[hadith]بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بهِ عَبْدُ اللهِ عَلِیٌّ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدهِ إِلَیْهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَایَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بلَادهَا؛ أَمَرَهُ بتَقْوَی اللَّهِ وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بهِ فِی کِتَابهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا باتِّبَاعِهَا وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودهَا وَ إِضَاعَتِهَا، وَ أَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بقَلْبهِ وَ یَدهِ وَ لِسَانِهِ، فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَکَفَّلَ بنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَاز مَنْ أَعَزَّهُ. وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ یَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ. ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَی بلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ، وَ أَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ وَ یَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ، وَ إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بمَا یُجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادهِ. فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِکْ هَوَاکَ وَ شُحَّ بنَفْسکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بالنَّفْس الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَت.[/hadith]
کَتَبَهُ لِلاْشْتَرِ النَّخَعی لَمّا وَلاّهُ عَلی مِصْرَ وَأعمالِها حینَ اضْطَرَبَ أمْرُ أمیرِها مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکْر وَهُوَ أطْوَلُ عَهْد کَتَبَهُ وأجْمَعُهُ لِلْمَحاسنِ.
این از نامه های امام(علیه السلام) برای مالک اشتر نخعی است هنگامی که او را فرماندار مصر و بخش های مختلف آن قرار داد و این در زمانی بود که وضع زمامدار مصر، محمّدبن ابی بکر متزلزل شده بود. این فرمان (فرمان معروف مالک اشتر) طولانی ترین و جامع ترین فرمانی است که امام(علیه السلام) مرقوم داشته است.(1)
نامه در یک نگاه:
برای پی بردن به اهمّیّت این عهدنامه ـ پیش از آنکه محتوای آن در یک نگاه بررسی شود ـ توجّه به نکات زیر لازم است:
این نامه طولانی ترین و پرمحتواترین نامه های نهج البلاغه است که آیین کشورداری را از تمام جهات بررسی کرده و اصولی پایدار که هرگز کهنه نمی شود در آن ترسیم شده است.
- قابل توجّه اینکه ابن ابی الحدید در ذیل خطبه کوتاه 68 (در شرح خود، خطبه 67) از ابراهیم ثقفی نویسنده الغارات نامه ای نسبتاً مفصل و طولانی نقل می کند که علی(علیه السلام) به عنوان برنامه ای اخلاقی جهت تهذیب نفوس و پرورش روح و تقوا برای محمد بن ابی بکر نوشته است و در ذیل آن از همان مورخ (صاحب الغارات) نقل می کند که محمّدبن ابی بکر این نامه را در مصر پیوسته با خود داشت و در آن نگاه می کرد و به آداب آن متأدّب می شد. هنگامی که عمرو عاص بر او مسلط شد و او را شهید کرد تمام نامه های محمّد را گرفت و برای معاویه فرستاد. معاویه در این نامه پیوسته نگاه می کرد و شگفت زده می شد. سپس می گوید: ولید بن عقبه (برادر مادری عثمان همان کسی که قرآن، در آیه «إن جاءکم فاسق...» او را فاسق نامیده است) در آنجا نزد معاویه حاضر بود. هنگامی که شگفتی او را از این نامه ملاحظه کرد به معاویه گفت دستور ده تا این احادیث را بسوزانند. معاویه گفت: چقدر اشتباه می کنی. ولید گفت: آیا این صحیح است که مردم بدانند احادیث ابو تراب (علی بن ابی طالب) نزد توست و از آن درس می آموزی؟ معاویه گفت: وای بر تو به من می گویی علم و دانشی مثل این را بسوزانم؟ به خدا سوگند مطالب علمی جامع تر و استوارتر از این تا کنون نشنیده ام.
این عهدنامه سرانجام در خزائن بنی امیّه باقی ماند ولی هیچ کس آن را افشا نمی کرد تا زمانی که عمربن عبدالعزیز به حکومت رسید و آن را منتشر ساخت و جامعه اسلامی از آن بهره مند شدند.
گفتنی است که ابن ابی الحدید پس از ذکر این سخن از نویسنده الغارات می گوید: سزوارتر این است که بگوییم نامه ای که معاویه پیوسته به آن نگاه می کرد و تعجّب می نمود و بر طبق آن حکم می کرد همان عهدنامه ای است که علی(علیه السلام) به مالک اشتر نوشته بود، زیرا مردم آداب و قضایا و احکام و سیاست را از آن آموختند (ولی نامه محمد بن ابی بکر تنها متضمّن بحث هایی اخلاقی بود) و باید گفت این عهدنامه هنگامی که معاویه مالک اشتر را مسموم ساخت و پیش از رسیدن به مصر شهید شد به وسیله ایادی او به معاویه منتقل گشت. وی پیوسته در آن می نگریست و شگفت زده می شد و مثل چنین عهدنامه ای است که باید در خزائن سلاطین نگاه داری شود.
به این ترتیب ابن ابی الحدید بر این اعتقاد است که آن نامه تاریخی فوق العاده که معاویه پیوسته از آن بهره می گرفت ولی افشا نمی کرد و سرانجام به وسیله عمربن عبدالعزیز کشف و افشا شد همین عهدنامه مالک بوده است. ما هم نظریه ابن ابی الحدید را کاملا تأیید می کنیم، زیرا قراین و شواهد مختلف بر آن گواهی می دهد.
