[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) تعرف بخطبة الأشباح و هی من جلائل خطبه(علیه السلام)‏

وصفُ اللّه تعالی‏:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَا یَفِرُهُ الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ وَ لَا یُکْدیهِ الْإِعْطَاءُ وَ الْجُودُ، إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سوَاهُ وَ کُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلَاهُ، وَ هُوَ الْمَنَّانُ بفَوَائِد النِّعَمِ وَ عَوَائِد الْمَزید وَ الْقِسَمِ، عِیَالُهُ الْخَلَائِقُ ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ وَ نَهَجَ سَبیلَ الرَّاغِبینَ إِلَیْهِ وَ الطَّالِبینَ مَا لَدَیْهِ وَ لَیْسَ بمَا سُئِلَ بأَجْوَدَ مِنْهُ بمَا لَمْ یُسْأَلْ؛ الْأَوَّلُ الَّذی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَیْ‏ءٌ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرُ الَّذی [لَمْ یَکُنْ‏] لَیْسَ لهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَیْ‏ءٌ بَعْدَهُ؛ وَ الرَّادعُ أَنَاسیَّ الْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ؛ مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ وَ لَا کَانَ فِی مَکَانٍ فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الِانْتِقَالُ؛ وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادنُ الْجِبَالِ وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبحَارِ مِنْ فِلِزِّ اللُّجَیْنِ وَ الْعِقْیَانِ وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِید الْمَرْجَانِ مَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِی جُودهِ وَ لَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ؛ وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْأَنْعَامِ مَا لَا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الْأَنَامِ لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذی لَا یَغِیضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِینَ وَ لَا [یُبَخِّلُهُ‏] یُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 4، ص: 31-16

و من خطبة له علیه السلام تعرف بخطبة الاشباح و هی من جلائل خُطَبه علیه السلام رَوی مَسْعدة بن صَدَقة عن الصادق، جعفر بن محمّد علیهم السلام أنّه قال: خَطب أمیرالمؤمنین علیه السلام بهذه الخطبة علی منبر الکوفة، و ذلک أنّ رجلًا أتاه فقال له: یا أمیرالمؤمنین صِفْ لنا ربّنا مثلما نراه عیاناً لنزداد له حُبّاً و به معرفةً، فغضب و نادی

:

الصلاة جامعة، فاجتمع النّاس حتّی غصّ المسجد بأهله، فصعد المنبر و هو مُغضب متغیّر اللون، فحمداللَّه و أثنی علیه و صلّی علی النبیّ صلی الله علیه و آله ثمّ قال

: ...

این خطبه که به خطبه اشباح معروف است، از خطبه های درخشان آن حضرت می باشد

.

مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السلام نقل می کند: امیرمؤمنان علیه السلام این خطبه را بر منبر کوفه به این جهت ایراد کرد که شخصی از امام علیه السلام خواست، خدا را آن چنان برایش توصیف کند که گویا او را با چشم می بیند، تا بر معرفتش افزوده گردد! امام علیه السلام از این سخن خشمگین شد و اعلام کرد همه حاضر شوند؛ مسجد پر از جمعیّت شد، امام علیه السلام بر منبر قرار گرفت، در حالی که غضبناک بود و رنگ چهره اش متغیّر؛ پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین فرمود

: ...

خطبه در یک نگاه:

این خطبه از خطبه های بسیار پر ارزش، پر محتوا و فصیح و بلیغ است، که گواه دیگری بر عظمت امیرمؤمنان علیه السلام و ارتباطش با عالم قدس، و بهره گیری اش از علم بی انتهای الهی است

.

ابن ابی الحدید در شرح بخشی از این خطبه می گوید: هنگامی که انسان به این سخنان ربّانی و الفاظ قدسی نگاه می کند، فصاحت عرب در نظرش رنگ می بازد و نسبت سخنان فصحای عرب به این خطبه، همچون نسبت خاک است به طلای ناب؛ و اگر فرض کنیم عرب توانایی برآوردن الفاظ فصیحی شبیه این الفاظ را داشته باشد، کجا می تواند محتوایی این چنین بیاورد؛ عرب جاهلی (که در فصاحت معروف است) و حتّی صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این معانی عمیق آسمانی پی نمی بردند، تا بخواهند از آن سخن بگویند

.

