نیمه راه نیست؛ جهنم است.

آنچه که من در مجموع فهمیده‌ام این است که اگر کسی بخواهد درست عمل کند، باید اولاً به تکلیف و تعهد شرعی پایبند باشد و احساس کند که مشغول انجام دادن وظیفه‌ی شرعی است. گاهی انسان خسته است، کار هم هست، کسی هم شاهد و ناظر نیست. می‌گوید «حالا چه لزومی دارد که این کار را تا آخرش انجام دهم، یا این دقت را در این کار بکنم؟» این، وسوسه‌ی نفسانی است.

اگر کسی معتقد به دین و خدا نباشد، وقتی دید شاهد و ناظری نیست، دقت کار را کم می‌کند، اتقان کار را کم می‌کند و یا کار را نیمه‌تمام می‌گذارد. اما وقتی انسان به یادش آمد که اگر مردم نیستند، کرام الکاتبین هستند، و خدای متعال بالاتر از کرام الکاتبین، ناظر و شاهد ماست و از ما سؤال می‌کند؛ این‌جا، کنترل و مراقبت مضاعفی در کارش به وجود می‌آید. پس، ما باید این روحیه را داشته باشیم. باید دین و خدا و تکلیف شرعی و تعبد، برایمان در درجه‌ی اول باشد. حتی اگر جایی دیدیم که چون این کار را بکنیم خدا راضی است و عده‌ای ناراضی‌اند، و چون نکنیم خدا ناراضی است، اما آنها راضی، این‌جا باید طرف رضایت خدا را انتخاب کنیم؛ ولو با عدم رضایت مردم باشد. ما به رضایت مردم خیلی اهمیت می‌دهیم؛ به شرطی که رضایت الهی هم در آن باشد. باید ملاک این باشد. ما باید برای مردم خدمت و تلاش کنیم؛ چون خدا می‌خواهد، چون خدا می‌گوید و چون خدا می‌پسندد.

این‌که شما دلتان برای یک خانواده‌ی محروم، یک بچه‌ی یتیم، یک روستای دورمانده، یک پرونده‌ی عقب افتاده، یک قضاوت ناقص، یک ظلم که کسی به کسی دیگر کرده است، می‌سوزد؛ این چیزی است که خدا را خوش می‌آید و خدا این را دوست می‌دارد. این‌که شما تکلیفتان را و وظیفه‌ی اداری و دولتی را لازم بشمارید و آن را با وسواس انجام دهید، این چیزی است که خدا را خوش می‌آید. این، شرط اول. یعنی دینداری، تعبد و متوجه‌بودن به نظارت دائمی پروردگار عالم.

دوم، صفا و صمیمیت با مردم است. با مردم ظاهرسازی نباید نباشد. تظاهر درست نیست. ما باید با مردم روراست باشیم. معنای روراستی این نیست که برویم اخبار و اطلاعات طبقه‌بندی شده را در معرض دید مردم بگذاریم. بعضی اشتباهاً این‌طور خیال می‌کنند. می‌گویند چرا خبرها را به مردم نمی‌گویید؟ خوب؛ برای این‌که بعضی از خبرها طبقه‌بندی شده است و نمی‌شود گفت. نه از باب این‌که به مردم اعتماد نداریم. از باب این‌که دشمن از این طریق استفاده می‌کند. چرا باید دشمن را از اخبار و اطلاعات خودمان مطلع کنیم؟ این، صفا و صمیمیت با مردم نیست.

اول انقلاب، توده‌ایهایی که خیلی‌شان در ساواک عضویت داشتند، اصرار می‌کردند که اسم ساواکیها و منابع ساواک را منتشر کنید! می‌خواستند ببینند اسم خودشان در می‌آید یانه؟ می‌خواستند ببینند آن‌جا چه خبر است؟ دائم فشار می‌آوردند که چرا اخبار را از مردم پوشیده می‌دارید؟ دستگاههای اطلاعاتی دشمن، برای این‌که بتوانند از منابع فلان دستگاه اطلاعاتی استفاده کنند، دائم فشار می‌آوردند ... لذا، صفا و صمیمیت با مردم، در عملکرد ماست. با مردم باید روراست بود.

