[hadith]عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ أَنْصَحَ النَّاس لِنَفْسهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ، وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دینُهُ وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بغَیْرِهِ وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ یَسیرَ الرِّیَاءِ شرْکٌ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَی مَنْسَاةٌ لِلْإِیمَانِ وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّیْطَانِ، جَانِبُوا الْکَذبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِیمَانِ الصَّادقُ عَلَی شَفَا مَنْجَاةٍ وَ کَرَامَةٍ وَ الْکَاذبُ عَلَی شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ، وَ لَا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ، وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ یُسْهِی الْعَقْلَ وَ یُنْسی الذِّکْرَ فَأَکْذبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2    ، صفحة 609-600

قوله علیه السلام: «عباد اللّه ...»، 

این فراز از کلام امام (ع) از معنی اوامر و نواهی حق تعالی خبر می دهد و دارای جاذبه هایی است که انسانها را به شرح زیر ملزم به فرمانبرداری و رعایت دستورات خداوند می کند. 

1-  قوله علیه السلام: «انّ انصح الناس لنفسه اطوعهم لربّه». 

هدف از نصیحت کردن ناصح این است که به شخص مورد نصیحت خود، خیر و منفعت برساند، و می دانیم که برترین خیر و منفعت، سعادت پایدار ابدی و مشاهده رحمت حضرت ربوبی است. و این چنین سعادتی جز به فرمانبرداری خداوند متعال حاصل نمی شود. بنا بر این، هر کس فرمانبرداری و اطاعتش نسبت به خداوند بیشتر باشد، نصیحت کننده ترین انسان نسبت به خود محسوب می شود، چون نهایت فرمانبرداری را به کار بسته است. 

2-  قوله علیه السلام: «و انّ اغشّهم لنفسه اعصاهم لربه». 

معنی این فراز از آنچه در فراز قبل گفتیم بخوبی روشن گردید چه نهایت غشّ و خیانت انسان نسبت به کسی که در باره اش خیانت می کند. شرّ و ضرری است که به او می رساند. و بالاترین بدی و ضرری که نسبت به بنده ای قابل تصوّر می باشد، بدبختی دایمی و دخول در جهنّم است. گرفتار عقاب و کیفر خداوند شدن، برای کسی حاصل نمی شود مگر به انجام معصیت الهی بنا بر این هر کس گناهکاریش از همگان بیش باشد، شقاوت و بدبختیش فزونتر خواهد بود پس چنان کسی خیانت کارترین فرد نسبت به خود می باشد، بدلیل زیاده رویی که در معصیت کرده است. 

خلاصه کلام امام (ع) در فراز اوّل و دوّم امر به فرمانبرداری و نهی از معصیت و گناهکاری انسانهاست تا حدّی که در توان دارند، و برایشان میسور و مقدور می باشد. با عبارت نصیحت نفس، به فرمانبرداری ترغیب کرده است، چون نصیحت نفس برای هر کسی مطلوب و محبوب می باشد و خیانت به نفس برای تمام اشخاص نفرت انگیز است. 

3-  قوله علیه السلام: «و المغبون من غبن نفسه». 

مقصود از «غبن» داشتن نفس بر اثر معصیت این است که موجب دخول در جهنم می شود. گویا انسان به پیروی از شیطان، خود را فریب داده است، و آنچه از پاداشهای اخروی و ثواب خداوندی بهره اش بوده از دست داده و زیان کرده است. با توجّه به این که سعادت آخرت با ارزش ترین چیزی است، که مورد رقابت قرار می گیرد، محروم از آن، بالاترین زیان را برده است. برای بیان همین منظور امام (ع) کلام را به صورت حصر و مبالغه ذکر کرده است. هر چند کلام شکل خبری دارد، ولی مفهوم آن نهی از معصیت بوده، و با بیان غبن نفس، گناه کردن را امری نفرت انگیز جلوه می دهد. 

4-  قوله علیه السلام: «و المغبوط من سلم له دینه». 