سپس ابن ابی الحدید بعد از تجلیل فراوان از این خطبه، می افزاید: سوگند

یاد می کنم! که اگر انسان آگاه و دانا در این سخن دقّت کند، اندامش به لرزه در می آید و قلبش تکان می خورد و عظمت خداوند را با تمام وجود خود احساس می کند و گویی از کثرت شوق، هوش از سرش می پرد و روحش می خواهد از بدن پرواز کند.

به هر حال، این خطبه دارای چند بخش است که هر کدام دیگری را تکمیل می کند

:

در بخش اوّل، قسمتی از اوصاف پروردگار جهت آماده کردن افکار برای پذیرش حقایق بعد از آن، آمده است

.

در بخش دوّم، به سؤال پرسش کننده ای که از اوصاف پروردگار پرسیده بود پاسخ می گوید و معیار را در اسما و صفات پروردگار، قرآن مجید قرار می دهد و به او توصیه می کند که مخصوصاً در این بحث، از آیات قرآن جدا نشود

.

در بخش سوم، به عدم احاطه علمی انسان به کنه ذات و صفات خدا اشاره می فرماید

.

در بخش چهارم، از تدبیر خداوند در جهان خلقت- که آینه ای است برای تجلّی ذات و صفات او- بحث می فرماید

.

در بخش پنجم، سخن از آفرینش آسمان های با عظمت است، که جلوه گاه عظمت خدا است

.

در بخش ششم، از آفرینش فرشتگان و صفات و ویژگی آنها سخن می گوید

.

در بخش هفتم، توجّه شنوندگان را از عالم بالا به جهان پایین معطوف می دارد و از آفرینش زمین سخن به میان می آورد

.

در بخش هشتم، به آفرینش آدم علیه السلام و بعثت انبیا و ارسال رسل اشاره شده است

.

در بخش نهم، از علم خداوند به غیوب و آگاهی او بر تمام اسرار وجود انسان و اعمال و نیّات و افکار و اسرار نهفته در درون سینه او، سخن می گوید

.

و بالأخره در دهمین و آخرین بخش، با دعاهای بسیار پر معنا و پر محتوا، خطبه را به پایان می برد و از مجموع این بخش ها، معجون حیات بخشی برای تلطیف روح انسان و سیر او در مسیر قرب الی اللَّه و اصلاح فکر و اعمال انسان ساخته و در اختیار همگان می گذارد.

در مورد علّت نامگذاری این خطبه به عنوان أشباح میان محقّقان گفتگو است

.

بعضی گفته اند، اشباح کنایه از فرشتگان است و از آنجا که بخش مهمّی از این خطبه، در مورد فرشتگان سخن می گوید به خطبه اشباح نامگذاری شده است

.

بعضی احتمال داده اند که کلمه اشباح در این خطبه وجود داشته و چون سیّد رضی عادت بر این دارد که از خطبه گلچین می کند، و تمام آن را نقل نمی کند این بخش از خطبه را انداخته است و آن جمله، احتمالًا این بوده است: وَ کَیْفَ یُوصَفُ بالأَشْبَاحِ وَ یَنْعَتُ بالأَلْسُنِ الْفِصَاحِ؛ چگونه ممکن است خداوند به اشباح و اجسام توصیف شود و چگونه ممکن است زبان های فصیح و گویا قدرت، بر بیان وصف او داشته باشند. (این جمله را مرحوم صدوق در کتاب توحید در خطبه ای که شباهت با قسمتی از خطبه اشباح دارد، آورده است). احتمال دیگر در این نامگذاری این است که، چون خطبه طولانی بوده و یکی از معانی اصلی شَبَح گسترش و وسعت و امتداد چیزی است، 3 به این نام، نامیده شده است

.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در مقدّمه خطبه خواندیم، حضرت از سؤال شخص سائل، درباره صفات خدا غضبناک شد و مردم را دعوت به اجتماع کرد و این خطبه جامع را برای همه ایراد فرمود؛ این غضب و خشم، مولود چه بود؟

در پاسخ این سؤال نکاتی به نظر می رسد؛ از جمله اینکه: لحن این سؤال نشان می دهد که گویا او انتظار داشت خداوند صفاتی همچون صفات مخلوقین داشته باشد؛ چون تعبیر به رؤیت کرد، چیزی که متناسب عقیده مجسّمه (یعنی آنهایی که به جسمیّت خدا قائلند) بود

.