-
نویسنده معروف مسیحی جورج جرداق در کتاب خود به نام الامام علی صوت العدالة الانسانیة می نویسد: بسیار مشکل است که انسان اختلافی در میان این عهدنامه و اعلامیّه جهانی حقوق بشر بیابد، بلکه تمام نکات اساسی موجود در این اعلامیه در عهدنامه امام(علیه السلام) دیده می شود. اضافه بر این در عهدنامه امام چیزی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست و آن عواطف عمیق انسانی است که بر تمام این نامه سایه افکنده است. باید توجّه داشت که اعلامیه جهانی حقوق بشر بیش از هزار و سیصد سال بعد از این عهدنامه، آن هم به کمک گروهی از متفکران از سراسر جهان تدوین شده ولی در عین حال هنوز نقایصی دارد و نقیصه مهم آن خالی بودن از مسائل معنوی و ارزش های والای انسانی است.
-
برای پی بردن به اهمّیّت این نامه لازم است اشاره ای به موقعیّت محل مأموریت مالک اشتر; یعنی سرزمین مصر داشته باشیم. مورخان تقریباً اتفاق دارند که خاستگاه تمدن بشری، منطقه مشرق زمین و از جمله سرزمین مصر بوده است که در چندین هزار سال قبل، پیش از آنکه دیگر نقاط وارد تمدن شوند آنها پایه های تمدن بشری را گذاردند تا آنجا که «ویل دورانت» این منطقه را گهواره تمدن بشری نام می گذارد و در واقع چنین است و به همین دلیل پیامبران بزرگ الهی که پایه گذاران تمدن مادی و معنوی بوده اند نیز همگی از این منطقه برخاستند سپس پیام دعوت آنها به دیگر نقاط عالم منتقل شد. مورخ مزبور در جلد اوّل تاریخ تمدّن معروف خود ده ها صفحه درباره تمدن مصر باستان سخن می گوید. آثار مهمی که از آن زمان باقی مانده و هزاران سال است علی رغم دگرگونی های اعصار و قرون همچنان پابرجاست نیز نشانه دیگری از این تمدن کهن است. مصر یکی از کانون های مهم علم و دانش بشری بود و مخصوصاً شهر اسکندریه بر اساس مدارک تاریخی یکی از مهم ترینِ آنها به شمار می رفت. مردم مصر نه تنها علوم یونانیان را اقتباس کردند، بلکه خود علوم فراوان دیگری بر آن افزودند. در واقع مصر در حکومت اسلامی استان محسوب نمی شد، بلکه کشوری بزرگ و پهناور با مردمی هوشیار و تمدنی آشکار بود.
مصر در سال 19 هجری در زمان خلافت خلیفه دوم به وسیله لشکر اسلام فتح شد و از آن زمان مصریان زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و به سرعت ـ مانند ایرانیان ـ این آیین جدید را که دارای فرهنگ قوی و نشانه های حقانیّت روشن بود پذیرا شدند; اما متأسفانه بعضی حاکمان ظالم از طرف خلفا به زمامداری مصر برگزیده شدند. از جمله در زمان عثمان، عبدالله بن ابی سرح زمامدار مصر بود که ظلم و ستم او بر مردم مصر سبب شورش آنها گشت و چنان که می دانیم دامنه این شورش به مدینه کشیده شد و خطای بزرگ خلیفه سوم به این شورش دامن زد، آنجا که فرمان عزل عبد الله را نوشت و به دست شورشیان داد تا به مصر برگردند و همراه آن نامه دیگری با شخص دیگر برای عبد الله فرستاد که هنگامی که شورشیان به مصر بازگشتند همه آنها را گردن بزند. این نامه به دست آنها افتاد و از وسط راه بازگشتند و غائله قتل عثمان فراهم شد. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) برای جبران خطاهای گذشته، نخست محمّد بن ابی بکر را برای حکومت مصر فرستاد و چون در عمل ثابت شد که او توان کشیدن این بار سنگین را ندارد، امام(علیه السلام) شخص توانا و قدرتمندی همچون مالک را برای این مأموریت برگزید و با همین نامه مورد بحث او را برای سامان بخشیدن به اوضاع این کشور پهناور به سوی مصر فرستاد و افسوس که جنایت معاویه نگذاشت این برنامه به انجام رسد و مردم مصر نفس راحتی بکشند.
پنجاه نکته ی مهم در یک فرمان
به هر حال این عهدنامه در یک نگاه اجمالی از بخش های متعدّدی تشکیل شده است که ممکن است آن را از یک نظر به پنجاه بخش تقسیم کرد:
-
در بخش اوّل امام (علیه السلام) هدف اصلی اعزام مالک را به مصر در چهار چیز خلاصه کرده است: رسیدگی کامل به جمع آوری خراج و پیکار با دشمنان این سرزمین و اصلاح اهل آن و عمران و آبادی این سرزمین.
-
تأکید بر رعایت تقوا پیش از هر چیز و اهمّیّت نقش آن در زندگی انسان.
-
مبارزه با هوای نفس.
-
توجّه دادن مالک به موقعیّت محلّ مأموریت او.
-
توصیه به ذخیره عمل صالح و اجتناب از بخل.
-
تلاش و کوشش برای جلب رضایت رعایا و توده های ملّت.
-
نهی از سرکشی در برابر فرمان های الهی.
-
راه مبارزه با کبر و غرور ناشی از مقام.
-
رعایت عدل و انصاف در هر حال و پرهیز از هرگونه ظلم و ستم که سبب تغییر نعمت ها می شود.
-
باید محبوب ترین امور آن شمرده شود که جلب رضایت عامه مردم کند نه خواص.
