[hadith]فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ وَ تَلَاحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبیرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَی مَعْرِفَتِکَ وَ لَمْ یُبَاشرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ بأَنَّهُ لَا نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابعِینَ مِنَ الْمَتْبُوعِینَ إِذْ یَقُولُونَ "تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ برَبِّ الْعالَمِینَ". کَذَبَ الْعَادلُونَ بکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بأَصْنَامِهِمْ وَ نَحَلُوکَ حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بأَوْهَامِهِمْ وَ جَزَّءُوکَ تَجْزئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بخَوَاطِرِهِمْ وَ قَدَّرُوکَ عَلَی الْخِلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوَی بقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ. وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بشَیْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بکَ وَ الْعَادلُ بکَ کَافِرٌ بمَا تَنَزَّلَتْ بهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ وَ نَطَقَتْ عَنْهُ‏ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ؛ وَ إِنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذی لَمْ تَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فِی مَهَبِّ فِکْرِهَا مُکَیَّفاً، وَ لَا فِی رَوِیَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 4، ص: 65-56

 

تو بی نظیر و بی همتایی!

در این فراز، بار دیگر امام(علیه السلام) به بیان صفات پروردگار باز می گردد و نسبت به قرارگرفتن در پرتگاه تشبیه هشدار می دهد; شاید به این دلیل که ممکن است گرفتن دلایل وجود خداوند از جهان خلقت و جستجوی آثار عظمت او درجای جای جهان آفرینش، انسان را وسوسه کند که برای او صفاتی همچون صفات مخلوقات قائل شود و تا سر حدّ قبول جسمیّت برای خداوند، سقوط کند.

لذا امام(علیه السلام) روی به درگاه خدا آورده، چنین عرض می کند: «(خداوندا) گواهی می دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده، و برای تو همانند آنها اعضای مختلف، و مفاصل به هم پیوسته - که به حکمتت در لابلای عضلات پنهان گشته است - قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته، و یقین به این حقیقت که برای تو شبیه و نظیری نیست در درون جانش قرار نگرفته است; و گویا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزاری می جویند، نشنیده است! آن روز که می گویند: به خدا سوگند! ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می شمردیم».(1) (فَأَشْهَدُ أَنّ مَنْ شَبَّهَکَ بتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلاَحُمِ(2) حِقَاقِ(3) مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبیرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَی مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ یُبَاشرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ بأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابعِینَ مِنَ الْمَتْبُوعِینَ إِذْ یَقوُلوُنَ: «تَاللهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلاَل مُبین إِذْ نُسَوِّیکُمْ برَبِّ الْعَالَمِینَ»).

این جمله ها اشاره روشنی به گمراهی گروه «مجسّمه» یا «مشبّهه» و شرک و کفر آنهاست، که برای خدا جسم و اعضای پیکر و دست و پا و چشم و گوش قایل بودند و به خاطر گرفتار شدن در وادی تشبیه، ذات پاک پروردگار را تا سر حدّ یک مخلوق ضعیف و ناتوان و فانی و ناپایدار تنزّل داده بودند، که قرآن از آن - در همان آیه بالا که در لابه لای کلام امام آمده است - به «ضَلاَل مُبین» (گمراهی آشکار) تعبیر کرده است.

جمله «مَنْ شَبَّهَکَ بتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ» اشاره به این است که آن کس که دارای جسم است، جسم او ترکیبی از اعضای مختلف است، که هر کدام ابزار کاری محسوب می شود. و تعبیر به: «تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمْ» اشاره به پیوندهایی است که در میان اعضا وجود دارد. بنابراین، اعضای یک پیکر، هم از یکدیگر جدا هستند و هم به هم پیوسته اند. و این یکی از حکمت های خداوند در آفرینش مخلوقات است; که اگر اعضای مختلف نداشته باشند، کارایی آنها محدود می شود و اگر از هم گسسته باشند، همکاری آنها غیر ممکن می شود. در ضمن خداوند منّان به حکمت خود، ارتباط اعضا را در زیر طبقات گوشت پنهان ساخته، تا در برابر حوادث مختلف آسیب پذیر نباشند. و این، جز در عالم مخلوقات، تصوّر نمی شود و خداوند منزّه از اجزا و اعضا ونیاز به جسم است.

