[hadith]إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَکَ وَزیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلاَ یَکُونَنَّ لَکَ بطَانَةً، فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاَْثَمَةِ، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ؛ وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ، وَلاَ آثِماً عَلَی إِثْمِهِ، أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً، وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَی عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً، فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلاَتِکَ؛ ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بمُرِّ الْحَقِّ لَکَ وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللهُ لاَِوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ. وَالْصَقْ بأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ، ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلاَّ یُطْرُوکَ وَلاَ یَبْجَحُوکَ ببَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدثُ الزَّهْوَ، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ.[/hadith]

وزرای خوب و بد:

امام(علیه السلام) بعد از بیان صفات مشاوران در بخش گذشته، در این بخش به سراغ صفات و ویژگی های وزیران و همکاران در حکومت می رود. نخست افرادی را که صفات منفی دارند معرفی می کند و بعد واجدان صفات نیک و سپس توصیه های لازمی را که باید نسبت به آنها ایفا بشود شرح می دهد. می فرماید: «بدترین وزرای تو کسی است که پیش از تو وزیر «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است چنین کسی هرگز نباید محرم اسرار تو باشد»; (إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَکَ وَزیراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلاَ یَکُونَنَّ لَکَ بطَانَةً(1)).

امام(علیه السلام) در اینجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره می کند و بررسی سوابق اشخاص را در انتخاب آنها برای کارهای مهم لازم می شمرد. این همان چیزی است که در دنیای امروز به صورت برگ اوّل پرونده کارگزاران و کارمندان در آمده است.

سپس امام(علیه السلام) دلیل آن را به طور شفاف بیان می کند و می فرماید: «آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند»; (فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاَْثَمَةِ(2)، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ).

بعضی کسانی که سال ها با افراد ظالم و ستم پیشه همکاری داشته اند صفات زشت و نکوهیده به صورت حالت و عادت و سجیه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه کنند باز هم قابل اعتماد نیستند بهویژه آنکه انسان های لایق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند، لذا در ادامه سخن می افزاید: «این در حالی است که تو می توانی جانشینان خوبی به جای آنان انتخاب کنی، از کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنها نیستند; ولی بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصی آنها را بر دوش ندارند; از کسانی که هرگز ستمگری را در ستمش یاری نکرده و گناهکاری را در گناهش معاونت ننموده اند»; (وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذهِمْ، وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ(3)وَأَوْزَارِهِمْ(4) وَآثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ، وَلاَ آثِماً عَلَی إِثْمِهِ).

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود حتی کسانی که یک نقطه سیاه در پرونده پیشین آنها هست نباید برای کارهای مهم، وزارت و امثال آن برگزیده شوند، بلکه لازم است حسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.

در پایان این سخن چنین نتیجه می گیرد و می فرماید: «هزینه این افراد بر تو سبک تر و همکاری و یاریشان بهتر و محبّتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو (و بیگانگان) کمتر است، بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خویش در محافل خصوصی قرار بده»; (أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَی(5) عَلَیْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً(6) فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلاَتِکَ(7)).

امام(علیه السلام) در این عبارات کوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت برای افرادی که دارای سوء سابقه نیستند ذکر می کند:

  1. آن ها هزینه کمتری بر والی دارند، زیرا قبلاً منافع نامشروعی از حاکمان ظلم به آنها نرسیده تا پرتوقع باشند.

  2. یاری آنها بهتر و بیشتر است، چرا که نیّاتشان خالص است و کمک هایشان مخلصانه.

  3. آنها محبّتشان بیشتر است، زیرا اتحاد فکر و سلیقه و هماهنگی در صفات و نیّات سبب جوشش محبّت آنها می گردد و به حکم:

ذره ذره کاندر این ارض و سماست *** جنس خود را همچو کاه و کهرباست

تجاذب بسیاری میان تو و آنهاست.

  1. اینها با بیگانگان سر و سرّی ندارند. تنها تو را می بینند و تو را می خواهند.

این نکته نیز واضح است که یاران ظالمان پیشین نه تنها معاونان خوبی برای والی نخواهند بود، بلکه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همکاری نمی کنند و اعتمادشان به والی و زمامدار نیز کم می شود.