-
برحذر بودن از وسوسه های عیب جویان و سخن چینان و تلاش در عیب پوشی مردم.
-
لزوم مشورت در کارها و برحذر بودن از مشورت با افراد بخیل و ترسو و دنیاپرست.
-
کنار گذاردن سردمداران حکومت های ستمگر پیشین و به عکس ارتباط داشتن با اهل ورع و صداقت و ایمان.
-
تشویق نیکوکاران و سرزنش و کیفر بدکاران.
-
جلب حسن ظن مردم از طریق احسان و نیکی و سبک کردن بار هزینه ها.
-
احترام به آداب و رسوم نیک پیشین.
-
تداوم نشست و مشورت با علما و خردمندان.
-
تقسیم رعایا به گروه های مختلف و رسیدگی به هر کدام طبق نیازها و موقعیّت ها.
-
نهایت تأکید بر رعایت حال قشر محروم.
-
ویژگی های فرماندهان نظامی و افسران لشکر.
-
توجّه خاص به سوابق اشخاص و خاندان های خوش نام و صالح.
-
ویژگی های فرماندهان ارشد.
-
تأکید بر اصل عدالت که مایه روشنی چشم زمامداران است.
-
ستایش از کارهای خوب نیکوکاران تا انگیزه ای برای همگان در کار نیک گردد.
-
سنجش ارزش کار هرکس بدون توجّه به موقعیّت اجتماعی او.
-
مراجعه به کتاب و سنّت در حل مشکلات و استنباط احکام.
-
شرایط قضات و صفات لازم در آنها.
-
زیر نظر داشتن احکام قضایی قضات و تأمین کامل هزینه های زندگی آنها برای جلوگیری از ابتلا به رشوه خواری.
-
بیان معیار در انتخاب فرمانداران بلاد و پرداختن حقوق کافی به آنان و گماردن عیون (مأموران اطّلاعاتی) بر کارهای آنها.
-
سامان بخشیدن به وضع خراج و مالیات و توجّه به عمران و آبادی بیش از توجّه به جمع آوری خراج.
-
ویژگی های مربوط به دبیران و مسئولان اسناد و منشیان خاص و تقسیم کار در میان آنها به طور دقیق.
-
رسیدگی کامل به وضع تجار و صنعت گران و آنهایی که برای نقل و انتقال یا تولید نیازمندی های مردم صادقانه خدمت می کنند و نظارت دقیق بر معاملات، نرخ اجناس و مبارزه با احتکار.
-
باز هم تأکید بیشتر به قشر محروم و کم درآمد جامعه، و لزوم رسیدگی مداوم و خبر گرفتن از وضع آنها.
-
لزوم رسیدگی به وضع ایتام و کهن سالان.
-
تعیین وقت مشخصی برای ملاقات عمومی و اجازه دادن تماس مردم به طور مستقیم با زمامدارشان.
-
تعیین وقت خاصّ دیگری برای کارگزاران جهت حلّ مشکلات خاص آنها.
-
تنظیم برنامه دقیق برای کارهای مختلف روزها.
-
اهتمام به اقامه فرایض و اهمّیّت دادن به نماز جماعت و چگونگی برگزاری آن و تعیین وقت فراغتی برای ارتباط با پروردگار عالم.
-
فاصله نگرفتن از مردم برای مدّت طولانی.
-
چگونگی برخورد با همکاران خاص و صاحبان اسرار کشور.
-
رعایت دقیق حقوق همه اعم از افراد نزدیک و دور.
-
اعلام عذر موجه در برابر کمبودها و مشکلات و سوء ظن ها.
-
پذیرش دعوت دشمنان به صلح در عین رعایت هوشیاری در برابر آنان و احترام به قراردادهایی که با آنها برقرار می شود.
-
پرهیز شدید از خونریزی غیر مجاز.
-
پرهیز از هرگونه عُجب و خودبینی و خودپسندی.
-
بر حذر بودن از منت گذاشتن بر رعایا.
-
اجتناب از شتاب زدگی و عجله در کارها.
-
پرهیز از رانت خواری و گرفتن حق اختصاصی در مشترکات.
-
توجّه به سیره رسول خدا و انبیای الهی در تمام امور مربوط به زمامداری.
-
سرانجام دعا برای خود و مالک و درخواست رحمت و توفیق از پروردگار و سعادت شهادت.
این عهدنامه را از زاویه ای دیگر می توان در ده محور خلاصه کرد:
-
اهمّیّت ماموریتی که بر عهده مالک گذارده شده بود.
-
تذکرات اخلاقی فوق العاده که در روش حکومت بسیار تاثیر گذار است.
-
تقسیم رعایا و قشرهای مختلف مردم به چندین بخش از نیروهای نظامی گرفته تا ماموران جمع مالیات و کارگزاران حکومت و قضات و تجار و صاحبان صنایع و تعیین وظایف و ویژگی های مربوط به آنها.
-
اهتمام فوق العاده به طبقات محروم.
-
لزوم تعیین وقتی برای ملاقات عمومی مردم و به اصطلاح دیدار چهره به چهره با ارباب حاجات.
-
انتخاب مشاوران قوی و خردمند.
-
جلوگیری از هرگونه رانت خواری و امتیاز طلبی.
-
اهتمام به امر صلحِ آمیخته با هوشیاری در برابر دشمنان و پرهیز از هرگونه خونریزی بی دلیل.
-
اهتمام به امر برگزاری فرایض دینی برای عموم مردم.