امام(علیه السلام) می فرماید: این گونه افراد نادان، در واقع گرفتار سه انحرافند: نخست اینکه، خدا را به درستی نشناختند و دیگر اینکه: به توحید او قائل نیستند و سوم اینکه به آیات صریح قرآن گوش فرا نداده و از تعلیمات این کتاب آسمانی بیگانه اند و به همین دلیل در «ضَلاَلِ مُبین» گرفتارند.

ولی در قیامت که حجابها کنار می رود و حقایق، آفتابی می شود; به زودی به اشتباه خود، پی می برند و رهبران گمراه و پیروانشان از یکدیگر بیزاری می جویند و اظهار ندامت و پشیمانی و شرمساری می کنند; امّا چه سود که وقت آن گذشته است. این همان چیزی است که در فراز بالا به روشنی به آن اشاره شده است.

قابل توجّه اینکه، امام(علیه السلام) در فرازهای گذشته روی سخن را به مردم کرده بود، ولی در اینجا روی سخن به درگاه پروردگار نموده; و این به خاطر آن است که اهمیّت مطلب را گوشزد کند! زیرا مخاطب هر قدر بزرگتر باشد، سخن را سنجیده تر باید گفت. آن هم سخنی که از سوز دل برخاسته است.

سپس در ادامه این سخن به گروه دیگری از منحرفین - یعنی مشرکان و بت پرستان، که آنها نیز گروهی از «مشبّهه» محسوب می شوند - اشاره کرده، می فرماید: «دروغ گفتند! آنان که برای تو همتایی قائل شدند و تو را به بت های خود تشبیه نمودند، و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند، و تو را همچون اجسام با پندارهای خود تجزیه کردند، (و اجزایی همچون دست و پا و چشم و گوش برای تو قائل شدند;) و با سلیقه های منحط خود، تو را به مخلوقی که قوای گوناگون دارد، مقایسه کردند». (کَذَبَ الْعَادلوُنَ(4) بکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بأَصْنامِهِمْ، وَنَحَلوُکَ(5) حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّأُوکَ تَجْزئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ، بَخَواطِرِهْم، وَ قَدَّروکَ عَلَی الْخِلقَةِ الْمُختَلِفَةِ الْقُوَی بقَرائِحِ(6) عُقُولِهِمْ).

امام(علیه السلام) با این تعبیرات محکم و قاطع - که در چهار صورت بیان شده - انواع و اقسام شرک و تشبیه خداوند متعال به مخلوقات را نفی می کند وهمگان را از گرفتارشدن در وادی شرک، بر حذر می دارد! و مرز توحید موحّدان را با شرک مشرکان مشخّص می سازد:

در جمله اوّل، تشبیه به بت ها را نفی می کند.

در جمله دوّم، زینت و آرایشی همچون زینت مخلوقات را برای خدا باطل می شمرد (مثل تعبیری که بعضی از افراد بسیار نادان و ساده لوح درباره خدا داشتند، که او را به صورت نوجوانی زیبا روی، با موهای مجعّد می پنداشتند).

و در جمله سوم، وجود اجزا و اعضایی همچون دست و پا را برای او منتفی می داند.

و درجمله چهارم، اعتقاد به نیروهای مختلف، مانند بینایی و شنوایی و بویایی (همچون مخلوقات) را بی اساس معرّفی می کند و به این ترتیب، از زوایای مختلف، پندارهای شرک آلود را در هم می کوبد.


نکته:

مجسِّمه کیانند؟

«مُجسّمه» (به کسر سین) به کسانی گفته می شود که برای خدا جسم قائل هستند و حتّی تصریح می کنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها «مُشبِّهه» (به کسر باء) نیز گفته می شود; به جهت اینکه خدا را به مخلوقات مادّی تشبیه می کنند.

این اعتقاد از دیر ایّام در میان افراد بشر بوده و انسانهایی که بر اثر کوتاهی فکر نمی توانستند چیزی را ماورای طبیعت مادی تصوّر کنند و تمام اُنسشان با مادّیات و اجسام بوده است خدا را همچون اجسام مادّی و یا همچون خودشان می پنداشتند.