معنی «غبطه» این است که انسان آرزو کند، مانند دیگران دارای مال و منال، ثروت و سلامت باشد، بدون آن که از بین رفتن نعمت دیگران، مورد خواست و آرزویش باشد با همین ویژگی که بیان شد غبطه، از حسد جدا می شود «یعنی غبطه خورنده کسی است که می خواهد مانند دیگران ثروتمند باشد و شخص حسود آرزویش این است که دیگران مانند خود او بدون مال و ثروت شوند زوال نعمت دیگران آرزوی شخص حسود و بدخواه می باشد. با توضیح فوق روشن می شود، چگونه شخص صالحی که دینش را سالم نگاهداشته است باز هم نسبت به مقام برتر دیگران غبطه می خورد. 

زیرا آن که دین خود را از آفات و غرامت شیطان سالم نگه دارد، هر چند به سعادت بزرگ جاویدان نائل گردیده است، در عین حال نسبت به مقامات عالیه بهشت که مورد رقابت مؤمنان است، بزرگترین حسرت و اندوه را دارد. بنا بر این صادق است که گفته شود، دارای بزرگترین اندوه و غبطه می باشد، نظر به اهمیّت بیان این موضوع کلام را بصورت حصر و مبالغه آورده است. و ترغیب می نماید که بندگان خدا در حفظ دیانت خود بکوشند، زیرا آنهایی که دینشان را سالم دارند، روز قیامت به حال و مقام مؤمنان غبطه می خورند چه رسد به کسانی که در جهت حفظ دیانت خود کوششی به خرج نداده باشند 

5-  قوله علیه السلام: «و السّعید من وعظ بغیره». 

این جمله از کلام امام (ع) چندان تکرار شده، که بصورت ضرب المثل در آمده است. 

یعنی سعادتمند در آخرت کسی است، که از مطالعه در وضع دیگران عبرت بگیرد، با دیده دل راهی که ستمگران رفته اند در نظر داشته باشد. و از عاقبت بد آنها بترسد و روش آنها را ترک کند. از طرف دیگر حال پرهیزگاران را بیاد آورد و مسیر آنها را بپیماید، و به پند گرفتن از دیگران که لازمه اش سعادت اخروی است رغبت نشان دهد. 

6-  با توجّه به توضیح فوق بدبخت در عالم آخرت، کسی است که فریب هوای نفسش را بخورد. در اینجا امام (ع) برای ایجاد نفرت از پیروی هوای نفس به بیان خدعه و غرور اکتفا کرده است. 

7-  امام (ع) توجّه می دهد که ریای اندک هم شرک است. پیش از این توضیح داده ایم که، ریا، در عبادت هر چند اندک باشد، توجّه بغیر خدا است و در نیّت و طاعت تأثیر می گذارد. تمام عرفا و اهل دل بر این موضوع اتفاق نظر دارند که ریا، هر چند ناچیز است، شرک خفی به حساب می آید. 

8-  قوله علیه السلام: «و مجالسته اهل الهواء منساة للأیمان و محضرة للشیطان». 

مقصود امام (ع) از اهل «هوی» در عبارت فوق بدکارانی است که تسلیم خواسته های شیطانی و شهواتی که بیرون از حدود شرعی است شده اند. نفرت داشتن از همنشینی با اهل هوی به لحاظ دو امر می باشد:

الف: مجالست با اهل باطل موجب به فراموشی سپردن ایمان می شود. این امر واضحی است، زیرا هوا پرستان همواره سرگرم لهو و لعب و غرق در کارهای بیهوده و باطل و ضد حق می باشند. بنا بر این به احتمال قوی همنشینی با آنها از روی میل و رغبت، موجب غفلت و بی خبری از یاد خدا می شود و انسان را از انجام اعمال شایسته باز می دارد، و بتدریج به روش اهل باطل در می آورد با این که ارکان و قواعد ایمان انجام دادن کارهای شایسته و اعمال صالح می باشد، بخوبی روشن است که غفلت منجر بفراموشی، و از بین رفتن یاد شیئی از لوح ذهن می شود. چه بسا که غفلت زیاد سبب فراموشی اوقات عبادت و یاد خدا شود. 

این که امام (ع) فراموشی را به جای علت فراموشی به کار برده اند از باب نامگذاری سبب به جای مسبب می باشد. 