ابن ابی الحدید پس از نقل این روایت معروف: «یُنادی یَوْمَ الْقِیامَةِ أیْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ ـ اَیْ لِلظّالِمینَ ـ قَلَماً; روز قیامت منادی فریاد می زند: کجا هستند کسانی که قلمی را تراشیدند و به دست ظالمان دادند (تا حکم ظلمی بنویسند، بیایند و کیفر اعمالشان را ببینند)». داستانی را نقل می کند که مردی را نزد ولید بن عبد الملک آوردند. ولید از او پرسید: درباره حجاج چه می گویی؟ گفت: من چه درباره او بگویم. او گناهی از گناهان تو و شعله ای از آتشت بود. خدا هم تو را لعنت کند و هم حجاج را با تو. و شروع کرد به دشنام دادن به هر دو. ولید به عمر بن عبدالعزیز (عموزاده ولید) که در کنارش بود نگاهی کرد و گفت: درباره این شخص چه می گویی؟ عمر بن عبد العزیز گفت: چه می خواهی بگویم؟ این مردی است که به همه شما دشنام می دهد. یا همانند او دشنامی بده یا او را عفو کن. ولید خشمگین شد و به او گفت: من تو را فقط یک آدم خارجی و بیگانه می دانم. عمر گفت: من هم تنها تو را مجنون فکر می کنم. برخاست و خشمگین بیرون رفت.

خالد بن ریان که رئیس شرطه (نیروی انتظامی) ولید بود برخاست و همراه او رفت و به عمر بن عبدالعزیز گفت: چرا به امیرمؤمنان! (منظور ولید است) چنین گفتی؟ من دستم را به قبضه شمشیر برده بودم منتظر بودم کی به من دستور می دهد گردن تو را بزنم. عمر بن عبد العزیر گفت: اگر چنین دستوری به تو داده بود انجام می دادی؟ خالد گفت: آری. (این ماجرا گذشت) هنگامی که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید خالد آمد بالای سر عمر (به عنوان محافظ) ایستاد در حالی که شمشیر بر کمر داشت. عمر نگاهی به او کرد و گفت: شمشیرت را بر زمین بگذار تو باید مطیع ما باشی در هر چه دستور می دهیم و در برابر او کاتب و نویسنده سابق ولید بود. به او گفت: تو هم قلمت را بر زمین بگذار، زیرا گاه با آن ضرر می زدی و گاه منفعت می رساندی. بعد عرضه داشت: خداوندا من این هر دو را بر زمین گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر. راوی می گوید: به خدا سوگند این هر دو پست و خوار بودند تا مردند.(8)

آن گاه امام(علیه السلام) بعد از ذکر مسأله حسن سابقه وزرا و کارگزاران به رتبه بندی میان آنها پرداخته و صفاتی را برای برترین ها می شمرد.

نخست می فرماید: «سپس (از میان آنها) افرادی را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ برای تو از همه صریح اللهجه تر باشند»; (ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بمُرِّ الْحَقِّ لَکَ).

در وصف دوم می افزاید: «و در مساعدت و همراهی با تو در اموری که خداوند برای اولیایش دوست نمی دارد کمتر کمک کنند خواه موافق میل تو باشد یا نه»; (وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللهُ لاَِوْلِیَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ).

اشاره به اینکه اگر راه خطا رفتی آنها دست از یاری تو بردارند تا هوشیار شوی و به راه ثواب برگردی. به بیان دیگر دارای استقلال فکر و شخصیت باشند. در حق، تو را یاری کنند و در باطل از یاری تو باز ایستند.

در سومین و چهارمین وصف می فرماید: «به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند»; (وَالْصَقْ بأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ).

«ورع» به معنای تقوا در حد بالا و «صدق» همان راستگویی در مشورت ها و خبرهای گوارا و ناگوار است.

تعبیر به «مُرِّ الْحَقِّ» در عبارت بالا اشاره به این است که بیان حق گاهی شیرین است و در بسیاری از اوقات تلخ; ولی به منزله داروی شفابخشی است که گر چه موقتاً کام انسان را تلخ می سازد ولی بیماری های جانکاه را از انسان دور می کند و این یکی از آزمایش های خواص و اطرافیان زمامداران است که آنها جرأت و جسارت را داشته باشند کام حاکم را با گفتن حقایق تلخ اما مفید و سودمند تلخ کنند و از خشم او نهراسند.

همچنین در آنجا که حاکم راه خطا می رود آزمون دیگری برای اطرافیان اوست که شجاع باشند و او را یاری نکنند و از راه خطا باز گردانند نه اینکه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت کرده و رضای او را بر رضای خدا و خلق مقدم دارند.

