[hadith]صفاته تعالی فی القرآن:

فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بهِ وَ اسْتَضِئْ بنُورِ هِدَایَتِهِ، وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَاب عَلَیْکَ فَرْضُهُ وَ لَا فِی سُنَّةِ النَّبیِّ صلی الله علیه وآله وَ أَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَی حَقِّ اللَّهِ عَلَیْکَ؛ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَد الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوب الْإِقْرَارُ بجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسیرَهُ مِنَ الْغَیْب الْمَحْجُوب، فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بالْعَجْز عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بهِ عِلْماً وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً. فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ. هُوَ الْقَادرُ الَّذی إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ [خَطْرِ] خَطَرَاتِ الْوَسَاوِس أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوب مَلَکُوتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیْهِ لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ الْغُیُوب مُتَخَلِّصَةً إِلَیْهِ سُبْحَانَهُ، فَرَجَعَتْ إِذْ جُبهَتْ مُعْتَرِفَةً بأَنَّهُ لَا یُنَالُ بجَوْرِ الِاعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ وَ لَا تَخْطُرُ ببَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدیرِ جَلَالِ عِزَّتِه.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 4، ص: 48-34

 

ببین خداوند چگونه خود را معرّفی کرده:

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به یک قاعده کلّی و یک اصل مهم و جاودانی در فهم صفات خداوند اشاره فرموده، که اگر همه مطابق آن حرکت کنند، اختلافات مربوط به صفات خداوند برطرف خواهد شد; می فرماید: «ای کسی که از صفات خدا سؤال کردی! درست بنگر، آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده از آن پیروی کن، و از نور هدایتش روشنایی بگیر، و آنچه را شیطان، فرا گرفتنش را به تو تکلیف می کند از اموری که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثری از آن در سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ائمّه هُدی نیامده است، علمش را به خداوند واگذار، که این نهایت حقّ خدا بر تو است!» (فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِل! فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَأئْتَمَّ بهِ، وَاسْتَضِیءْ بنُورِ هِدَایَتِهِ، وَ مَا کَلَّفکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَاب عَلَیْکَ فَرْضُهُ، وَ لاَ فِی سُنَّةِ النَّبیِّ(صلی الله علیه وآله) وَ أَئِمَّةِ الْهُدی أَثَرُهُ; فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ، فَإنَّ ذلِکَ مُنْتَهی حَقِّ اللهِ عَلَیْکَ)

در واقع، امام(علیه السلام) وظیفه همگان را در برابر معرفت صفات خدا روشن ساخته و آن اینکه باید صفات او را در پرتو هدایت های قرآن و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) فرا گرفت و استبداد به رأی و تکیه بر افکار محدود انسانی در خصوص این مسأله به هیچ وجه مجاز نیست و جزو وسوسه های شیطانی محسوب می شود; چرا؟

زیرا از یک سو، صفات خدا، مانند ذاتش نامحدود است و افکار انسان ها همواره محدود است و از سوی دیگر، آشنایی انسانها و سروکارشان همیشه با مخلوقات است و هنگامی که به سراغ صفات خدا می روند خطر سقوط در پرتگاه تشبیه - تشبیه او به مخلوقات و صفات آنها - وجود دارد و به همین دلیل بسیاری از کسانی که این اصل اساسی (رجوع به قرآن و وحی و کلمات معصومین(علیهم السلام)) را فراموش کرده اند، غالباً گرفتار انحرافات سختی شده و برای خدا صفات مخلوقین قائل شده اند.

و از سوی دیگر، همان گونه که قرآن می گوید: «هیچ چیز همانند خدا نیست» (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ)(1) و همان گونه که در جای دیگر فرموده: «انسان ها احاطه علمی به او پیدا نمی کنند» (وَ لاَیُحِیطُونَ بهِ عِلْماً)(2) با این حال، چه کسی می تواند جرأت کند که با این فکر قاصر بشری، به سراغ معرفت کنه ذات و صفات او برود، جز این که به معرفت اجمالی قناعت نماید و آن را هم از مبدء وحی و عصمت بگیرد، که خطایی در آن راه ندارد. خداوند خودش باید خود را معرّفی کند و اولیاءالله - که به مبدأ وحی ارتباط دارند - باید پرده از راز صفات او بردارند; آن هم به آن مقدار که استعداد بشر توان آن را دارد.