دیگر اینکه، شاید خشم و غضب حضرت از این نظر بود که چرا با گذشتن این همه مدّت از طلوع اسلام، هنوز بعضی از مسلمانان آگاهی کافی از صفات پروردگار ندارند

!

یا اینکه!، چرا مخالفان بیست و پنج سال آن حضرت را خانه نشین کردند و نگذاشتند بیشتر به تعلیم و تربیت مردم بپردازد و آنها را به معارف اسلام آشنا سازد

.

جود و بخشش بی انتهای او:

همان گونه که در مقدّمه خطبه آمد، انگیزه ایراد این خطبه از سوی امام(علیه السلام) این بود که شخصی از آن حضرت، توصیف خداوند را خواست; توصیفی که به منزله عیان و مشاهده باشد و از آنجا که این سخن، بوی اعتقاد به جسمیّت خداوند، یا لااقلّ داشتن اوصاف ممکنات می دهد، امام، سخت خشمگین شد و چهره اش دگرگون گشت و برای اصلاح این گونه طرز فکرها و هدایت به صراط مستقیم در اوصاف الهی، این خطبه را ایراد فرمود.

به همین دلیل، خطبه از دقیق ترین اوصاف پروردگار - که بیانگر جدایی او از اوصاف همه مخلوقات و تفاوت او با آنهاست - آغاز شده است.

نخست می فرماید: «حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که بازداشتن و امساک، چیزی بر دارایی او نمی افزاید، و سخاوت و بخشش، او را فقیر نمی سازد». (اَلْحَمْدُللهِ الَّذی لایَفِرُهُ(1) الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ، وَ لاَیُکْدیهِ(2) الإِعْطَاءُ وَ الْجُودُ).

سپس به دلیل آن پرداخته، می فرماید: «چون هر بخشنده ای غیر از او، داراییش نقصان می یابد و هر کس جز او، دست از عطا و بخشش باز دارد، مذموم شمرده می شود». (إذ کُلُّ مُعْط مُنْتَقِصٌ سوَاهُ، وَ کُلُّ مَانِع مَذْمُومٌْ مَاخَلاَهُ).

می دانیم یکی از ارکان اصلی معرفت صفات پروردگار این است که بدانیم او وجودی است از هر نظر بی نهایت و هیچ گونه محدودیتی در ذات و صفات او نیست; بدیهی است که نامحدود، هر چه از او بر دارند، باز هم نامحدود است; یعنی کاستی در آن راه نمی یابد. به این ترتیب، اگر به هر انسانی به اندازه این جهان مادّه ببخشد، باز هم کمترین کاستی در خزاینِ نعمت های او پدید نمی آید. و نیز به همین دلیل اگر چیزی را از کسی باز دارد، به یقین جای نکوهش نیست; چون در ذات بی نهایت، بخل تصوّر نمی شود! حتماً دلیل و حکمتی داشته است.

به تعبیر دیگر: بخشش و منع او بر حسب لیاقت ها و استعدادها و شایستگی هاست و از این رو، جایی برای گفتگو و چون و چرا باقی نمی ماند.