گاهی می‌شنوم بعضی از مسؤولین که به مسافرت می‌روند - مثل ما که امروز به شهرکرد آمده‌ایم - ظاهرسازیهایی می‌کنند! من از این خوشم نمی‌آید. قبل از همین سفر، گزارشی راجع به سفر یکی از مسؤولین به من رسید که به فلان شهر رفته بود، و به خاطرش، خیابانها را خطکشی کرده بودند، گل‌کاری کرده بودند، در مسیر او، جاهایی را رنگ و روغن زده بودند، و چه کرده بودند! اوقاتم تلخ شد و به ذهنم آمد که به دفتر خودمان بگویم در این سفر آتی - همین سفر به شهرکرد - مواظب باشید این کارها انجام نگیرد. یادم رفت؛ والّا اگر گفته بودم، این کارها نمی‌شد. شنیدم این‌جا هم این کار شده است. اگر شده باشد، بد کاری است. این کارها چه لزومی دارد؟

یادم می‌آید، آن زمانها - زمان طاغوت - یکی از مسائلی که ما را وادار می‌کرد به ریش آن دستگاه بخندیم، همین کارها بود. ما که فریب این چیزها را نمی‌خوریم. آنها ظاهربین بودند، آنها سطحی نگاه می‌کردند، آنها دلشان به همین خوش بود که مسیر حرکتشان آباد باشد و هرجای دنیا خراب بود، باشد! ما که این حرفها سرمان نمی‌شود. اگر مسیر حرکت بنده ویرانه باشد، اما روستاهای شهرکرد آباد باشد، این را بیشتر دوست می‌دارم. من که نمی‌نشینم به من گزارش رسمی بدهند. دیدید امروز چندهزار نفر پیش من آمدند. بعضی فقط مصافحه کردند و رفتند، بعضی حرفهایشان را زدند. من هم که از حرفهای آنها غافل نمی‌مانم. بعضی نامه نوشتند، بعضی شفاهی گفتند و من به یاد می‌سپارم. اسم بسیاری از روستاهایی که گفتند، به یاد من مانده است. امروز هم به این آقایان که از این‌جا و آن‌جا آمده بودند گفتم: «به همه‌ی شهرهای مختلف، هیأت می‌فرستیم که درد دلهای مردم را گوش کنند.» من آخوندم؛ من روحانی‌ام؛ من با این مردم بزرگ شده‌ام. همه‌ی زندگی ما همین‌طور بوده است. شما کدام رئیس مملکت را در دنیا سراغ دارید که با مردم بتواند قاطی شود و بجوشد؟ دیگران نمی‌توانند؛ ما می‌توانیم؛ چون روحانی هستیم، چون از نظام اسلامی هستیم.

البته در نظام اسلامی، فقط روحانیان نیستند که می‌توانند با مردم باشند. بقیه هم، چون از متن مردمند، از خود مردمند و مردم را می‌شناسند، می‌توانند. آنهایی که از سازمانها و احزاب، یا از خانها و مانند آنها هستند، نمی‌توانند با توده‌ی مردم گرم بگیرند. اصلاً حرف هم را نمی‌فهمند. آن، چیزی می‌گوید، واین، چیز دیگری می‌فهمد. ما که این‌طور نیستیم.

من عرض می‌کنم: در این استان شما استان چهارمحال و بختیاری از این ساعت به بعد، هر مسؤولی که خواست بیاید، اصلاً ظاهرسازی نکنید. اصلاً و ابداً؛ هیچ کدامتان! البته پلاکارد خوب است. خیرمقدم گفتن به برکت آمدن یک مسؤول، و آباد کردن یک نقطه از شهر و استان، خیلی‌خوب است. اما تظاهر، نه. نگوییم چون فلان آقا این‌جا را می‌بیند، این‌جا را رنگ بزنیم؛ نه. این بد است. نگوییم چون فلان آقا از این‌جا عبور می‌کند، گل بکاریم و بعد هم که رفت دیگر آب ندهیم و خشک بشود؛ در حالی‌که جاهای دیگر شهر گل ندارد، حتی جدول هم ندارد! این، بد است. به دفتر خودمان هم - که لابد یادم رفته عرض کنم - الان می‌گویم، که در سفرهای من مواظب باشید، قبل از سفر، به مسؤولین ذی‌ربط آن‌جا، مؤکداً بگویید از این کارها نکنند. علی‌ای حال، عرض می‌کنم که توجه به این چیزها و صمیمیت با مردم، خوب است. مردم باید احساس کنند که ما با آنها روراستیم.

