[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما أراده الناس علی البیعة بعد قتل عثمان:
دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی، فَإِنَّا مُسْتَقْبلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ، وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْب الْعَاتِب، وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَ أَنَا لَکُمْ وَزیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 4، ص: 214-201
و من کلام له علیه السلام لمّا أراده الناس علی البیعة بعد قتل عثمان.
این سخن را امام وقتی ایراد کرد که مردم بعد از قتل عثمان، می خواستند با او بیعت کنند (و او می خواست با این سخن هم به مردم اتمام حجّت کند و هم بی اعتنایی خود را به مقام، ثابت نماید
).
خطبه در یک نگاه:
یکی از شارحان معروف نهج البلاغه (مرحوم علّامه خویی) می نویسد: از روایات استفاده می شود که سبب ایراد این خطبه آن بود که خلفای پیشین سنّت رسول
خدا صلی الله علیه و آله را در تقسیم عادلانه بیت المال و رعایت مواسات بین مردم، تغییر دادند؛ عرب را بر عجم و موالی را بر بردگان و بزرگان قبیله را بر افراد عادی مقدّم داشتند
.
هنگامی که عثمان به حکومت رسید، این معنا تشدید شد؛ او خویشاوندان خود را از بنی امیّه بر سایر مردم برتری بخشید (مقامات و پست های حکومت را بین آنها تقسیم کرد و اموال عظیمی از بیت المال را در اختیار آنها گذاشت؛) سال ها این رسم در میان آنان رواج داشت و بسیاری از مردم به آن خو گرفته بودند و سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله به فراموشی سپرده شده بود
.
هنگامی که بعد از کشته شدن عثمان، همگان دست بیعت را به سوی علی علیه السلام دراز کردند، بزرگان قبایل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند که به همان شیوه خلفا عمل کند در حالی که امام علیه السلام تنها سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را ملاک می دانست؛ ناچار با این سخنان با آنها اتمام حجّت کرد و با صراحت اعلام داشت که اگر رشته خلافت را به دست گیرد مطابق خواسته آنها عمل نخواهد کرد. در ضمن، بی اعتنایی خود را به خلافت و مقامات ظاهری کاملًا نشان داد و در آغاز، دست رد به سینه طالبان بیعت زد تا هیچ کس تصوّر نکند، پذیرش بیعت مردم از سوی امام علیه السلام به خاطر علاقه او به خلافت بوده است
.
مرا رها کنید و به دنبال دیگری بروید!
شارحان «نهج البلاغه» بحث های فراوانی پیرامون این خطبه کرده اند و بیشتر به اشکالاتی که مربوط به مسئله امامت است، پرداخته اند; حتّی بسیاری از آنها شرح خطبه را رها کرده، مستقیماً به سراغ پاسخ اشکالات رفته اند; ولی بهتر این است که ما نخست به تفسیر خطبه بپردازیم و در پایان به سراغ سؤال و جوابهایی که پیرامون این خطبه مطرح شده است، برویم.
امام(علیه السلام) در برابر کسانی که دست بیعت به سوی او دراز کرده اند و از هر طرف هجوم آورده اند و گمانشان این بوده که امام هم برنامه تبعیض های ناروا در تقسیم بیت المال و مقام ها و پست ها را انجام خواهد داد، می فرماید: «مرا رها نمائید و دیگری را طلب کنید!» (دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی).
سپس به بیان دلیل این مطلب پرداخته، می فرماید: «زیرا ما به استقبال چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های گوناگونی دارد; و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند!» (فَإِنَّا مُسْتَقْبلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ).
اشاره به اینکه مردم بر اثر کارهای ناروای خلفا - مخصوصاً عثمان - اتّحاد نخستین را از دست داده اند و هر کس برای خود نظری دارد و آن را دنبال می کند و بسیاری از آنها همچون شکارچیان در هر جا دنبال شکاری از اموال و مقامات دنیا هستند و با این اختلاف و تشتّت، باز گرداندن مردم به وحدت عصر رسول الله کار بسیار مشکل و پیچیده ای است و انتظارات آنها حدّ و مرزی ندارد.
