[hadith]ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاس أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسکَ، مِمَّنْ لاَ تَضِیقُ بهِ الاُْمُورُ، وَلاَ تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ، وَلاَ یَتَمَادَی فِی الزَّلَّةِ، وَلاَ یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ، وَلاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَع، وَلاَ یَکْتَفِی بأَدْنَی فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ، وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ، وَآخَذَهُمْ بالْحُجَجِ، وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ، وَأَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکَشُّفِ الاُْمُورِ، وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ، مِمَّنْ لاَ یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ وَلاَ یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ؛ ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزیلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَی النَّاس، وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزلَةِ لَدَیْکَ مَا لاَ یَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ، لِیَأْمَنَ بذَلِکَ اغْتِیَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ. فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً، فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسیراً فِی أَیْدی الاَْشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بالْهَوَی، وَتُطْلَبُ بهِ الدُّنْیَا.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، صفحه 129-127

در شرح فصلی از این عهد نامه که در مورد گزینش قاضی است، ابن ابی الحدید پس از شرح لغات و اصطلاحات و اشاره به اینکه این گفتار علی علیه السّلام که فرموده است: «همانا که این دین اسیر بود»، در مورد قاضیان و حاکمان عثمان است که در حکومت او به حق قضاوت نمی کردند بلکه در طلب دنیا و به هوای نفس قضاوت می کرده اند و حال آنکه اصحاب معتزلی ما می گویند خداوند عثمان را بیامرزاد که مردی ضعیف بود، خویشاوندانش بر او چیره شدند و کارها را بدون اطلاع او انجام می دادند و گناه ایشان بر خودشان است و عثمان از آنان بری است، فصلی لطیف و آمیخته به طنز در باره قضات و آنچه بر ایشان لازم است و ذکر برخی از کارهای نادر ایشان آورده است که به ترجمه گزینه هایی از آن بسنده می شود. 

در حدیث مرفوع آمده است که «قاضی در حالی که خشمگین است نباید قضاوت کند»، همچنین در حدیث مرفوع آمده است که «هر کس گرفتار قضاوت میان مسلمانان می شود باید در نگریستن و اشاره کردن و نشست و برخاست خود میان ایشان به عدالت رفتار کند.»

- ابن شهاب زهری پیش ولید یا سلیمان رفت. او پرسید: ای پسر شهاب این چیست که مردم شام آن را روایت می کنند زهری گفت: ای امیر المؤمنین چه حدیثی گفت: آنان روایت می کنند که هر گاه خداوند بنده ای را به شبانی رعیت می گمارد، حسنات را برای او می نویسد و سیئات را نمی نویسد. گفت: ای امیر المؤمنین دروغ گفته اند، پیامبر به خدا نزدیکتر است یا خلیفه گفت: بدون تردید پیامبر. ابن شهاب گفت: خداوند متعال -در آیه بیست و ششم از سوره ص- به پیامبر خود داود چنین می فرماید: «ای داود، ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، پس میان مردم به حق حکم کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه کند، کسانی که از راه خدا گمراه شوند برای آنان عذابی سخت است.» سلیمان گفت: همانا مردم، ما را از دین خودمان فریب می دهند. 

  • ابن ارطاة خواست بکر بن عبد الله عدوی عهده دار قضاوت شود. بکر گفت: به خدا سوگند من قضاوت را نیکو نمی دانم، اگر در این سخن خود راستگو باشم، برای تو روا نیست کسی را که قضاوت را نیکو نمی داند به قضاوت بگماری و اگر دروغگو باشم، فاسق هستم و به خدا سوگند روا نیست که فاسق را به قضاوت بگماری. 

  • ابن شهاب زهری گفته است سه چیز است که چون در قاضی باشد، قاضی نیست، اینکه نکوهش را خوش نداشته باشد و ستایش را خوش داشته باشد و از عزل خود بترسد. 

