[hadith]وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ لِحَرْب اللَّهِ، فَإِنَّهُ لَا [یَدَیْ] یَدَ لَکَ بنِقْمَتِهِ وَ لَا غِنَی بکَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ؛ وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْوٍ، وَ لَا تَبْجَحَنَّ بعُقُوبَةٍ، وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادرَةٍ وَجَدْتَ [عَنْهَا] مِنْهَا مَنْدُوحَةً؛ وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْب وَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ؛ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللَّهِ فَوْقَکَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لَا تَقْدرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبکَ وَ یَفِیءُ إِلَیْکَ بمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ؛ إِیَّاکَ وَ مُسَامَاةَ اللهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بهِ فِی جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللهَ یُذلُّ کُلَّ جَبَّار وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَال.[/hadith]

هرگز مغرور نباش:

امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به هفت توصیه مهم دیگر می پردازد.

نخست می فرماید: «هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زیرا تاب کیفر او را نداری و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی»; (وَلاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ، لِحَرْب اللهِ فَإِنَّهُ لاَ یَدَ لَکَ بنِقْمَتِهِ، وَلاَ غِنَی بکَ عَنْ عَفْوِهِ وَرَحْمَتِهِ).

منظور از جنگ با خدا ـ آن گونه که بسیاری از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند ـ همان ظلم و ستم بر بندگانش و تضییع حقوق آنهاست نه هرگونه معصیت و گناه. درست است که همه گناهان زشت و ناپسندند; ولی تعبیر به «حرب الله» چیزی بیشتر از آن را می طلبد.

شاهد این سخن حدیثی است که امام صادق(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود: «لَقَدْ أَسْرَی رَبِّی بی فَأَوْحَی إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَاب مَا أَوْحَی وَشَافَهَنِی إِلَی أَنْ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بالْمُحَارَبَةِ وَمَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ; هنگامی که پروردگارم مرا به معراج برد از پشت حجاب های (معنوی) به من آنچه را که می بایست وحی کرد و در حضور نیز (آنچه باید بگوید) فرمود(1) تا آنجا که به من گفت: ای محمد کسی که ولیّ مرا خوار و ذلیل دارد در مقام جنگ با من بر آمده است و کسی که با من به محاربه برخیزد با او محاربه می کنم (و او را در هم می شکنم)».(2)

امام(علیه السلام) دلیل عدم جنگ با خدا را در این عبارت دو چیز گرفته است یکی نیاز به عفو و رحمت خدا و دیگری پرهیز از عقوبت و عذاب الهی.

در دومین و سومین توصیه می فرماید: «و هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان نباش و از کیفری که داده ای به خود مبال و شادی نکن»; (وَلاَ تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْو، وَلاَ تَبْجَحَنَّ(3) بعُقُوبَة).

این سخن اشاره به این است که تا می توانی جانب عفو را بگیر و کمتر مجازات کن، زیرا اگر اثر کیفر در کوتاه مدّت باشد اثر عفو در دراز مدّت خواهد بود.

البته این حکمی است که در مورد غالب مردم صادق است; ولی در برابر اقلیتی که عفو در آنها نتیجه معکوس دارد و بر ترس و ضعف عفو کننده حمل می شود، باید شدّت عمل به خرج داد.

در چهارمین توصیه می افزاید: «هرگز به هنگامی که خشمگین می شوی و راه چاره ای برای آن می یابی به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانی مگیر)»; (وَلاَ تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادرَة(4) وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً(5)).

به یقین هنگامی که انسان از خشم برافروخته می شود اعتدال فکری خود را از دست می دهد و بارها آزموده ایم که هر تصمیمی در آن حال گرفتیم بعداً ثابت شده که خطا بوده است. حتی عاقل ترین اشخاص به هنگام خشم و غضب ممکن است به صورت نادان ترین افراد در آیند. و این تعبیری که در میان عوام معروف است که می گویند: هنگامی که عصبانی شدم خون چشمانم را گرفت و چیزی را ندیدم و مرتکب فلان کار شدم در واقع اشاره به همین حالت است.

