[hadith]إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَکَ وَزیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلاَ یَکُونَنَّ لَکَ بطَانَةً، فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاَْثَمَةِ، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ؛ وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ، وَلاَ آثِماً عَلَی إِثْمِهِ، أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً، وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَی عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً، فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلاَتِکَ؛ ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بمُرِّ الْحَقِّ لَکَ وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللهُ لاَِوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ. وَالْصَقْ بأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ، ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلاَّ یُطْرُوکَ وَلاَ یَبْجَحُوکَ ببَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدثُ الزَّهْوَ، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، صفحه 123-121

ضمن شرح جمله «همانا بدترین وزیران تو آنانی هستند که پیش از تو وزیر اشرار بوده اند» پس از استشهاد به یکی دو آیه قرآن مجید، داستان تاریخی زیر را آورده است: مردی از خوارج را پیش ولید بن عبد الملک آوردند، ولید از او پرسید در باره حجاج چه می گویی؟ گفت: می خواهی چه بگویم، مگر جز این است که او یکی از خطاهای تو و شرری از شعله تو است، خداوند تو را و همراه تو حجاج را لعنت کناد و شروع به دشنام دادن به آن دو کرد. ولید به عمر بن عبد العزیز نگریست و گفت: در باره این مرد چه می گویی؟ عمر گفت: چه بگویم، مردی است که شما را دشنام داده است، اگر می خواهید دشنامش دهید همان گونه که به شما دشنام داده است و یا او را عفو کنید. ولید خشمگین شد و به عمر بن عبد العزیز گفت: تو را جز خارجی نمی پندارم. عمر بن عبد العزیز گفت: من هم تو را جز دیوانه ای نمی پندارم و برخاست و خشمگین بیرون رفت. خالد بن ریان سالار شرطه ولید، خود را به عمر بن عبد العزیز رساند و گفت: چه چیزی تو را واداشت که با امیر مؤمنان این گونه سخن بگویی من دسته شمشیرم را در دست داشتم و منتظر بودم چه هنگامی فرمان به زدن گردنت می دهد. عمر گفت: بر فرض که به تو فرمان می داد آن را انجام می دادی؟ گفت: آری. چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، خالد بن ریان در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود آمد و بالا سر او ایستاد. 

عمر به او نگریست و گفت: ای خالد شمشیرت را کنار بگذار که تو در هر فرمانی که ما بدهیم فرمان برداری. مقابل عمر دبیری نشسته بود که دبیری ولید را هم عهده دار بود، به او هم گفت: قلمت را بر زمین بگذار که با آن هم سود می رسانی و هم زیان، بار خدایا من این دو را فرو نهادم آنان را به رفعت مرسان و به خدا سوگند خالد و آن دبیر از آن پس تا هنگامی که مردند، فرومایه و زبون بودند. 

غزالی در کتاب احیاء علوم الدین می نویسد: همین که زُهری به درگاه خلیفه پیوست و با قدرتمندان در آمیخت یکی از برادران دینی او برایش چنین نوشت: ای ابا بکر، خداوند ما و تو را از فتنه ها به سلامت دارد، تو گرفتار حالتی شده ای که برای هر کس که تو را می شناسد، شایسته است برای تو دعا کند و بر تو رحمت آورد. که تو پیری سالخورده شده ای نعمتهای خداوند نسبت به تو از آنچه از کتاب خود به تو فهمانده و از سنت پیامبرش آموزش داده، بسیار سنگین است و بار گرانی بر دوش توست. خداوند از علما این چنین عهد و پیمان نگرفته بلکه فرموده است: «برای آنکه آن را بر مردم روشن سازید و پوشیده مداریدش»، و بدان ساده ترین کاری که مرتکب شده ای و سبک ترین گناهی که بر دوش کشیده ای، این است که انیس تنهایی ستمگران شده ای و با نزدیک شدن به کسی که حق را انجام نمی دهد، راه گمراهی را آسان پیموده ای. ستمگران با نزدیک ساختن تو به خودشان باطلی را رها نکرده اند، بلکه تو را به صورت محوری در آورده اند که سنگ آسیاب ستم ایشان بر گرد تو می گردد و تو را پلی قرار داده اند که برای رسیدن به گناه خود از آن می گذرند و نردبانی برای وصول به گمراهی خویش گرفته اند. وانگهی در پناه نام تو در دل عالمان شک می افکنند و دلهای نادانان را در پی خود می کشند، آنچه که برای تو آباد کرده اند در قبال آنکه دین و حال خوش تو را به تباهی داده اند، چه بسیار چیزها که از تو بهره برداری کرده اند و در امان نیستی که از آن گروه باشی که خداوند در باره شان فرموده است: «پس از ایشان گروهی جانشین آنان شدند که نماز را تباه ساختند و از شهوتها پیروی کردند و به زودی به گمراهی خواهند افتاد.» ای ابا بکر تو با کسی معامله می کنی که نادان نیست و فرشته ای بر تو موکل است که غافل نمی ماند، دین خود را که دردمند شده است، مداوا کن و زاد و توشه خویش را فراهم ساز که سفری دور و دراز در پیش است «و هیچ چیز بر خدا در زمین و آسمان پوشیده نمی ماند»، و السّلام. 

 

وی همچنین ضمن شرح این جمله «ثم رُضهم علی الّا یطروک»، «و سپس ایشان را چنان تربیت کن که تو را تملق نگویند و در حضورت ستایش نکنند»، چنین آورده است: در خبر آمده است: «بر چهره ستایشگران چاپلوس خاک بپاشید». 

مردی در حضور علی علیه السّلام او را ستود و فراوان مدح کرد، آن مرد در نظر علی به نفاق متهم بود. به او فرمود: من فروتر از آن هستم که گفتی و فراتر از آنم که در دل داری. 

به روز بیعت با عمر بن عبد العزیز، خالد بن عبد الله قسری برخاست و گفت: ای امیر المؤمنین خلافت هر کس را آراسته باشد، تو خلافت را آراسته ای و هر کس را به شرف رسانده باشد، اینک تو خلافت را به شرف رساندی، تو همان گونه ای که شاعر گفته است: 

         و اذ الدرّ زان حسن وجوه            کان للدّر حسن وجهک زینا

عمر بن عبد العزیز گفت: به این دوست شما سخنوری ارزانی شده و از خرد محروم شده است و فرمان داد بنشیند.