[hadith]فَوَلِّ مِنْ جُنُودکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَ لاِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَیْباً، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً، مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَب، وَیَسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ، وَیَرْأَفُ بالضُّعَفَاءِ، وَیَنْبُو عَلَی الاَْقْوِیَاءِ، وَمِمَّنْ لاَ یُثِیرُهُ الْعُنْفُ، وَلاَ یَقْعُدُ بهِ الضَّعْفُ. ثُمَّ الْصَقْ بذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَالاَْحْسَاب، وَأَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ؛ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ. ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدهِمَا، وَلاَ یَتَفَاقَمَنَّ فِی نَفْسکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بهِ، وَلاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بهِ وَإِنْ قَلَّ، فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بکَ؛ وَلاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَی جَسیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بهِ، وَلِلْجَسیمِ مَوْقِعاً لاَ یَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.

وَلْیَکُنْ آثَرُ رُءُوس جُنْدکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بمَا یَسَعُهُمْ وَیَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ، حَتَّی یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَاد الْعَدُوِّ؛ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ.[/hadith]

شرایط فرمانده لشکر:

امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به تفصیل از شرایط فرماندهان لشکر سخن می گوید که از قبیل ذکر تفصیل بعد از اجمال است و در مجموع برای فرماندهان لشکر چهارده وصف ذکر می کند. می فرماید: «فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد»; (فَوَلِّ مِنْ جُنُودکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَیْباً(1)، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً).

این اوصاف سه گانه سبب می شود اوّلاً فرمانده لشکر تنها به فکر پیشرفت آیین حق و عظمت پیامبر اکرم و پیروزی امام باشد. ثانیاً خالصانه و مخلصانه در این راه بکوشد و ثالثا با بردباری و عقل و درایتِ کافی امور لشکر را سامان بخشد.

واژه «حلم» در اینجا ممکن است به معنای عقل(2) و شاید به معنای خویشتن داری و بردباری باشد. جمله های بعد از آن معنای دوم را تقویت می کند.

آن گاه امام بعد از ذکر این سه وصف به دو وصف دیگر اشاره می کند که در واقع تفصیلی است برای وصف اخیر. می فرماید: «(فرمانده لشکر تو باید) از کسانی باشد که دیر خشم می گیرد و زود عذر می پذیرد»; (مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَب، وَیَسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ).

بدیهی است منظور سهل انگاری و عذرپذیری در برابر مسائل مهم و سرنوشت ساز نیست. منظور خطاهای جزئی است که ممکن است از همه کس سر بزند. فرمانده لشکر باید در برابر این امور خونسرد و عذرپذیر باشد.

حضرت در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده می فرماید: «کسی باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد، کسی که مشکلات، او را از جا به در نمی برد و ضعف، او را به زانو در نمی آورد»; (وَیَرْأَفُ بالضُّعَفَاءِ، وَیَنْبُو(3) عَلَی الاَْقْوِیَاءِ، وَمِمَّنْ لاَ یُثِیرُهُ(4) الْعُنْفُ، وَلاَ یَقْعُدُ بهِ الضَّعْفُ).

این اوصاف از آن کسانی است که با شخصیت، شجاع و پراستقامت باشند; چنین افرادی در برابر افراد ضعیف مهربانند. آنها را در زیر چتر حمایت خود می گیرند و مورد محبّت قرار می دهند و به عکس در برابر زورمندان با قدرت می ایستند و هرگز سر خود را در مقابل آنها خم نمی کنند. مشکلات را با عقل وتدبیر وقدرت حل می کنند و در برابر هیچ کس وهیچ کاری ضعف نشان نمی دهند.

آن گاه بعد از بیان این اوصاف نه گانه، امام(علیه السلام) به هشت وصف دیگر و صفات برجسته یک فرمانده لایق اشاره کرده می فرماید: «سپس به سراغ کسانی برو که دارای شخصیت و اصالتِ خانوادگی از خاندان های صالح و خوش سابقه و دارای برازندگی و شجاعت و سخاوت و کرم باشند»; (ثُمَّ الْصَقْ بذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَالاَْحْسَاب، وَأَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ).