ب: همنشینی با فاسقان و فاجران بدین لحاظ مذموم است که محل آنها جایگاه حضور شیاطین است. ما پیش از این معنی شیطان را توضیح داده ایم. قاعده کلّی این است، هر جائی که معصیت و نافرمانی خداوند صورت گیرد، محلّ حضور شیطان و لانه اوست. 

9-  امام (ع) دستور می دهد که مردم از دروغ گفتن دوری کنند و نسبت به آن نفرت داشته باشند، که دروغ ضدّ ایمان است. این فرموده امام (ع) مفهوم حدیث پیامبر است. 

معنی «مجانب» بودن دروغ نسبت به ایمان این است که: راست و دروغ مجانب یکدیگراند بدین شرح که اگر کارهای شایسته داخل در مفهوم ایمان باشند، پس راستگویی هم از جمله کارهای شایسته داخل در مفهوم ایمان خواهد بود و چون دروغگویی با راستگویی ضدیّت دارد پس با ایمان هم ضدیّت دارد. زیرا هر ضدّی اصطلاحا با ضد خود مجانبت و دوری دارد بنا بر این دروغ: ضدّ و مجانب ایمان شمرده می شود. امّا اگر کارهای شایسته را در مفهوم ایمان داخل ندانیم می گوییم: دروغ از بزرگترین رزائل باز دارنده از حق و ایمان از بزرگترین فضایل نجات دهنده است. چون میان رذایل و فضایل ذاتا منافات است. پس دروغ با ایمان منافات داشته و مجانب آن می باشد.

محتمل است که معنی «مجانبت» کذب با ایمان، در عبارت حضرت این باشد، که دروغ و راست هیچ گاه با هم جمع نمی شوند و با یکدیگر تناسبی ندارند. خواه این معنی و یا معنی اوّل، مجانبت را به هر معنی که بگیریم، دروغ با ایمان داشتن معارض است. و چنان که قبلا توضیح داده ایم، دروغ زیانهای جبران ناپذیر و هلاک کننده ای نیز دارد. 

امام (ع) پس از آن که دروغ را «مجانب» ایمان معرّفی می کند، آن گاه مردم را به راستگویی تشویق می نماید. بدین شرح که راستگو در مسیر نجات و رستگاری قرار دارد، یعنی در آستانه رستگاری و کرامت یا جایگاه رستگاری و کرامت «یعنی بهشت» قرار دارد، چه راستگویی دری از درهای بهشت است. و سپس برای ایجاد نفرت از دروغ می فرماید: دروغگو در پرتگاه پست هلاکت و یا جایگاه این دو یعنی ورطه هولناک دوزخ واقع است، زیرا جهنّم جایگاه بدبختی وجودی است و دروغ دری از درهای جهنّم است، و هر کس بر در بهشت یا دوزخ رسد، در زمینه ورود قرار گرفته است. 

از رسول خدا (ص) در باره مدح و نکوهش راست و دروغ روایتی نقل شده است که فرمود: از دروغ بپرهیزید که انسان را به فسق و فجور می کشاند، و فسق و فجور آدمی را به دوزخ می اندازد و شخص آن قدر دروغ می گوید: تا خداوند در باره او می نویسد «کذّاب» و لازم است که همواره راستگو باشید، چه راست گفتن به نیکی و نیکی به بهشت راهنمایی می کند. شخص آن قدر رعایت راستگوئی را می نماید تا خداوند در باره او می نویسد (مصداقا) یعنی کسی که همیشه راست می گوید و باز فرموده است: دروغ گفتن در رأس نفاق قرار دارد دلیل فرمایش رسول خدا (ص) روشن است، زیرا محور نفاق بر دو رنگی و دورویی در گفتار و بیان خلاف واقع است. خلاف واقع سخن گفتن، حقیقت دروغگویی است. 

10-  امام (ع) از حسد ورزیدن نهی می کند.