در حدیث قدسی می خوانیم: «یا عِبَادی! لَوْ أَنَّ أَوَّلَکُمْ و آخِرَکُمْ وَ اِنْسَکُمْ وَ جِنَّکُمْ، قَامُوا فِی صَعِید وَاحِد، فَسَأَلوُنِی فَأَعْطَیْتُ کُلَّ إنْسان مَسْأَلَتَهُ ما نَقَصَ ذلِکَ مِمّا عِنْدی شَیْئاً إِلاَّ کَما یَنْقُصُ الْمَخِیطُ إذَا دَخَلَ الْبَحْرُ; ای بندگان من! اگر اوّلین و آخرین شما، انسانها و پریان، همه در میدان وسیعی بایستند و از من تقاضای (زیادی) کنند و به هر کس آنچه بخواهد بدهم، همه اینها چیزی از خزاین من کم نمی کند، مگر به آن مقدار که سوزن را وارد دریا کنند و بیرون آورند; (بدیهی است چیزی از آب دریا بر سوزن نمی ماند جز رطوبت فوق العاده ناچیز، و این مثالی است برای کمترین نقصان در برابر بزرگترین منبع; و در واقع حتّی از این هم کمتر است. یا به تعبیر بهتر: هیچ کاستی در خزاین نامتناهی او پیدا نمی شود)»(3) و در حدیث قدسی دیگر می خوانیم که خداوند می فرماید: «إِنَّ مِنْ عِبادی مَنْ لایُصْلِحُهُ إلاَّ الْفَاقَةُ، وَ لَوْأَغْنَیْتُهُ لأَفْسَدَهُ ذلِکَ; بعضی از بندگان من هستند که صلاح آنها در آن است که نیازمند باشند و اگر آنانرا غنی سازم، فاسد می شوند».(4) سپس در ادامه این سخن، به اوصاف دیگری که در ارتباط با همین جود و عطای الهی است پرداخته، چنین می فرماید: «اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها». (وَ هُوَ الْمَنَّانُ بفَوائِد النِّعَمِ، وَ عَوَائِد الْمَزید وَ الْقِسَمِ).

از آنجا که توجّه به نعمت های الهی، بر اساس این واقعیت که وجدان انسان، شکر مُنعم را لازم می شمرد و توجّه بندگان را به او معطوف می دارد، امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه به سراغ این معنا می رود، تا دل های شنوندگان را برای پذیرش بحث های آینده آماده سازد.

تعبیر به «منّان» (از ماده «منّ») به معنای بسیار بخشنده است و «فَوائِدُ النِّعَم»مفهوم وسیعی دارد که هرگونه نعمت مادّی و معنوی را شامل می شود. در اینکه چه تفاوتی میان این جمله وجمله «عَوَائِدُ الْمَزید وَ الْقِسَمِ» می باشد؟ چند احتمال وجود دارد; نخست اینکه، تعبیر اوّل اشاره به ضروریّات زندگی است و تعبیر دوم اشاره است به مسائل رفاهی و آنچه مایه آرامش و آسایش و لذّت و نشاط می گردد.

یا اینکه تعبیر اوّل اشاره به نعمت های فردی است و تعبیر دوم (با توجّه به تعبیر «أَلْقِسَم» که از مادّه قسمت است) اشاره به بهره های اجتماعی است.

یا اینکه «فَوَائِدُ النِّعمَ» اشاره به روزی هایی است که به هر حال به سراغ انسان می آید، مانند: آب و هوا و نور آفتاب و روزی های ناخواسته و بی تلاش; و تعبیر به «عَوَائِدُ الْمَزید وَ الْقِسَم» ناظر به روزی هایی است که با تلاش و کوشش و مدیریّت صحیح و درایت و هوشیاری نصیب انسان می شود. این احتمال وجود دارد که دو تعبیر فوق اشاره به همه این تفسیرها باشد.

در توصیف بعد و ادامه همین مطلب، می افزاید: «همه بندگان، جیره خوار اویند، و روزی همه آنها را تضمین کرده، و قوت آنها را معیّن ساخته است». (عِیَالُهُ الْخَلاَئِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ).

