[hadith]وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًی، فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودکَ وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَأَمْناً لِبلاَدکَ، وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ، فَخُذْ بالْحَزْمِ وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ. وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذمَّتَکَ بالاَْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بالْعُهُود. وَقَدْ لَزمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِب الْغَدْرِ؛ فَلاَ تَغْدرَنَّ بذمَّتِکَ، وَلاَ تَخِیسَنَّ بعَهْدکَ، وَلاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لاَ یَجْتَرِئُ عَلَی اللهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِیٌّ. وَقَدْ جَعَلَ اللهُ عَهْدَهُ وَذمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَاد برَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ وَلاَ مُدَالَسَةَ وَلاَ خِدَاعَ فِیهِ. وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ، وَلاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ قَوْل بَعْدَ التَّأْکِید وَالتَّوْثِقَةِ، وَلاَ یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْر لَزمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللهِ، إِلَی طَلَب انْفِسَاخِهِ بغَیْرِ الْحَقِّ؛ فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بکَ مِنَ اللهِ فِیهِ طِلْبَةٌ، لاَ تَسْتَقْبلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَلاَ آخِرَتَکَ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 5، صفحه 303-301
شانزدهم: او را از ردّ صلح خداپسندانه ای که دشمن به آن دعوتش می کند برحذر داشته و او را به مصالح و فوایدی که این عمل دارد به وسیله قیاس مضمری توجّه داده است، که مقدمه صغرای قیاس، عبارت: «فانّ فی الصّلح... لبلادک» است، و آنها سه مصلحت روشن و آشکاری است که در اثر صلح و سازش به دست می آید. و کبرای مقدّر آن، چنین است: و هر چیزی که مشتمل بر چنین مصالحی باشد پذیرفتنش لازم و واجب است.
هفدهم: او را پس از سازش، سخت از دشمن بر حذر داشته، و امر به گرفتن جانب احتیاط نموده است، و نیز دستور داده به حسن ظنّی که ممکن است از صلح و سازش با دشمن پیدا شده باشد، متکی نباشد. و بر ضرورت این احتیاط و حذر داشتن با قیاس مضمری توجه داده است که مقدمه صغرای آن، جمله: «فانّ العدوّ ربّما یتقارب لیتغفّل» یعنی: چه بسا دشمن با صلح و سازش به او نزدیک شده تا او را غافلگیر سازد و بر او پیروز گردد. و امام (ع) خود در این باره دلایل و شواهدی آزموده دارد. و هر دو مفعول به دلیل وضوح و روشن بودن آنها حذف شده اند. و کبرای مقدر نیز چنین است: و هر کس چنان باشد بر حذر بودن از او لازم و واجب است.
هیجدهم: به او امر کرده که چنانچه بین او و دشمنش پیمان بسته شد به پیمان خود وفادار باشد و امانتی را که بر عهده گرفته است رعایت کند و خود را همچون سپر دفاعی برای پیمانی که بسته است قرار دهد، یعنی به قیمت جان خود -هر چند به ضرر او باشد- از آن دفاع کند کلمه «اللبس یعنی پوشش» را استعاره آورده است برای وارد شدن دشمن زیر پوشش امنیت، نظر به شباهتی که پوشش امنیت به پیراهن و امثال آن دارد. و همچنین کلمه: «الجنّة» یعنی سپر را استعاره برای جان وی آورده است، از نظر شباهتی که جان او در نگهبانی به سپر و نظیر آن دارد. و بر این وفاداری به دو دلیل که عبارت زیر مشتمل بر آنهاست او را وادار نموده است: «فانّه... الغدر».
1- براستی که مردم - با همه اختلاف نظر و افکار گوناگون خود- بر هیچ واجبی از واجبات الهی این قدر اهمیت نمی دهند.
2- حتی مشرکان پیش از اسلام به وفای عهد پایبند بوده و پیامد نادرست پیمان شکنی و فریبکاری را ناگوار می دانستند.
دو جمله یاد شده دو مقدمه صغرا برای قیاس مضمری هستند که کبرای مقدّر آنها چنین است: و هر چه که آن طور باشد پایبندی و نگهداری آن لازم و ضروری است.