سپس در ادامه این سخن، دور نمای تاریک آینده را با واقع بینی دقیقی ترسیم می کند و می فرماید: «ابرهای تیره و تار افق ها را پوشانیده و راه مستقیم حق (در این فضای ظلمانی) ناشناخته است». (وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ(1)، وَ الْمَحَجَّةَ(2) قَدْ تَنَکَّرَتْ).
چرا که هوا و هوس های شیطانی و زرق و برق فریبنده دنیا چنان فضای افکار و قضاوت جامعه را تیره و تار کرده که اجازه نمی دهد راه صحیح را از چاه بشناسد و از پرتگاههایی که در مسیر آنهاست، بپرهیزد و به گفته دانشمند مصری محمّد عَبْدُه: «طمعهایی که در بسیاری از مردم در عهد عثمان به خاطر بخششهای بی دریغ از بیت المال و انواع تبعیضهای ناروا حاصل شده بود، به آسانی به آنها اجازه نمی داد که بعداً با دیگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل علی(علیه السلام) به سراغ آنها می آمد، از آن می گریختند و به سراغ برپا ساختن فتنه ها می رفتند تا به مقصود خود برسند و این در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام بر سر دو راهی قرار داشت; اگر همان امتیازات را به آنها می داد مرتکب ظلم عظیم و مخالفت با شرع شریف می شد (و اگر تسلیم آنها نمی شد فتنه گری ها آغاز می گشت) و از سوی دیگر، توده مردم که بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند، خواهان عدل و داد بودند و می بینیم که آنچه را علی(علیه السلام) پیش بینی می کرد، بعد از قبول بیعت مردم رخ داد (و فریاد مخالفت دنیا پرستان از هر سو بلند شد)».(3)
سپس در تأکید بیشتری نسبت به این موضوع، که اگر من زمام امور را بدست گیرم روش های نادرست پیشین را ادامه نخواهم داد; بلکه همچون زمان پیامبر اکرم به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت، می افزاید: «بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود می دانم (از اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد!» (وَ اعْلَمُوا أَنِّی إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْب(4) الْعَاتِب).
اشاره به اینکه من می دانم مصلحت اندیشان دنیا طلب، در آینده به من خواهند گفت که اجرای حق و عدالت امر حکومت را بر من مشکل می کند و مخالفت ها را برمی انگیزد; اصول سیاست مداری ایجاب می کند که همان ناهنجاری های سابق را ادامه دهم; بیت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب و پست ها را در اختیار گردنکشان قرار دهم هر چند به قیمت پایمال شدن حقوق توده مردم باشد; درست همان کاری که اسلام و همه ادیان آسمانی برای نفی آن آمده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقوُمَ النَّاسُ بالْقِسْطِ;(5) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانینی عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند».
سپس برای اتمام حجّت و اثبات بی اعتنایی خود به مقام های ظاهری می افزاید: «اگر مرارها کنید همچون یکی از شما خواهم بود (و با عدم وجود یار و یاور مسئولیّتی نخواهم داشت) بلکه شاید از شما شنواتر و مطیع تر نسبت به رئیس حکومت و والیان امر (در حفظ کیان اسلام و منافع مردم) بوده باشم» (وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدکُمْ; وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ).
این تعبیر نشان می دهد که امام(علیه السلام) در عالمی غیر از عالم مصلحت گرایان دنیاپرست و سیاست پیشه، سیر می کرد و هرگز حکومت را به عنوان یک طعمه شیرین و لذیذ نمی دانست; بلکه وظیفه ای سنگین و مقدّمه ای برای احیای ارزش های اسلامی می شمرد، که بدون آن، حکومت به اندازه آب بینی حیوانی هم ارزش ندارد.
در پایان روی سخنش را به همان گروه دنیاپرست و زیادت خواه و سیاست باز کرده، می فرماید: «من برای شما وزیر و مشاور باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم». (وَ أَنَا لَکُمْ وَزیراً، خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً).
چرا که اگر امیر باشم شما هرگز نمی توانید به خود کامگی ها و غصب حقوق محرومان ادامه دهید، ولی در مشاورت با من بهره هایی از حق خواهید برد، بی آنکه مسئول اعمال شما باشم.