اعتقاد به معبودهایی همچون: ماه و خورشید و ستارگان و اجسام دیگری مانند آنها نیز، از همین جا سرچشمه می گرفت.

تاریخ یهود نشان می دهد که آنها سخت به مسأله جسمیّت خدا معتقد بودند; تا آنجا که پیامبرشان حضرت موسی(علیه السلام) را سخت در فشار قرار دادند، که خدا را به آنها نشان دهد! و داستان کوه «طور» و صاعقه و از میان رفتن جمعی از «بنی اسرائیل» در این زمینه معروف است.

قبل از این ماجرا یعنی بعد از آن که بنی اسرائیل از نیل نجات یافتند نزد موسی آمدند و تقاضای ساختن بت برای پرستش کردند! و حتّی بعد از داستان صاعقه نیز بیدار نشدند و هنگامی که «سامری» گوساله را به عنوان «معبود» برای آنها ساخت، به سرعت جذب بسوی آن شدند و اکثریّت «بنی اسرائیل» به پرستش آن تن در دادند که موسی بعد از بازگشت از کوه «طور» سخت برآشفت و آنها را کیفر سختی داد.

در تاریخ مسیحیّت نیز، اعتقاد به تثلیث (خدایان سه گانه: اب و ابن و روح القدس) نشانه روشنی از اعتقاد به جسمیّت پروردگار است زیرا با صراحت حضرت مسیح را فرزند خدا و یکی از خدایان سه گانه می دانند، در حالی که مسیح انسانی بود مانند سایر انسانها.

هنگامی که قرآن مجید بر قلب پاک پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نازل شد، خط بطلان بر عقائد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبیه کشید و آیاتی همچون: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ; هیچ چیز مانند خدا نیست»(7) و «لاَتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ; چشم ها او را نمی بیند»(8) و آیه «لَنْ تَرَانِی» (9) خطاب به موسی «هرگز مرا نخواهی دید» و آیاتی همچون: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنما کُنْتُمْ; او با شماست هر جا باشید»(10) و آیه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید; ما به انسانها از رگ گردن (یا رگ قلب) او نزدیکتریم»(11) و آیه «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ; به هر سو بنگرید خدا در آنجاست»(12) شواهد گویایی بر نفی جسمیّت از خدا است.

ولی متأسّفانه افکار التقاطی از سوی ملّت های بت پرست و یهود و نصاری و مجوس که وارد اسلام شد، به داخل عقاید گروهی از مسلمین ساده لوح و ناآگاه نفوذ کرد وجمعیّتی به نام «مجسّمه» یا «مشبّهه» پیدا شدند.

شاید تعبیرات کنایی که در بعضی از آیات قرآن آمده مانند: «یَدُاللهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ; دست خدا بالای دست های آنهاست»(13) و «أَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْش اسْتَوَی; خداوند بر عرش، سلطه دارد»(14) بهانه ای به افراد منحرف و کوته فکر داد که به سوی این مذهب شرک آلود گام بردارند; در حالی که مسلّم است «ید» در این گونه موارد به معنای قدرت و «إسْتَوی» به معنای سلطه و سیطره است، نه به معنای جلوس و استقرار بر چیزی; و این تعبیرات کنایی قبل از قرآن و بعد از نزول آن نیز همیشه در ادبیّات اقوام مختلف وجود داشت، مثلا می گوئیم: «از دست فلان کس کاری ساخته نیست!» یعنی قدرت بر این کار ندارد و یا واژه «إستوی» را در مورد سلطه یک پادشاه بر یک کشور به کار می برند.

دلایل عقلی ومنطقی نیز به روشنی هرگونه جسمیّت را از خداوند نفی می کند; چرا که هر جسمی محدود است و زمان و مکان و اجزائی دارد; بنابراین، از جهات مختلف نیازمند است و می دانیم نیاز و محدودیّت در ذات پاک خدا راه ندارد.

از آن مهم تر اینکه همه اجسام در معرض تغییرات و حتّی زوال هستند و معلوم است که گرد و غبار تغییر و زوال بر دامان کبریایی اش نمی نشیند.