-
دعا برای موفقیت جهت انجام این مسئولیت ها و کمک طلبیدن از ذات پاک پروردگار.
شرح و تفسیر:
نخستین توصیه، تقوا و مبارزه با هوای نفس است
امام(علیه السلام) در بخش آغازین این نامه، از نام خداوند رحمان و رحیم کمک می طلبد سپس می فرماید: «این دستوری است که بنده خدا علی امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانی که برای او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامداری مصر را به او سپرد تا حقوق بیت المال در آن سرزمین را جمع آوری کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و روستاهای آن بپردازد»; (بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بهِ عَبْدُ اللهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِی عَهْدهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلاَّهُ مِصْرَ. جِبَایَةَ(2) خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا، وَعِمَارَةَ بلاَدهَا).
در این فرمان امام(علیه السلام) نخست خود را بنده خدا می شمارد. سپس امیرمؤمنان، تا روشن سازد که زمامداری مؤمنان نیز در سایه عبودیت پروردگار است نه برای خودکامگی.
آن گاه اهداف چهارگانه ای برای این مأموریت بیان می کند:
نخست به امور اقتصادی و مالی اشاره کرده که از آن تعبیر به خراج شده است. درست که خراج به معنای مالیات سرزمین هایی است که در جنگ ها به دست مسلمانان فتح می شد; ولی در اینجا مفهوم گسترده تری دارد و تمام امور مالی مربوط به دولت اسلامی را فرا می گیرد; اعم از خراج و زکات و جزیه و خمس و امثال آن.
سپس به مسأله نیروی نظامی و دفاعی کشور اسلام و آمادگی آنها برای دفع هجمات دشمن اشاره می کند، زیرا تا امر آنها سامان نپذیرد امنیّت در داخل حاصل نمی شود و مردم با فکر آسوده به دنبال کارهای خود نمی روند.
در سومین هدف به اصلاح امور اجتماعی و فرهنگی اشاره می کند از جمله ایجاد انگیزه برای کارهای خیر و از بین بردن سرچشمه های مفاسد اخلاقی و برقرار ساختن امنیّت شغلی و تأمین حقوق همگان و نظام بخشیدن به امور قضایی، گرچه بعضی چنین تصور کرده اند که جمله «اسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا» تنها به سامان بخشیدن امور مادی مردم اشاره می کند; ولی بعید است که نظر امام(علیه السلام)تنها این باشد، بلکه اصلاح تمام امور معنوی و مادی را دربر می گیرد. بعضی از تعبیرات امام(علیه السلام) در همین نامه نشان می دهد که نظر آن حضرت در اینجا گسترده است و همه مسائل اخلاقی را نیز شامل می شود; مانند جمله «ثُمَّ أَسْبغْ عَلَیْهِمُ الاَْرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلاَحِ أَنْفُسهِمْ وَغِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدیهِمْ».
در چهارمین هدف، سخن از عمران و آبادی بلاد به میان می آورد که شامل سامان بخشیدن به همه امور کشاورزی، صنعتی و تجارت و بازرگانی می شود. گرچه در این نامه تنها به مسأله صنعت و تجارت و کسب و کار اشاره شده و سخنی از کشاورزی به میان نیامده است; ولی با توجّه به اینکه مصر یک کشور کشاورزی بوده و مردم به این امر اهتمام فراوان داشتند گویا امام(علیه السلام) نیاز به ذکر آن ندیده است و اشاره به کمبودهای صنعتی و تجاری فرموده است و به هنگامی که سخن از گرفتن خراج می کند به مالک دستور می دهد در عین گرفتن خراج، مراقب عمران و آبادی اراضی باشد و از سختگیری هایی که سبب کمبود محصولات کشاورزی می شود بپرهیزد.
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چهار دستور اخلاقی مهم به مالک دارد که در واقع پایه های اصلی معنوی حکومت او را تشکیل می دهد. نخست می فرماید: «او را به تقوای الهی فرمان می دهد»; (أَمَرَهُ بتَقْوَی اللهِ).
خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه پر است از توصیه به تقوا، همان چیزی که خمیرمایه سعادت انسان در دنیا و آخرت است. تقوا به معنای احساس مسئولیت درونی و پرهیز از هرگونه گناه و امر خلاف و تعدی و اجحاف است و به سخن دیگر، حالت بازدارنده معنوی است که سبب می شود انسان از مسیر حق هرگز منحرف نگردد و البته هرقدر مسئولیت انسان سنگین تر باشد تقوای بیشتری را می طلبد.
در دومین دستور می فرماید: «و او را به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروی از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور می دهد، همان دستوراتی که هیچ کس جز با متابعت آنها روی سعادت نمی بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختی واقع نمی شود»; (وَإِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بهِ فِی کِتَابهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَسُنَنِهِ، الَّتِی لاَ یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ باتِّبَاعِهَا، وَلاَ یَشْقَی إِلاَّ مَعَ جُحُودهَا وَإِضَاعَتِهَا). «فرایض» و «سنن» را معمولاً به واجبات و مستحبات تفسیر می کنند و گاه گفته می شود: «فرایض» واجباتی است که در کتاب الله آمده و «سنن» احکام و واجباتی که در کلام پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) ذکر شده است. در این صورت جمله «مَا أَمَرَ بهِ فِی کِتَابهِ» شامل امر به اطاعت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) در بیان احکام نیز می شود. در تفسیر این دو واژه این احتمال نیز هست که «فرایض» اشاره به واجبات پراهمّیّت و «سنن» اشاره به واجباتی باشد که در درجه پس از آن قرار دارد. از تعبیر به «وَلاَ یَشْقَی إِلاَّ مَعَ جُحُودهَا» معلوم می شود که راه سعادت دنیا وآخرت منحصر در همین راه است و طرق دیگر سبب گمراهی است. البته این تعبیر ادراکات عقلی و هدایت های آن را نفی نمی کند، زیرا از جمله اموری که در کتاب الله بر آن تاکید شده پیروی از عقل و خرد است که ده ها آیه از قرآن مجید بر آن تأکید کرده است.