امام(علیه السلام) در پایان این بخش دستوری درباره وزرا و اطرافیان صادر می کند و می فرماید: «سپس آنها را طوری تربیت کن که از تو ستایش بی جا نکنند (و از تملق و چاپلوسی بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان، عُجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد»; (ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلاَّ یُطْرُوکَ وَلاَ یَبْجَحُوکَ ببَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدثُ الزَّهْوَ(9)، وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ(10)).

با توجّه به اینکه «رُضْهُمْ» از ریشه «ریاضت» است که در اینجا به معنای تمرین دادن و تربیت کردن آمده و «یُطْرُوکَ» از ریشه «اِطراء» به معنای مدح و ستایش فراوان است و «یَبْجَحُوکَ» از ریشه «بَجَح» (بر وزن فرح) و به معنای شادمانی است، هدف امام این است که در برابر مداحی اطرافیان روی خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالی نکند; خواه در مورد انجام کارهای نیک باشد یا ترک کارهای بد چرا که تکرار این عمل از سوی اطرافیان تدریجاً در دل زمامدار اثر می گذارد و او را مغرور و ازخودراضی می کند و به یقین غرور سرچشمه انحرافات بسیاری است.

در حدیثی آمده است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: درباره من مدح بیجا نکنید آن گونه که نصارا درباره حضرت مسیح کرده اند (و او را خدا خواندند) من فقط بنده ای از بندگان خدا هستم; ولی بگویید بنده خدا و فرستاده او.(11)

در روایت معروفی می خوانیم: «احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب; به صورت ستایشگران تملق گو خاک بپاشید».(12)

در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) که در غررالحکم آمده می خوانیم: «إیّاکَ أنْ تُثْنِیَ عَلی أَحَد بما لَیْسَ فیهِ فَإنَّ فِعْلَهُ یُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَیُکَذِّبُکَ; بپرهیز از اینکه ستایشی در حق کسی کنی به چیزی که در او نیست زیرا اعمال او وصف واقعی او را آشکار می سازد و تو را تکذیب می کند».(13)

البته این کار آسانی نیست که اطرافیان و حواشی قدرت ها بدون ترس و واهمه و چشم داشت پاداش واقعیت ها را برملا کنند; نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و این در شأن موحدان راستین است.

به گفته آن سخنور معروف: نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بُوَد که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد چه در پای ریزی زرش *** چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس *** بر این است بنیاد توحید و بس(14)

البته این سخن توصیه اکیدی به همه متصدیان مراکز قدرت دارد که یاران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذیرش حقایق تلخ باشند.(15)


پی نوشت:

1 . «بطانَة» در اصل به معنای زیرین است (مقابل «ظِهارة» که لباس رویین است) سپس این واژه به معنای محرم اسرار به کار رفته است.

2 . «الأَثَمَة» جمع «آثم» به معنای گنهکار است.

3 . «آصار» جمع «اِصْر» بر وزن «مصر» در اصل به معنای نگهداری و محبوس ساختن است سپس به کارهای سنگین که انسان را از فعالیت باز می دارد اطلاق شده است و همچنین به گناهانی که بر دوش انسان سنگینی می کند و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

4 . «أَوْزار» جمع «وِزْر» بر وزن «مصر» در اصل به معنای بار سنگین است و به گناهان بزرگ که مسئولیتش بر دوش انسان سنگینی می کند اطلاق شده و بعضی گفته اند: وزر گناهان سنگین تر از إصر است.

5 . «أحْنی» در اصل به معنای عطف توجّه به شخص یا چیزی داشتن است و «عطف» به معنای محبّت کردن آمده است.

6 . «إلْف» به معنای الفت داشتن و انس گرفتن است.

7 . «حَفَلات» جمع «حَفْل» بر وزن «هفت» در اصل به معنای محلی است که آب در آن جمع می شود، سپس به هر محل اجتماع بزرگ و مجلسی اطلاق شده است و به مجلس نیز محفل گفته می شود.

8 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 43.

9 . «الزَّهْو» به معنای تکبر و خودبزرگ بینی است.

10 . «العِزّة» در اینجا به معنای غرور است. در بعضی از نسخ «غِرّة» آمده که استعمال آن در این معنا روشن تر است.

11 . موطأ، ج 1، ص 12 و کتب دیگر.

12 . من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 11.

13 . غرر الحکم، ص 466، ح 10735.

14 . گلستان، در نقل آداب صحبت.

15 . درباره مدح و ثناخوانیِ بیجا و زیان های تملق و چاپلوسی، بحث مشروحی در جلد هشتم از همین کتاب ذیل خطبه 216 آمده است.