[hadith]ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبطَانَةً، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ، وَقِلَّةُ إِنْصَاف فِی مُعَامَلَة؛ فَاحْسمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بقَطْعِ أَسْبَاب تِلْکَ الاَْحْوَالِ. وَلاَ تُقْطِعَنَّ لاَِحَد مِنْ حَاشیَتِکَ وَحَامَّتِکَ قَطِیعَةً، وَلاَ یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَاد عُقْدَة، تَضُرُّ بمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاس، فِی شرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَک، یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ. وَأَلْزمِ الْحَقَّ مَنْ لَزمَهُ مِنَ الْقَرِیب وَالْبَعِید، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابرا مُحْتَسباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ. وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بعُذْرِکَ، وَاعْدلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسکَ، وَ رِفْقاً برَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَی الْحَقِّ.[/hadith]

از زیادخواهی اطرافیانت بپرهیز:

امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک می دهد که همه آنها سرنوشت ساز است.

نخست می فرماید: «(اضافه بر این گاه) برای زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانی) است که خودخواه و برتری طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند»; (ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبطَانَةً(1)، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ(2) وَتَطَاوُلٌ(3)، وَقِلَّةُ إِنْصَاف فِی مُعَامَلَة).

آنچه امام(علیه السلام) در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخی است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک می کنند و با اظهار اخلاص و فداکاری کامل به آنها تقرب می جویند تا به وسیله آنها بخش هایی از بیت المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند. امام به مالک اشتر هشدار می دهد که مراقب این گروه باشد.

سپس دستور قاطعی در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن می فرماید: «ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینی از اراضی مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد; خواه در آبیاری یا عمل مشترک دیگر. به گونه ای که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط برای آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»; (فَاحْسمْ(4) مَادَّةَ أُولَئِکَ بقَطْعِ أَسْبَاب تِلْکَ الاَْحْوَالِ، وَلاَ تُقْطِعَنَّ(5) لاَِحَد مِنْ حَاشیَتِکَ وَحَامَّتِکَ(6) قَطِیعَةً وَلاَ یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَاد عُقْدَة، تَضُرُّ بمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاس، فِی شرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَک یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ(7) ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ).

این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والی و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصت طلب سودجوی حاشیه نشین بزند و هرگز تسلیم خواسته های آنها نشود و زمین هایی را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد، زیرا آنها به سبب نفوذی که در مرکز اصلی قدرت دارند سعی می کنند تمام هزینه های این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانی که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد; کاری که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.

شایان توجّه است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به فرمان خدا زکات را بر بنی هاشم تحریم کرد، مبادا از خویشاوندی آن حضرت استفاده کنند و بخش های عظیمی از زکات را در اختیار خود بگیرند. حتی در روایت آمده است: «هنگامی که جمعی از بنی هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: اجازه بده جمع آوری زکات حیوانات بر عهده ما باشد. (ما از زکات سهمی نمی خواهیم ولی) سهم «والعاملین علیها» (کسانی که جمع آوری زکات می کنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم. پیغمبر فرمود: زکات (حتی سهم جمع آوری کنندگان آن) بر من و شما حرام است; ولی به من وعده شفاعت داده شده ... آیا فکر می کنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم می دارم؟)».(1)

دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسی به بیت المال، تا مدتی در میان مسلمانان رواج داشت; ولی هنگامی که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّی دگرگون شد; بنی امیّه و بنی مروان اطراف او را گرفتند; هم پست ها و مقام ها را در میان خود تقسیم کردند، هم بیت المال و اراضی مسلمانان را. نتیجه آن شورش عظیمی بود که به وجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.

وقتی نوبت به امام امیرمؤمنان(علیه السلام) رسید اوضاع به کلی تغییر یافت تا آنجا که حتی برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصری بیشتر از دیگران از بیت المال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنی امیّه و پس از آنها به بنی عباس رسید غوغایی برپا شد. اموال مسلمانان و بیت المال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض، آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینه ها خاموش نمودند و غالب شورش هایی که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.

تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل می کنند که وقتی احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمی شود، دستور اکید داد تمام این اموال به بیت المال مسترد گردد و جلوی این امتیازات گرفته شود.

این امر در دنیای امروز نیز کاملا رواج دارد، اشخاص و گروه های وابسته به حکومت از امتیازهای خاصی برخوردارند. همین امر سبب ناآرامی های فراوان و شورش های خطرناک است.

امام(علیه السلام) در دومین دستور می فرماید: «حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن; چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینی این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است»; (وَأَلْزمِ الْحَقَّ مَنْ لَزمَهُ مِنَ الْقَرِیب وَالْبَعِید، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابرا مُحْتَسباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(9) ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ).

این همان چیزی است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر می شود و کاری است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهای خویشاوندی و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشی بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجرای حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد. همان چیزی که نمونه کاملش خود امام(علیه السلام) است و داستان او با برادرش عقیل معروف است. و همچنین نامه ای که برای عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق، شدیدا وی را سرزنش فرمود.

در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که فرمود: امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود: «ثَلاَثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَعَمِلْتَ بهِنَّ کَفَتْکَ مَا سوَاهُنَّ وَإِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْءٌ سوَاهُنَّ; سه چیز است اگر آنها را حفظ کنی و به آنها عمل نمایی تو را از غیر آن بی نیاز می کند و اگر آنها را ترک گویی چیزی غیر از آن تو را سودی نمی بخشد».

عمر گفت: «وَمَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ; ای ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟».

امام فرمود: «إِقَامَةُ الْحُدُود عَلَی الْقَرِیب وَالْبَعِید وَالْحُکْمُ بکِتَاب اللهِ فِی الرِّضَا وَالسَّخَطِ وَالْقَسْمُ بالْعَدْلِ بَیْنَ الاَْحْمَرِ وَالاَْسْوَد; اجرای حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودی و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».

عمر گفت: «لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَأَبْلَغْتَ; به جانم سوگند که مختصر گفتی و حق مطلب را ادا کردی».(10)

تعبیر امام به «فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ» اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکی دارد، زیرا سبب اطمینان و خشنودی توده مردم و همراهی آنها با حکومت می شود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.

آن گاه امام سومین دستور مهم را صادر می فرماید که بسیاری از مشکلات حکومت را کم می کند. می فرماید: «هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بی عدالتی ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینی شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقی تو می شود و از سوی دیگر ارفاق و ملاطفتی است درباره رعیت و سبب می شود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»; (وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بکَ حَیْفاً(11) فَأَصْحِرْ(12) لَهُمْ بعُذْرِکَ، وَاعْدلْ(13) عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسکَ، وَرِفْقاً برَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ(14) عَلَی الْحَقِّ).

می دانیم یکی از مشکلات حکومت ها این است که بسیاری از مردم از جزئیات مسائلی که در جامعه می گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتی برای حل مشکلات و اصلاح امور می زند که دلیلش بر آنها مخفی است. همین امر موجب بدگمانی مردم می شود و اگر این بدگمانی ها روی هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، از این رو هرگاه والی و زمامدار احساس کند سوء ظنی برای مردم درباره مسأله ای پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقی کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.

یکی از بهترین فرصت ها در اسلام برای زمامداران، استفاده کردن از خطبه های نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع اند و او می تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کاری را که موجب بدگمانی شده آشکارا بگویند.

امروز با توجّه به گستردگی رسانه ها، معمولاً با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام می کنند; ولی آنها که عذر موجهی ندارند به زودی رسوا می شوند و پایه های قدرتشان به لرزه در می آید.

این نکته نیز قابل توجّه است که امام(علیه السلام) برای افشاگری در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیت ها و شرح امکانات و تنگناها. دوم: ریاضت نفس والی و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویی خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن می گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.

پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملی برای این دستور بود. از جمله:

  1. به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین، هنگامی که برای رؤسای تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضی دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود، گروهی از آنها سخت ناراحت شدند و بعضی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند. در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت: من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولی شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشه دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهی شتر و گوسفند ببرند ولی شما محبّت و ایمان به رسول الله را با خود ببرید؟(15)

  2. نمونه دیگر جریانی است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد. پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد، اوّلاً حاضر شد بدون انجام اعمال عمره ـ با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند ـ به مدینه باز گردد و ثانیاً شرط هایی را که به نفع قریش در این صلح نامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.

از جمله کسانی که زبان به اعتراض گشودند عمر بود. در روایتی آمده که او گفت: «ما شَکَکْتُ فِی الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبیَّةَ; هیچ گاه در اسلام شکی مانند شک روز حدیبیه نکردم». خدمت پیغمبر آمده عرض کرد: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: هستید. عرض کرد: آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود: هستند. عرض کرد: پس چرا ما این همه خفت و خواری را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: این از ناحیه من نبود; خدا چنین دستور صلحی را به من داده و احدی نمی تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد. (و پیروزی ها در پیش است).(16)

  1. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که می فرمود: چیزی «از مواد غذایی» خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند; ولی به اندازه ای نبود که به همه برسد، از این رو تنها به جمعی از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود: ای اهل صفه مقدار کمی برای ما آورده بودند; من دیدم به همه نمی رسد. آن را به افرادی که نیاز بیشتری داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد).(17)

پی نوشت:

  1. «بطانَة» به معنای لباس زیرین در مقابل «ظهارة» که به لباس رویین گفته می شود، نیز به افرادی که محرم اسرار هستند «بطانة» گفته می شود و منظور امام از این واژه معنای اخیر است.

  2. «استئثار» به معنای چیزی را به خود اختصاص دادن از ریشه «أثر» در اصل به معنای علامتی بر چیزی گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتی انسان چیزی را به خود اختصاص می دهد گویی اثری بر آن می گذارد این ماده در آن معنا به کار رفته است.

  3. «تَطاول» به معنای برتری جویی از ریشه «طول» به معنای مرتفع شدن گرفته شده است.

  4. «احْسم» صیغه امر از ریشه «حسم» بر وزن «وصل» به معنای قطع کردن گرفته شده.

  5. «لاتقطعنّ» از ریشه «قطع» به معنای جدا کردن گرفته شده و این واژه هنگامی که به باب افعال می رود به معنای تخصیص دادن چیزی به کسی مثلاً زمینی را در اختیار کسی قرار دادن می باشد.

  6. «حامّة» به معنای نزدیکان و خاصان و خویشاوندان است و از ریشه «حمّ» به معنای گرم کردن گرفته شده به مناسبت اینکه علاقه و دوستی آنها گرم و داغ است. به همین دلیل دوست صمیمی را «حمیم» می گویند.

  7. «مهنأ» به معنای چیز مرغوب و گواراست.

  8. کافی، ج 4، ص 58، ح 1.

  9. «مَغَبَّة» به معنای عاقبت و نتیجه چیزی است.

  10. تهذیب الأحکام، ج 6، ص 227، ح 7.

  11. «حَیْف» به معنای ظلم و ستم و بی انصافی است و از آنجا که وقتی چیزی به وسیله ظلم و ستم از دست برود انسان افسوس می خورد، این واژه امروز به معنای افسوس خوردن به کار می رود.

  12. «أصْحِر» فعل امر از ریشه «صحرا» به معنای بیابان گرفته شده و «اِصْحار» یعنی به بیابان رفتن. از آنجا که در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار می شود، این ماده به معنای آشکار ساختن به کار رفته و در کلام امام نیز به همین معناست.

  13. «اَعْدل» از ریشه «عدول» به معنای برگرداندن گرفته شده است.

  14. «تقویم» به معنای صاف و راست کردن و کجی ها را از بین بردن است.

  15. سیره ابن هشام، ج 2، ص 320 و تاریخ طبری، ج 2، ص 361، حوادث سال هشتم هجرت.

  16. سیره ابن هشام، ج 2، ص 215.

  17. وسائل الشیعة، ج 6، کتاب الزکات، باب 28، ح 2; منهاج البراعة، ج 20، ص 296.