[hadith]وَلاَ یَکُونَنَّ الْمُحْسنُ وَالْمُسیءُ عِنْدَکَ بمَنْزلَة سَوَاء، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لاَِهْلِ الاِْحْسَانِ فِی الاِْحْسَانِ، وَتَدْرِیباً لاَِهْلِ الاِْسَاءَةِ عَلَی الاِْسَاءَةِ، وَأَلْزمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ. وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ رَاع برَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ، وَتَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ، وَتَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ؛ فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بهِ حُسْنُ الظَّنِّ برَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً طَوِیلاً. وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَؤُکَ عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَؤُکَ عِنْدَهُ. وَلاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بهَا صُدُورُ هَذهِ الاُْمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بهَا الاُْلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ. وَلاَ تُحْدثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بشَیْء مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الاَْجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بمَا نَقَضْتَ مِنْهَا. وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بلاَدکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بهِ النَّاسُ قَبْلَکَ.[/hadith]

سنت های حسنه را احیا کن:

امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به چند امر مهم دیگر توصیه می کند:

نخست درباره پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران تأکید می ورزد و می فرماید: «هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند، زیرا این کار سبب می شود نیکوکاران به نیکی ها بی رغبت و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند، بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه برای خود خواسته اند پاداش ده»; (وَلاَ یَکُونَنَّ الْمُحْسنُ وَالْمُسیءُ عِنْدَکَ بمَنْزلَة سَوَاء، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لاَِهْلِ الاِْحْسَانِ فِی الاِْحْسَانِ، وَتَدْرِیباً(1) لاَِهْلِ الاِْسَاءَةِ عَلَی الاِْسَاءَةِ وَأَلْزمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ).

آنچه امام(علیه السلام) در این دستور بیان کرده یکی از اصول مهم مدیریت است; از مدیریت خداوند و پیامبران بر جهان انسانیت گرفته تا مدیریت یک پدر در خانواده.

قرآن مجید پیامبر را به بشارت و انذار دستور می دهد و او را «مبشر» و «نذیر» می نامد. خداوند وعده بهشت را به صالحان و دوزخ را به بدکاران داده است.

این اصل در تمام اقوام با تمام اختلافاتی که در عقاید و فرهنگ و حکومت دارند تحت عنوان تشویق و تنبیه، ساری و جاری است. دلیل آن روشن است، زیرا ادامه نیکوکاری انگیزه می خواهد و بازایستادن از کار خلاف نیز انگیزه ای می طلبد. ممکن است انگیزه های معنوی و اعتقادات دینی آثار مطلوبی از خود در این زمینه به یادگار بگذارند; ولی این انگیزه ها در همه نیست به علاوه اگر مسأله پاداش و کیفر نباشد آن انگیزه ها نیز سست می شود.

جمله «وَأَلْزمْ کُلاًّ...» اشاره لطیفی به این نکته است که وقتی آنها چیزی را برای خود بپسندند دلیل ندارد حاکم آن را به آنان ندهد. نیکوکار پاداش را برای خود پسندیده و بدکار کیفر را، بنابراین خواسته خودش را باید به او داد.

از این بالاتر، پاداش نیکوکار انگیزه ای برای ترک عمل بدکار و کیفر بدکار انگیزه ای برای ادامه کار نیکوکار می شود همان گونه که امام در عبارت زیبای دیگری در نهج البلاغه فرموده: «ازْجُرِ الْمُسیءَ بثَوَاب الْمُحْسنِ; بدکار را به واسطه پاداش نیکوکاران مجازات کنید».(2)

اشاره به اینکه وقتی بدکار خود را از پاداش های مادی و معنوی نیکوکاران محروم می بیند تنبیه می شود و بر سر عقل می آید و چه بسا از کار خود توبه کند و باز ایستد.

آن گاه امام در دومین دستور، بهترین وسیله جلب حسن ظن و محبّت رعایا را برای او تبیین می کند و می فرماید: «بدان هیچ وسیله ای برای جلب اعتماد والی به (وفاداریِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک کردن هزینه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاری که وظیفه ندارند نیست»; (وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ رَاع برَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ، وَتَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ، وَتَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ).

