[hadith]عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ أَنْصَحَ النَّاس لِنَفْسهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ، وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دینُهُ وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بغَیْرِهِ وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ یَسیرَ الرِّیَاءِ شرْکٌ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَی مَنْسَاةٌ لِلْإِیمَانِ وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّیْطَانِ، جَانِبُوا الْکَذبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِیمَانِ الصَّادقُ عَلَی شَفَا مَنْجَاةٍ وَ کَرَامَةٍ وَ الْکَاذبُ عَلَی شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ، وَ لَا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ، وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ یُسْهِی الْعَقْلَ وَ یُنْسی الذِّکْرَ فَأَکْذبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه‏ السلام، ج‏3، ص: 538-527

 

سعادتمند کیست؟

امام(علیه السلام) در ادامه این خطبه، پس از هشدارهایی که نسبت به طرق نفوذ شیطان در آدمی داشت، دستورالعملهایی در شش جمله کوتاه و پرمعنا در ارتباط با آن هشدارها، بیان می کند و آن را کامل تر می سازد.

نخست می گوید: «ای بندگان خدا! آنها که خالصانه تر و خیرخواهانه تر با خود برخورد می کنند، از همه در برابر پروردگار مطیع ترند.» (عِبَادَاللَّهِ! إِنَّ أَنْصَحَ النَّاس لِنَفْسهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ).

معنای این سخن آن است که انسان خود را نفریبد و به خویشتن دروغ نگوید; نقاط ضعف خود را، نقاط قوّت به خودش معرّفی نکند و بر عیوب خویش پرده نیفکند; بلکه خالصانه و مخلصانه به نقد خویشتن بپردازد; چنین کسی به یقین در طریق اطاعت پروردگار گام برمی دارد(1).

و در جمله دوم، دقیقاً اشاره به عکس آن می فرماید و می گوید: «کسی که از همه بیشتر خود را می فریبد، از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار می شود.» (وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ(2) لِنَفْسهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ).

بدیهی است آن کس که خویشتن را می فریبد و عیوب خود را پنهان می سازد، گناه در نظرش مباح و حتّی گاهی به صورت یک امر واجب جلوه می کند و به این ترتیب، زمینه ارتکاب هرگونه گناه را برای خود، فراهم می سازد.

در سومین جمله می فرماید: «مغبون واقعی کسی است که خویشتن را مغبون سازد» (وَالْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ)

اشاره به اینکه، گاه شخص دیگری بر سر انسان کلاه می گذارد و او را مغبون می کند و سرمایه اش را از دستش می گیرد و گاه انسان درباره خویشتن دست به چنین کاری می زند و با خود فریبی، سرمایه های وجودی خویش را از کف می دهد; سرمایه هایی که می توانست در سایه آن، سعادت دنیا و آخرت را به چنگ آورد.

در چهارمین جمله می فرماید: «کسی مورد غبطه خواهد بود، که دینش سالم بماند» (وَ المَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دینُهُ).

می دانیم «غبطه» آن است که انسان آرزو کند، نعمت های مهمّی که نصیب دیگری شده، نصیب او هم بشود. بنابراین، «مغبوط» صاحب نعمتی است که مردم به حال او غبطه می خورند و از آنجا که اگر انسان بتواند در فراز و نشیب های زندگی و کشاکش روزگار، دین و ایمان خود را حفظ کند، بزرگترین نعمت الهی شامل حال او شده، سزاوار است که همگان به حال او غبطه خورند و طبق قاعده ادبی که «تقدیم خبر بر مبتدا، مفید حصر است» تعبیر جمله بالا نشان می دهد که تنها نسبت به کسی باید غبطه خورد، که دین و ایمانش در برابر طوفانهای زندگی محفوظ بماند; نه به کسانی که به مقام های زودگذر و اموالی که در مسیر فناست و یا سایر امکانات زندگی مادّی، دست یافته اند.

در پنجمین جمله می فرماید: «سعادتمند آن کسی است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد.» (وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بغَیْرِهِ).

بی شک، حوادث تلخ زندگی و تجربه های دردناک، وسیله هوشیاری و مایه پند و اندرز انسان است; ولی چه بهتر اینکه انسان به جای آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد، از سرنوشت دیگران که وضع مشابهی با او داشته اند، عبرت گیرد و تجربه بیندوزد. چنین کسانی به فردی می مانند که خانه ای در مجاورت باغ بزرگی دارند، مشکلات نگاهداری باغ، بر عهده دیگری است، ولی هوای لطیفش نصیب او می شود. و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگی، غالباً شبیه هم است و به تعبیر دیگر: «تاریخ همواره تکرار می شود!» هر کسی می تواند بخش هایی از سرنوشت خود را در آینه زندگی دیگران تماشا کند. بنابراین، نمی توان کسی را پیدا کرد که مشمول جمله بالا نشود و از زندگی دیگران عبرت نگیرد.