نکته‌ی سوم، خسته نشدن از مراجعه‌ی مردم است. البته این یکی خیلی سخت است. این، از بقیه سخت‌تر است. بعضی از دستگاهها مراجع ندارند؛ آنها راحتند. اما دستگاههایی که مراجع دارند، از برخورد با مردم نباید خسته شوند. خسته شدن، عکس‌العملهای نادرست ایجاد می‌کند. مواظب باشید، خسته نشوید. دستگاههای مختلفی که مراجع دارند، بخشی را برای پاسخ به مراجعین بگذراند. از آدمهای شایسته، حلیم، با ظرفیت، با جنبه و پرحوصله بگذراند، تا مردم مراجعه کنند و بدانند جایی هست که حرف آنها را می‌شنود. مخصوصاً دستگاه قضایی. دستگاه قضایی باید به گونه‌ای باشد که مردم هرجا که اندک تجاوزی - چه از ناحیه‌ی آحاد مردم و چه از ناحیه‌ی مسؤولین - به حقشان شد، دلشان خوش باشد. بگویند «حالا که تو این تجاوز و تعدی را کردی، به دستگاه قضایی خواهم رفت و حقم را خواهم گرفت.» باید این باور در دل مردم باشد.

دستگاه قضایی باید این‌طور باشد. دستگاه قضایی باید آن‌گونه باشد که امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، به دو نوردیده‌اش، دو گوهر تابناک آفرینش فرمود: «کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً.»(۱) ظالم آن کسی نیست که حتماً سبیل از بناگوشش در رفته باشد؛ نه. ممکن است یکی خیلی هم ظاهرالصّلاح باشد، اما ظالم باشد و ظلم کند. مردی به زن خودش ظلم کند، پدر و مادری به فرزندان خودشان، فرزندی به پدر و مادر خودش، و همکاری به همکار خودش ظلم کند. ظلم این‌گونه است. یعنی ظلم و تعدی به حقوق افراد. امام علی علیه‌السّلام می‌فرماید: «هرکس که ظالم است، با او خصم باش.» «خصم»، غیر از دشمن است. نه این‌که بغض او در دلت باشد؛ نه. یعنی طرف مقابل او باش. با او طرف باش. «خصم» یعنی این. بخواه که حق مظلوم را از او بگیری. «و للمظلوم عونا» برای مظلوم - هرکه هست - کمک باش، و نگو «به من چه؟» نگو «من همین فرمول ظاهری کارم را انجام می‌دهم.» و این، مظهر اعلی و اتمش، در دستگاههای قضایی است. البته در دستگاههای دیگر نیز همین‌طور است. منتها در دستگاه قضایی، بیشتر است. پس، باید در برخورد با مردم، پرحوصله بود.

نکته‌ی چهارم همان مطلبی است که من یکی دو ماه، یا دو، سه ماه قبل از این گفتم و آن، رعایت جانب نیروهای اصیل انقلاب و نیروهای حزب‌الله است. اینها را داشته باشید. اینها هستند که انقلاب را حفظ می‌کنند، کشور را حفظ می‌کنند، توی دهان امریکا می‌زنند و متجاوز را سرجای خودش می‌نشانند. اینها را نگه‌دارید. امام فرمود «اگر بسیج نبود - یا سپاه نبود - کشور نبود.» بسیج موجب شد که ما در این جنگ، بتوانیم پیروز شویم. بسیج یعنی چه کسی؟ یعنی آن کسی که تا فهمید در مملکت حادثه‌ای است و تا فهمید دشمن حمله کرده است، نگاه نکرد که زراعت دارد، دکان دارد، کار اداری دارد، امتحان دارد، کنکور دارد و ترم دانشکده‌اش عقب افتاده است. همه اینها را گذاشت و به جبهه رفت. این را می‌گوییم «حزب‌اللهی». امروز هم اگر بفهمد دشمن به هر شکلی درصدد تعرض است، دیگر خواب راحت به چشمش نمی‌آید و نمی‌تواند آرام بگیرد. این، «حزب‌اللهی» است. اینها را هرجا هستند، نگه دارید. اینها را حفظ کنید. اینها را جلو بیاورید. اگر در اداره‌تان هست، با او گرم بگیرید تا دیگران بفهمند که شما او را قبول دارید، او را دوست دارید. اگر گاهی تلخی‌ای هم هست، به شکل درستی، آن را حل کنید. بعضی ممکن است تلخی کنند؛ اما شما به‌شکل صحیحی، آن را حل کنید.

