[hadith]وَإِیَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بنَفْسکَ، وَالثِّقَةَ بمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاِْطْرَاءِ؛ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسهِ، لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسنِینَ. وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَی رَعِیَّتِکَ بإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبعَ مَوْعِدَکَ بخُلْفِکَ، فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَالنَّاس؛ قَالَ اللهُ تَعَالَی: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ». وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ؛ فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ. وَإِیَّاکَ وَالاِسْتِئْثَارَ بمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ، وَالتَّغَابیَ عَمَّا تُعْنَی بهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ، وَعَمَّا قَلِیل تَنْکَشفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الاُْمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ. امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ، وَسَوْرَةَ حَدِّکَ، وَسَطْوَةَ یَدکَ وَغَرْبَ لِسَانِکَ؛ وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بکَفِّ الْبَادرَةِ وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ
،
حَتَّی یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ؛ وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ بذکْرِ الْمَعَاد إِلَی رَبِّکَ.[/hadith]
از این صفات زشت بپرهیز:
امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه می کند.
نخست می فرماید: «از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز»; (وَإِیَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بنَفْسکَ، وَالثِّقَةَ بمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الاِْطْرَاءِ(1)).
امام(علیه السلام) انگشت روی سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمی به خصوص زمامداران گذارده است: اوّل خودپسندی، دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثنای ثناگویان.
گرفتاری انسان در این گونه موارد از آنجا نشأت می گیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب می شود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند، بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت می شمرد و ثنای ثناگویان را می طلبد که این خطرناک ترین حالات انسان است.
لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهی شدید پرداخته می فرماید: «زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت های شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را محو و نابود کند»; (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسهِ لِیَمْحَقَ(2) مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسنِینَ).
دلیل آن روشن است، زیرا هنگامی که انسان کارهای خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانی و مداحی شود، قطعا گرفتار ریاکاری خواهد شد و می دانیم ریاکاری اعمال انسان را بر باد می دهد، زیرا خداوند جز عمل خالص را نمی پذیرد.
تعبیر به «فی نَفْسهِ» در واقع اشاره به شیطان است یعنی شیطان در نظر خود بهترین فرصت را برای نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه می داند.
در روایات اسلامی نیز از این صفات به شدت نهی شده است; در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللهُ لِجُنُودهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلاَث لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُول مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ; ابلیس به لشکریان خود چنین می گوید: اگر من در سه چیز بر انسان ها پیروز شوم، کار به اعمال آنها ندارم، زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست. (نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندی در او نافذ گردد».(3)
در روایات اسلامی نیز خودپسندی و عُجب، شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثی از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بنَفْسهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ برَأْیِهِ هَلَکَ; هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) می شود و آن کس که فکر و رأی خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) می شود.
در ذیل این حدیث آمده است که عیسی بن مریم می گوید: بیماران را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم; کور مادرزاد و کسی را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتی مردگان را زنده نمودم; ولی هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم. عرض کردند: ای روح الله، احمق کیست؟ فرمود: آن کسی که خویشتن و رأی خود را بزرگ می شمرد و تمام فضیلت را برای خود می داند و تمام حق را برای خود می خواهد و خود را مدیون هیچ حقی نمی شمرد. و او احمقی است که درمان پذیر نیست».(4)
در حدیث دیگری نیز از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) می خوانیم: «إِنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَاب وَآفَةُ الاَْلْبَاب; خودپسندی ضد درستکاری و آفت عقل انسانی است».(5)
جالب توجّه اینکه عرب جاهلی با تمام محرومیت های مختلفی که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگ بین بود; در فقر و جهل و ناتوانی و ذلت دست و پا می زد، ولی خود را بزرگ ترین انسان روی زمین می دانست و حتی هر قبیله ای برای خود چنین حالتی را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتی گاه هدایای یکدیگر را نمی پذیرفتند، چون کسر شأن خود می پنداشتند. این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت» یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانی که اسلام آمد و قلم بطلان بر این گونه افکار شیطانی و بی ارزش کشید.
در خطبه فتح مکه می خوانیم که پیغمبر فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بآبَائِهَا أَلاَ إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین; خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندی جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت. همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است».(6)
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهی می کند و می فرماید: «از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دوری کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایی که انجام داده ای خودداری نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهی سپس تخلف کنی برحذر باش»; (وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَی رَعِیَّتِکَ بإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبعَ مَوْعِدَکَ بخُلْفِکَ).