با این مدارک روشن، باز متأسّفانه - همان گونه که در بالا اشاره شد - عقیده منحطّ به جسمیت، دامان جمعی از مسلمانان نادان و بی خبر را گرفت و آنقدر در این مسیر ظلمانی پیش رفتند که مطابق نقل «محقّق دوانی» گروهی از آنها عقیده دارند که خداوند ترکیبی از گوشت و خون است و بعضی از آنها معتقدند که نوری نقره گون و شفّاف از او می درخشد و قامت او هفت وجب با وجب های خود اوست و بعضی از آنها معتقدند که او به صورت انسان نوجوان زیبا و دارای مویی مجعّد است.

«علاّمه حلّی» در کتاب «منهاج الکرامه» داستانی از بعضی از «مجسّمه» نقل می کند که شنیدنی است; می گوید: «یکی از بزرگان آنها، روزی از کنار مرد نفت فروشی می گذشت که نوجوان زیبارویی با موهای مجعّد و پیچ خورده از آنجا عبور کرد، آن عالم سخت به قیافه نوجوان خیره شد و پیوسته به او نگاه می کرد! مرد نفت فروش که آدم بی بند و باری بود. تصوّر کرد آن مرد نظر سویی نسبت به نوجوان دارد، شب هنگام نزد او آمد و گفت: من امروز دیدم که تو سخت به او نگاه می کنی اگر بخواهی می توانم او را در اختیار تو قرار دهم! آن مرد برآشفت و با تندی به او گفت: من کراراً به این نوجوان نگاه کردم چون مذهب من بر این است که خداوند گاه از آسمان به همین صورت به زمین نازل می شود. گفتم: نکند او خدای من باشد! مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت: من با این شغلی که دارم بسیار بر تو - با آن زهدی که داری و این عقیده کثیف - ترجیح دارم!(15)


فراتر از احاطه عقلها

امام(علیه السلام) در این فراز بار دیگر به مسأله انحراف مشرکان و اهل تشبیه باز می گردد و شهادتی دیگر در پیشگاه خداوند نسبت به انحراف آنها می دهد، تا مخاطبین بشنوند و در دام تشبیه گرفتار نشوند.

می فرماید: «و گواهی می دهم آنان که تو را با چیزی از مخلوقاتت مساوی شمردند، همتایی برای تو قائل شده اند و آن کس که برای تو همتایی قائل شود نسبت به آنچه «آیات محکمات» تو آورده و شواهد «دلائل آشکار» تو از آن سخن می گوید، کافر شده است!». (وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بشَیْء مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بکَ، وَ الْعَادلُ بکَ کَافِرٌ بمَا تَنَزَّلَتْ بهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ، وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ).

به نظر می رسد این شهادتی که امام(علیه السلام) در این فراز، درباره انحراف مشرکان داده، با شهادتی که در فراز قبل بود، متفاوت و ناظر به دو گروه باشد; شهادت جمله های پیشین مربوط به بت پرستانی است که خدا را تشبیه به بت ها می کردند و بت ها را در مقام ربوبیّت قرار می دادند یعنی حاجات خود را از آنها می طلبیدند و به همین دلیل، آنها را پرستش می کردند; ولی آنچه در این فراز آمده، ناظر به کسانی است که برای خدا همتایی در جمیع جهات قرار می دادند; همچون «وثنیّین» (دوگانه پرستان)، که معتقد به خدای خیر و خدای شرّ بودند و مسیحیان که قائل به «تثلیث» (خدایان سه گانه) بودند و آنها را «اب» و «ابن» و «روح القدس» می نامیدند. امام(علیه السلام) آنها را کافر به محکمات آیات و حجّتهای بیّنات دانسته است.

