[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی بعض عُمّاله:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ وَ أَقْمَعُ بهِ نَخْوَةَ الْأَثِیمِ وَ أَسُدُّ بهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ. فَاسْتَعِنْ باللَّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ، وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بضِغْثٍ مِنَ اللِّینِ، وَ ارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ وَ اعْتَزمْ بالشِّدَّةِ حِینَ لَا تُغْنِی عَنْکَ إِلَّا الشِّدَّةُ، وَ اخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ، وَ آس بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ التَّحِیَّةِ، حَتَّی لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ وَ لَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ؛ وَ السَّلَام.[/hadith]

از نامه های امام(علیه السلام) خطاب به بعضی از فرماندارانش است.(1)

نامه در یک نگاه:

این نامه در واقع دستور العملی است به یکی از کارگزاران حکومت آن

 

حضرت که در جمله های کوتاه و پر معنا او را مخاطب ساخته و آماده انجام وظیفه می کند. این نامه از سه بخش تشکیل شده است:

امام

(علیه السلام)

در بخش اوّل به مقام والا و شخصیّت برجسته کارگزارِ خود اشاره می کند تا او را برای پذیرش این مأموریت مهم آماده کند.

در بخش دوم به فروتنی در برابر رعیّت و خوش رویی و ملایمت با مردم و مدارا و سعه صدر توصیه می کند.

در بخش سوم عدالت و مساوات در میان مردم را حتی در اشاره و نگاه و تحیّت و تعارفات معمولی به او گوشزد می فرماید مبادا زورمندان، طمع در تبعیض کنند و ضعیفان از عدالت مأیوس شوند.

از جمله کسانی که مخاطب در این نامه را مالک اشتر ذکر کرده اند مرحوم شیخ مفید در

امالی

صفحه 79 و طبری مورخ معروف در تاریخ خود جلد 4، صفحه 71 در حوادث سال 38 است.

با مردم مدارا کن!

همان گونه که در ذکر سند نامه اشاره شد، مخاطب در این نامه ظاهرا مالک اشتر است و تعبیرات امام(علیه السلام) در مقام ستودن او نیز تناسب با شخصیتی همچون مالک دارد، هرچند بسیاری از شارحان نهج البلاغه ذکری از مخاطب این نامه نکرده و به اجمال از آن گذشته اند.

امام(علیه السلام) در بخش اوّل این نامه اوصاف برجسته ای برای این کارگزار ذکر می کند تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت در برابر مشکلات تشویق نماید. می فرماید: «اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به یقین تو از کسانی هستی که من برای برپا داشتن دین از آنها کمک می گیرم و سرکشی و تکبر گنهکاران را به وسیله آنان درهم می شکنم و گلوگاه های خطرناک را به کمک آنها حفظ می کنم»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(2) بهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ، وَأَقْمَعُ(3) بهِ نَخْوَةَ(4) الاَْثِیمِ، وَأَسُدُّ بهِ لَهَاةَ(5) الثَّغْرِ(6) الْمَخُوفِ).

این تعبیرات نشان می دهد که امام(علیه السلام) گروهی از افراد شجاع و دلیر و صاحب معرفت را انتخاب کرده بود که در این امور سه گانه یعنی اقامه ارکان دین، درهم کوبیدن سرکشان تبه کار و حفظ مرزهای خطرناک از آنان کمک می گرفته و مخاطب این نامه یعنی مالک اشتر یکی از آنها بوده است.

گویا امام(علیه السلام) می خواهد بفرماید: اگر مأموریتی را که به تو برای تدبیر امور مصر و اقامه احکام دینی در آنجا و جلوگیری از ظالمان و سرکشان و حفظ ثغور آنجا در برابر تهدیدهای لشکر شام و طرفداران معاویه سپرده ام به موجب شایستگی هایی است که در این امور از تو سراغ دارم و به راستی مالک اشتر همین گونه بود که امام(علیه السلام) او را در این جمله های کوتاه و پرمعنا ستوده است.