از چیزهایی که ـ طبق صریح قرآن مجید ـ کمک های به مردم را باطل می کند منّت است می فرماید: (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بالْمَنِّ وَالاَْذَی).(7) بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از اموری است که ارزش کارهای نیک را در پیشگاه خدا بر باد می دهد، چرا که یکی از مصداق های واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب می شود. خلف وعد نیز از اموری است که هم در آیات و هم در روایات اسلامی به طور گسترده از آن نهی شده است.
آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل برای آنچه بیان کرد پرداخته می فرماید: «زیرا منّت گذاردن، احسان را باطل می سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را می برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال می فرماید: نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزی را بگویید که انجام نمی دهید»; (فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ(8) عِنْدَ اللهِ وَالنَّاس، قَالَ اللهُ تَعَالَی: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ))(9).
امام(علیه السلام) در این عبارت به سه دلیل برای هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهای سوء هر یک از آن رذائل اخلاقی را بیان می کند.
منّت گذاردن یعنی خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب می شود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم، ناچیز یا نابود گردد.
همچنین «تَزیُّد» یعنی واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را می برد، زیرا مصداق روشن کذب است و می دانیم کذب نور حق را ضایع می کند.
تخلّف از وعده ها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم می شود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد، بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل می سازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر می افکند.
در حدیث نیز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ; کسی که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایی او از بین می رود».(10)
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر می دارد و روی دو موضوع مخصوصاً انگشت می گذارد، نخست می فرماید: «از عجله در کارهایی که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهی در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خودداری کن»; (وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا(11)، أَوِ التَّسَقُّطَ(12) فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا).
می دانیم هرکاری وقتی دارد و هر برنامه ای شرایطی. آن گاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامی است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد، چرا که در صورت کوتاهی کردن فرصت از دست می رود و سبب پشیمانی است. عجله در سوی افراط قرار گرفته و سستی در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است.
در مورد موضوع دوم می فرماید: «از لجاجت در اموری که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستی در انجام آن به هنگامی که روشن شود برحذر باش»; (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ(13)، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(14)).
می دانیم انسان هنگامی باید به سراغ انجام برنامه ای برود که تمام جوانب آن روشن باشد; ولی افراد لجوج علی رغم ابهام ها و ناآشنایی ها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن می روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامی می شوند.
این در طرف افراط است و در مقابل; یعنی در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهی کند تا فرصت از دست برود.
در پایان دستوری کلی که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده می فرماید: «(آری) هر امری را در جای خویش و هر کاری را به موقع خود انجام ده»; (فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ).
این همان چیزی است که در تعریف عدالت بیان می شود و به گفته خود امام(علیه السلام)در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ یَضَعُ الاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا; عدالت، هر چیزی را در جایگاه خودش قرار می دهد».(15)
علمای اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمرده اند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملا مطابقت دارد.
در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود: «وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بغَیْرِ أَرْضِهِ; آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسی می مانند که بذر را در زمین نامناسبی پاشیده (هیچ کدام بهره ای از تلاش خود نمی گیرند)». امام(علیه السلام)این سخن را زمانی بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهی با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند.
در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهی شده است در یک جا می فرماید: «(خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَل سَأُریکُمْ آیاتی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ); (گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولی با عجله چیزی از من نخواهید».(16)
همچنین در جای دیگری از قرآن مجید در مذمت گروهی از کفار می فرماید: «(وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بهِمْ مِنْ ضُرّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ); اگر به آنان رحم کنیم ناراحتی ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمی شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت می روزند و سرگردان می مانند».(17)
نکته:
چگونگی حبط اعمال:
حبط به معنای بی اثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضی از آیات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آیه 16 سوره هود می خوانیم: (أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبطَ ما صَنَعُوا فِیهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا یَعْمَلُونَ).
ولی در اصطلاح علمای کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانی که انجام می دهد از میان برود. جمعی از بزرگان این علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانسته اند.
دلیل عقلی آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است، زیرا نتیجه آن این است که اگر کسی ثواب کمتری انجام دهد و گناه بیشتری داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد، همانند کسی خواهد بود که اصلاً کار نیکی نکرده است و این ستمی در حق اوست.