بعضی از «مفسّرانِ نهج البلاغه» جمله «وَالسَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بغَیْرِهِ» را جزو ضرب المَثَل های معروف عرب، شمرده اند(3) در حالی که «ابن ابی الحدید» آن را یکی از مَثَل های نبوی می شمرد، که از زبان آن بزرگوار تراوش کرده است.(4)

سرانجام در ششمین جمله، به نقطه مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، می فرماید: «شقاوتمند و محروم از سعادت کسی است که فریب هوا و هوس، غرور خویش را بخورد.» (وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ).

بدیهی است هر گاه کسی فریب دیگری را بخورد، مورد ملامت است; امّا اگر فریب هوا و هوس های نفس خویش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شدیدتری است! چرا که با دست خود، سرمایه های سعادت خویش را آتش زده است.


نکته:

سرچشمه سعادت در درون شماست

از پیام های مهمّی که در این بخش از خطبه به گوش جان می رسد، این است که علی(علیه السلام) می فرماید: عوامل خوشبختی و بدبختی انسان، بیش از آنچه از بیرون به سراغ او می آید، از درون جانش بر می خیزد. اوست که خود را فریب می دهد; اوست که خود را مغبون می سازد; اوست که خویشتن را سعادتمند می کند و بالاخره اوست که بر اثر پیروی از هوا و هوس و کبر و غرور، اسباب بدبختی خویش را آماده می سازد.

این سخن، هم درباره یک فرد صادق است، هم درباره یک جامعه; غالب مردم مخصوصاً در عصر و زمان ما، عوامل بدبختی خود را در بیرون جامعه خویش جستجو می کنند و غالباً خود را فریب می دهند و راه چاره را به روی خود می بندند; در حالی که باید اسباب مشکلات را در روحیات خود، در پیوندهای اجتماعی، در هوا و هوسها، در اختلاف و نفاق، در حسادتها و هواپرستی ها جستجو کرد و اگر در این خطبه، چیزی جز این پیام نباشد، برای زندگی سعادتمندانه انسان کافی است.


خوهای خطرناک

در این بخش، که آخرین بخش از خطبه 86 می باشد، امام(علیه السلام) نسبت به شش صفت، از صفات رذیله شدیداً هشدار می دهد(ریا، هم نشینی با هواپرستان، دروغ، حسد، عداوت و دشمنی، و آرزوهای دور و دراز) و در کنار هر یک از این صفات، اشاره پر معنایی به زیانهای آن فرموده است.

نخست می فرماید: «آگاه باشید! ریاکاری هر چند کم باشد، شرک است.» (وَاعْلَمُوا أَنَّ یَسیرَ الرِّیَاءِ شرْکٌ).

زیرا شخص ریاکار، یک عمل الهی را برای رضای بندگان و تظاهر به نیکی و جلب توجّه آنان انجام می دهد و در حقیقت، به جای اینکه عزّت را از خدا بخواهد که مصداق واقعی «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذلُّ مَنْ تَشَاءُ»(5) است، از بندگان ضعیف و ناتوان می طلبد و این نوعی شرک و دوگانه پرستی است که با «توحید افعالی» در تضادّ می باشد.

به همین دلیل، در روایات اسلامی آمده است که روز قیامت، شخص ریاکار را به این عناوین مخاطب می سازند و او را صدا می زنند که: «یَا کَافِرُ! یَا فَاجِرُ! یَا غَادرُ! یَا خَاسرُ! حَبطَ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ أَجْرُکَ، فَلاَ خَلاَصَ لَکَ الْیَوْمَ، فَالْتَمِسْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ; ای کافر! ای فاجر! ای حیله گر! ای زیانکار! عملت نابود شد و اجرت از میان رفت و امروز راه نجاتی برای تو نیست; پاداش خود را از کسی بطلب که برای او عمل می کردی».(6)

اضافه بر این، شخص ریاکار به خاطر دوگانگی ظاهر و باطن، در زمره منافقان است و این نفاق سبب می شود که اعمالش بی روح و تهی از محتوا و بی اثر باشد.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «سَیَأْتِی عَلَی النَّاس زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرَائِرُهُمْ، وَ تَحْسُنُ فِیهِ عَلاَنِیَتُهُمْ، طَمَعاً فِی الدُّنْیَا، لاَیُرِیدُونَ بهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِم، یَکُونُ دینُهُمْ رِیَاءً; لاَ یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ، یَعَمُّهُمُ اللّهُ بعِقَاب، فَیَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِیقِ، فَلاَ یَسْتَجِیبُ لَهُمْ; زمانی بر مردم فرا می رسد که باطن آنها زشت و آلوده و ظاهر آنها زیباست; این کار را به خاطر دنیاپرستی انجام می دهند و پاداشهای الهی را طلب نمی کنند; دین آنها، ریاکاری است و خوف الهی در وجودشان نیست; کیفر عظیم الهی آنها را فرا می گیرد و آنها (به درِ خانه خدا می روند و) همچون غریق دعا می کنند، ولی خداوند دعای آنها را مستجاب نمی کند».(7)

در قیامت که اسرار درون مردم آشکار می گردد، رسواترین مردم ریاکارانند:

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید         شرمنده رهروی که عمل بر مَجاز کرد!