عرفا بر این موضوع اتفاق نظر دارند، که حسد از بزرگترین درهایی است که شیطان از آن وارد قلب انسان می شود، و آن یکی از خلقهای پست نفسانی است که از جمع شدن، بخل و بدخواهی پدید می آید. و بدخواهی عبارت از این است که شخص از جهت نعمتی که بدیگران می رسد غمگین و از زیان دیدن دیگران خوشحال می شود. هر چند آن دیگران نه او را دیده باشند و نه به او آزاری رسانده باشند. کسی که دارای چنین خلق نکوهیده ای باشد، معلوم است که سزاوار خشم خداوند بلند مرتبه قرار می گیرد. بدخواهی مخالف اراده حق تعالی است. زیرا او همواره، خیر بندگان خود را در نظر دارد و برای همگان فیّاض مطلق است. 

بعضی دیگر حسد را چنین تعریف کرده اند: حسد صفت شخصی است که از رسیدن خیر بدیگران اندوهناک شود، با این که ضرری از آنان متوجّه حسود نشده باشد. گاهی حسد تا بدین درجه می رسد، که شخص با وجود شرکت داشتن در نعمت دیگران، باز هم بر آنها حسد می ورزد. این حدّ اعلای بدخواهی و حسادت است که انسان از خوشحالی دیگران و نعمتی که خود هم در آن سهیم است بد حال شود این را حسد بالغ می گویند. 

علّتی که امام (ع) برای ترک حسد آورده، این است که حسد، نیکیها را می خورد، چنان که آتش هیزم را از میان می برد. دانشمندان در این مسئله که حسد به جسم و جان زیان می رساند اتفاق نظر دارند، زیان جانی حسد این است که فراموشی ایجاد کرده، و فکر حسود را مشغول داشته، تا حدّی که حسود را از اندیشه در باره اموری که برای خود او نافع است باز می دارد. 

صفات نیک و ملکات خیری که می تواند کسب کند از یادش می برد. بدین جهت شخص حسود همواره فکرش مغشوش، و مشغول و گرفتار است، و مدام دچار حزن و اندوه می باشد. با این که نعمت خداوند، نسبت به بندگان فراوان و غیر قابل شمارش است، شخص حسود به دلیل فرو رفتن در اندیشه حسد، وقتی برای انجام کارهای نیک ندارد. «تاکنون آنچه گفتیم مربوط به ضرر روانی و جانی شخص حسود بود امّا زیان جسمی حسود این است که حسادت موجب بیدار خوابی و سوء تغذیه می شود و در نهایت، پریدگی رنگ، ضعف جسمی و فساد مزاج را به دنبال دارد. 

با توضیح مطلب فوق روشن شد که امام (ع) لفظ «اطل» را برای حسد، به این دلیل که تمام اندیشه های خیر و نیکیها را از نفس انسان می زداید و مانع صفات ثابت نفسانی می گردد، استعاره به کار برده است، خوردن حسد نیکیها را بدین سبب است که شخص حسود مدام، غرق در حالات و نعمتهای شخص مورد حسد می باشد. این حالت حسود را به از بین بردن هیزم به وسیله آتش تشبیه کرده اند، زیرا حسد و آتش، از این جهت که حسنات و هیزم را از بین می برند شبیه یکدیگرند. 

11-  حضرت مردم را از دشمنی و خشم نسبت به یکدیگر نهی می کند، و دلیلی که برای زشتی کینه توزی آورده است تفرقه و جدایی است، زیرا چنان که می دانیم نظم امور جهان بر همکاری و همیاری است. همکاری، بوسیله انس گرفتن و رفت و آمد میسور است و از بزرگترین اسباب انس، دوستی و برادری میان مردم می باشد. دوستی از امور مهمی است که در شریعت اسلام مقرر شده است و بهمین دلیل بود که رسول خدا (ص) میان اصحاب خود برادری بر قرار کرد، تا دوستی آنها خالص، و انس و الفت شان، بی غش و همکاری و همیاری و وحدتشان در دین از روی صداقت باشد. 