لذا در حدیثی از امیرمؤمنان(علیه السلام) می خوانیم: «الْغَضَبُ یُرْدی صاحِبَهُ وَیُبْدی مَعایِبَهُ; غضب صاحبش را به هلاکت می افکند و عیوبش را آشکار می سازد».(6)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است: «بئْسَ الْقَرِینُ الْغَضَبُ یُبْدی الْمَعَائِبَ وَیُدْنِی الشَّرَّ وَیُبَاعِدُ الْخَیْرَ; غضب بد همنشینی است عیوب انسان را آشکار می سازد شر را نزدیک و خیر را دور می کند».(7)

این نکته هنگامی روشن تر می شود که گاه افرادی یک طرفه می آیند و نزد امرا سخنی می گویند. اگر آنها در همان حال تصمیم بگیرند پشیمان خواهند شد. باید حوصله کنند و سخنان طرف مقابل را هم بشنوند و چه بسا پس از تحقیق، مطلب دگرگون شود.

بنابراین باید مطابق ضرب المثل معروف عمل کرد: به هنگام غضب نه تصمیم، نه کیفر و نه دستور.

در پنجمین توصیه او را از مسأله غرور و خودکامگی شدیداً نهی می کند، و می فرماید: «و هرگز مگو من امیرم; امر می کنم و از من اطاعت می شود که این موجب دخول فساد در دل و ضعف و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها (در قدرت تو) است»; (وَلاَ تَقُولَنَّ: إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ(8) فِی الْقَلْب، وَمَنْهَکَةٌ(9) لِلدِّینِ وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ(10)).

بی شک یکی از آفات خطرناک حکومت و زمامداری، غرور و خودبزرگ بینی و استبداد است و همان گونه که امام(علیه السلام) فرموده سه پیامد خطرناک دارد. نخست اینکه فکر انسان را فاسد می کند و حقایق را آن گونه که هست نمی بیند و تصمیمات نابخردانه و غیر عادلانه می گیرد. دیگر اینکه انسان را گرفتار انواع معاصی و گناهان و ظلم و ستم می سازد و دین او را تضعیف می کند. سوم اینکه چنین حالتی سبب تغییرات و دگرگونی ها در رابطه حکومت با مردم می شود. بسیاری از شورش های عمومی در طول تاریخ از همین جا سرچشمه گرفته است.

به عکس اگر زمامدار متواضع باشد و باد غرور از سر بیرون کند، هم درست می اندیشد، هم آلوده گناه و ضعف دین نمی شود، و هم رابطه صمیمانه با مردم خواهد داشت، همان رابطه ای که پایه های حکومت را قدرت می بخشد.

امام(علیه السلام) در کلمات قصارش در غررالحکم تعبیرات تکان دهنده ای درباره سرنوشت شوم مغروران بیان کرده است. در جایی می فرماید: «طُوبی لِمَنْ لَمْ تَقْتُلُهُ قاتِلاتُ الْغُرورِ; خوشا به حال کسی که عوامل نابود کننده غرور وی را به قتل نرسانده است».(11) در جای دیگر می فرماید: «سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ; انسان از مستی غفلت و غرور بسیار دیرتر از مستی شراب هوشیار می شود».(12)

آری مستی شراب ممکن است یک روز یا یک شب باشد; اما مستی غرور شاید پنجاه سال ادامه پیدا کند.

امام(علیه السلام) در اواخر خطبه دوم نهج البلاغه با اشاره به جمعی از منافقان و گروه هایی که بر ضد حضرتش قیام کرده بودند می فرماید: «زَرَعُوا الْفُجُورَ وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ وَحَصَدُوا الثُّبُور; آنها بذر فجور پاشیدند و با آب غرور آن را آبیاری کردند و سرانجام بدبختی و هلاکت را درو نمودند».