در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا صفات خدا توقیفی است؟ یعنی بیان وصفی برای او، تنها در صورتی جایز است که در کتاب و سنّت وارد شده باشد؟

در پاسخ می گوییم: آری! این عقیده بسیاری از محقّقان و بزرگان علما است که در بحث صفات خدا باید با احتیاط گام برداشت و تنها در پرتو نورافکن های وحی و سخنان معصومین(علیهم السلام) پیش رفت.

به تعبیر دیگر: راه معرفت صفات خدا از گذرگاه مستقیمی عبور می کند که در دو طرفش، دو پرتگاه عظیم است! پرتگاه تعطیل و پرتگاه تشبیه; توضیح این که:

در بحث معرفت صفات خداوند، مانند بسیاری از مباحث دیگر، افراط و تفریط هایی واقع شده است. گروهی صفات خدا را به صفات مخلوقین و با مقایسه به خویشتن تشبیه کرده اند; صفات خدا را زاید بر ذات او دانسته (همان گونه که علم و قدرت و سایر صفات ما زاید بر ذات ما است. روزی عالم نبوده و بعد عالم شده ایم، روزی قوی نبوده و بعد قوی شده ایم). و بسیاری دیگر از صفاتی که آمیخته با انواع نقص ها است، برای آن ذات مقدّس قائل شده اند و تا آنجا پیش رفته اند که برای خدا، جسم و زمان و مکان و جهت و حتّی دست و پا و موهای مجعّد و امثال آن قائل شده اند.

گروه دیگری، در جهت مخالف این افکار تا آنجا پیش رفته اند که قایل به تعطیل معرفت صفات شده اند و گفته اند ما چیزی از صفات خدا را نمی دانیم و درک نمی کنیم. مبادا اگر به سراغ معرفت صفات او بروند، گرفتار اشتباهات گروه اوّل شوند و در پرتگاه تشبیه سقوط کنند.

این دو گروه، یعنی قائلین به تعطیل معرفت و قائلین به تشبیه، هر دو در خطا و اشتباهند! چرا که در پرتو نور وحی و کلمات معصومین(علیهم السلام) گام برنداشته اند; لذا در تاریکی جهل به بیراهه رفته اند و اگر به توصیه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) عمل می کردند نه قائل به تعطیل بودند و نه قائل به تشبیه; بلکه به معرفت اجمالی - که در جمله های بعد در این خطبه آمده است - قناعت می کردند و برای این که از هرگونه خطا مصون بمانند گوش جان به آیات قرآن و کلمات معصومین(علیهم السلام) بسپارند و تنها به اوصافی ایمان داشته باشند که در این بیانات آمده و چیزی از عقل خود بر آن نیفزایند که پای عقل در این وادی لنگ است. یا به تعبیر دقیق تر، عقل بی کمک وحی و بدون هدایت های آن در شرح صفات خدا ناتوان است و این وادی را بی خضر راه طی نتوان کرد که ظلمات است و باید از خطر گمراهی ترسید:

طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن        ظلمات است بترس از خطر گمراهی!

قابل توجّه این که، در مورد آنچه در قرآن آمده امام(علیه السلام) تعبیر به «فرض» نموده و در مورد سنّت معصومین(علیهم السلام) تعبیر به «اثر» کرده است. این تفاوت در تعبیر شاید اشاره به این حقیقت باشد که در باب صفات خدا، شناخت آنچه در قرآن آمده لازم و واجب است و آنچه از معصومین(علیهم السلام) رسیده، شرح و تفسیر و بیانی است بر آنچه در قرآن آمده است.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، به نکته بسیار مهمی اشاره کرده، می فرماید: «و بدان راسخان و استواران در علم آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالی به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمی دانند، از فرو رفتن در (عمق) اسرار نهانی بی نیاز ساخته; و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند، خداوند آنها را ستوده، و ترک بحث و تعمّق را در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است «رسوخ در علم» نامیده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است)».

(وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَد الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوب، الإِقْرَارُ بجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسیرَهُ مِنَ الْغَیْب الْمَحْجُوب فَمَدَحَ اللهُ تَعَالَی اعْتِرافَهُمْ بالْعَجْز عَنْ تَنَاوُلِ مَالَمْ یُحِیطوُا بهِ عِلْماً، وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیما لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً).