در مورد دومین صفت رذیله می فرماید: «بدانید که هم نشینی با هواپرستان، ایمان را از انسان دور می کند و شیطان را به حضور می کشاند».(وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَی مَنْسَاةٌ(8) لِلاِْیمَانِ، وَ مَحْضَرَةٌ(9) لِلشَّیْطَانِ).

زیرا هواپرستی حدّ و مرزی ندارد و تمام وجود انسان را پر می کند و فکر او را به خود مشغول می دارد و جایی برای ایمان، باقی نمی گذارد و طبیعی است که چنین مجلسی، محضر شیاطین است.

این مسأله به قدری مهم است که در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است: «أَلْمَرْءُ عَلَی دینِ خَلِیلِهِ وَ قَرینِهِ; انسان بر دین دوست و هم نشین خویش است».(10) و در «ضرب المَثَل» معروف آمده است: «قُلْ لِی مَنْ تُعَاشرُ، أَقُلْ لَکَ مَنْ أَنْتَ; به من بگو با چه کسی معاشرت داری، تا بگویم تو کیستی(11)».

تو اوّل بگو باکیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی.

در سومین مرحله، نسبت به دروغگویی هشدار می دهد و می فرماید: «از دروغ برکنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است» (جَانِبُوا الْکَذبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْیمَانِ).

تعبیر به «جَانِبُوا» نشان می دهد که دروغ به قدری خطرناک است که انسان باید از آن فاصله بگیرد و به آن نزدیک نشود; مبادا وسوسه ها او را به پرتگاه بکشاند.

و تعبیر به «مُجَانِبٌ لِلاِْیمَانِ» نشان می دهد که دروغ نه تنها با ایمان سازگار نیست، بلکه بسیار با آن فاصله دارد. چرا که دروغگو معمولاً برای جلب منافع، یا دفع ضررها و یا هوای نفس، دروغ می گوید; در حالی که انسان مؤمن می داند همه چیز به دست خدا است و نیز می داند هواپرستی نوعی بت پرستی است.

شاهد این سخن، جمله های دیگری است که امام(علیه السلام) در تعقیب و تأکید جمله بالا بیان فرموده است; می فرماید: «راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستی قرار دارد» (الصَّادقُ عَلَی شَفَا(12) مَنْجَاة وَ کَرَامَة، وَ الْکَاذبُ عَلَی شَرَفِ مَهْوَاة(13) وَ مَهَانَة).

به صدق کوش! که خورشید زاید از نَفَست        که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست(14)

در چهارمین هشدار می فرماید: «حسد نورزید که حسد ایمان را نابود می کند، آن گونه که آتش هیزم را می خورد و خاکستر می سازد» (وَلاَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاِْیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ).

زیرا حسود، در واقع دشمن نظام آفرینش و مخالف مواهب و اکرام الهی نسبت به بندگان است و چنین امری با ایمان کامل، سازگار نیست. اضافه بر این، او نباید سعادت خود را در سلب نعمت از دیگران ببیند، بلکه اگر ایمان راسخ به خدا دارد، باید همانند آن نعمت ها، یا افزون بر آنها را، از پروردگار بطلبد.

در پنجمین مرحله نسبت به عداوت و دشمنی هشدار می دهد; می فرماید: «کینه یکدیگر را در دل نگیرید، که خیر و برکت را از میان می برد» (وَلاَتَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ)(15).

تعبیر به «تَبَاغَضُوا» اشاره به این است که خصومت ها و عدوات ها معمولاً دوجانبه است و پاسخ خصومت، خصومت است.

تعبیر به «حَالِقَه» که از مادّه «حَلْق» به معنای تراشیدن است (با توجّه به اینکه متعلّق آن نیز حذف شده) نشان می دهد، خصومت ها هرگونه خیر و سعادت را از بیخوبن بر می کند; چرا که ریشه هر خیر و سعادتی، تعاون و همدلی و همکاری افراد جامعه با یکدیگر است و این کار بدون محبّت و دوستی، میسّر نیست.