از آنجا که کار طبیبان آگاه تنها تشخیص و درمان درد نیست، بلکه ارائه طرق درمان نیز از ارکان اصلی برنامه آنهاست، امام(علیه السلام) این طبیب الهی در ادامه این عهدنامه پس از ذکر آفات غرور به راه درمان آن اشاره کرده می فرماید: «هرگاه بر اثر قدرتی که در اختیار داری کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر اموری نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را نداری نظر بیافکن، زیرا این نگاه تو را از آن سرکشی پایین می آورد و از شدّت و تندی تو می کاهد و آنچه از نیروی عقلت از دست رفته به تو باز می گرداند»; (وَإِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً(13) أَوْ مَخِیلَةً(14)، فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لاَ تَقْدرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ(15) إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ(16) وَیَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبکَ(17) وَیَفِیءُ إِلَیْکَ بمَا عَزَبَ(18) عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ).

امام(علیه السلام) در عبارات بسیار پر معنای خود، نگاه به عظمت ملک خداوند و قدرت وسیع او را، سرچشمه سه اثر برای مغروران به قدرت می شمارد: آنها را از مرکب غرور پیاده می کند، از شدّت عمل آنها می کاهد و عقل از دست رفته به سبب غفلت ناشی از غرور را به آنها باز می گرداند.

آری قوی ترین انسان ها در برابر بسیاری از حوادث که به امر خدا انجام می گیرد همچون پر کاهی در برابر طوفان عظیمی هستند. بسیار شنیده ایم که حاکمان زورگو با یک ایست مختصر قلبی همه چیزشان پایان گرفته است و می دانیم این عارضه بر اثر گرفتن مویرگ های قلب به وسیله قطعه کوچکی از خون لخته شده است. یا از طریق سرطان که چیزی جز طغیان یک سلول ضعیف نیست یا به واسطه یک میکروب یا ویروسی که با چشم دیده نمی شود از پای در آمده اند. گاه زلزله ای تمام قصرهای آنها را ویران کرده و تندبادی همه چیز را در هم کوبیده و سیلابی همه را با خود برده است. اینها همه اشارات کوچکی است از قدرت بی پایان پروردگار. اگر انسان به این امور بیندیشد، در هر مقامی باشد گرفتار غرور نمی شود.

تاریخ، حکومتی بالاتر از حکومت سلیمان به خاطر ندارد. قرآن می گوید هنگامی که زمان مرگ سلیمان نبی فرا رسید اجل به او مهلت نداد که از حالت ایستاده بر زمین بنشیند، بلکه در همان حال که بر عصایش تکیه کرده بود با تمام آنچه در اختیار داشت وداع گفت و هیچ کس از مرگش باخبر نشد، مگر آن زمان که موریانه عصایش را جوید و تعادل او بر هم خورد و بر زمین افتاد.

امام(علیه السلام) در هفتمین توصیه در تأکید بر مطالبی که در بالا آمد برای فرو نشاندن غرور مغروران و کبر متکبّران از طریق تهدید به کیفر الهی وارد می شود و می فرماید: «از دعوی همتایی با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار، زیرا خداوند هر جباری را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّری را خوار می دارد»; (إِیَّاکَ وَمُسَامَاةَ(19) اللهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بهِ فِی جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللهَ یُذلُّ کُلَّ جَبَّار، وَیُهِینُ کُلَّ مُخْتَال(20)).

در واقع کسانی که از باد کبر و غرور سرمستند عملاً دعوی همتایی با خدا را دارند در حالی که ذرّه ناچیزی دربرابر اقیانوس عظمت او هستند. کیفر این گونه بلندپروازیِ بی معنا همان است که خداوند آنها را به ذلت و خواری بکشاند و اگر متکبّران و مغروران توجّه به پایان کار خویش کنند از مرکب غرور و کبر پایین خواهند آمد.

در این زمینه احادیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و سایر امامان معصوم(علیهم السلام)نقل شده است.