از دلیل نقلی آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که می گوید: «(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ); پس هر کس هموزن ذرّه ای کار خیر انجام دهد آن را می بیند و هر کس ذرّه ای کار بد کرده آن را (نیز) می بیند».(18)
البته آنها یک مورد را استثنا کرده اند و آن جایی است که انسان در آخر عمر بی ایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد.
قرآن مجید نیز در آیات زیادی سخن از حبط اعمال به میان آورده; ولی غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.
در جواب می توان گفت: ممکن است این نزاع به نزاعی لفظی باز گردد، زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعده ای کلی بگوییم: همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده می شوند و آن سو که غلبه دارد دیگری را از بین می برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل می شود; ولی به صورت قضیه جزئیه نه تنها اشکالی ندارد، بلکه دلایل فراوانی برای آن می توان ارائه کرد; یعنی همان گونه که در ارتباط با محو شدن سیئات بهوسیله حسنات، قرآن مجید می گوید: (إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ)(19) و یا مسأله شفاعت و عفو الهی سبب نابودی گناهان می شود و اشکالی لازم نمی آید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است.
قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات بهوسیله منّت و آزار بعدی با صراحت می گوید: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بالْمَنِّ وَالاَْذَی); ای کسانی که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید».(20)
در سوره حجرات نیز می فرماید: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ); ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالی که نمی دانید».(21)
درباره عُجب و خودبزرگ بینی بعد از عمل نیز در روایات آمده است: «الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ; عجب حسنات انسان را از بین می برد همان گونه که آتش هیزم را».(22)
در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».(23)
از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که جسور بودن و بی باکی در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است،(24) بنابراین آنچه در کلام امام(علیه السلام) در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویی و تملق فرصتی برای شیطان است تا نیکی نیکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبی است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات. در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت می فرماید: از منت بپرهیز که احسان را باطل می سازد.
از کارهای شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز:
امام(علیه السلام) در ادامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک اشتر را از آن بر حذر می دارد:
نخست می فرماید: «از امتیاز خواهی برای خود در آنچه مردم در آن مساوی اند جدّاً بپرهیز»; (وَإِیَّاکَ وَالاِسْتِئْثَارَ(25) بمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ(26)).
امتیاز خواهی حاکمان و حواشی و اطرافیان و حامیان آنها یکی از آفات مهم حکومت هاست که در اموری که همه مردم باید در آن یکسان باشند، آنها بیش از حق خود سهم خواهی می کنند; چیزی که افکار عمومی را بر ضد آنها می شوراند. این همان چیزی است که در زمان ما به عنوان رانت خواری (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمی برای جدایی ملت ها از دولت هاست. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می دارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتی اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکی از رؤسا از خیابانی که گذشتن از آن برای دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان می دهند.
در دومین توصیه می فرماید: «و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولی و به زودی پرده از کارهایت کنار می رود و انتقام مظلوم از تو گرفته می شود»; (وَالتَّغَابیَ(27) عَمَّا تُعْنَی بهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ، وَعَمَّا قَلِیل تَنْکَشفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الاُْمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ).
اشاره به اینکه بسیار می شود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهای خلافی انجام می دهند و حق مظلومی را پایمال می سازند و حاکمان جور معمولاً آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگی می گذرند. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می دارد، زیرا هم عواقب شومی در دنیا دارد که همان بدبینی مردم و جدایی آنها از حکومت است و هم در آخرت; زمانی که پرده ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوند عالم به اسرار، حق مظلوم را از ظالم بگیرد.
متأسّفانه در عصر بعضی از خلفا (مانند خلیفه سوم) اموری رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتی که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است:
از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا: «جمعی از صحابه اجتماع کردند و نامه ای به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایی را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند... . از جمله اینکه بخش هایی از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود. یکی از مهاجران گفت: ای عثمان آیا این کار را که کرده ای خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا می بندی (آللهُ أَذنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ)».(28)
نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که «جمعی از صحابه نامه ای نوشتند و بخشی از بدعت های عثمان را یادآور شدند... از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامی به خویشاوندانش از بنی امیّه و افرادی که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بی تجربه ای محسوب می شدند در حالی که از وجود مهاجران و انصار برای آن مقامات استفاده نمی کرد و حتی با آنها به مشورت نمی نشست و تنها به رأی خود قناعت می کرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستی، چهار رکعت برای مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه می کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند.(29)
این است معنای بی اعتنایی به احکام اسلام و بی تفاوت از کنار امور گذشتن که برای همه واضح و آشکار است.