در سومین دستور می افزاید: «او را مأمور می کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یاری کند، چرا که خداوند متعال یاری کسی که او را یاری کند و عزت کسی که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است»; (وَأَنْ یَنْصُرَ اللهَ سُبْحَانَهُ بقَلْبهِ وَیَدهِ وَلِسَانِهِ; فَإِنَّهُ، جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَإِعْزَاز مَنْ أَعَزَّهُ). تعبیر به یاری کردن خداوند به قلب و ید و لسان به گفته بعضی از شارحان; قلب اشاره به اعتقادات، و ید اشاره به جهاد با دشمن، و لسان اشاره به امر به معروف و نهی از منکر است; ولی بعضی معتقدند قلب تنها اشاره به اعتقادات نیست، بلکه بیزاری درونی از زشتی ها و عشق و علاقه به اعمال نیک نیز جزء آن است و همچنین ید تنها اشاره به جهاد با دشمن نیست، بلکه امر به معروف و نهی از منکر را در آنجا که احتیاج به اقدامات عملی دارد و طبعاً وظیفه حکومت اسلامی است، نیز شامل می شود و لسان هرگونه آموزش و تعلیم و تربیت صحیح اضافه بر امر به معروف و نهی از منکر را فرا می گیرد. تعبیر به «قَدْ تَکَفَّلَ بنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» اشاره به آیات شریفه ای از قرآن است که ناظر به این معناست از جمله در سوره محمّد آیه 7: (إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدامَکُم).
در چهارمین دستور می فرماید: «و (نیز) به او فرمان می دهد که هوای نفس خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشی نفس، آن را باز دارد، زیرا نفس همواره انسان را به بدی ها امر می کند مگر آنچه را خداوند رحم کند»; (وَأَمَرَهُ أَنْ یَکْسرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَیَزَعَهَا(3) عِنْدَ الْجَمَحَاتِ(4)، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بالسُّوءِ، إِلاَّ مَا رَحِمَ اللهُ). به راستی این چهار دستور اخلاقی برنامه کامل سعادت برای همه انسان هاست. اگر روح تقوا و حالت باز دارندگی نفس در انسان زنده شود و به دنبال آن انسان راه اطاعت الهی و پیروی از دستورات کتاب و سنّت را پیش گیرد و به مبارزه با مفاسد و زشتی ها و توطئه های دشمنان با قلب و دست و زبان برخیزد و بت هوای نفس را بشکند، چنین انسانی، انسانی کامل است و در واقع مخاطب به خطاب (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ)(5) خواهد بود.
جمله «إِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بالسُّوءِ» اقتباس از آیه شریفه (وَما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی)(6) است. (خواه این جمله از زبان یوسف باشد یا از زبان همسر عزیز مصر در هر صورت قرآن بر آن صحه نهاده است). گرچه بسیاری از پرهیزگاران از وسوسه های شیطان می ترسند; ولی هوای نفس و وسوسه های شهوانی از آن بسیار خطرناک تر است و شاید به همین دلیل امام(علیه السلام)مالک اشتر را بیشتر به این مسأله توجّه می دهد. درست است که مؤمنان والا مقام و اولیای الهی از مرحله نفس امّاره به نفس لوّامه و از آنجا به نفس مطمئنه می رسند; ولی این بدان معنا نیست که نفس اماره مرده باشد و نباید به خطرات او اندیشید.
نکته ها
- خطرات نفس اماره
می دانیم بزرگان علما و مفسران با الهام از آیات قرآن مراحل سه گانه ای برای نفس قائل شده اند: نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه. نفس امّاره را اشاره به هوا و هوس های سرکش می دانند که پیوسته انسان را به بدی ها امر می کند و نفس لوامه را به حالت ندامت حاصل از گناه بر اثر پرورش روح تقوا اشاره می دانند و نفس مطمئنه به مرحله تکامل روح انسان گفته می شود که به مرحله ای می رسد که هوا و هوس های نفسانی به طور کامل تحت کنترل قرار می گیرند و سرکشی آنها ناممکن می شود.
امام زین العابدین علی بن الحسین(علیه السلام) در مناجات دوم از مناجات های پانزده گانه معروف، نفس امّاره را به روشنی ترسیم کرده و از آن (به عنوان سرمشق دادن به عموم مردم) به پیشگاه خدا این گونه شکایت می کند: «إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بالسُّوءِ أَمَّارَةً وَإِلَی الْخَطِیئَةِ مُبَادرَةً وَبمَعَاصِیکَ مُولَعَةً وَبسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَتَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِک کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الاَْمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَإِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ مَیَّالَةً إِلَی اللَّعْب وَاللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ تُسْرِعُ بی إِلَی الْحَوْبَةِ وَتُسَوِّفُنِی بالتَّوْبَة; خدایا من به سوی تو شکایت می کنم از نفسی که مرا همواره به بدی وا می دارد و به سوی گناه با سرعت می فرستد و به نافرمانی هایت حریص است و به موجبات خشمت دست می آلاید، مرا به راه هایی که منجر به هلاکت می شود می کشاند و به صورت پست ترین هلاک شدگان در می آورد. بیماری هایش بسیار و آرزوهایش دراز است. اگر ناراحتی به او رسد بی تاب می شود (و فریاد می کشد) و اگر خیری نصیبش گردد بخل میورزد. به بازی ها و سرگرمی های بیهوده بسیار تمایل دارد و مملوّ از غفلت و سهو است. مرا به سرعت به سوی گناه می برد و نسبت به توبه امروز و فردا می کند».