تعبیر به «عیال» از یک سو، اشاره به محبّت و عنایت پروردگار نسبت به بندگان است، و از سوی دیگر مقدّمه ای است برای بیان تضمین ارزاق آنها; چرا که هر کس در برابر عیال و اهل بیت خود، احساس مسئولیّت می کند. امکان ندارد خداوند بنده ای را بیافریند، ولی روزی او را مقدّر نساخته باشد و اگر می بینیم در جهان امروز و دیروز، جمعی از گرسنگی جان می بازند، به دلیل مظالم و افزون طلبی هایی است که ظالمان و ستمگران دارند و بهره دیگران را، غاصبانه به خود اختصاص می دهند. و گاه نیز به دلیل عدم تلاش و کوشش و به کار نبستن مدیریّت صحیح است; و گرنه این سفره گسترده الهی، پاسخگوی نیازهای همه انسانها تا پایان جهان است.

سپس به نعمت های معنوی پرداخته، می فرماید: «خداوند راه را به علاقه مندان خود، و جویندگانِ آنچه نزد اوست، نشان داده است، (تا هر کس طالب او و عاشق اوست، در این راه گام نهد و به جوار قرب او بشتابد)». (وَ نَهَجَ سَبیِلَ الرَّاغِبینَ إِلَیْهِ، وَ الطّالِبینَ مَالَدَیْهِ).

به این ترتیب، تمام اسباب سعادت انسانها را در جنبه های مادّی و معنوی، فراهم ساخته است و راه را از چاه نشان داده، بی آنکه کسی را اجبار به پیمودن، یا ترک سلوک این راه کند; این انسانها هستند که با تصمیم و اراده خویش، از این منابعِ نعمت، می توانند بهره بگیرند.

در آخرین جمله در رابطه با همین نعمت ها به یکی دیگر از اوصاف خاصّ حضرتش می پردازد و می فرماید: «چنان نیست که سخاوت خداوند در آنجا که از وی چیزی بخواهند بیشتر از موقعی باشد که از او نخواهند» (وَ لَیْسَ بمَاسُئِلَ بأَجْوَدَ مِنْهُ بمَالَمْ یُسْأَلْ).

این تعبیر اشاره لطیفی به این حقیقت است که جود و بخشش خداوند بر اساس لیاقت ها و شایستگی هاست، نه بر حسب اصرارها و تقاضاها و اگر دعا یکی از اسباب نعمت های الهی است، به خاطر آن است که دعا کننده اگر شرایط دعا را فراهم سازد، شایستگی و لیاقتش فزون می گردد; چرا که دعای صحیح، انسان را به توبه و انابه و اصلاح خویشتن و ذکر خدا وا می دارد، که هر کدام سبب شایستگی بیشتری می شود.

«ابن ابی الحدید» در تفسیر جمله «وَ لَیْسَ مَاسُئِلَ بأَجْوَدَ...» می گوید: «در آن معنای لطیفی نهفته شده، زیرا این از ویژگی های بشر است که وقتی مورد درخواست قرار بگیرند و به آنها اصرار کنند، بیشتر اقدام به بخشش می کنند و اگر کسی سؤال نکند، یا کمتر می بخشند، (و یا اصلا نمی بخشند) ولی جود و سخای الهی عام و فراگیر است و در همه حال شامل حال بندگان می شود، (چه درخواست کنند و چه نکنند. هر چند دعا و ذکر خدا و توجّه به ذات پاک او، شایستگی بیشتری برای عطا به انسان می دهد)».(5)

اضافه بر این، انسانها به خاطر نیاز و نقصانشان نسبت به چیزهایی که مورد احتیاج آنهاست، کمتر سخاوت به خرج می دهند، تا چیزهایی که به آن نیاز ندارند; ولی از آنجا که نیاز و نقصان در ذات پاک خداوند راه ندارد، این تفاوت نیز در آنجا بی مفهوم است.

در ادامه این اوصاف که مربوط به صفات افعال و رزق و روزی بود، امام(علیه السلام) اشاره به چهار وصف از صفات ذات او می کند; نخست می فرماید: «او آغازی است که قبل ندارد تا پیش از او چیزی باشد، و پایانی است که بعد ندارد تا بعداز او وجودی باشد (او از ازل تا ابد بوده و خواهد بود)». (أَلأَوَّلُ الَّذی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَیْءٌ قَبْلَهُ، وَ الآخِرُ الَّذی لَیْسَ له بَعْدٌ فَیَکُونَ شَیْءٌ بَعْدَهُ).