تاریخ با صراحت می گوید تمام پیش بینی های امام(علیه السلام) در این کلام شریف به وقوع پیوست. و بر خلاف آنچه برخی از کوته نظران می اندیشند، امام(علیه السلام) کاملا از شرایط سخت دوران حکومت خودآگاه بود و تمام واکنش های مخالفان را پیش بینی می کرد; هرگز غافلگیر نشد و چیزی بر خلاف آنچه گفته بود روی نداد; ولی او پیرو مکتبی بود که می گفت: احیای ارزش ها، هر چند به قیمت قربانی شدن خود انسان باشد، بر هرچیز مقدّم است; نه مکتب های دنیای مادّی که می گویند: برای حفظ حکومت می توان ارزش ها را قربانی کرد!
او به گفته خود عمل کرد; حتّی حاضر نشد به برادرش «عقیل» سهم مختصری، اضافه بر آنچه حقّ او بود، از بیت المال بدهد.
او بر خلاف خلیفه پیشین، کمترین چیزی برای خود نیاندوخت و روزی خطاب به مردم فرمود: «دَخَلْتُ بلاَدَکُمْ بأَشْمَالِی هذهِ وَ رَحْلَتی، و رَاحِلَتی، هَاهِیَ فَإنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بلاَدکُمْ بغَیْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِی مِنَ الْخَائِنینَ; من به سرزمین شما وارد شدم با این لباس و این اثاث مختصر و این مرکب; و اگر از سرزمین شما به غیر از این خارج شوم (و چیزی از بیت المال مسلمین را با خود ببرم); از خائنانم!»(6)
بر خلاف آنچه معمول سیاستمداران امروز است، که به هنگام انتخابات وعده های فریبنده ای به مردم می دهند و برای جلب آرا به هر کار خلافی دست می زنند، امام(علیه السلام) اهداف واقعی خود را کاملا روشن ساخت و از مسائلی که در ذائقه بسیاری تلخ بود، خبر داد و برای اینکه کمترین شائبه اغفال در کار نباشد، مردم را از طوفان های آینده آگاه نمود; این کاری است که در برنامه هیچ یک از زمامداران دنیای مادّی در طول تاریخ، سابقه نداشته است.
نکته ها:
1- چرا فرمود دست از من بردارید؟
شارحان «نهج البلاغه» و دیگر اندیشمندان اسلام درباره این کلام امیرمؤمنان سخنان بسیاری گفته اند; گروهی آن را دلیل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولایت پنداشته اند و گروهی در مقابل به دفاع برخاسته اند و جمعی از - به اصطلاح - روشنفکران عصر ما، آن را دلیل بر اصالت رأی مردم در حکومت گرفته اند و همچنین...
ولی برای اینکه در اینجا بیراهه نرویم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه، به شرایط زمانی و مکانی و سایر مقدّماتی که فضای اصلی خطبه را تشکیل می دهد، توجّه کنیم. از جمله:
الف) این سخن در زمانی از امام صادر شد که «عثمان» بر اثر حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنی امیّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف، به قتل رسیده بود و مردم برای بیعت، به سوی امام هجوم آورده بودند.
مردمی که سران آنها به امتیازات بی دلیل زمان عثمان خو گرفته بودند، انتظار داشتند امام هم بیت المال مسلمین را مطابق میل آنها تقسیم کند و سیاستمدارانشان انتظار داشتند که در برابر بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، پست های مهمّ فرمانداری و استانداری کشور وسیع اسلام، در اختیار آنها گذاشته شود.
بسیاری از توده مردم نیز از ارزش های اسلامی فاصله گرفته و به خاطر وفور غنایم جنگی، آلوده زرق و برق دنیا شده بودند; افکار جاهلی در میان آنها خودنمایی می کرد و زندگی عصر پیامبر - به خاطر بی توجّهی خلفا - به فراموشی سپرده شده بود.
به همین دلیل، امام خود را بر سر دو راهی می دید: تسلیم نشدن در برابر بیعت مردم در آن شرایط بحرانی، یا تن دادن به بیعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگین اجتماعی.
ب) امام کسی نبود که مانند سیاستمداران دنیاطلب، طرح واقعی خود را برای حکومت اسلام پنهان سازد و با نشان درِ باغ سبز و فریبکاری، آنها را به بیعت بشکاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت، طرح اصلی خود را آشکار سازد! او هرگز به این گونه فریبکاری ها تن درنمی داد و مایل بود همه چیز را قبلا به طور آشکار با مردم در میان بگذارد و مشکلات بیعتشان را برای آنها بیان کند.