«مُرُوءَاتِ» جمع «مروت» از ریشه «مَرء» گرفته شده که معمولاً به معنای شخصیت استعمال می شود.

«أَحْسَاب» جمع «حَسَب» اشاره به اصالت نژاد و جنبه های مثبت وراثت دارد، مثل اینکه می گوییم: فلان کس از طایفه بنی هاشم و سادات صاحب احترام است.

«أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ» اشاره به خاندان هایی است که پاکدامن و صالح العمل هستند.

و «السَّوَابقِ الْحَسَنَةِ» ناظر به خانواده هایی است که نه تنها امروز بلکه در گذشته به سبب اعمال خوبشان نام نیکی از خود به یادگار گذارده اند.

«النَّجْدَةِ» که در اصل به معنای ارتفاع می آید در اینجا به معنای رفیع بودن مقام و روح بزرگ و جایگاه اجتماعی والاست.

«الشَّجَاعَةِ» که به معنای دلاوری است معنای روشنی دارد.

«السَّخَاءِ» همان مفهوم سخاوت را می رساند.

و «السَّمَاحَةِ» به معنای سعه صدر و بزرگواری است.

بنابراین هر یک از این هشت واژه معانی متفاوتی دارد که به یکی از فضایل و صفات برجسته انسان اشاره دارد، هرچند بعضی از مفسّران نهج البلاغه تعدادی از آنها را مترادف شمرده اند; مانند «نجده» و «سخاوت» و همچنین «سخاء» و «سماحت» و یا «احساب» و «اهل البیوتات الصالحة».

تعبیر به «ألْصِقْ» که مفهومش امر به چسبیدن است، به داشتن روابط نزدیک و تنگاتنگ اشاره دارد; یعنی با گروه هایی که چنین ویژگی هایی دارند جهت انتخاب فرماندهان لشکر ارتباط بر قرار کن.

بی شک آنها که دارای این صفاتند قابل اعتمادتر و کارآیی بیشتر و قرین فتح و پیروزی اند. نژاد، وراثت، حسن سابقه و اعمالی که نشانه بزرگواری و شجاعت و سخاوت و جوانمردی است همگی می تواند دلیلی بر شخصیت والای صاحب آن باشد و در واقع امام در اینجا به نوعی روانکاوی و روان شناسی دست زده تا مالک بتواند بهترین را برای فرماندهی لشکر برگزیند.

از این رو امام در ادامه این سخن می فرماید: «زیرا آنها کانون کرامت و شاخه های نیکی و شایستگی هستند»; (فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ(5) مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ).

تعبیر به «عُرْف» به همه انواع نیکی ها اشاره دارد. این واژه از ماده عرفان و معرفت گرفته شده و به معنای معروف و شناخته شده می آید. از آنجا که نیکی ها و خوبی ها برای روح و عقل انسان اموری شناخته شده هستند از آن تعبیر به عرف یا معروف می شود و به عکس زشتی ها و بدی ها که با روح پاک انسان سنخیت ندارند اموری ناشناخته و منکر محسوب می شوند. امام(علیه السلام) در این عبارت می فرماید: کسانی که واجد آن صفات هشت گانه باشند، کانونی از شخصیت و کرم و شعبه هایی از صفات برجسته انسانی هستند.

آن گاه امام بعد از ذکر این اوصاف مهم و برجسته برای فرماندهان لشکر، چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر می کند. نخست می فرماید: «سپس کارها (و مشکلات و نیازهای) آنها را بررسی کن آن گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد می کنند»; (ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدهِمَا).

به این ترتیب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهان جزء بلکه نسبت به همه لشکر باید همچون پدر و مادر دلسوز، پر محبّت و جستجوگر درباره نیازهایشان باشد و پیوند عاطفی محکمی با آنها برقرار سازد که سبب وفاداری آنها به فرمانده و پایداری آنان در میدان جنگ شود.

در دستور دوم می افزاید: «هرگز نباید چیزی که آنها را به وسیله آن تقویت کرده ای در نظر تو بزرگ آید»; (وَلاَ یَتَفَاقَمَنَّ(6) فِی نَفْسکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بهِ).

