[hadith]وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَأَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِب النَّاس؛ فَإِنَّ فِی النَّاس عُیُوباً الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا، فَلاَ تَکْشفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ، وَاللهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ، فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ. أَطْلِقْ عَنِ النَّاس عُقْدَةَ کُلِّ حِقْد، وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْر، وَتَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لاَ یَضِحُ لَکَ، وَلاَ تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدیقِ سَاعٍ

،

فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بالنَّاصِحِینَ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، صفحه 121

ابن ابی الحدید سپس فصلی در باره نهی از ذکر عیبهای مردم و آنچه در این مورد آمده، آورده است و فصلی دیگر در لزوم نشنیدن سخن چینی بیان کرده است که یکی دو مورد آن چنین است: مصعب بن زبیر، احنف را برای کاری مورد عتاب قرار داد. احنف آن را انکار کرد، مصعب گفت: مردی مورد اعتماد به من خبر داده است. احنف گفت: ای امیر، هرگز شخص مورد اعتماد سخن چینی نمی کند. 

خسروان ساسانی به کسی اجازه نمی دادند که سکباج بپزد، و آن را ویژه مطبخ پادشاه می دانستند. سخن چینی پیش انوشروان چنین گزارش کرد که فلانی، ما را که گروهی بودیم به خوراکی دعوت کرد که سکباج در آن بود، انوشروان بر رقعه او نوشت: خیر خواهی تو را می ستاییم و دوست تو را در مورد بد انتخاب کردن برادرانش نکوهش می کنیم. 

هنگامی که ولید بن عبد الملک جانشین پدر خود در دمشق بود، مردی پیش او آمد و گفت: ای امیر مرا نصیحتی است. گفت: بگو، گفت: یکی از همسایه های من پوشیده از مأموریت جنگی خود برگشته است. ولید گفت: تو با این کار خود ما را آگاه ساختی که همسایه بدی هستی، اینک اگر می خواهی کسی را همراه تو برای تحقیق بفرستیم، اگر دروغگو باشی آزارت خواهیم داد و اگر راستگو باشی تو را خوش نخواهیم داشت و اگر ما را به حال خود رها کنی، رهایت می کنیم. گفت: ای امیر تو را به حال خود رها می کنم. گفت: برگرد و پی کارت برو. 

نظیر این داستان از عبد الملک هم نقل شده است که کسی از او خواست در خلوت با او سخن گوید. عبد الملک به همنشینان خود گفت: اگر مناسب می دانید بیرون بروید و آنان بیرون رفتند و همین که آن مرد آماده سخن گفتن شد، عبد الملک به او گفت: نخست آنچه را می گویم گوش کن، بر حذر باش که مرا ستایش نکنی که من از تو به خویشتن آشناترم، و اگر می خواهی مرا تکذیب کنی که برای کسی که او را تکذیب می کنند، رأیی نیست و اگر می خواهی در باره کسی سخن چینی کنی، من سخن چینی را دوست نمی دارم. آن مرد گفت: آیا امیر المؤمنین اجازه بازگشت می دهد گفت: هر گاه می خواهی برو. یکی از شاعران چنین سروده است: «به جان خودت که دشمن امیر او را دشنام نداده است، بلکه آن کس که آن خبر را به امیر می رساند او را دشنام داده است.»