آن گاه امام(علیه السلام) سومین دستور را بیان می دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهی می کند، می فرماید: «به هنگام خشم، خویشتن دار باش و از تندی و تیزی خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و برای پرهیز از این امور از انجام کارهای شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردی»; (امْلِکْ حَمِیَّةَ(30) أَنْفِکَ وَسَوْرَةَ حَدِّکَ(31)، وَسَطْوَةَ(32) یَدکَ وَغَرْبَ(33) لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بکَفِّ الْبَادرَةِ(34)، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّی یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ).
به هنگام عصبانیت، انسان گاه باد در دماغ می افکند و نسبت به کارهای انجام شده اظهار تنفر می کند و گاه تندی و تیزی نشان می دهد و گاه دست به مجازات دراز می کند و گاه به دشنام و بد گویی می پردازد. امام(علیه السلام) مالک اشتر را از این پدیده های چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگیری از آن را این شمرده است که به هنگام غضب هیچ سخنی نگوید و هیچ اقدامی نکند تا آتش غضب فرو نشیند و به حال عادی باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختیار بگیرد.
سپس در ادامه سخن به این حقیقت اشاره کرده می فرماید: «هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهی شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوی پرودگارت باشی».
(وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ(35) بذکْرِ الْمَعَاد إِلَی رَبِّکَ).
آنچه امام(علیه السلام) در این بخش از سخنانش فرموده اموری سرنوشت ساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مدیریت ها و در سراسر زندگی انسان پیش می آید. به سراغ امتیازات ویژه رفتن، از خلاف کاری های نزدیکان و اطرافیان چشم پوشیدن و به هنگام خشم و غضب حکمی صادر کردن بلاهای عظیمی است که می تواند حکومت ها را متزلزل سازد و شخصیت انسان ها را زیر سؤال ببرد و آبروی انسان را در دنیا و آخرت بریزد.
نکته:
خطرات بزرگ غضب:
غضب حالتی است که وقتی به انسان دست می دهد از وضع عادی بیرون می رود و قضاوت عقل، تحت الشعاع این آتش سوزان قرار می گیرد به گونه ای که هرگونه تصمیم گیری صحیح در آن لحظه برای او ناممکن است و به همین دلیل از انسان حرکاتی در حالت خشم و غضب سر می زند که غالباً عواقب شوم و دردناک دارد و گاه کفاره آن را سالیان دراز باید بپردازد.
به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی شدیداً از غضب و از هرگونه تصمیم گیری به هنگام غضب نهی شده است.
در آیه 37 سوره شوری یکی از ویژگی های مؤمنان را چشم پوشی به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اینکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبیره نموده است می فرماید: (وَالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَواحِشَ وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ).
در حدیثی از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْب ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ; این غضب شعله آتشی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه می کشد، از این رو هنگامی که یکی از شما غضب می کند چشمانش سرخ و رگ های گردنش پر خون و شیطان داخل وجودش می شود».(36)
امام صادق(علیه السلام) در حدیثی دیگر می فرماید: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرّ; غضب کلید تمام بدی هاست».(37)
امیرمؤمنان نیز در یک جمله کوتاه می فرماید: «الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ; غضب شر است و اگر از آن پیروی کنی نابودت می کند».(38)
روایات در این زمینه بسیار و مملوّ از تأکیدات فراوان است، لذا با حدیث دیگری این سخن را پایان می دهیم، امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «إِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ; از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پایانش پشیمانی است».(39)
به هر حال عقل و درایت ایجاب می کند که انسان در حال خشم و غضب هیچ تصمیمی نگیرد و بهترین راه برای فرو نشاندن آن این است که یا از محل حادثه دور شود و یا لااقل تغییر حالت دهد; اگر ایستاده، بنشیند و اگر نشسته است برخیزد و راه رود و آبی بنوشد و با دوستان خود از موضوع دیگری سخن بگوید و همان گونه که حضرت فرموده: مؤثرترین کارها آن است که به یاد معاد و روز قیامت و عواقب اعمال بیفتد.
پی نوشت:
-
«اِطْراء» از ریشه «طراوة» به معنای تر و تازه بودن است و هنگامی که به باب افعال می رود معنای ثناخوانی و مدح کردن می یابد. گویی کسی می خواهد با مدح خود، شخصی را تر و تازه نگهدارد. و در بسیاری از موارد به ثنا خوانی بیش از حد و تملق آمیز گفته می شود و در عبارت بالا همین معنا اراده شده.