سپس می افزاید: «به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود اندازه مگیر که از هالکان خواهی بود». (فَاقْتَصِرْ عَلَی ذلِکَ، وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللهِ سُبْحانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ).

در حقیقت امام(علیه السلام) در اینجا به آن کس که درباره صفات خدا سؤال کرده بود، هشدار می دهد که کنه صفات خدا - همچون کنه ذات خدا - برای هیچ انسانی شناخته شده نیست; چرا که او و صفاتش نامحدود است و ما هر کس باشیم و در هر حدّی از علم، محدودیم و محدود به کنه وحقیقت ذات و صفات نامحدود نمی رسد. بنابراین، تنها راه این است که در این گونه موارد به معرفت اجمالی قناعت شود; یعنی از آثار خدا- که در سراسر جهان آفرینش وجود دارد - می شود پی به اصل وجود او ببریم، بی آنکه ادّعای معرفت کنه ذات کنیم و از نظام عجیب و شگفت آوری که بر جهان آفرینش و موجودات متنوّع آن حاکم است، اجمالا پی به علم و قدرت و سایر صفات او ببریم، بی آنکه کنه علم و قدرت و صفات او را دریابیم.

خوب است در اینجا مثالی از جهان مخلوقات بزنیم; ما وجود ذات و صفات بسیاری از موجودات جهان آفرینش را می دانیم، در حالی که کنه و حقیقت آن را نمی دانیم; می دانیم زمان و مکان وجود دارد و همیشه در آن زندگی می کنیم، امّا حقیقت زمان و مکان چیست؟ مطلبی است که فلاسفه بزرگ از درک آن حیران مانده اند و نظرات متفاوتی ابداع کرده اند; ما می دانیم نیروی جاذبه وجود دارد و آثار آن را می بینیم، امّا هیچ کس نمی داند حقیقت جاذبه چیست؟ آیا امواج مخصوصی است؟ یا پدیده مجهول دیگری است که از فاصله های دور اثر می کند؟

از این روشن تر: ما همه چیز را با عقلمان درک می کنیم; امّا حقیقت عقل چیست؟ پاسخ روشنی ندارد! جایی که در عالم ممکنات و پدیده های عالم آفرینش، ما به علم اجمالی قناعت می کنیم و در بسیاری از موارد علم تفصیلی نداریم، چه جای تعجّب که ذات و صفات خداوند واجب الوجود را اجمالا بشناسیم، ولی تفصیلا ندانیم.

روشن است اصرار بر درک کنه ذات و صفات و تعمّق در آن، یا حیرت انسان را بیشتر می کند و یا به گمراهی و افتادن در پرتگاه تشبیه (تشبیه به مخلوقات) می کشاند و منظور امام(علیه السلام) از جمله «فَتَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ» همین هلاکت معنوی است.


نکته:

آیا راسخان در علم تفسیر متشابهات را می دانند؟

در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن اینکه مطابق آنچه در این فراز از خطبه آمده است، امام(علیه السلام) می فرماید: راسخان در علم نیز از فهم کنه صفات خدا عاجزند و به عجز خود اعتراف دارند و این اعتراف نشانه رسوخ و استواری آنها در علم است و می دانیم این سخن اشاره به آیه 7 سوره آل عمران است که می فرماید: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرّاسخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُوُلوُنَ آمَنَّابهِ کُلٌّ مِنْ عِنْد رَبِّنَا» و به این ترتیب مفهوم آیه چنین می شود که: تأویل آیات متشابه قرآن را فقط خدا می داند و راسخان در علم در برابر آن اظهار عجز می کنند. یعنی - به اصطلاح - جمله «وَالرَّاسخُونَ...» جمله استینافیه است.

ولی از سویی در روایات زیادی که از ائمّه معصومین نقل شده و - شاید بالغ بر سی روایت بشود - آمده است که «راسخان در علم» ماییم! یعنی از تأویل آیات متشابه باخبریم و به این ترتیب «الرَّاسخُونَ فِی الْعِلْمِ» در آیه، عطف به «ألله» خواهد شد.