حوادثی که در زندگی مالک اشتر واقع شد و در تواریخ آمده است گواه زنده این معناست. از جمله زمانی که علی(علیه السلام) می خواست با شورشیان جمل بجنگد عمار یاسر را به کوفه فرستاد تا مردم را برای پیوستن به لشکر علی(علیه السلام) بسیج کند. راوی می گوید: من در مسجد کوفه بودم. عمار مردم را بسیج می کرد و می گفت بروید ولی ابوموسی اشعری روی منبر ایستاده بود و می گفت نروید (و مردم سرگردان بودند). ناگهان غلامان ابو موسی دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند: مالک اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بیرون کرد. ابو موسی که نام اشتر را شنید از منبر فرود آمد و به سرعت به سوی قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد. اشتر به سراغ او آمد و گفت: بیرون آی خدا جانت را بیرون آورد. تو از کسانی هستی که از قدیم جزو منافقان بودی. ابوموسی تقاضا کرد و گفت: امشب را به من مهلت بده. مالک گفت: تا اوّل شب مهلت داری; ولی شب در آنجا نمان. مردم ریختند و می خواستند اموال ابوموسی را غارت کنند اشتر آنها را نهی کرد.(7)

نیز در تاریخ آمده است: هنگامی که علی(علیه السلام) در مسیر خود به سوی میدان صفین به سرزمین رقّه رسید و می بایست آن حضرت و اصحابش از روی نهر عبور کنند. مردم آنجا (که گویا علاقه خاصّی به معاویه داشتند) حاضر نشدند که پلی برای حضرت و لشکریانش بسازند. حضرت تصمیم گرفت از روی پل مَنبج(8) (که نسبتاً دوردست بود) عبور کند. اشتر به مردم آنجا گفت: به خدا سوگند اگر امیرمؤمنان از روی این پل بگذرد و شما پل خوبی در اینجا برای او نسازید شمشیر را در میان شما می کشم مردانتان را می کشم و زمینتان را ویران می سازم و اموالتان را می گیرم. آنها به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: این اشتر است به این قسم وفا خواهد کرد. برخیزید و پلی بسازید. پل ساخته شد. تمام لشکر عبور کردند و اشتر آخرین کسی بود که از آنجا عبور کرد.

به هر حال امام(علیه السلام) به دنبال این سخن، دستورات مهمی را به مالک در زمینه رفتار با مردم می دهد نخست می فرماید: «بنابراین از خداوند در اموری که برای تو مهم است یاری بجوی»; (فَاسْتَعِنْ باللهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ).

اشاره به اینکه خمیرمایه همه موفقیّت ها تکیه بر ذات پاک خدا و یاری جستن از اوست.

در دستور دوم می فرماید: «سخت گیری و شدت عمل را با نرمش در آمیز»; (وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بضِغْث(9) مِنَ اللِّینِ).

اشاره به اینکه کشورداری و اصولا هیچ برنامه اجتماعی و شخصی را نمی توان با شدت عمل و عُنف به سامان رسانید، بلکه باید نرمش و شدت با هم آمیخته شود که اگر تنها برنامه های شدید و سخت گیرانه باشد موجب تنفر و گاه کینه و عداوت می گردد و کار به جایی نمی رسد و اگر تمام، نرمش و ملایمت باشد بسیاری از افراد کار خود را جدّی نمی گیرند و موجب سستی و فشَل می شود. این همان چیزی است که در برنامه انبیا تحت عنوان «مُبَشِّراً وَ نَذیراً» آمده است و خداوند عالم در عین اینکه در جای عفو و رحمت ارحم الراحمین است، به هنگام مجازات اشد المعاقبین است.

در دستور سوم برای اینکه معلوم شود اصل، رِفق است یا شدّت می فرماید: «مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن; اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بی نیاز نمی کند تصمیم به شدّت بگیر»; (وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ، وَاعْتَزمْ بالشِّدَّةِ حِینَ لاَ تُغْنِی عَنْکَ إِلاَّ الشِّدَّةُ).

به این ترتیب اصل و اساس در مناسبات میان حاکمیّت و مردم، بلکه در تمام مدیریت ها رفق و مداراست; ولی اگر کسانی از مدارا کردن مدیر خواستند سوء استفاده کنند، جز برخورد شدید چیز دیگری کارساز نیست.

در روایتی معتبر می خوانیم که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ یُوضَعْ عَلَی شَیْء إِلاَّ زَانَهُ وَلاَ نُزعَ مِنْ شَیْء إِلاَّ شَانَهُ; رفق و مدارا بر هیچ چیز گذارده نمی شود مگر اینکه آن را زینت می بخشد و از چیزی برگرفته نمی شود مگر اینکه آن را زشت و بدنما می کند».(10)

چو پرخاش بینی تحمل بیار *** که سهلی ببندد در کارزار

به شیرین زبانی و لطف و خوشی *** توانی که پیلی به مویی کَشی

امروز هم مشاهده می کنیم که بهترین راه برای مبارزه با مفاسد اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر استفاده از برخوردهای محبّت آمیز و منطق توأم با ادب و مداراست که اکثریت افراد از این طریق رام می شوند; ولی گروه اندکی هستند که جز با شدت عمل دست از اعمال خلاف برنمی دارند.