آری این است چهره اصلی نفس اماره. از روایات به خوبی استفاده می شود که نفس امّاره گناه را در نزد انسان زیبا جلوه می دهد و خوبی ها را زشت می نمایاند. هنگامی که انسان مرتکب آن شد و به عواقب آن گرفتار گشت، آن گاه پرده ها کنار می رود و راه بازگشتی هم باقی نمی ماند. امام امیرمؤمنان (طبق نقل غررالحکم) در کلام کوتاهی می فرماید: «النَّفْسُ الأَمّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنافِقِ وَتَتَصَنَّعُ بشَیْمَةِ الصِّدیقِ الْمُوافِقِ حَتّی إذا خَدَعَتْ وَتَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدوِّ وَتَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ الْعُتُوِّ فَأوْرَدَتْ مَوارِدَ السَّوْءِ; نفس اماره فریبکار همچون منافقان به انسان تملّق می گوید و در چهره دوستِ موافقی بروز می کند تا زمانی که انسان را فریب دهد و بر او همچون دشمن خطرناکی مسلط گردد و بر او حاکم شود و او را به انواع گناهان بکشاند».(6)
به همین دلیل دستور داده اند کاملا مراقب نفس خویش باشید مبادا گرفتار فریبکاری های این فریبکارِ خطرناک شوید. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در سخن دیگری مطابق نقل غررالحکم می فرماید: «إنَّ هذَه النَّفْس لاَمّارَةٌ بالسُّوءِ فَمَنْ أهْمَلَها جَمَحَتْ بهِ إلَی الْمَآثِمِ; این نفس پیوسته انسان را به بدی ها دعوت می کند کسی که آن را نادیده بگیرد او را به انواع گناهان می کشاند».(7) نفس اماره در واقع مهم ترین ابزار شیطان است و اگر انسان از شر آن رهایی یابد از شر شیطان هم رهایی خواهد یافت.
- اهمیّت کشور مصر
مصر یکی از قدیمی ترین کانون های تمدن بشری است و جزء گهواره های تمدن محسوب می شود. آثار تاریخی مهمی که در آن سرزمین قرار دارد و حتی با وسایل امروز ایجاد آنها بسیار مشکل می نماید، گویای این حقیقت است که سرزمین مصر از قدیم الایّام جزو پیشرفته ترین کشورهای جهان بوده است. اسناد و مدارک تاریخی نشان می دهد مصر حتی ده قرن پیش از میلاد مسیح، کشوری بالنده و پیشرفته بوده است; مدارس بزرگ، کتابخانه ها و مراکز تحقیقاتی در مصر وجود داشته و تمدن مصر و یونان در قدیم به هم گره خورده و دانش های این دو سرزمین با یکدیگر مبادله شده است. از نعمت های بزرگی که خداوند به این کشور باستانی داده رود عظیم نیل است که آن را کشوری آباد و پربار ساخته که اگر این رود عظیم را از آن کشور بگیرند بخش های عظیمی از آن به صورت بیابانی لم یزرع در خواهد آمد.
این کشور در سال بیستم هجرت در عصر خلیفه دوم به تصرف مسلمانان در آمد و از شگفتی های تاریخ اینکه عمر مانع از دخول لشکر اسلام به مصر بود; ولی عمرو بن عاص لشکری فراهم کرد و خودسرانه به سوی مصر حرکت نمود. این خبر به عمر رسید. او از این می ترسید که اگر لشکر اسلام وارد شود رومیان و مصریان دست به دست هم دهند و آنها را در هم بکوبند، لذا نامه ای نوشته و به وسیله «عقبة بن عامر» به سوی او فرستاد. عقبه هنگامی به عمرو بن عاص رسید که وی نزدیک مصر بود. او وقت ملاقات به عقبه نداد و نامه را دریافت نکرد تا وارد یکی از شهرهای ساحلی مصر شد. آن گاه به عقبه گفت: نامه را بیاور. او نامه را به دست عمرو داد. عمر نوشته بود اگر داخل مصر نشده ای فوراً برگرد. عمرو به سربازانش گفت: آیا اینجا که ما هستیم مصر است یا بیرون مصر؟ گفتند: داخل مصر شده ایم. گفت: دستور خلیفه این بوده است که اگر داخل مصر نشده ایم برگردیم، بنابراین این شرط حاصل نشده است و باید به پیشروی ادامه دهیم; ولی عمرو عاص در فتح مصر با مشکل روبه رو شد و از ترس شکست نامه ای برای عمر نوشت و تقاضای کمک کرد. خلیفه دوم چند نفر از مردان دلاور اسلام را با دوازده هزار نفر به یاری او فرستاد سرانجام مصر فتح شد و مصریان با اشتیاق اسلام را پذیرفتند و بسیاری از علمای اسلام در فنون مختلف پرورش یافته این سرزمین بوده اند و مدارس اسلامی یکی پس از دیگری باشکوه تمام در این کشور سر برافراشتند.