پیامبر خدا (ص) فرموده است: «انسان بوسیله برادر دینی اش بزرگواری می یابد، در رفاقت با کسی که برای تو صلاح نمی داند آنچه برای خود، روا می شمارد، خیری نیست.» به همین دلیل کینه و دشمنی میان برادران ایمانی در شریعت نهی شده و مورد کراهت شدید است. چون موجب قطع رابطه و عدم همکاری و همیاری می شود و برای برهم زدن وحدت مسلمین، بدخواهان جدیّت و تلاش می کنند، و اندیشه دشمنان اسلام برای تحمیل تفرقه مدام نقشه می کشد. بدیهی است که با تفرقه و خصومت نعمتی بر قرار نماند و صفا و الفت، دیری نپاید و از این بدتر آن که هلاکت و از بین رفتن، از نتایج دشمنی و خصومت است. بدین لحاظ امام (ع) فرمود: دشمنی «حالقه» است. لفظ حالقه استعاره است از جدا شدن و تفرقه و از هم پاشی، زیرا این واژه در اصل، از «یحلق الشعر» گرفته شده است، یعنی آنچه موی سر را می تراشد، مانند تیغ سلمانی و یا شبیه آن، و کنایه از مشکلات بزرگ و اسباب شر می باشد. و سپس ضرب المثل شده و برای اموری که موجب تفرقه و جدایی می گردد بعنوان استعاره به کار می رود. وجه شباهت این است: چنان که تیغ سلمانی سبب بریدن موها و پراکندگی آنها در اطراف می گردد. دشمنی و عداوت هم موجب تفرقه و درماندگی انسانها می شود. 

12-  به آرزوهای دور و دراز داشتن در دنیا توجّه داده، تا نسبت به آنها در دل انسانها نفرت ایجاد کند، از این رو دستور می دهد که مردم آرزوها را تکذیب کنند لازمه تکذیب کردن آروزها نهی از پیروی آرزوهاست. زیان آرزوهای طولانی عبارت است از:

الف-  عقل دچار سهو و اشتباه می شود. آرزوی طولانی موجب می شود که انسان نسبت به اموری که لازمه معاش و معادش می باشد، غفلت ورزد بخوبی روشن است، شخصی که آرزوهای طولانی دارد، همواره فکرش به امید و آرزوهایش معطوف است که چگونه آنها را بر آورده سازد و یا به امیدواریهایش دست پیدا کند. 

گرفتاری مدام به تحصیل آروزها سبب می شود که از جهات خیر غافل بماند زیرا خداوند برای یک انسان، دو دل در درونش قرار نداده است. 

ب-  آرزوهای طولانی، یاد خدا را به فراموشی می سپارد. یعنی انسان از یاد خداوند که در آخرت چه خواهد کرد و پس از مرگ چه پیش خواهد آمد، به علّت آرزوهای طولانی فراموش می کند، زیرا که چنین انسانی در زندگی دنیا غرق شده، و بکلّی از عالم آخرت بی خبر می ماند. 

ج-  آرزوی طولانی داشتن غرور ایجاد می کند، و دارنده چنین آرزویی خود مغرور است. 

بعضی از شارحان لفظ «غرور» را به فتح «غ» یعنی «غرور» خوانده اند در این صورت معنی جمله این است. که آرزوی طولانی خود بی خبری از یاد خدا و امور خیر نیست بلکه سبب فراموشی از یاد خدا می شود. پس می توان فراموشی را بوی نسبت داد. 

بعضی دیگر کلمه «غرور» را با ضمّه تلفّظ کرده اند «غرور» در این صورت استعمال غرور بجای شخص مغرور مجاز است، یعنی اطلاق لازم بر ملزوم شده است، آرزوی طولانی داشتن فریب نیست بلکه سبب فریب خوردگی است، لازمه آرزوی طولانی داشتن این است که شخص فریب بخورد و به کارهای مفید و سعادت بخش نرسد. 

تکذیب کردن آرزوی طولانی چنان که امام (ع) دستور می دهد بدین گونه است که همواره مرگ را به یادآوری و در قلب متوجّه مرگ، رجوع به سوی خداوند و معاد باشی. در باره این که چرا امام (ع) کنار گذاشتن آرزوهای طولانی را «تکذیب» تعبیر کرده اند. بدین جهت است که شخص آرزومند، به آنچه دل می بندد و آرزو پیدا می کند به خیال واهی خود، آن را برآورده می بیند، ولی اگر به عقلش مراجعه کند، و فرا رسیدن مرگ و قطع آرزوها را در نظر بگیرد، بخود اجازه خواهد داد، که احکام خیالی خود را که آرزویی واهی بیش نیست تکذیب و رد کند.