نقطه‌ی مقابل حزب‌اللهی، کسانی هستند که نیروهای اصیل کشور و انقلاب را تمسخر می‌کنند. البته عده‌ای هم هستند که تمسخر نمی‌کنند، اما حزب‌اللهی هم نیستند. با آن کسی که نیروهای اصیل را تمسخر می‌کند، گرم نباشید. چون اثر مستقیمش این است که نیروی اصلی انقلاب، دلمرده و دلسرد خواهد شد. این، مهم است. از همه‌ی چیزها اساسی‌تر، این است. ما اگر میلیاردها تومان بیاوریم و در این استان یا در هر نقطه‌ی دیگر کشور صرف مخارج عمرانی کنیم؛ اما به این نکات توجه نداشته باشیم، چیزی عاید انقلاب نخواهد شد. این را بدانید. اگر این را مراعات کردید، آن وقت هر یک قطره از تلاش شما برای انقلاب، در جای خود قرار خواهد گرفت و هدر نخواهد رفت.

تا آن‌جا که می‌توانید، نیروهای مؤمن راحفظ کنید. با آنهایی که در مقابل این نیروها هستند، آنها را مسخره می‌کنند و به آنها بی‌اعتنایی می‌کنند؛ با آنها که نه جنگ را قبول داشتند نه «مرگ بر امریکا» ی شما را هیچ وقت قبول داشتند، بلکه تحمیق و تسفیه می‌کنند و فردا هم چنانچه خیال کنند یک نفر دیگری خواهد آمد به سراغ او می‌روند، گرم نگیرید. فقط از نیرویشان استفاده کنید؛ به قدری که بشود از توانشان استفاده کرد. البته باید از همه‌ی نیروهایی که می‌توانند در خدمت کشور قرار گیرند استفاده کنیم؛ اما به آنها رو ندهید. این هم نکته‌ی چهارم، که خیلی مهم است. نشست و برخاستهایتان را خیلی مراقب باشید. ببینید با چه کسی می‌نشینید؛ با چه کسی برمی‌خیزید. با چه کسی گرم می‌گیرید و با چه کسی معاشرت می‌کنید. مردم می‌بینند ما چگونه عمل می‌کنیم و این، بسیار حائز اهمیت است که احساس کنند نیروهای نظام، حزب‌اللهی‌اند. مردم، حزب‌اللهی‌ها را دوست دارند؛ چون حقیقتاً برای کار دور هم جمع شده‌اند و نه برای وقت‌گذرانی یا خدای نکرده بهره‌برداری شخصی. یک کشور، وقتی باقی می‌ماند که نیروهای مخلص در اختیارش باشند.

به‌عنوان یک کشور، از سطح دانش جهانی و فنآوری جهانی و پیشرفتهای جهانی، خیلی عقبیم. سلاطین یکی دو قرن اخیر کشور، خیلی به ما ظلم کردند. ما را عقب نگه داشتند و نگذاشتند دانش بیاید. نگذاشتند فرهنگ بیاید و نگذاشتند معارف درست در این کشور وارد شود.

ناصرالدین شاه قاجار، از اسم قانون بدش می‌آمد! از این‌که کسی برود به خارج و بیاید، بدش می‌آمد. از این‌که معلومات خارجی را یاد بگیرند، بدش می‌آمد. چهار صباح از روی هوس، کارهایی انجام دادند و بعد که دیدند نه، ممکن است یک وقت به آنها صدمه بخورد، جلواینها ایستادند و کشور را از معلومات دور نگه داشتند. آنها - خاندان قاجار - به گونه‌ای و خاندان پهلوی بدتر از آنها و به‌گونه‌ای دیگر، مردم را به شهوات سرگرم کردند. بخشهای فاسد فرهنگ فرنگی را مسلط کردند تا آن بخش خوب و قسمت قابل استفاده‌اش که به‌هرحال وارد کشور شده بود و می‌شد، نتواند کارساز باشد. گیرم که رفتیم دانش را از اروپاییها یاد گرفتیم و برگشتیم؛ اما وقتی شدیم یک آدم شهوتران، یک آدم بی‌وجدان، یک آدم بی‌اراده و یک آدم بی‌دین؛ این علم چه فایده‌ای به حال مردممان خواهد داشت؟ کمااین‌که دیدیم آن کسانی که علم هم تحصیل کردند و برگشتند - خارج رفته‌ها - به حال کشورشان نافع نشدند؛ کاری برای این مملکت نکردند و مملکت همین‌طور عقب ماند. این سیئه‌ی آنهاست؛ سیئه‌ی سلاطینی که حداقل در این دو قرن اخیر - قبلش را نمی‌دانیم - هیچ نمی‌فهمیدند و هیچ سرشان نمی‌شد جز منافع خودشان. از زمان فتحعلی‌شاه، محمدشاه و ناصرالدین شاه بگیرید تا زمان محمدرضا و پدرش؛ این دو جنایتکار بزرگ!