اشاره به اینکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمر و در فکر بهتر از آن باش.

در دستور سوم می فرماید: «و نیز نباید لطف و محبّتی را که درباره آنها ابراز می داری، هرچند کوچک باشد حقیر بشمری»; (وَلاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ(7) بهِ وَإِنْ قَلَّ).

آن گاه امام(علیه السلام) دلیلی برای این گفتار خود (رسیدگی به امور کلی و جزئی فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و می فرماید: «این امر آنها را به خیرخواهی و حسن ظن به تو وادار می کند (و پیوندهای عاطفی را محکم می سازد)»; (فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بکَ).

در چهارمین دستور می فرماید: «هرگز تفقد و تلاش برای اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلی آنها رها مساز، زیرا رفع نیازهای کوچک برای خود جایگاهی دارد که از آن بهره مند می شوند همان گونه که رفع نیازهای مهم موقعیتی دارد که از آن بی نیاز نخواهند بود»; (وَلاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَی جَسیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بهِ، وَلِلْجَسیمِ مَوْقِعاً لاَ یَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).

این نکته کاملا شایان دقت است که فرماندهان، بلکه تمام مدیران جامعه نباید از امور کوچک و بزرگ غافل شوند یا اینکه تنها به امور سرنوشت ساز و نیازهای مهم و برجسته جامعه بپردازند، بلکه هر کدام را در جایگاه خود ببینند، زیرا گاه می شود فراموش کردن امور فرعی به همان اندازه آسیب می رساند که فراموش کردن امور کلی سبب می شود.

نکته جالب دیگر اینکه در تمام بحث های گذشته، امام به جای پرداختن به اهمّیّت آموزش های نظامی و مسائل مربوط به سلاح، به امور معنوی و جنبه های روحی فرماندهان سپاه می پردازد، چون آنچه سبب پیروزی است این امور است، هرچند امور دیگر نیز جایگاه خود را دارد.

در دنیای امروز کمتر دیده می شود که برای انتخاب فرماندهان و مدیران جامعه به سراغ ویژگی های خانوادگی و صفات معنوی و سخاوت و پاکدامنی و تقوای آنها بروند. به همین دلیل بسیار دیده شده که خیانت های بزرگ از سوی همین مدیران صورت می گیرد.


برترین فرماندهان لشکر:

امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به دنبال توصیه هایی که برای انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق نموده بود، به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر می رود و به مالک توصیه می کند فرماندهانی انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسیدگی کنند. می فرماید: «برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانی باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند، به اندازه ای که هم نفرات سربازان و هم کسانی که تحت تکفّل آنها هستند به خوبی اداره شوند; به گونه ای که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است»; (وَلْیَکُنْ آثَرُ(8) رُءُوس جُنْدکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ(9)، بمَا یَسَعُهُمْ وَیَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ(10) أَهْلِیهِمْ، حَتَّی یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَاد الْعَدُوِّ).

در دنیای امروز رابطه میان فرماندهان لشکر و افراد یگان ها روابطی خشک و به اصطلاح «نظامی» است نه عاطفی; روابطی که غالباً بر محور جریمه و مجازات و بازداشت و تهدید دور می زند؛ در حالی که امام، چهارده قرن پیش تأکید فرموده که روابط باید عاطفی باشد و باید فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتی مشکلات خانواده های آنها را در نظر بگیرند و به اندازه کافی زندگی آنها را تأمین کنند تا هنگامی که به میدان جهاد گام می نهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غیر آن. بدیهی است چنین لشکری به پیروزی نزدیک تر است.

هرگاه نفرات لشکر یک چشم به سوی میدان دوخته باشند و با چشم دیگر به پشت سر به خانواده و فرزند خویش نگاه کنند و نگران آنها باشند اراده و عزمشان برای جنگیدن با دشمن سست می شود.

جالب اینکه امام(علیه السلام) در زندگی شخصی خود حدّاکثر زهد را رعایت می کند و حتی به فرمانداران و فرماندهان نیز این توصیه را دارد که شرح آن در نامه امام به عثمان بن حنیف گذشت; ولی به گروه هایی که تحت کفالت او هستند توصیه گشایش زندگی در حد معقول دارد.