بدیهی است برای کسی که از دیدگاه ارزش های الهی به حکومت می نگرد، دلیلی ندارد که خود را با فریبکاری و به هر قیمت ممکن، به قدرت برساند.
ج) بی شک امام لایق ترین فرد، نه تنها در آن زمان، بلکه در زمان های قبل از آن نیز برای حکومت بود; نه تنها امام چنین عقیده ای را درباره خود داشت و می فرمود: «إِنَّهُ لِیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْب مِنَ الرَّحا; رقیب من هم به یقین می داند که جایگاه من از خلافت جایگاه محور سنگ آسیا نسبت به آن است، (که هرگز ممکن نیست سنگ بدون آن گردش کند).(7)
و نیز هنگامی که به مسئله شورای شش نفری عمر اشاره می کند که او را در کنار پنج نفر قرار داده بودند; می فرماید: «مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هذهِ النَّظَائِرِ; کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر) شک و تردید وجود داشته باشد، تا چه رسد به اینکه مرا هم سنگ امثال اینها قرار دهند».(8)
و در جای دیگر هنگامی که مردم می خواستند بعد از عثمان با او بیعت کنند، با صراحت می گوید: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاس بهَا مِنْ غَیْرِی; همه شما به خوبی می دانید من از همه کس به خلافت شایسته ترم».(9)
حتّی رقبای او، با صراحت شایسته تر بودن او را قبول داشتند (هر چند در عالم سیاست این شایستگی ها از طرف رقیبان در عمل فراموش می شود!) از جمله «عُمر» به هنگام انتخاب شورای شش نفری به علی(علیه السلام) گفت: «تو از همه شایسته تری اگر شوخ طبع نبودی!» سپس افزود: «أَمَا وَ اللهِ لَئِنْ وُلِّیَتَهُمْ لَتَحْمِلَنَّهُمْ عَلَی الْحَقِّ الْوَاضِعِ وَ الْمَحَجَّةِ الْبَیْضَاءِ; به خدا سوگند! اگر زمام حکومت را تو در دست بگیری مردم را در مسیر حقّ واضح، و راه روشن قرار خواهی داد».(10)
«ابوبکر» هنگامی که به خلافت رسید - طبق نقل بسیاری از روایات - عدم صلاحیّت خویش را برای خلافت بیان کرد. به گفته «طبری» چنین گفت: «أَیَّهَا النَّاسُ! فَإِنِّی وُلِّیتُ عَلَیْکُمْ وَ لَسْتُ بخَیْرِکُمْ; مردم من والی شما شده ام در حالی که بهترین شما نیستم».(11)
و حتّی در بعضی از این روایات آمده است که ابوبکر گفت: «أَقِیلوُنِی! فَلَسْتُ بخَیْرِکُمْ وَ عَلِیٌّ فِیکُمْ; مرا رها سازید، من بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست».(12)
با توجه به آنچه در بالا آمد که همه از محکمات تاریخ و حدیث محسوب می شود - و طبعاً جمله های متشابهی ماند خطبه بالا را باید در پرتو آن تفسیر کرد - شکّی باقی نمی ماند که امام(علیه السلام) در این خطبه می خواهد، عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهایت تواضع خویش را در این امر نشان دهد و هم به مردمی که اصرار در بیعت با او داشتند، بگوید که اگر من قدرت را بدست گیرم برنامه ام دنبال روی از روش های نادرست پیشین نیست; بلکه چاره ای جز این ندارم که شما را به راه حق باز گردانم و ارزش های عصر پیامبر را زنده کنم; هر چند خوشایند گروه زیادی نباشد و عَلَم مخالفت بر پا دارند و طوفان هایی بپا کنند.
با توجّه به این نکات، نوبتی برای این باقی نمی ماند که بحث کنیم، آیا این خطبه دلیل بر آن نیست که امامت منصوص نبوده. و یا اینکه معیار برای امامت و خلافت تنها آرای مردم است و بس! زیرا این سخن را کسی می گوید که تنها ظاهر این خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراین تاریخی و سخنان دیگر امام(علیه السلام) در نهج البلاغه و غیر آن، چشم بپوشد!