از امتیازات مصر این است که محبّان اهل بیت و عاشقان مکتب علوی در آنجا فراوانند و حتی اهل سنّت مصر به آنها عشق می ورزند و زیارت «رأس الحسین» و بارگاه و مدفن منسوب به حضرت زینب در آنجا زیارتگاه عمومی مردم آن سرزمین است. اگر دست سیاست بگذارد آنها می توانند وسیله خوبی برای ایجاد وحدت مذاهب اسلامی باشند; فتوای معروف «شیخ شلتوت» که پیروی از فقه امامیّه را هم ردیف پیروی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت قرار داده گواه بر این مدعاست. به هر حال به سبب اهمّیّتی که این سرزمین داشت، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) قوی ترین و آگاه ترین یاران خود را که مالک اشتر بود برای زمامداری آنجا برگزید و عهدنامه مورد بحث را که شامل دقیق ترین دستورات کشورداری است نوشت و در اختیار او قرار داد.
حقوق همه شهروندان را محترم بشمار:
امام(علیه السلام) به دنبال وصایای پر معنا و جامعی که به طور کلی در بخش نخستین این عهدنامه بیان فرمود، روی سخن را به مالک کرده و انگشت روی نقاط خاص می گذارد.
نخست می فرماید: «ای مالک! بدان من تو را به سوی بلادی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل و ستمگری بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهای تو همان گونه نظر می کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر می کردی و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها می گفتی»; (ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ، أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَی بلاَد قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْل وَجَوْر، وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاَةِ قَبْلَکَ، وَیَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ). سپس می افزاید: «و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری می سازد می توان شناخت»; (وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بمَا یُجْرِی اللهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادهِ).
امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود از باب مقدّمه به وضع کشور مصر ـ که به یقین منحصر به آن کشور نیست ـ اشاره می کند که پیش از تو حکومت های عدل و جوری داشت; حکومت عدل; مانند حکومت دوران حضرت یوسف بر مصر بود و حکومت جور حکومت بسیاری از فراعنه از جمله فرعون معاصر حضرت موسی بن عمران بود. سپس به این مطلب مهم اشاره می فرماید: که معیار سنجش حکومت ها از نظر عدل و جور، افکار عمومی توده مردم است، همان چیزی که امروز در تمام دنیا از آن سخن گفته می شود، هرچند در عمل غالباً به فراموشی سپرده خواهد شد ولی در آن روز که امام(علیه السلام) این سخن را بیان فرمود کمتر کسی اعتقاد به چنین سخنی داشت و تصور مردم بر این بود که حکومت بدون استبداد امکان پذیر نیست و استبداد همواره آمیخته با ظلم و ستم است.
در بعضی از تعبیرات دانشمندان آمده است: «ألْسنَةُ الْخَلْقِ أقْلامُ الْحَقِّ» یا «ألْسنَةُ الرَّعِیَةِ أقْلامُ الْحَقِّ إلَی الْمُلُوکِ» که مفهوم هر دو یکی است و آن اینکه زبان توده های مردم قلم حق است که نامه های خود را با آن برای زمامداران می نویسد یا خداوند بدین وسیله با آنها مکاتبه می کند و در هر حال هدف این است که قضاوت عمومی و هوش جمعی معیار بسیار خوبی برای سنجش ارزش حکومت هاست. البته گاه می شود که حکومت ها از طریق تبلیغات دروغین و ریاکاری افکار مردم را می دزدند یا آنها را شستشوی مغزی می دهند. در این گونه موارد قضاوت عمومی بیمار می شود و اثر مطلوب خود را از دست می دهد. به هر حال شایسته است زمامداران کنونی مسلمانان جمله «إنَّما یُسْتَدلُ عَلَی الصّالِحینَ بما یُجْرِی اللهُ لَهُمْ عَلی ألْسُنِ عِبادهِ» را با آب زر بنویسند و در برابر دیدگان خود نصب کنند و همه روزه آن را بخوانند و به دل بسپارند و برای رسیدن به این مطلب باید متملّقان را از اطراف خود دور سازند و تنها به گواهی اطرافیان قناعت نکنند، بلکه از طریق تماس مستقیم با مردم قضاوت افکار عمومی را دریابند. در تواریخ آمده است بعضی از زمامداران پیشین که مایل بودند عدالت را اجرا کنند، گاه شبانه لباس مبدل می پوشیدند و تنها در محلات مختلف شهر مخصوصاً مناطق محروم گردش می کردند و اوضاع را دقیقا با حذف تماس واسطه ها بررسی می نمودند.