یک ملت باهوش با استعداد پرسابقه در دانش و فرهنگ، همین‌طور ماند، تا رقبای او، تا دشمنهای او، تا ملتهای دیگر، یکی پس از دیگری پله‌ها را برداشتند. روند دانش، یک روند رو به سرعت است. مثل این است که یک نفر پیاده راه می‌رود، اما یک نفر دیگر به دوچرخه دست پیدا می‌کند و با این دوچرخه، زودتر مسیر را می‌پیماید. وقتی به دوچرخه دست پیدا کرد، زودتر هم به اتومبیل می‌رسد. وقتی سوار اتومبیل شد، سرعتش چندین برابر می‌شود، تا برسد به آن‌جایی که هواپیما ایستاده است. وقتی به هواپیما رسید، سرعتش صد برابر می‌شود. اما کسی که پیاده است، می‌آید تا شاید یک وقت به دوچرخه برسد! فاصله این‌طور است. فاصله‌ی بین ما و بین کشورهای خارج، این طور رو به ازدیاد است. حال ما باید چه کار کنیم؟ چگونه باید طی کنیم؟ باید میانبر بزنیم. باید از همه‌ی استعدادهای این کشور استفاده کنیم. باید صمیمیت در حرکت و مقابله‌ی با دشمنان و سیاستهای استعماری، در این کشور نهادی شود. و این، جز با انقلاب و به برکت انقلاب، امکان‌پذیر نبود و نخواهد بود. در آینده نیز، همین‌طور است. این است که برای آینده‌ی کشور، این، یک امر ضروری است. اگر اینها را رعایت کردید، آن وقت خدای متعال حقیقتاً به شما اجر عظیم خواهد داد. یعنی واقعاً شما برادر عزیزی که کارگزار این نظام هستید و با این شرایط و آداب کار می‌کنید، گمان می‌کنم شمارندگان از این‌که پاداشتان را بشمارند ناتوان خواهند بود؛ از بس پیش خدا، این پاداش بزرگ است.

امیدواریم خدای متعال به شما توفیق دهد، و ان‌شاءالله تلاشهای ارزشمند شما و دلهای پرسوز و پرمسؤولیت شما و احساسات شما را مأجور قرار دهد. امروز بحمدالله از لحاظ مدیریتی، وضع استان خوب است. یکی از مشکلات این بوده که مدیرها زود به زود عوض می‌شده‌اند. ان‌شاءالله با حضور آقای نکویی، که تجربه هم نشان داده جزو استاندارهای ماندگارند - سابقه‌ی باختران نشان می‌دهد - چندسالی بشود برنامه‌ریزی کرد و کار کرد. ان‌شاءالله مسؤولین دستگاههای مختلف، با صمیمیت، با صفا، دور از آنچه که به عنوان عیب عرض شد، دور از این تشریفات، زیاده‌رویها و تجمل‌گراییها - بخصوص در این منطقه‌ی محروم - دست به دست هم بدهند تا کارها انجام شود.

خوشبختانه جناب آقای ناصری، امام جمعه و نماینده‌ی ولی‌فقیه در این‌جا، یکی از چهره‌های بسیار مثبت و بسیار کاری هستند. سوابق کاری ایشان خیلی خوب است. ایشان از زجر کشیده‌ها و سیلی خورده‌های انقلابند. امیدواریم ان‌شاءالله با این هماهنگی و همدلیهایی که هست، استان تکانی بخورد و پیش برود. خوشبختانه برادران عزیزی که این‌جا هستند، برای کمکهایی که به مناسبت این سفر انجام خواهد گرفت، فکرهای زیادی کرده‌اند. باید ان‌شاءالله دست به دست هم بدهید، این کارها انجام گیرد، تا آینده‌ی استان، ان‌شاءالله به یک آینده‌ی روشن و درخشان نزدیک شود.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته

۱) نهج‌البلاغه: نامه‌ی ۴۷