تعبیر به «مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ» با توجّه به اینکه «قِبَل» گاه به معنای «نزد» و گاه به معنای «قدرت» می آید، می توان جمله را چنین معنا کرد: چیزی که نزد آنها (و بر عهده آنها) نیست یا چیزی که در طاقت و توان آنها نیست.(3)

این حقیقتی است که تجربه بارها نشان داده است که اگر والی به فکر رعایا باشد و زمامداران هزینه ها را بر آنان سبک کنند و اموری را که از وظایف آنها نیست یا قدرت بر آن ندارند از آنها نخواهند رابطه عاطفی قوی و محکمی در میان آنها برقرار خواهد شد; رابطه ای که حمایت آنها را به زمامدار در حوادث مشکل و پیچیده تأمین می کند.

این نکته نیز حائز اهمّیّت است که امام سخن از عوامل حسن ظن زمامدار به رعایا به میان آورده، نه حسن ظن رعایا به زمامدار در حالی که تصور بر این است که در این گونه موارد تعبیر اوّلی مناسب تر است; ولی منظور امام این است که آن قدر زمامدار به رعایا خوبی کند که به وفاداری آنها به خود مطمئن گردد.

به همین دلیل امام در ادامه این سخن می فرماید: «بنابراین در این راه آن قدر بکوش تا به وفاداری رعایا به خود خوش بین شوی، زیرا این خوش بینی، خستگی و رنج فراوانی را از تو دور می سازد»; (فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بهِ حُسْنُ الظَّنِّ برَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً(4) طَوِیلاً).

روشن است هرگاه زمامدار به رعیت خود سوء ظن داشته باشد، هر زمان احتمال می دهد شورشی بر ضد او برپا شود و یا به او خیانت کنند یا توطئه ای در برابر او بچینند و این به طور دائم فکر او را ناراحت خواهد ساخت; اما هنگامی که از وفاداری آنها مطمئن باشد، با آرامش خاطر می تواند به نظم امور و عمران و آبادی و دفع شر دشمنان بپردازد.

آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن همین توصیه را به تعبیر زیبای دیگری بیان می دارد و می فرماید: «و سزاوارترین کسی که می تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده ای و (به عکس) آن کس که مورد بدرفتاری تو واقع شده است سزاوارترین کسی است که باید به او بدبین باشی»; (وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَؤُکَ(5) عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَؤُکَ عِنْدَهُ).

اشاره به اینکه همان گونه که نیکی کردن سبب حسن ظن است، هر قدر بیشتر نیکی کنی، حسن ظن بیشتری فراهم می شود و همان گونه که بدی کردن سبب سوء ظن می شود، هرقدر بدی بیشتر باشد، سوء ظن هم بیشتر است.

در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبة آمده است که ابن عباس می گفت: به هرکس نیکی کردم فضای میان من و او روشن شد و به هر کس بدی کردم فضای میان من و او تاریک گشت.(6)

در ضمن می توان از این سخن نتیجه گرفت که اگر کسانی به هر دلیل مورد مجازات و مؤاخذه قرار گرفتند، زمامدار و والی باید از آنها برحذر باشد و از حسن ظن به آنها بپرهیزد.

آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه سخن به نکته مهم دیگری می پردازد و مالک اشتر را از شکستن سنّت های صالح برحذر می دارد. می فرماید: «هرگز سنّت مفید و پسندیده ای را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به وسیله آن اصلاح شده مشکن»; (وَلاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بهَا صُدُورُ(7) هَذهِ الاُْمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بهَا الاُْلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ).