آن گاه با نهی از خیانت در عهد و پیمان و پیمان شکنی، و فریفتن دشمن با بستن پیمان و بعد گول زدن او مطلب را مورد تأکید قرار داده است. و به دو جهت از پیمان شکنی بر حذر داشته است:
1- جمله: «فانّه... الاشقی» به منزله صغرای قیاس مضمری است که خلاصه آن چنین می شود: زیرا کسی که بر خدا گستاخی کند بیچاره و بدبخت است، و کبرای مقدّر آن نیز چنین است: هر پیمان شکن و فریبکاری گستاخ بر خداست، از چهارمین مقدمه این نتیجه گرفته می شود: پس شخص نگونبخت آن کسی است که پیمان شکن و فریبکار است. و ممکن است مقدّمه صغرا چنین باشد: زیرا آن عمل، گستاخی بر خدا و باعث بدبختی است، و کبرای مقدّر نیز چنین است: و هر چه آن طور باشد، اجتناب از آن ضروری و لازم است. به این ترتیب از اوّل به نتیجه مورد نظر می رسیم.
2- عبارت: «و قد جعل... جواره و امنا» یعنی: خداوند عهد و پیمان را... محل امنی برای زیستن در سایه لطف خود قرار داده است. لفظ: «الحریم» را استعاره برای عهد و پیمان آورده و با کاربرد کلمه: «السکون» به طور استعاره ترشیحی به برخورداری بنده از نعمت و بهره برداری از جوار رحمت او اشاره نموده، و بدین وسیله بر جهت استعاره که همان اعتماد و اطمینان به خدا و در امان ماندن از فتنه است، توجّه داده، و حریم را به نوعی مانع تشبیه کرده است، و این سخن به منزله صغرای قیاس مضمری است که کبرای آن می شود: و هر چیزی که آن چنان باشد، شکستن آن و فریبکاری در آن روا نیست.
نوزدهم: او را از انعقاد قرار دادی که راههای عذر و بهانه در آن باز باشد، یعنی پی آمدهای ناروا داشته باشد نهی کرده است. و این کنایه از دستور به استوار نمودن قرار دادهاست.
بیستم: او را از اعتماد بر گفتار مبهم، در سوگندها و پیمانها، پس از آن که پیمان محکم و استواری از دیگری گرفته و یا شخص دیگر چنین پیمان محکمی با او بسته است، منع کرده است و نمونه گفتار دو پهلو و مبهم، سخنی است که طلحه و زبیر در بیعت خود با علی (ع) در لفافه و از سر تزویر بیان کردند. یعنی نه از خودت باید چنین کاری سر بزند و نه به ادّعای دیگران توجّه داشته باش.
بیست و یکم: او را نهی کرده است از این که تنگنای کار مربوط به پیمان الهی باعث آن شود که پیمان را به ناحق نادیده بگیرد. و در این مورد با عبارت: «فانّ صبرک... آخرتک» او را وادار به استقامت و پایداری کرده است، و آن عبارت به منزله صغرای قیاس مضمری است. و مقصود امام (ع) از پیامد آن، همان کیفر الهی است که به دنبال دارد، و مقصود از بازخواست، همان بازخواست نسبت به وفای عهد در روز قیامت است، و منظور از منحصر بودن راه، به بازخواست از پیمان کنایه از پایبندی بدان است، و متّصف کردن بازخواست بر این که، در دنیا و آخرت راهی برای عفو از پیمان شکنی نداری، به این منظور است که در مقابل آن بازخواست، نه دنیایی در کار است که راهی داشته باشی و به امید خیر دنیا باشی، زیرا آن روز دنیایی وجود ندارد، و نه راه آخرتی هست، زیرا در آخرت جز برای کارهای خوب راه پذیرشی نیست. و هر کسی که مورد بازخواست الهی واقع شود، خیر قابل قبولی در آخرت ندارد. و بعضی، «تستقیل» با یاء روایت کرده اند: یعنی تو راه بازگشت از آن بازخواست و پیامد ناروا را نداری، نه در دنیا و نه در آخرت.