ممکن است تعبیر به «آیات محکمات» و «حجج بیّنات» هر دو اشاره به آیاتی بوده باشد که با صراحت، هرگونه همتایی را برای خداوند نفی می کند، مانند «قُلْ أَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بالَّذی خَلَقَ الأَرْضَ فِی یَوْمَینِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَاداً; بگو آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز (دو دوران) آفرید، کافر می شوید و برای او همتایانی قرار می دهید!».(16) و آیه «فَلاَ تَجْعَلُؤا للهِ أَنْدَادَاً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ; برای خداوند همتایانی قرار ندهید در حالی که می دانید (این سخن اشتباه محض است)».(17)

این احتمال نیز وجود دارد که «آیات محکمات» اشاره به آیات توحیدی صریح قرآن مجید باشد و «حجج بیّنات» اشاره باشد به دلائل عقلی که هرگونه شبیه و مانند و همتایی را برای خدا نفی می کند.

جمله های بعد گواه بر همین احتمال است; آنجا که می گوید: «تو همان خدایی هستی که عقل ها به تو احاطه نمی یابد، تا در مسیر وزش افکار، در کیفیت خاصّی قرار گیری! و در خاطره ها و اندیشه ها، جای نمی گیری، تا محدود و قابل تغییر باشی!» (وَ أِنَّکَ أَنْتَ اللهُ الَّذی لَمْ تَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فی مَهَبِّ(18) فِکْرِهَا مُکَیَّفاً، وَلاَ فِی رَوِیَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً).

امام(علیه السلام) در جمله اوّل، اشاره به عدم درک عقل ها نسبت به کنه ذات و صفات خدا می کند که در آغاز این خطبه نیز، با عبارات دیگری به آن اشاره شده بود و می فرماید: اگر عقل قادر به درک تو بود، باید کیفیّت خاصّی در ذات پاک تو باشد; ولی از آنجا که بالاتر از کیفیّت می باشی و هستی محض و خالصی; عقل قادر به درک کنه ذات و صفاتت نیست.

در جمله دوم، به عدم احاطه اندیشه ها به ذات پاک او اشاره می کند، چرا که اگر اندیشه به او احاطه یابد، حتماً باید محدود باشد و هر چیز که محدود باشد، در معرض تغییرات زمانی و مکانی و جهات دیگر قرار می گیرد.


پی نوشت:

  1. اشاره به آیه 97 و 98 سوره شعراء است. 

  2. «تَلاحُم» از مادّه «لحم» (گوشت) در اینجا به معنای پیوستگی است; شبیه به عضلاتی که در بدن انسان به هم پیوسته است.

  3. «حِقاق» جمع «حُقّه» به معنای استخوانی است (گوی مانند) که در سرِ بازو، یا بالای ران قرار دارد. 

  4. «عادل» از مادّه «عدل» (بر وزن قشر) به معنای معادل و شبیه و نظیر است; بنابراین «عادل»، مطابق این مفهوم به معنای کسی است که برای خداوند شبیه و شریک و مانندی قائل می شود. 

  5. «نَحَلوا» از مادّه «نِحْله» در اصل به معنای بخشش و عطیّه است و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، این واژه از ریشه «نحل» به معنای زنبور عسل گرفته شده; چرا که بخشش و عطیّه شباهتی به کار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. و در عبارت بالا منظور این است که بت پرستان با اوهام خود زیور مخلوقین را بر ذات پاک خالق پوشانده اند و او را از مقام خالقیّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده اند. 

  6. «قرائح» جمع «قریحه» در اصل به معنای نخستین آبی است که از چاه کشیده می شود; سپس به آثار فکری و ذوقی انسان اطلاق شده است. 

  7. سوره شوری، آیه 11.

  8. سوره انعام، آیه 103.

  9. سوره اعراف، آیه 143. 

  10. سوره حدید، آیه 4.

  11. سوره ق، آیه 16.

  12. سوره بقره، آیه 115.

  13. سوره فتح، آیه 10

  14. سوره طه، آیه 5. 

  15. شرح نهج البلاغه علاّمه تستری، جلد 1، صفحه 233.

  16. سوره فصّلت، آیه 9.

  17. سوره بقره، آیه 22. 

  18. «مَهَبّ» اسم مکان از مادّه «هُبوب» به معنای محل وزش باد است و در عبارت بالا فکر، به نسیمی تشبیه شده که از گذرگاهی می گذرد; ولی کنه ذات و صفات خدا از این گذرگاه بیرون است.