در چهارمین، پنجمین و ششمین دستور می فرماید: «پر و بالت را برای مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملایم باش»; (وَاخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ، وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ).

این تعبیرات در واقع برگرفته از آیات شریفه قرآن است; در یک جا خطاب به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «(وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ); و پر و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنین فرود آر».(11)

و در جای دیگر می فرماید: «(فَبما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُم); به سبب رحمت الهی، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدی».(12)

در هفتمین و آخرین توصیه می فرماید: «و مساوات را در میان آنها حتی در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحیّت و تعارفات رعایت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مأیوس نشوند. والسّلام»; (وَآس(13) بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالاِْشَارَةِ وَالتَّحِیَّةِ، حَتَّی لاَ یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ(14)، وَلاَ یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَالسَّلاَمُ).

این دستور که هم در مورد زمامداران و مدیران جامعه آمده و هم در کتاب القضاء در وظایف قضات دیده می شود دستوری است شاید منحصراً در اسلام که قاضی یا فرماندار و زمامدار به هنگامی که ارباب رجوع نزد او می آیند، همه را با یک چشم بنگرد; اگر احترام می کند و برمی خیزد، برای همه برخیزد اگر تحیّت می گوید و پاسخ سلام را به نحو اکمل ادا می کند، با همه چنین باشد و حتی نباید به بعضی با تمام چشم نگاه کند و بعضی دیگر با گوشه چشم. این امر سبب می شود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جایی که در این امور ساده مساوات و عدالت رعایت می گردد نباید انتظار داشت در امور مهم تبعیض واقع شود.


پی نوشت:

1 . سند نامه: در اینکه مخاطب این نامه کیست بسیاری از شارحان به اجمال از آن گذشته اند; ولی صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مخاطب را مالک اشتر می داند و در کتاب تمام نهج البلاغه نیز همین گونه ذکر شده است. صاحب مصادر می افزاید: هنگامی که علی(علیه السلام) از صفین بازگشت مالک را به منطقه حکومتش به «جزیره» (طبق گفته معجم البلدان، مناطقی از عراق است که در میان دو رود دجله و فرات واقع شده است) فرستاد و هنگامی که مسأله حکمیّت پایان یافت و اوضاع مصر دگرگون شد علی(علیه السلام) به مالک اشتر دستور داد که به جای محمد بن ابی بکر به مصر رود و این نامه را برای او نوشت و فرمود: این کار تنها از تو ساخته است و عهدنامه معروفش را که در پنجاه و سومین نامه خواهد آمد به او داد. از کسانی که این نامه را پیش از سید رضی نقل کرده اند: ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات، بلاذری در انساب الاشراف و طبری در تاریخ خود در حوادث سال 38 است و از کسانی که بعد از سید رضی به آن اشاره کرده اند ابن اثیر در کتاب کامل خود است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 376).

2 . «أسْتَظْهِرُ» از ریشه «استظهار» به معنای کمک گرفتن و یاری طلبیدن است.

3 . «أقْمَعُ» از ریشه «قَمع» بر وزن «قرض» به معنای منصرف ساختن کسی از مقصود خویش، مقهور کردن و درهم شکستن و به تسلیم واداشتن است و «مِقمعة» به معنای گرز و عمود آهنینی است که بر سر افراد متمرّد می کوبند و آنها را از کارشان باز می دارند.

4 . «نَخْوَة» به معنای تکبّر و خودبرتربینی است.

5 . «لَهاة» به معنای زبان کوچک است. سپس به هرگونه گلوگاهی اطلاق شده است; مانند جمله بالا.

6 . «الثَّغْر» به معنای مرز و در اصل به معنای هرگونه شکاف آمده است.

7 . تاریخ طبری، ج 3، ص 501، حوادث سال 36.

8 . «منبج» بر وزن «مجلس» اسم شهری از شهرهای شام بود.

9 . «ضِغْث» بر وزن «حرص» به معنای دسته ای از چوب های نازک مانند ساقه گندم و جو یا رشته های خوشه خرماست و به معنای بسته هیزم یا گیاه خشکیده نیز آمده است و گاه به خواب های آشفته و درهم اطلاق می شود و در اینجا به معنای مجموعه ای از عوامل نرمش است.

10 . کافی، ج 2، ص 119، ح 6.

11 . حجر، آیه 88 .

12 . آل عمران، آیه 159.

13 . «آس» از ریشه «مواساة» به معنای برابر ساختن با یکدیگر گرفته شده است.

14 . «حیف» به معنای انحراف از حق و عدالت است.