سؤال این است که این تضاد را که بین این خطبه از نهج البلاغه و آن همه از روایات است، چگونه حلّ کنیم و به تعبیر دیگر: آیا راسخان در علم - به هر معنی که آن را تفسیر کنیم - بر متشابهات قرآن و اسرار صفات خداوند آشنایی و آگاهی دارند؟ یا آنکه قناعت آنها به همان علم اجمالی و عدم غور و تعمّق در ماورای آن، سبب شده که عنوان «راسخان در علم» بر آنها اطلاق شود؟

از یک سو، روایات بی شماری نظر اوّل را تأیید می کند و صرف نظر کردن از این همه روایات بسیار دشوار است و از سوی دیگر، خطبه بالا با صراحت نظر دوم را دنبال می کند، و این چیزی است که بسیاری از محقّقان و متفکّران در مسائل اسلامی را حیران ساخته است.

ولی با دقّت بیشتر می توان در میان هر دو جمع کرد و تضاد را برطرف نمود، نه از یک راه، بلکه از دو راه:

نخست اینکه بگوییم: «راسخان در علم» هر قدر والامقام باشند حتّی امامان معصوم، ذاتاً از معانی متشابهات قرآن و اسرار صفات حق آگاهی ندارند; آنچه می دانند به تعلیم الهی و وحی یا الهام غیبی است، همان گونه که در بحث علم غیب و شفاعت، درباره آیات نفی کننده علم غیب از آن بزرگواران و آیات اثبات کننده علم غیب برای آنها گفته شده است که ذاتاً چیزی از غیب نمی دانند بلکه آنچه می دانند به تعلیم الهی است; همچنین ذاتاً قادر به شفاعت نیستند، امّا با اذن پروردگار حقّ شفاعت پیدا می کنند.

دیگر اینکه: متشابهات و اسرار پیچیده معارف دینی بر دو گونه است; بخشی از آن را «راسخان در علم» می دانند (مانند تفسیر بسیاری از آیات متشابه قرآن) در حالی که درک بخش دیگری از تفسیر آیات قرآن که مربوط به ذات و صفات پروردگار است، به طور تفصیلی برای هیچ انسانی ممکن نیست. آنچه انسانها از آن درک می کنند، همان معرفت و علم اجمالی است که در بالا با ذکر مثالهایی کاملا تبیین شد.

به تعبیر دیگر: متشابهات، بر دو گونه است; بخشی از آن را معصومین و راسخان در علم می دانند و بخشی دیگری را که مربوط به کنه ذات و صفات خداست هیچ کس نمی داند و روایات مزبور مربوط به بخش اوّل است و خطبه مورد بحث، مربوط به بخش دوّم.

نتیجه اینکه: «واو» در آیه شریفه، واو عاطفه است و مفاد آیه چنین می شود که خدا و راسخان در علم، تفسیر متشابهات را می دانند ولی جمله «یَقُولوُنَ آمَنَّابهِ کُلُّ مِنْ عِنْد رَبِّنَا» جمله ای است جداگانه که ناظر به مسایلی مانند کنه ذات و صفات خدا، یا زمان قیامت و امثال آن است.(3)

از اینجا روشن می شود اینکه در میان بزرگان علما معروف است که صفات خدا توقیفی است - یعنی هیچ نامی را نمی توان بر خدا نهاد، جز نام هایی که در کتاب و سنّت وارد شده - اشاره به همین معنا است، زیرا اگر میدان نامگذاری پروردگار به روی افکار مردم که دائماً با صفات ممکنات سروکار دارند، صفاتی که همه جا آمیخته با نقایص است، سبب می شود که برای خداوند متعال نام هایی برگزینند که شایسته ذات او نباشد. به همین دلیل، دستور داده شده در این راه پر خوف و خطر، تنها در پرتو کتاب و سنّت حرکت کنند.

لذا امام(علیه السلام) در تعبیر بسیار جالبی که ذیل فراز بالا دارد، به سؤال کننده از صفات خدا فرمود: به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند را با عقل خود اندازه گیری نکن که (در پرتگاه شرک و تشبیه خواهی افتاد و) از هلاک شوندگان خواهی بود!


ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

امام(علیه السلام) در این فراز، برای تبیین هر چه بیشتر حقیقتی که در فراز قبل، درباره نارسایی عقل انسانها از درک کنه صفات خدا آمده بود، تعبیرات عمیق تر و گویاتری دارد و ضمن یک قضیّه شرطیّه - که با چهار شرط معطوف به هم و دو جزای شرط آمده است - این حقیقت را کاملا برملا ساخته که هر انسانی، هر قدر عمیق فکر کند و از طریق عقل و شهود برای رسیدن به کنه صفات خدا تلاش نماید، هرگز به جایی نمی رسد و نباید هم برسد; چرا که او ذاتی است فوق «ما لایتناهی بما لایتناهی; بی نهایت بالاتر از بی نهایت» و عقول انسانی از هر نظر متناهی و محدود است، می فرماید:

«او خداوند توانایی است که اگر نیروی اوهام و اندیشه ها برای درک گستره قدرتش به کار افتد، و افکار بلند مبرّای از وسوسه ها برای فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان در آید، و قلب های مملوّ از عشقِ به او برای پی بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل های پرتوان، با دقّت و باریک بینی هر چه بیشتر برای درک ذات پاکش - در آنجایی که توصیفات بشری به آن نمی رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سینه همه آنها می گذارد، و همه را به عقب می راند، در حالی که در تاریکی های غیب برای خلاص خویش به خداوند سبحان پناه می برند; (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبیه بیمناکند)». (هُوَ الْقَادرُ الَّذی إِذَا ارْتَمَتِ(4) الأَوْهَامُ، لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ(5) قُدْرَتِهِ. وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَساوِس أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوب مَلَکُوِتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ(6) الْقُلُوبُ إِلِیْهِ، لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لاَتَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ(7) مَهَاوِیَ(8) سُدَفِ(9) الْغُیُوب، مُتَخَلِّصَةً إِلَِیْهِ سُبْحَانَهُ).

در واقع امام(علیه السلام) در اینجا به چهار عامل جستجو گر برای تلاش در طریق شناخت کنه صفات اشاره می فرماید; نخست افکار عادی تصفیه نشده، سپس افکار پاکِ از هرگونه وسوسه، و بعد از آن، قلب های آکنده از عشق به خدا که در مسیر شهود پیش می روند، و سرانجام عقول باریک بین و دقیق، که از طرق استدلالی و نظری مسایل را دنبال می کنند و می فرماید: هیچ یک از اینها قادر به درک کنه صفات و ذات او نیستند و آنقدر آن ذات و صفات، نور خیره کننده دارد که چشم های عقول را از کار می اندازد و پویندگان این راه را به عقب می راند. به گفته شاعر:

«فِیکَ یَا أُعْجُوبَةَ الْکَونِ غَدَا الْفِکْرُ کَلِیلا        أَنْتَ حَیَّرْتَ ذَوِی اللُّبِّ وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولاَ

کُلَّمَا قَدَّمَ فِکْری فِیکَ شبْراً، فَرَّ مِیلا نَاکِصاً        یَخْبطُ فِی عَمْیَاءَ لاَ یَهْدی سَبیلا»

«در تو ای اعجوبه عالم هستی (ای خدای بزرگ) فکر، خسته و وامانده شده»!

«تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته ای و عقل ها را به هم ریخته ای»!

«هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک می شو د، یک میل فرار می کند»!

«آری به عقب بر می گردد و در تاریکی ها غرق می شود و راهی به پیش پیدا نمی کند»!

به گفته شاعر فارسی زبان:

مَلِکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی            نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

نتوان وصف تو گفتن، که تو در وصف نگنجی          نتوان شبه تو جُستن، که تو در وهم نیایی

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم           همه توحید تو گویم، که به توحید سزایی

بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی        بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی

تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی          تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی

همه عزّی و جلالی، همه علمی و یقینی            همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی

سپس در تکمیل این بحث می افزاید: «این عقل ها و وهم ها و دل ها و افکار چون به جایی نمی رسد) باز می گردند و اعتراف می کنند که هرگز با تلاش و کوشش، نمی توان به کنه ذات و صفات او رسید، و با فکر و عقل نارسای بشر، نتوان او را درک کرد، و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمی کند!» (فَرَجَعَتْ إذ جُبهَتْ(10) مُعْتَرِفَةً بأَنَّهُ لاَیُنَالُ بجَوْرِ الإعْتِسَافِ(11) کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ ببَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ(12) خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدیرِ جَلاَلِ عِزِّتِهِ).

تعبیر به «إِرْتَمَتِ الأَوْهَامُ» اشاره به سرعت حرکات افکار عادی مردم، برای کشف عمق و گستره صفات خداست.

تعبیر «حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ...» اشاره به اندیشه های اندیشمندانی است که روح و جان خود را از وسوسه های شیاطین پاک کرده و آئینه قلب آنها، آنقدر درخشان شده که حقایق را به خوبی منعکس می کند.