-
«یَمْحَق» به معنای نقصان و کم شدن تدریجی و سرانجام نابود شدن است.
-
بحارالانوار، ج 69، ص 315، ح 15.
-
بحارالانوار، ج 69، ص 320، ح 35.
-
نهج البلاغه، نامه 31 .
-
منهاج البراعة، ج 20، ص 315 و کافی، ج 8، ص 246، ح 342.
-
بقره، آیه 264.
-
«مَقْت» در اصل به معنای بغض شدید و خشم به کسی است که کار بدی انجام داده است.
-
صف، آیه 3.
-
کافی، ج 2، ص 341، ح 13.
-
«أوان» به معنای زمان و موقع است.
-
«تَسَقُّط» در اصل به معنای تدریجا به سراغ چیزی رفتن است که لازمه آن در بسیاری از موارد سستی و اهمال کاری است که نقطه مقابل در جهت تفریط نسبت به عجله است. در بسیاری از نسخ به جای «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معنای تهاون و سستی کردن است.
-
«تَنَکَّرتْ» از ریشه «تنکّر» به معنای ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است.
-
«اسْتَوْضَحَت» از ریشه «استیضاح» به معنای توضیح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدی به یک مفعول یا دو مفعول به کار می رود; ولی در جمله بالا به معنای فعل لازم به کار رفته; یعنی «واضح شدن». از آنجا که این معنا در کتب لغت نیامده بعضی آن را به صورت فعل مجهول (اُستُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معنای لغوی گردد.
-
نهج البلاغه، کلمات قصار، 437.
-
انبیاء، آیه 37.
-
مؤمنون، آیه 75.
-
زلزال، آیه 7 و 8 .
-
هود، آیه 114.
-
بقره، آیه 264.
-
حجرات، آیه 2.
-
تفسیر روح البیان، ج 8، ص 522.
-
بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 26.
-
مستدرک، ج 11، ص 280، ح 16.
-
«الإسْتِئْثار» به معنای چیزی را به خود اختصاص دادن است و از ریشه «اثر» بر وزن «خبر» به معنای علامتی است که از چیزی باقی می ماند و گویی شخص انحصار طلب در اشیایی علامت می گذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است.
-
«أُسْوة» به معنای حالتی است که از پیروی کردن از دیگری حاصل می شود و چون نتیجه آن مساوات میان دو چیز است، این واژه به معنای مساوی نیز به کار رفته است.
-
«تَغابی» به معنای تغافل و نادیده گرفتن چیزی است و در اصل از ریشه «غَباوة» به معنای ناآگاه بودن گرفته شده است.
-
خلفاء ابن قتیبة، (معروف به الامامة و السیاسة) ج 1، ص 50، چاپ منشورات رضی.
-
خلفاء ابن قتیبه، (معروف به الامامة والسیاسة)، ج 1، ص 50 .
-
«حمیّة» از ریشه «حَمْی» و «حمو» بر وزن «حمد» به معنای شدت حرارت است. سپس این واژه به معنای خشم و تعصب آمیخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامی که اضافه به «انف» شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب «أنف» (بینی) در اینجا برای آن است که آدم های متکبر سر خود را بالا می گیرند و در واقع نوک بینی شان به طرف بالا قرار می گیرد.
-
«سَوْرَة» به معنای شدت و «حدّ» به معنای تیزی و برندگی است و هنگامی که این دو به هم اضافه شود شدت برش را می فهماند که به عنوان کنایه از غضب به کار می رود.
-
«سَطْوة» به معنای سلطه، غلبه و قدرت است.
-
«غَرْب» این واژه نیز به معنای تیزی و برندگی است و هنگامی که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونت آمیز است. ریشه اصلی آن همان «غروب» است و از آنجا که یک شیء بُرنده مانند شمشیر می شکافد و در هدف خود فرو می رود و پنهان می شود «غرب» بر آن اطلاق شده است.
-
«البادرَة» به معنای سخن یا کار ناگهانی و نسنجیده است و «کفّ بادرَة» به معنای خودداری کردن از چنین اعمالی است که به هنگام غضب رخ می دهد.
-
«هُموم» جمع «همّ» گاه به معنای اراده و عزم بر چیزی و گاه به معنای دلمشغولی و دغدغه و در عبارت بالا معنای دوم مراد است.
-
کافی، ج 2، ص 304، ح 12.
-
همان مدرک، ص 303، ح 3.
-
غررالحکم، ح 6891.
-
همان مدرک، ح 6898.