سنّت در دو معنا به کار می رود: گاه به معنای عادات و روش هایی است که از گذشتگان و پیشینیان به یادگار مانده و آن بر دو قسم است: حسنه و سیئه. همان گونه که در روایت معروف پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمِلَ بها مَنْ بَعْدَهُ کانَ لَهُ أجْرُهُ وَمِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْءٌ وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَمِلَ بها بَعْدَهُ کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهُ وَمِثْلُ أوْزارِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَیْءٌ; کسی که سنّت نیکی را پایه گذاری کند و بعد از وی به آن عمل شود پاداش آن و پاداش کسانی که به آن عمل کرده اند برای او خواهد بود بی آنکه چیزی از پاداش آنها کم شود و کسی که سنّت بدی را پایه گذاری کند و بعد از او به آن عمل شود گناه آن و همانند گناه کسانی که به آن عمل کرده اند خواهد بود بی آنکه از گناهان آنها چیزی کاسته شود».(8)

معنای دوم سنّت این است که به معنای سخن پیامبر اکرم و فعل و تقریر اوست و کلام امام(علیه السلام) در اینجا ناظر به معنای اوّل است. (به قرینه جمله: وَلا تُحْدثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ...) مثلاً شخصی یا گروهی هفته ای از سال را به عنوان هفته نیکوکاری یا اکرام یتیمان یا پاک سازی مساجد یا کاشتن انواع درختان قرار می دهند، بی آنکه آن را به شرع نسبت دهند. این سنّت صالح باقی می ماند و افرادی به آن عمل می کنند و در پرتو آن کارهای نیکی صورت می گیرد. امام(علیه السلام)به مالک اشتر دستور می دهد هرگز این گونه سنّت ها را نشکند و بگذارد مردم به آن عمل کنند و از برکاتش بهره مند شوند.

البته اگر سنّت های فاسد و مفسدی باشد; مانند آنچه در زمان جاهلیت از انتقام جویی ها و زنده به گور کردن دختران و امثال آن وجود داشت، باید با این گونه سنّت های خرافی و غلط و غیر انسانی مبارزه کرد.

تاریخ اسلام نیز نشان می دهد که پیغمبر اکرم سنّت های صالح پیشین را هرگز نشکست، بلکه آنها را تأیید فرمود. مانند سنّت هایی که از عبدالمطلب به یادگار مانده بود; ولی با سنّت های زشت و خرافی سخت مبارزه کرد.

سپس امام(علیه السلام) همین مطلب را به صورت دیگری بیان می کند و می فرماید: «و هرگز سنّت و روشی را که به چیزی از سنّت های (حسنه) گذشته زیان وارد می سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت ها برای کسی خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزی از آن را نقض کرده ای»; ( وَلاَ تُحْدثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بشَیْء مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الاَْجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بمَا نَقَضْتَ مِنْهَا).

در واقع امام می فرماید: سنّت های صالح پیشین را نه مستقیما بشکن و نه مزاحمتی برای آنها ایجاد کن که آن را بشکند، بلکه باید در حفظ آن سنّت ها بکوشی تا مردم به سبب پیروی از آن بهره مند گردند.

درباره اهمّیّت سنّت های حسنه و فرق آن با بدعت ها و همچنین سنّت های سیئه و آثار آن در جوامع انسانی، در پایان همین بحث سخن خواهیم گفت.

سپس امام(علیه السلام) در آخرین توصیه در این بخش از عهدنامه به مالک دستور می دهد همواره در کنار علما و حکما باشد، می فرماید: «و با دانشمندان، زیاد به گفتوگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفتوگوها و بحث ها باید) درباره اموری (باشد) که بهوسیله آن، امور بلاد تو اصلاح می شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا می دارد»; (وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ(9) الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بلاَدکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بهِ النَّاسُ قَبْلَکَ).

در واقع امام در این قسمت از وصایای خود به مالک توصیه می کند همواره سطح آموزش خود را در احکام و موضوعات بالا ببرد، با علما و دانشمندان پیوسته به گفتوگو بنشیند تا به احکام الهی و اصول کشورداری آشناتر گردد و با اندیشمندان پیوسته بحث کند تا از تجارب آنها در تشخیص موضوعات مهم بهره گیرد و هنگامی که آگاهی زمامدار نسبت به این دو بخش افزایش پیدا کند، امر بلاد اصلاح می شود و سنّت های حسنه پیشین همچنان باقی و برقرار می ماند.

مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی بابی به عنوان «بابُ مُجالَسَةِ الْعُلَماءِ وَصُحْبَتِهِمْ» آورده و از جمله روایات باب این است:

امام صادق(علیه السلام) در حدیثی می فرمود: «لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَی مَنْ أَثِقُ بهِ أَوْثَقُ فِی نَفْسی مِنْ عَمَلِ سَنَة; مجلسی که در آن در کنار شخص مورد اطمینانی بنشینیم (و از او علم و دانشی فرا گیرم) در دل من اطمینان بخش تر از آن است که یک سال اعمال صالح انجام دهم».(10)

در حدیث دیگری از لقمان نقل می کند که به فرزندش نصیحت کرد: «فرزندم مجالس را با دقت انتخاب کن. هرگاه دیدی گروهی به یاد خداوند بزرگ مشغولند با آنها همنشین شو; اگر عالم باشی علمت در آنجا تو را سود می بخشد و اگر جاهل باشی به تو تعلیم می دهند و ای بسا خداوند رحمت خود را بر آنها نازل کند و تو را همراه آنان مشمول نعمت سازد و هرگاه جمعی را دیدی که به یاد خدا نیستند با آنها مجالست مکن، زیرا اگر عالم باشی علمت در آنجا به تو سودی نمی بخشد و اگر جاهل باشی بر جهلت می افزایند و چه بسا خداوند عقوبتی بر آنان نازل کند و تو را با آنها همراه سازد.(11)

امام زین العابدین(علیه السلام) در دعای معروف ابوحمزه ثمالی هنگامی که عوامل سلب توفیق را بر می شمرد می فرماید: «أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِس الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی; شاید تو مرا در مجالس علما نیافتی و دست از یاری من برداشته ای».

از جمله برکات همنشینی و گفتوگو با دانشمندان این است که انسان علوم و دانش خود را از یاد نمی برد و اگر چیزی نمی داند به او می آموزند همان گونه که امیرمؤمنان(علیه السلام) در یکی دیگر از سخنانش می فرماید: «مَنْ أکْثَرَ مُدارَسَةَ الْعِلْمِ لَمْ یَنْسَ ما عَلِمَ وَاسْتَفْادَ ما لَمْ یَعْلَمْ».(12)


نکته:

سرچشمه پیدایش سنّت ها

واژه سنّت در اصل از ماده سنّ (بر وزن فن) به معنای جاری ساختن آب بر صورت گرفته شده و سپس به هر امری که سریان و جریان پیدا کند سنّت اطلاق شده است و به تمام عادات و آداب خوب یا بدی که از سوی شخص یا گروهی در جامعه به جریان می افتد سنّت گفته می شود و به همین دلیل آن را به سنّت های حسنه و سیئه تقسیم کرده اند; مثلاً قرار دادن برنامه مستمر هر ساله ای جهت نوازش یتیمان یا ایجاد صلح در میان افرادی که با هم اختلاف دارند سنّت حسنه محسوب می شود و برنامه هایی مانند زنده به گور کردن دختران و یا در عصر ما استفاده از مواد محترقه و منفجره در چهارشنبه آخر سال سنّت سیئه است.

در روایات اسلامی بحث های فراوانی درباره کسانی که سنّت حسنه یا سنّت سیئه می گذارند آمده است که نمونه آن را در بحث های گذشته مطالعه کردید. مخصوصاً در این روایات تأکید شده کسی که سنّت حسنه ای بگذارد به تعداد کسانی که به آن عمل می کنند اجر و پاداش برای سنّت گذار از سوی خداوند داده خواهد شد، بی آنکه از ثواب آنها چیزی کاسته شود و آنها که سنّت سیئه می گذارند به تعداد کسانی که به آن عمل می کنند وزر و گناه در نامه اعمال آنها نوشته می شود، بی آنکه چیزی از گناهان آنها کم شود و این در واقع از مسأله تسبیب و تعاون بر خیر و شر سرچشمه می گیرد، زیرا می دانیم گاه انسان عملی را بالمباشره انجام می دهد و گاه بالتسبیب و ایجاد سنّت خوب و بد نوعی تسبیب است.