2- چرا عدالت علی(علیه السلام) را بر نمی تابیدند؟
بی شک، بیعت با علی(علیه السلام) - به گفته همه مورّخان - پرشورترین و مردمی ترین، بیعت بود; چرا که بیعت در «سقیفه» از چند نفر تجاوز نمی کرد و بیعت با «عمر» طبق سفارش خلیفه اوّل بود و بیعت با «عثمان» ناشی از رأی سه نفر از شورای شش نفری بود; در حالی که بیعت با علی(علیه السلام) از آغاز به صورت گروهی انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه یک صدا گرد او را گرفته و با او بیعت کردند; درحالی که امام به خاطر شرایط بسیار سخت جامعه اسلامی - که از سوی مدیریّت خلفای پیشین سرچشمه گرفته بود - از قبول آن اکراه داشت.
مورّخ معروف، «ابن اثیر» در «کامل» در این زمینه چنین می گوید: «هنگامی که مصریان که در شورش بر ضدّ عثمان، نقش اصلی را داشتند بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدینه اصرار کردند که باید حتماً خلیفه ای برای مسلمین تعیین گردد، مردم به سوی علی(علیه السلام) هجوم آوردند و گفتند: «آمده ایم با تو بیعت کنیم; می بینی که چه بر سر اسلام و مسلمین آمده است». علی فرمود: «مرا رها کنید! و به دنبال دیگری بروید چرا که ما به سوی چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های مختلف دارد و دل ها و عقل ها بر آن استقرار نمی یابد (مسئله ای است بسیار پیچیده و غامض)». مردم گفتند: «تو را به خدا سوگند می دهیم! مگر نمی بینی در چه شرایطی قرار داریم؟ مگر اسلام را (تنها) نمی بینی؟ مگر آشوب و فتنه ها را مشاهده نمی کنی؟ مگر از خدا نمی ترسی؟». فرمود: «من پاسخ شما را گفتم و بدانید اگر من پیشنهاد شما را اجابت کنم (به سنّت های غلط پیشین تن نمی دهم و) شما را به راهی می برم که می دانم (عین حقّ و عدالت است) و اگر مرا رها کنید من فردی مانند شما خواهم بود (و مسئولیّتی بیش از مسئولیّت یک نفر ندارم)».
سپس ابن اثیر بیعت عامّه مردم با علی(علیه السلام) به طور مشروح، شرح می دهد.(13)
به یقین - همان گونه که عبارت های فوق گواهی می دهد - علی(علیه السلام) می دانست که حکومت حق و عدالت بر مردمی که عادت به ظلم و ستم کرده اند، بسیار مشکل است و با مخالفت های شدید سران دنیاپرست روبرو خواهد شد; ولی با این همه می دانست حفظ اصول، هرچند به قیمت مخالفت ها، کارشکنی ها و سرانجام شهادتش تمام شود، کار بسیار پرارزشی است.
هدف امام حکومت کردن به هر قیمت نبود، بلکه حکومت را برای حفظ اصول و ارزش ها لازم می دانست، هرچند موقعیّت و حتّی جان او در این راه قربانی شود و البتّه درک این واقعیت برای کسانی که با فرهنگ انبیا و اولیا آشنا نیستند، آسان نیست.
«ابن ابی الحدید» در اینجا جمله جالبی از بعضی اندیشمندان نقل کرده است که گفته اند: «سیاست علی(علیه السلام) را اگر انسان منصف، با دقّت بررسی کند و نسبت به شرایطی که او و یارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد، می بیند که این سیاست واقعاً یک معجزه بود».(14)
3- چرا وزیر بودن آن حضرت بهتر است؟
جمله «أَنَالَکُمْ وَزیراً، خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أمِیراً» علاوه بر اینکه می توان آن را بر نوعی تواضع و اتمام حجّت حمل کرد، توجیه دیگری هم می تواند داشته باشد که اگر علی(علیه السلام) امیر می شد، مخالفت و قیام بر ضدّ او سبب کفر می گردید; چرا که پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حدیث معروف درباره او فرموده بود: «حَرْبُکَ حَرْبی; جنگ با تو، همچون جنگ با من است (و موجب کفر و خروج از اسلام می شود)».(15) در حالی که اگر آن حضرت مشاور بود، مخالفت با حکومت وقت، سبب کفر نمی گردید.