در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که از آن حضرت درباره «أَدْنَی الاِْلْحَاد»; (نخستین مرحله کفر) سؤال شد. امام(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ; تکبّر مرحله نخست آن است».(21)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «الْکِبْرُ رِدَاءُ اللهِ فَمَنْ نَازَعَ اللهَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ أَکَبَّهُ اللهُ فِی النَّارِ; بزرگی، ردایی است که تنها بر قامت کبریایی خداوند موزون است کسی که با خداوند در این امر به منازعه برخیزد (و خود را بزرگ ببیند) خداوند او را به صورت در آتش دوزخ می افکند».(22)

البته تمام اینها به علت آثار بسیار منفی فردی و اجتماعی است که دامان شخص مغرور و متکبّر را می گیرد. در روایات متعدّدی وارد شده است که کبر سبب می شود که انسان حق را نادیده بگیرد و طرفداران حق را سرزنش کند و حقوق مردم را پایمال سازد.(23)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پایان می دهیم، که فرمود: «الْکِبْرُ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَتَتَجَاوَزَهُ إِلَی غَیْرِهِ وَتَنْظُرَ إِلَی النَّاس وَلاَ تَرَی أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَلاَ دَمُهُ کَدَمِکَ; کبر آن است که حق را ترک گویی و به سراغ باطل روی و به مردم نگاه کنی و آبروی هیچ کس را همچون آبروی خود و خون هیچ کس را دارای ارزش خون خود ندانی».(24)


پی نوشت:

1 . مشابه این تعبیر در قرآن مجید آمده است: (وَما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرایِ حِجاب أَوْ یُرْسلَ رَسُولاً) (شوری، آیه 51) پیام الهی گاه مستقیما بر قلب پیغمبر نازل می شد و گاه همچون صدایی که موسی در کوه طور شنید و گاه از طریق فرستادن فرشته وحی که در روایات بالا تنها به قسمت اوّل و دوم اشاره شده است.

2 . کافی، ج 2، ص 353، ح 10.

3 . «تَبْجَحَنَّ» از ریشه «بَجَح» بر وزن «وجب» به معنای شادی کردن و افتخار نمودن است.

4 . «بادرة» حرکات و افعال شتاب زده ای است که از انسان به هنگام خشم و غضب سر می زند. از ریشه «بدور» بر وزن «صدور» به معنای سرعت کردن گرفته شده است.

5 . «مندوحة» به معنای وسعت و راه چاره است از ریشه «نَدْح» بر وزن «مدح» به معنای وسعت بخشیدن گرفته شده. این واژه ممکن است اسم مفعول باشد به معنای جایی که آن را وسیع ساخته اند یا اسم مکان به معنای مکان وسیع و گسترده.

6 . غررالحکم، ح 6892.

7 . همان مدرک، ح 6893.

8 . «اِدْغال» از ریشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معنای داخل شدن در جایی به صورت مخفیانه است. از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولاً به این صورت وارد می شوند، مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قمر» به معنای فساد و گاه به معنای شخص مفسد می آید و در عبارت بالا نیز معنای فساد مندرج است.

9 . «مَنْهَکَة» از ریشه «نَهْک» بر وزن «مدح» به معنای خسته کردن و ضعیف نمودن گرفته شده و مَنْهَکَة به ضعف و ناتوانی یا اسباب ضعف و ناتوانی اطلاق می شود.

10 . «غِیَر» به معنای حوادث دگرگون کننده است، جمع «غیرة» بر وزن «غیبة».

11 . غررالحکم، ح 7175.

12 . غررالحکم، ح 5750.

13 . «أبَّهَة» به معنای عظمت و گاه به معنای کبر و غرور آمده و در جمله بالا همین معنا مراد است.

14 . «مَخِیلَة» به معنای عُجب و خودپسندی است.

15 . «یُطامِنُ» از ریشه «طَمأنة» بر وزن «گردنه» به معنای فرو نشاندن و آرام کردن و پایین آوردن گرفته شده است.

16 . «طِماح» به معنای سرکشی است.

17 . «غَرْب» به معنای شدت و تندی است.

18 . «عَزَب» به معنای غایب شدن است.

19 . «مُساماة» به معنای برتری جویی و مقابله کردن است.

20 . «مُخْتال» به معنای متکبّر مغرور است از ریشه «خُیَلاء» بر وزن «جهلاء» به معنای تخیلاتی است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ می بیند.

21 . کافی، ج 2، ص 309، ح 1.

22 . همان مدرک، ح 5.

23 . به کافی، ج 2، باب الکبر مراجعه شود.

24 . بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح3.