در ششمین و آخرین مرحله، نسبت به خطرات آرزوهای دراز هشدار می دهد; می فرماید: «بدانید آرزوهای دور و دراز، خِرد را به غفلت (از واقعیّت ها) وا می دارد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد; بنابراین، به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است و صاحبش فریب خورده!» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ الاَْمَلَ یُسْهِی الْعَقْلَ، وَ یُنْسی الذِّکْرَ، فَأَکْذبُوا الاَْمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ، وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ).

در واقع آرزوهای دور و دراز، که انسان را غرق در عالمی از خیال و پنداری می کند که بر محور امور مادّی دور می زند، یکی از خطرناکترین موانع راه سعادت انسان است، که هم رسول اللّه و هم امیرمؤمنان در آن سخن معروفشان، آن را در کنار هواپرستی، خطرناکترین سدّ راه خوشبختی انسان معرفی فرموده اند و تجربیّات تاریخی و روزانه نشان می دهد، غالب کسانی که آلوده جنایات بزرگ می شوند، افرادی هستند که گرفتار همین آرزوهای دور و دراز مادّی می باشند.


نکته:

اندرزهای گویا و رسا

با اندکی دقّت در این خطبه کوتاه و پرمحتوا، مشاهده می کنیم که امام(علیه السلام) همه گفتنی ها را در این خطبه بیان فرموده است. از توحید و خداپرستی و توجّه به کتاب جاویدانِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) (قرآن مجید) و نکات مهم و سازنده ای که در قرآن آمده، گرفته، تا هشدارهای تکان دهنده ای که ناظر به سرنوشت انسان در این جهان است و سپس به مسایل اخلاقی مهمّی که اساس سعادت معنوی و مادّی انسان را تشکیل می دهد، مانند: ترک شرک و دروغ و حسد و کینه و عداوت و آرزوهای دور و دراز، اشاره فرمود; و در هر مورد، با ذکر دلیل و برهانِ منطقی، در عبارتی کوتاه و بسیار پرمعنا، به بیان خویش عمق بیشتری بخشیده. اگر انسان هر روز در آغاز پرداختن به برنامه های روزانه، یک بار این خطبه شریفه را مرور کند و در آن کمی بیندیشد و تصمیم بر اجرای آن بگیرد، به یقین اهل نجات خواهد بود.


پی نوشت:

  1. توجّه داشته باشید که «أنْصَح» از مادّه «نُصح» در اصل به معنای اخلاص است و از این رو به خیرخواهی های خالصانه اطلاق شده است و «نصیحت» نیز همین مفهوم را دارد.

  2. «أَغشّ» از مادّه «غَشّ» در اصل به معنای ضعف و ناتوانی و کمبود است و به همین مناسبت به اشیای غیر خالص، مغشوش اطلاق می شود و سپس به همین مناسبت واژه «غِشّ» به خیانت و هرگونه ناخالصی اطلاق شده است. 

  3. شرح نهج البلاغه ابن میثم، جلد 2، صفحه 285.

  4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 6، صفحه 356; مرحوم علاّمه مجلسی در «بحار الانوار» آن را در تاریخ پیغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در باب حوادث جنگ تبوک، ضمن یکی از خطبه های آن حضرت آورده است (جلد 21، صفحه 211).

  5. سوره آل عمران، آیه 26.

  6. وسائل الشیعة، جلد 1، باب 11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث 16. 

  7. همان مدرک، باب 11، حدیث 4.

  8. «مَنساة» از مادّه «نَسأ» (بر وزن نصب) به معنای ترک کردن و به تأخیر انداختن است.

  9. «مَحْضرة» اسم مکان از مادّه «حضور» است و به معنای جایگاهی است که کسی، یا چیزی در آن حضور می یابد.

  10. شرح نهج البلاغه خویی، جلد 6، صفحه 136.

  11. فی ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 427.

  12. «شَفا» به معنای لبه چیزی است و در اصل به کناره چاه، یا خندق و مانند آن گفته می شود و اطلاق «شَفَه» بر «لب» نیز ممکن است به همین مناسبت باشد.

  13. «مَهْوَاة» از مادّه «هَوی» به معنای میل به چیزی است و واژه «مهواة» اسم مکان است و به معنای پرتگاه و فاصله میان دو کوه آمده که گاه انسان را متمایل به سقوط می کند.

  14. شعر از «حافظ» است و منظور از «صبح نخست» صبح کاذب است، که پس از روشنایی کوتاه، سیاهی جای آن را می گیرد، ولی صبح صادق در آستانه طلوع خورشید است.

  15. «حالِقَه» از مادّه «حَلْق» در اصل به معنای تراشیدن موی سر، یا بدن است و «حالقه» به سال قحطی و پرمشقّت که خیر و برکت را از میان می برد، اطلاق شده و به مرگ و مانند آن، که همه چیز را از میان می برد نیز، گفته شده است.