کوتاه سخن اینکه بعضی از ناآگاهان پیرامون این خطبه جنجال زیادی به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادی تشیّع پنداشتند، در حالی که هیچ مسئله ای که بر خلاف این اعتقادات باشد، در آن دیده نمی شود; زیرا از یک سو، امام می خواهد بی اعتنایی خود را به مقام های ظاهری کاملا نشان بدهد; در حالی که دیگران برای اموری بسیار کمتر از آن دست و سر می شکستند.
از سوی دیگر، امام نهایت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ایمان، با این تعبیرات نشان می دهد.
از سوی سوم، به آنها هشدار می دهد و اتمام حجّت می کند که اگر من زمام امور را به دست گیرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّتِ پیامبر و رضای خدا را به رسمیّت نمی شناسم. هرگز از من انتظار نداشته باشید که مانند دیگران، پایه های حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعیض و تزویر محکم کنم.
و از سوی چهارم، تصّور نکنید من از طوفان های آینده بی خبرم و بر مرکب خلافت به عنوان یک مرکب راهوار سوار می شوم; من می دانم در شرایط فعلی، سوار شدن بر این مرکب چموش بسیار خطرناک و پر دردسر است! اگر آن را بپذیرم به خاطر وظیفه الهی است، نه غیر آن.(16)
پی نوشت:
-
«أغامت» از مادّه «غَیْم» گرفته شده که به معنای ابر است; بنابراین، جمله «إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ» یعنی: افق ها را ابر پوشانده است; که در اینجا کنایه از تاریک بودن اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمین در آن زمان است.
-
«مَحجّه» در لغت به معنای طریقه واضح و راه روشن و مستقیم است، خواه ظاهری باشد یا معنوی، و در اصل از مادّه «حجّ» به معنای «قصد» گرفته شده; زیرا همیشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقیم برود، تا به مقصود برسد.
-
شرح نهج البلاغه شیخ محمّد عبده، ذیل خطبه 92، صفحه 233.
-
«عتب» مصدر است و به معنای سرزنش کردن آمده است.
-
سوره حدید، آیه 25.
-
بحارالانوار، جلد 40، صفحه 325.
-
خطبه 3 (شقشقیّه).
-
همان مدرک.
-
خطبه 74.
-
شرح نهج البلاغه ابن الحدید، جلد 1، صفحه 186. همین مضمون را طبری در تاریخ خود، با تفاوت مختصری نقل کرده است. (جلد 3، 294 - حوادث سال 23 هجری).
-
تاریخ طبری، جلد 2، صفحه 405.
-
احقاق الحق، جلد 8، صفحه 240.
-
کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 193.
-
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 7، صفحه 73.
-
«ابن مغازلی» دانشمند معروف اهل سنّت در کتاب «مناقب» خود از ابن عبّاس نقل می کند که پیامبر(صلی الله علیه وآله) خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «سلْمُکَ سلْمِی وَ حَرْبُکَ حَرْبی» (مناقب ابن مغازلی، صفحه 50).
سند خطبه: نویسنده مصادر نهج البلاغه در ذیل این خطبه می گوید: طبری و ابن اثیر آن را در حوادث سال 35 هجری با تفاوت مختصری نقل کرده اند و آنچه از مراجعه به این دو مدرک استفاده می شود، این است که امام علیه السلام این جمله ها را پشت سر هم به صورت یک خطبه بیان نفرموده؛ بلکه بین آن حضرت و مردم گفتگوهایی در زمینه خلافت شد و امام سخنانی بیان فرمود که مرحوم سیّد رضی همه آنها را در کلام بالا جمع آوری کرده و گفتگوهای مردم را از آن حذف نموده است
.
از آنچه در بالا گفته شد، استفاده می شود که این کلام قبل از سیّد رضی از دو منبع معروف اهل سنّت نقل شده است؛ سپس سیّد رضی از منبعی که نزد او معتبر بوده است، آن را نقل کرده است( به تاریخ طبری، جلد 3، صفحه 456 و تاریخ کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 190 به بعد مراجعه شود) همچنین شیخ مفید در الجمل صفحه 48، و ابن جوزی، در تذکرة الخواص، صفحه 57، این خطبه را نقل کرده اند
.