محارب بن زیاد به اعمش گفت: عهده دار قضاوت شدم افراد خانواده ام گریستند. و چون بر کنار شدم باز هم گریستند و نمی دانم به چه سبب بود گفت: از این روی بود که چون قاضی شدی، آن را خوش نمی داشتی و از آن بی تابی می کردی و اهل تو به سبب بی تابی تو گریستند و چون بر کنار شدی، برکناری را خوش نداشتی و از آن بی تابی کردی و باز هم اهل تو به سبب بی تابی تو گریستند. گفت: راست گفتی. 

  • گروهی را برای گواهی دادن در مورد نخلستانی پیش ابن شبرمه قاضی آوردند. آنان که به ظاهر عادل هم بودند، شهادت دادند. ابن شبرمه آنان را امتحان کرد و گفت: در این نخلستان چند نخل خرماست گفتند: نمی دانیم. شهادت آنان را رد کرد. یکی از آنان به او گفت: ای قاضی سی سال است در این مسجد قضاوت می کنی به ما بگو در این مسجد چند ستون است قاضی سکوت کرد و گواهی ایشان را پذیرفت. 

  • مردی، کنیزی را که از مردی خریده بود، می خواست به سبب حماقت کنیز پس دهد، کارشان به مرافعه پیش ایاس بن معاویه کشید. ایاس از آن کنیز پرسید کدام پای تو درازتر است گفت: این یکی. ایاس پرسید آیا شبی را که مادرت تو را زایید به یاد داری؟ گفت: آری. ایاس گفت: حتما او را پس بده.

  • و در خبر مرفوع از روایت عبد الله بن عمر آمده است که «امتی که میان ایشان به حق قضاوت نشود، مقدس و پاک نخواهد بود.»، و باز در حدیث مرفوع از روایت ابو هریره آمده است «هیچ کس نیست که میان مردم حکم دهد مگر اینکه روز قیامت او را در حالی می آورند که دستهایش بر گردنش بسته است، دادگری او را می گشاید و ستم او را به همان حال رها می کند.»

  • مردی از علی علیه السّلام پیش عمر داوری آورد. علی در حضور عمر نشسته بود، عمر به او نگریست و گفت: ای ابا لحسن برخیز و کنار مدعی خود بنشین. برخاست و کنار مدعی نشست، و دلایل خود را عرضه کردند. آن مرد برگشت و علی علیه السّلام هم به جای خود برگشت. عمر متوجه تغییر در چهره علی شد و گفت: ای ابا الحسن چرا تو را متغیر می بینم مگر چیزی از آنچه صورت گرفت خوش نداشتی؟ گفت: آری. عمر پرسید چه چیز را؟ گفت: در حضور مدّعی مرا احترام کردی و با کنیه ام خواندی، ای کاش می گفتی ای علی برخیز و کنار مدعی خود بنشین. عمر، علی را در آغوش کشید و شروع به بوسیدن چهره اش کرد و گفت: پدرم فدای شما باد که خداوند به یاری شما ما را هدایت فرمود و به وسیله شما ما را از ظلمت به نور منتقل کرد. 

  • در بغداد مردی شهره به صلاح و پارسایی به نام رویم بود که سر انجام عهده دار قضاوت شد. جنید گفت: هر کس می خواهد راز خود را به کسی بگوید که آن را فاش نکند به رویم بگوید که چهل سال محبت دنیا را نهان داشت تا سر انجام بر آن دست یافت. 

  • ابوذر که خدای از او خشنود باد می گوید: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شش روز پیاپی به من فرمود آنچه را به تو می گویم بیندیش و عمل کن، روز هفتم فرمود «تو را به ترس از خداوند در نهان و آشکار کارهایت سفارش می کنم و هر گاه بدی کردی پس از آن نیکی کن و از هیچ کس چیزی مخواه حتی اگر تازیانه ات بر زمین افتاد -خود آن را بردار- و عهده دار امانت مشو و امیری و ولایت مپذیر و هیچ یتیمی را کفالت مکن و هرگز میان دو کس قضاوت و داوری مکن.»