می دانیم اساس و پایه اصلی در معرفت ذات و صفات خداوند، مسأله نامحدود بودن اوست; او کمال مطلق است و وجودی است نامتناهی از هر جهت; و به همین دلیل همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

در عالم ممکنات، ممکن است چیزی اوّل باشد نسبت به آنچه بعد از آن می آید و در عین حال، قبل از آن نیز اشیایی باشند; چرا که آغاز و انجام بودن در ممکنات، یک امر نسبی است; تنها ذات پاک خداست که نه چیزی قبل از آن بوده و نه چیزی بعد از آن خواهد بود. بدیهی است اوّلیّت خداوند و آخر بودن او به معنای اوّل و آخر زمانی نیست! چرا که زمان از حرکت موجودات بوجود می آید (زمان مقدار حرکت است;) و می دانیم در ذات او حرکت و تغییر امکان پذیر نیست، چرا که حرکت یا به سوی کمال است و یا به سوی نقصان; او کمال مطلق است و نقصانی در او راه ندارد.

و در سوّمین وصف می فرماید: «مردمک چشمها را از مشاهده و درک ذاتش باز داشته است (نه چشم ظاهر او را می بیند و نه چِشم باطن به کنه ذاتش می رسد)» (وَ الرَّادعُ أَنَاسیَّ(6) الأَبْصَارِ عَنْ أنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ).

نه چشم ظاهر او را می بیند، چرا که جسم نیست و مکان و جهت ندارد و نه چشم باطن کنه ذاتش را مشاهده می کند، چرا که محدود، توان دیدن نامحدود را ندارد. بنابراین، تعبیر به «رادع» (بازدارنده) به این معنا نیست که حجابی ایجاد کرده; بلکه کنایه از این است که ذات او برتر و بالاتر از این است که با چشم ظاهر یا باطن دیده شود.

قرآن مجید نیز می فرماید: «لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ; چشمها او را نمی بیند و او چشمها را می بیند».(7)

و هنگامی که بنی اسرائیل تقاضای مشاهده او را کردند، به موسی فرمود: «نگاهی به کوه کن، اگر در برابر جلوه ذات من پا بر جا ماند مرا خواهی دید، ولی کوه در برابر تجلّی حق چنان از هم متلاشی شد که همه بنی اسرائیل به خاک افتادند و هنگامی که به حال نخست بازگشتند اعتراف کردند که ذات پاک او برتر از آن است که انسان آن را ببیند.»(8)

در چهارمین و پنجمین وصف که مکمّل اوصاف پیشین است می افزاید: «زمانی بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد، و در مکانی نبوده که جابه جایی برای او تصوّر شود». (مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفُ مِنْهُ الْحالُ، وَ لاَ کَانَ فِی مَکَان فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الإِنْتِقالُ).

در واقع این دو وصف اشاره به نفی زمان و مکان و عوارض آنها از ذات پاک خداوند است; ذاتی که بی نهایت است حرکتی در آن تصوّر نمی شود و به همین دلیل تحت سیطره زمان واقع نخواهد شد و نیز به همین دلیل حالات مختلف و حرکت به سوی کمال یا نقصان در آن راه ندارد; او جسم نیست، تا مکان بخواهد; محدود نیست، تا جای معیّنی داشته باشد و به همین دلیل، جابه جایی برای او متصوّر نیست.