البته مسأله سنّت های اجتماعی ارتباطی به بدعت گذاشتن ندارد آن گونه که بعضی از وهابیون کوته فکر می پندارند، زیرا بدعت چیزی است که به شارع مقدس و قرآن و سنّت پیغمبر نسبت داده شود و جزء آن نباشد; ولی سنّت ها نوعی بدعت های عرفی و اجتماعی است که بدون اسناد به شرع مقدس گذارده می شود که اگر در مسیر اهداف شرع باشد (مانند نوازش یتیمان و کمک به محرومان) سنّت حسنه محسوب می شود و مطلوب است و اگر بر ضد آن باشد (مانند زنده به گور کردن دختران که از سنّت های جاهلی بود) سنّت سیئه و نامطلوب است.

از اینجا روشن می شود اینکه وهابی های متعصب با اموری مانند جشن میلاد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) یا برگزاری مراسم تعزیه برای اموات و گذشتگان مخالفت می کنند از سوء فهم آنهاست که سنّت را با بدعت اشتباه می گیرند در حالی که روایات مربوط به سنّت حسنه و سیئه را خودشان در کتاب ها آورده اند.(13)


پی نوشت:

1 . «تَدْریب» به معنای عادت دادن کسی به چیزی است و در اینجا می تواند معنای تشویق را داشته باشد در مقابل «تزهید» که در اینجا به معنای دلسرد ساختن است.

2 . نهج البلاغه، کلمات قصار 177.

3 . هرچند بعضی معتقدند «قِبَل» اگر اضافه به ضمیر شود حتما به معنای نزد است و اگر جدا استعمال شود به معنای قدرت و توان است.

4 . «نَصَب» به معنای رنج و تعب است از ریشه «نَصْب» بر وزن «نصر» به معنای ثابت قرار دادن گرفته شده; مثلاً هنگامی که نیزه را بر زمین می کوبند و جای آن را محکم می سازند، نصب گفته می شود و از آنجا که رنج و تعب انسان را از کار متوقف می سازد، این واژه بر آن اطلاق شده است و دشمنان اهل بیت را از این جهت ناصبی می گویند که گویی پرچم عداوت برافراشته اند.

5 . «بَلاء» معنای اصلی آن آزمایش کردن است که گاه به وسیله نعمت ها و گاه به وسیله مصائب صورت می گیرد و به همین جهت بلاء گاه به معنای نعمت و گاه به معنای مصیبت آمده است و در جمله بالا به هر دو معنا ـ به عنوان حسن بلاء و سوء بلاء ـ استعمال شده است (این واژه از ریشه «بَلی یَبْلُو» است).

6 . ابن قتیبة، ج 1، ص 64، طبق نقل شرح نهج البلاغه شوشتری، ج 8، ص 519.

7 . «صُدُور» در اینجا به معنای پیشگامان و صدر نشینان و مسلمانان صدر اسلام است.

8 . کنزالعمال، ح 910. شبیه این حدیث در منابع شیعه از امامان معصوم به طرق مختلف و با تعبیرات متفاوت نقل شده است. به بحارالانوار، ج 68، ص 257 و 258 مراجعه شود.

9 . «مُناقَشَة» از ریشه «نقش» در اصل به معنای بیرون کشیدن خار از بدن به وسیله منقاش است. سپس به هر گونه بحث دقیق و حسابرسی کامل اطلاق شده است، بنابراین مناقشه حکما به معنای بحث دقیق با دانشمندان است.

10 . کافی، ج 1، ص 39، ح 5.

11 . کافی، ج 1، ص 39، ح 1.

12 . غررالحکم، ص 49، ح 273.

13 . سنن بیهقی، ج 4، ص 176 و مسند احمد، ج 4، ص 362 .