تعبیر به «تَوَلَّهَتِ الْقُلوُبُ إِلَیْهِ...» اشاره به تلاش و کوشش هایی است که در طریق معرفة الله و شناخت ذات و صفات پروردگار، از سوی مشتاقان و عاشقان، از طریق دل انجام می گیرد.

و تعبیر «وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ...» اشاره به عقل های توانایی است که دقیق ترین و باریک ترین طرق استدلال های نظری را دریافته اند.

امام(علیه السلام) می فرماید: اگر انسانها از این طرق چهارگانه وارد بشوند، هر چند بسیاری از حقایق را می توانند درک کنند; ولی کنه ذات و حقیقت صفات او، با هیچ یک از این ها قابل درک نیست و این عالی ترین بیانی است که می توان درباره عجز بشر از درک کنه ذات و صفات ذکر کرد.

البتّه این حالت، نه به خاطر خفای ذات و صفات اوست بلکه از شدّت ظهور است; هیچ کس نمی تواند با چشم خود به طور دقیق تمام ریزه کاریهای سطح خورشید را ببیند; و این، نه به خاطر تاریکی آن، بلکه بر اثر شدّت نورانیّت آن است; آنجا که خورشید - که ستاره متوسّطی از میلیونها ستاره در کهکشان ماست - این چنین باشد وضع ذات بی مثال حق روشن است. و به تعبیر دیگر: انسان هر چه نزدیکتر می شود، آن چنان غرق نور و عظمت او می گردد که به عجز و ناتوانی خود، بیشتر اعتراف می کند!

ولی این بدان معنا نیست که ما قایل به تعطیل ذات و صفات باشیم و بگوییم، ما مطلقاً نمی توانیم خدا را بشناسیم; بلکه آنقدر آثار علم و قدرت، و ذات و صفات او، جهان هستی را پر کرده که همه جا او را می بینیم و همه جا ندای تسبیح او را می شنویم; هر چند علم ما یک علم اجمالی است، نه تفصیلی.


پی نوشت:

  1. سوره شوری، آیه 11.

  2. سوره طه، آیه 110. 

  3. به گفته «ابن ابی الحدید» در شرح این خطبه جمله «یَقُولوُنَ» می تواند حالیّه و می تواند استینافیّه باشد (جلد 6، صفحه 404).

  4. «ارْتَمَتْ» از مادّه «رمی» (بر وزن نهی) به معنای تیر انداختن است و از آنجایی که تیرها با سرعت حرکت می کنند جمله «إِرْتَمَتْ» در اینجا اشاره به سرعت حرکت اندیشه است. 

  5. «مُنْقَطَع» به معنای جایی است که چیزی قطع می شود و چون معمولا در پاپان، قطع صورت می گیرد، «منقطع» به معنای منتها و پایان چیزی آمده است.

  6. «تَوَلَّهت»از مادّه «وله» به معنای شدّت علاقه و عشق به چیزی است که انسان را حیران و از خود بی خود می کند. 

  7. «تَجوب» از مادّه «جوب» (بر وزن ذوب) به معنای بریدن، قطع کردن و سوراخ نمودن است. قرآن درباره قوم «ثمود» می گوید: «وَ ثَمُودَ الَّذینَ جَابوُا الصَّخْرَ بالْواد» (فجر / 9) اشاره به خانه هایی است که در دل کوهها، با بریدن سنگها و صخره ها برای خود درست می کردند. 

  8. «مَهاوی» جمع «مَهْواة» و «مَهْوی» در اصل به معنای درّه ای است که در میان دو کوه، یا گودالی است که در میان دو دیوار قرار می گیرد و از آنجا که چنین مکانی پرتگاه می باشد، این واژه به معنای هلاکت نیز آمده است. 

  9. «سُدف» جمع «سُدفه» (بر وزن سرفه) به معنای تاریکی است. 

  10. «جُبهت» از مادّه «جَبْهه» که به معنای پیشانی است، گرفته شده و هنگامی که به صورت فعل در می آید، به معنای بر پیشانی زدن و باز گرداندن است. 

  11. «اِعْتساف» در اصل به معنای پیمودن مسافت از بی راهه است; سپس به معنای هرگونه انحراف آمده است. 

  12. «رَویّات» جمع «رویّه» به معنای تفکّر و تأنّی است.