بار دیگر امام(علیه السلام) به وصف جود و بخشش خداوند باز می گردد و سخن از دریای بی کران جود و سخایش می گوید تا حسّ شکرگزاری بندگان را برانگیزد و به ذات پاکش امیدوار سازد و به معرفت صفات جلال و جمالش رهنمون گردد. می فرماید: «اگر آن چه از درون سینه معادن کوهها بیرون می ریزد یا از دهان صدفهای دریا خارج می شود، از نقره خالص و طلای ناب و دانه های درّ و شاخه های مرجان (و در یک کلمه تمام ذخایر جهان) را ببخشد، در جود و سخایش کمترین اثری نمی گذارد و از وسعت نعمت هایش نمی کاهد و آنقدر نزد او از ذخایر نعمتهاست که تقاضاهای مردم آن را از میان نمی برد; چرا که او سخاوتمندی است که پاسخ گویی به درخواست سائلان چیزی از او کم نمی کند; و اصرار اصرار کنندگان او را به بخل وا نمی دارد». (وَلَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادنُ الْجِبالِ، وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبحَارِ، مِنْ فِلِزِّ اللُّجَیْنِ(9) وَ الْعِقْیَانِ،(10) وَ نُثَارَةِ(11) الدُّرِّ، وَ حَصِید الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذلِکَ فِی جُودهِ، وَ لاَأَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الأَنْعَامِ، مَا لاَ تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الأَنَامِ، لاَِنَّهُ الْجَوَادُ الَّذی لاَ یَغِیضُهُ(12) سُؤَالُ السَّائِلِینَ، وَ لاَیُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّیَنَ). 

تعبیری از این زیباتر و رساتر درباره جود و سخای خداوند متعال و گسترش دامنه نعمت های او پیدا نمی شود، که اگر تمام معادن و ذخایر گرانبهای دنیا را که در عمق کوهها و دلِ دریاها و خزاین انسانها وجود دارد، یکجا به یک نفر ببخشد، سر سوزنی در گنجینه مواهب او اثر نمی گذارد! چرا که با یک فرمان «کُنْ» به مصداق «فَیَکُونْ» هزاران هزار امثال آن در عرصه هستی ظاهر می شود و نیز به همین دلیل است که درخواست های مکرّر و اصرارهای اصرار کنندگان، او را به بخل وا نمی دارد و در خشم و غضب فرو نمی برد; کسانی از تقاضاهای مکرّر ناراحت می شوند، که منابعشان محدود است و با بخشش کاستی می گیرد و سرانجام پایان می یابد و به همین دلیل اگر دست حاجت می بریم، باید نزد خداوندی ببریم که کریم است و بخشنده وجواد و رحیم.

تعبیر به «تنفّس» درباره معادن کوهها، اشاره لطیفی است به بیرون افکندن معادن از درون آنها به سبب ریزشها، زلزله ها و شکاف هایی که بر اثر گذشت زمان در آنها پیدا می شود. و تعبیر به «ضحک» (خنده) درباره صدف ها اشاره به شکاف هایی است که در دهانه آنها پیدا می شود و لؤلؤهای غلتان از آن بیرون می ریزد;همان گونه که انسان های زیبا، به هنگام خندیدن، دندانهای همچون مرواریدشان نمایان می گردد، صدف های دریا نیز وقتی می خندند دانه های لؤلؤ در آنها آشکار می شود و بیرون می ریزد.


نکته:

گستردگی نعمت های خداوند

این بخش از کلام مولا نکات جالبی را در برگرفته که همه آنها ناظر به وسعت نعمت های پروردگار و جوشش چشمه های فیض ازلی اوست; تا از این طریق امام(علیه السلام)

وجدان شنوندگان را تحریک کرده، و آنها را از طریق وجوب شکر منعم - که یک حکم بدیهی عقلی است - برای معرفت ذات و صفات او - تا آنجا که در حوصله بشر است - بسیج کند.

در یکجا می فرماید: هر چه می خواهید، از او بخواهید، جود و بخشش، هر قدر زیاد باشد از خرانه نعمت و رحمت او چیزی نمی کاهد. در جایی دیگر می گوید: او بقدری سخاوتمند و بخشنده است که حتّی اگر کسی از او درخواستی هم نکند، ولی وی را نیازمند و لایق بداند، به او می بخشد و مشمول عنایاتش می کند.