آن گاه امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه، شش دستور مهم به مالک می دهد:
در آغاز می فرماید: «بنابراین باید محبوب ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد»; (فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ). قرآن مجید می فرماید: «(فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً); پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد».(9) در جای دیگر می فرماید: «(الَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ); سخنان پاکیزه به سوی او صعود می کند و عمل صالح را بالا می برد (و قبول می کند و پاداش شایسته می دهد)».(10) به تفسیر دیگر عمل صالح سخنان پاکیزه را بالا می برد و اعتقادات را راسخ می سازد. در سوره عصر می خوانیم: «(إِنَّ الاِْنْسانَ لَفی خُسْر * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بالْحَقِّ وَتَواصَوْا بالصَّبْرِ); که انسان ها همه در زیانند; مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و یکدیگر را به (ادای) حق سفارش کرده و یکدیگر را به استقامت و شکیبایی توصیه نموده اند».(11)
در دومین و سومین دستور می فرماید: «زمام هوا و هوس خود را در دست گیر و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش، زیرا بخل به خویشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان می دهد»; (فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ(12) بنَفْسکَ عَمَّا لاَ یَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بالنَّفْس الاِْنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ). مالکیّت هوای نفس که امام(علیه السلام) بر آن تأکید فرموده، آن است که به هنگام هیجان شهوات، انسان بتواند خود را کنترل کند و به عکس اگر هوای نفس، مالک فکر و عقل و نیروی انسان شود او را به هر پرتگاهی می کشاند. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم «احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَعْدَی لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَحَصَائِد أَلْسنَتِهِمْ; از هوای نفس بترسید همان گونه که از دشمنان بیم دارید، چرا که چیزی دشمن تر از پیروی هوای نفس و آنچه «بی حساب» بر زبان انسان جاری می شود نیست».(13)
در حدیث دیگری در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آمده است: «أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بدَوامِ جِهادها; از طریق جهاد مداوم در برابر خواسته های نفس مالک نفس خویش شوید»(14)
بخل به خویشتن در برابر آنچه حرام است مفهومی جز این ندارد که انسان همچون بخیل که حاضر نیست درهم و دیناری از اموال خود را به کسی بدهد در برابر محرمات ایستادگی کند. نتیجه این کار آن است که راه انصاف را در همه حال می پوید; خواه در اموری که مورد علاقه اوست یا اموری که مورد علاقه او نیست.
پی نوشت:
- سند عهدنامه: این عهدنامه مشهورتر و معروف تر از آن است که نیاز به ذکر سندی داشته باشد، هرچند آن را در کتب زیادی که قبل از سیّد رضی و بعد از او نگاشته اند ذکر کرده اند و در واقع شهرت آن بالاتر از آن است که نیاز به شرح مدارک داشته باشد. ولی نویسنده مصادر نهج البلاغه تصریح می کند که قبل از سیّد رضی جمعی از بزرگان مانند: حسن بن علی بن شعبه (متوفای 332) در تحف العقول و قاضی نعمان مصری (متوفای 367) در کتاب دعائم الاسلام و بعد از سیّد رضی، نجاشی رجالی معروف در کتاب فهرست در شرح حال اصبغ بن نباته آن را آورده و همچنین شیخ طوسی در کتاب فهرست و نویری در نهایة العرب با اختلاف و ابن عساکر (متوفای 571) در تاریخ مدینه دمشق بخش هایی از آن را ذکر کرده است. شایان ذکر است که شرح های بسیار زیادی بر این عهدنامه نوشته شده از جمله: 1. آداب الملوک نظام العلماء، 2. اساس السیاسة از واعظ معروف شیخ محمد کجوری ملقب به سلطان المتکلمین. 3. التحفة السلیمانیة از سیّد ماجد بحرانی متوفای بعد از 1097. 4. الراعی و الرعیة نوشته استاد توفیق الفکیکی 5. السیاسة العلویة نوشته عبدالواحد آل مظفر 6. شرح عهد امیرالمؤمنین از محمد باقر بن صالح قزوینی 7. شرح عهد امیرالمؤمنین از علاّمه مجلسی متوفای 1111. 8. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا حسن بن سیّد علی قزوینی متوفای 1358 9. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی 10. شرح عهد امیرالمؤمنین از شیخ هادی بن محمد حسین القائینی 11. شرح الفاضل 12. فرمان مبارک از جواد 13. نصایح الملوک از مولی ابی الحسن العاملی 14. مقتبس السیاسة وسیاج الرئاسة 15. القانون الاکبر فی شرح عهد الامام للاشتر از سیّد مهدی السویج 16. مع الامام علی فی عهده لمالک الاشتر از علاّمه الشیخ محمد باقر الناصری (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 426) و شروح فراوان دیگر که در عصر ما نیز ادامه دارد و به طوری که در اخبار آمده این عهدنامه به زبان های مختلف ترجمه شده و در سازمان ملل متّحد به عنوان یک سند در میان نمایندگان کشورهای جهان نشر شده است.
2 . «جِبایَة» جمع آوری زکات و اموال بیت المال و مانند آن است و در اصل از ریشه «جِباوة» بر وزن «عِداوة» به معنای جمع آوری کردن گرفته شده است.
3 . «یَزَعَ» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معنای باز داشتن و خویشتن داری کردن و گاه به معنای جمع کردن نفرات، گرد هم به کار رفته، به مناسبت اینکه آنها را از پراکندگی باز می دارند.
4 . «الْجَمَحات» جمع «جَمَحَة» بر وزن «صدقه» به معنای حوادث یا عوامل سرکش است.
5 . فجر، آیه 27.
6 . یوسف، آیه 53.
7 . غررالحکم، ح 4683.
8 . همان مدرک، ح 4779 .
- کهف، آیه 110.
10 . فاطر، آیه 10.
11 . عصر، آیه 3 و 4.
- «شحّ» در اصل به معنای بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و این هر دو از رذایل مهم اخلاقی است بعضی از مفسّران قرآن گفته اند «شحّ» از بخل شدیدتر است. استفاده از این واژه در کلام امام(علیه السلام) اشاره به این است که شدیداً از آنچه بر تو حرام است بپرهیز و خویشتن را از آن باز دار همچون بخیلی که مردم را از اموال و ثروت خود باز می دارد.
13 . اصول کافی، ج 2، ص 335، ح 1.
14 . غررالحکم، ح 4898.