آن گاه امام(علیه السلام) در مقام بیان علت برای این دستور بر آمده می فرماید: «زیرا محبّت و مهربانی تو به آنان قلب هایشان را به تو متوجه می سازد»; (فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ).

با توجّه به اینکه بر حسب ظاهرِ عبارت ضمیر در «عَلَیْهِم» و «قُلُوبَهُم» به افراد سپاه بر می گردد مفهوم کلام چنین می شود: هنگامی که تو از طریق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنی، لشکریان از صمیم دل تو را دوست می دارند و وفادار خواهند بود.(11)


پی نوشت:

1 . «جیب» در اصل به معنای یقه پیراهن و گریبان است و از آنجایی که این قسمت از پیراهن با سینه مجاورت دارد و سینه نیز با قلب مجاور است این واژه گاه بر سینه و گاه بر قلب نیز اطلاق می گردد.

2 . قرآن مجید درباره کافران می گوید: (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ). (طور، آیه 32)

3 . «یَنْبو» از ریشه «نَبْو» بر وزن «نذر» در اصل به معنای اثر نگذاشتن شمشیر و تیر و امثال آن است. سپس به معنای موافق نبودن و تسلیم نشدن به کار رفته و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است.

4 . «لایُثیرُهُ» از ریشه «اثاره» به معنای برانگیختن و یا برانگیزاندن آمده است.

5 . «جِماع» همان گونه که قبلاً گفتیم در اصل مصدر است و در این گونه موارد به معنای وصفی به کار می رود یعنی جامع بودن و جمع کردن.

6 . «لاَ یَتَفَاقَمَنَّ» از ریشه «تفاقُم» به معنای بزرگ و خطیر بودن است و از مادّه «فقم» بر وزن «فهم» که به همین معنا آمده است.

7 . «تَعَاهَدْتَهُمْ» از ریشه «تعاهُد» و از مادّه «عهد» گاه به معنای پیمان بستن و گاه به معنای سرپرستی و رسیدگی نمودن است و اینکه در بعضی روایات وارد شده به هنگام ورود در مسجد «تعاهد نعلین» کنید اشاره به همین معنای وارسی کردن جهت آلوده نبودن است (در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می خوانیم: «تَعَاهَدُوا نِعَالَکُمْ عِنْدَ أَبْوَاب مَسَاجِدکُمْ» (بحارالانوار، ج 80، ص 367). در عبارت بالا نیز همین معنا اراده شده است; یعنی رسیدگی به امر لشکر.

8 . «آثَر» در اینجا صیغه افعل تفضیل است و به معنای برترین آمده، از ریشه «ایثار» به معنای برتری دادن دیگری است.

9 . «جِدَة» به معنای توانایی مالی است. این واژه مصدر و از ریشه «وجود» گرفته شده است.

10 . «خُلُوف» جمع «خَلْف» به معنای بازماندگانی است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن می گذارد و معمولاً به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق می شود.

11 . با توجّه به اینکه سخن از رابطه عاطفی فرماندهان لشکر با لشکر بود نه از رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضمایر بالا نوعی ناهماهنگی به نظر می رسد; ولی اگر به این واقعیت توجّه کنیم که مرحوم سیّد رضی جمله هایی را در این وسط حذف کرده همان جمله هایی که در کتاب تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه آمده است، آن گاه معلوم می شود امام قبل از این جمله سفارشی به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان می کند و می گوید: «ثُمَّ وَاتِرْ إِعْلاَمَهُمْ ذَاتَ نَفْسکَ فی إِیثَارِهِمْ وَالتَّکْرِمَةِ لَهُمْ،وَالاِرْصَاد بالتَّوْسعَةِ وَحَقِّقْ ذَلِکَ بحُسْنِ الْفِعَالِ وَالأَثَرِ وَالْعَطْفِ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِم». به همین جهت روشن می شود که ضمیرهای جمع به فرماندهان بر می گردد و سخن از رابطه آنها با مالک است (دقت کنید).