همان گونه که در دعای معروف ماه رجب نیز می خوانیم: «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَئَلَهُ، یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ، تَحَنُّاً مِنْهُ وَ رَحْمَةً; ای کسی که هر کس از او درخواستی کند به او می بخشد و حتّی کسی را که درخواستی نکرده و او را هم نمی شناسد، از عطا و بخشش خویش محروم نمی سازد».(13)

در جای دیگر، با عباراتی بسیار زیبا و دلنشین این حقیقت را بر ملا می سازد که اگر تمام گنجهای صحرا و دریا و همه ثروتهای موجود روی زمین و زیرزمین را به کسی ببخشد، کمترین اثری در جود و بخشش او نمی گذارد و از دامنه آن نمی کاهد و نیز تکرار سؤال و درخواست و الحاح و اصرار در گسترش عطا و سخای او اثری ندارد; در حالی که انسانها هر قدر سخیّ و بخشنده باشند، در مقابل تمام این امور آسیب پذیرند و دلیل آن یک چیز است و آن اینکه امکانات و عطایای همه محدود است و عطا و نعمت های خدا همچون ذات پاک او نامحدود.(14)


پی نوشت:

  1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 6، صفحه 400. 

  2. «اناسیّ» جمع «انسان» که معمولا به افراد بشر گفته می شود. ولی گاه این واژه به معنای مردمک چشم به کار می رود (توجّه داشته باشید که مردمک نیز از کلمه مردم گرفته شده) به خاطر عکسی که از افراد در آن منعکس می شود. شاعر می گوید:

ز گریه، مردمِ چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است! 

  1. سوره انعام، آیه 103.

  2. برگرفته از آیه 55 سوره بقره و 143 سوره اعراف. 

  3. «لُجین» (بر وزن حسین) به معنای نقره است.

  4. «عِقْیان» به معنای طلای خالص است.

  5. «نُثاره» از مادّه «نثر» (بر وزن نصر) به معنای پراکندن است و از آنجا که دهانه صدفها در دریاها شکافته می گردد و دانه های درّ به هر سو پراکنده می شود، این تعبیر به کار رفته است.

  6. «یغیض» از ماده «غیض» (بر وزن فیض) به معنای نقصان یافتن و فرورفتن آب در زمین است و در جمله بالا اشاره به این است که چشمه جوشان فیض پروردگار، بابخشش ها هرگز نقصان نمی یابد. 

  7. «یَفِرُهُ» از مادّه «وفور» به معنی فزونی و فراوانی و کامل کردن است. 

  8. «یُکدیهِ» از مادّه «کَدْی» (بر وزن کسب) به معنی بخل ورزیدن، محبوس ساختن و تقاضای کردن از دیگری است. 

  9. منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 288.

  10. بحار الانوار، جلد 68، صفحه 140، حدیث 31. 

  11. مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب.

سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه چنین آمده است که: تعبیر سیّد رضی در آغاز این خطبه، برای پی بردن به سند آن کافی است. چرا که او این خطبه را از مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السلام نقل کرده است و می دانیم که مسعده دارای کتاب هایی از جمله: کتاب خطب امیر مؤمنان علیه السلام است؛ این کتاب تا زمان سیّد هاشم بحرانی (محدّث معروف که در قرن یازدهم می زیسته) وجود داشته و در اختیار او بوده است؛ زیرا روایات فراوانی در کتاب معروفش تفسیر برهان از آن نقل کرده است

.

به هر حال، این خطبه از خطبه های مشهور امیرمؤمنان است، که جمعی از علمای اسلام، قبل و بعد از سیّد رضی آن را در کتاب های خود نقل کرده اند. احمد بن عبد ربّه مالکی در عقد الفرید و شیخ صدوق در کتاب توحید (با تفاوتی در الفاظ) آن را نقل کرده اند (این هر دو قبل از سیّد رضی می زیسته اند

.)

سپس زمخشری در ربیع الأبرار و ابن اثیر در نهایه بخش هایی از آن را ذکر کرده اند. به گفته مرحوم سیّد بن طاووس محتوای این خطبه به قدری عظمت دارد که خودش گواه بر صدق و اعتبارش می باشد و نیازی به سند متواتر ندارد (چرا که بسیار بعید است، چنین مضامینی از غیر معصوم صادر شود).( مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 168

).