[hadith]و من کلام له (علیه السلام) و ذلک حین منعه سعید بن العاص حقه:

إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَیُفَوِّقُونَنِی تُرَاثَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) تَفْوِیقاً، وَ اللَّهِ لَئِنْ بَقِیتُ لَهُمْ لَأَنْفُضَنَّهُمْ نَفْضَ اللَّحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ.

[قال الشریف: و یروی التراب الوذمة و هو علی القلب قال الشریف و قوله (علیه السلام) لیفوقوننی أی یعطوننی من المال قلیلا کفواق الناقة و هو الحلبة الواحدة من لبنها. و الوذام جمع وذمة و هی الحزة من الکرش أو الکبد تقع فی التراب فتنفض].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 253-

241

و من کلام له علیه السّلام و ذلک حین منعه سعید بن العاص حقّه.

این بخشی از سخنان آن حضرت است که آن را در زمان «عثمان»، به هنگامی که «سعید بن عاص» حق مسلّم امام علیه السلام را از بیت المال (به منظور قرار دادن امام در تنگناهای اقتصادی) دریغ داشت، بیان فرمود

.

خطبه در یک نگاه:

این کلام همانگونه که در بالا اشاره شد زمانی از امام صادر شد که «عثمان» بر مسلمانان حکومت می کرد و اطرافیان او بیت المال اسلام را در اختیار گرفته بودند و

حیف و میل های عجیبی صورت می گرفت، هواخواهان او از «بنی امیّه» بر پستهای کلیدی کشور اسلام حکومت داشتند. از جمله «سعید بن عاص» والی «کوفه» بود؛ او هدایایی تهیه کرده و به مدینه فرستاد و به حامل آنها (حارث بن حُبیش) سفارش کرد این پیام را به امام علیه السلام برساند که من برای هیچ کس- جز «عثمان»- بیش از آنچه برای شما فرستاده ام، نفرستادم! در واقع می خواست منّتی بر امام بگذارد

.

امام علیه السلام در جواب، سخن بالا را فرمود. اشاره به اینکه آنچه او فرستاده است مقدار ناچیزی از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گیرم «بنی امیه» را از مقامی که غاصبانه به چنگ آورده اند، کنار می زنم و حقارت واقعی آنها را به مردم نشان می دهم

.

نمونه ای از جنایات بنی امیّه:

در میان سیاستمداران مادّی دنیا، از قدیم این رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادی در تنگنا قرار می دادند، تا آنها به خود مشغول شوند و از دیگران باز بمانند، حتّی در آنجا که به ظاهر می خواستند دست محبّت را به سوی مخالفان دراز کنند، باز این اصل را رعایت می کردند که چیز کمی را در اختیار آنها بگذارند.

در این کلام امام(علیه السلام) با تعبیر جالبی به این معنا اشاره فرموده، می گوید: «بنی امیّه از میراث محمد(صلی الله علیه وآله) جز مقدار کمی در اختیار من نمی گذارند: به اندازه یک بار دوشیدن شیر شتر!» (إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَیُفَوِّقُونَنِی(1) تُرَاثَ مُحَمَّد(صلی الله علیه وآله) تَفْوِیقاً).

تعبیر «یُفَوِّقُونَنِی»- از مادّه «فَوَاقُ النَّاقَةِ» یعنی یک بار شیر شتر را دوشیدن- اشاره لطیفی به کمی هدایای آنهاست; گویی خلافت، به منزله مرکب راهوار شیردهی است که آنها از همه چیزش بهره می گیرند و گه گاه تنها به اندازه یک بار دوشیدن، در اختیار آن حضرت قرار می دهند. بعضی گفته اند: «فواق» مفهومی کمتر از این دارد و آن، به اندازه مقدار شیری است که در یک بار فشار دادن انگشتان، بر پستان حیوان، فرو می ریزد و مطابق این تفسیر، تعبیر امام(علیه السلام) بسیار گویاتر خواهد بود.

تعبیر به «تراث محمّد» ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و یا اشاره به کلّ برنامه های اسلام که در مفهوم وسیعِ میراث، داخل می شود; زیرا تمام شکوفایی های اقتصادی کشور اسلام، به برکت آیین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) صورت گرفت و رهین خدمات آن حضرت بود; بنابراین، همه آنها میراث محمد(صلی الله علیه وآله) محسوب می شود و علی(علیه السلام) سهم عظیمی، نه تنها به خاطر خویشاوندی بلکه به خاطر جانفشانی هایش در طریق اسلام، در آنها داشت.

درست است که علی(علیه السلام) زندگی زاهدانه ای داشت، ولی همیشه در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) سهم خود را از غنایم می گرفت وبه نیازمندان می داد.

سپس در ادامه این سخن می افزاید: «(آنها با این کار خود، نمی توانند مرا فریب دهند و از تصمیم نهایی باز دارند) به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حکومت اسلامی بیرون خواهم ریخت; همانگونه که قصّاب اعضای درون شکم حیوان را که به روی زمین می افتد، پاک می کند!» (وَ اللّهِ لَئِنْ بَقِیتُ لَهُمْ لاََنْفُضَنَّهُمْ(2) نَفْضَ الَّلحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ!)

تشبیه «بنی امیّه» به خاکهایی که محتویات شکم حیوان مانند جگر و معده روی آن بیافتد و آلوده شود، اشاره به نهایت آلودگی و پستی آنهاست. آنها - به گواهی اعمالشان در زمان «عثمان»- چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند; به گونه ای که همه می خواستند این شجره خبیثه برای همیشه از سرزمین اسلام قطع گردد و این باند کثیف از صحنه جامعه اسلام، طرد شود، و بیت المال از چنگ آنها به در آید!

مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه می نویسد: «و یروی «التُّرَابُ الْوَذمَةُ» وَ هُوَ عَلَی الْقَلْب. قال الشّریف: و قوله علیه السلام «لَیُفَوِّقُونَنِی» ای: یُعْطُونَنِی مِنْ الْمَالِ قَلِیلاً کَفُوَاقِ النَّاقَةِ. وَ هُوَ الْحَلْبَةُ الْوَاحِدةُ مِنْ لَبَنِهَا. وَ الْوِذَامُ: جَمْعُ وَذَمَة، وَ هِیَ الْحُزَّةُ مِنَ الْکَرْش، أَوِ الْکَبد تَقَعُ فِی التُّرَاب فَتُنْفَضُ;

در بعضی از روایات به جای «اَلْوِذَامُ التَّرِبَةُ»، «التُّرَابُ الْوَذمَةُ» -که عکس آن است- نقل شده (ولی مفهوم هر دو یکی است) و اشاره به اشیای با ارزشی است که گاه آلوده می شود، و باید آلودگی ها را از آنها سترد.

سپس می افزاید: جمله «لَیُفَوِّقُونَنِی» به این معنا است که «بنی امیّه» کمی از مال را در اختیار من می گذارند; مانند «فواق ناقه» یعنی یک بار دوشیدن شیر شتر. و «وِذام» جمع «وَذَمه» به معنای قطعه ای از معده، یا جگر حیوان است که جدا شود و روی خاکها بیفتد و قصّاب آن را از آلودگی پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد.


نکته ها:

1- سعید بن عاص را بهتر بشناسیم:

همان گونه که در شرح خطبه، گفته شد «سعید بن عاص» والی مدینه هدایای مختصری خدمت امام(علیه السلام) آورد، در حالی که اظهار می داشت، بیشترین هدیه بعد از هدیه ای است که برای «عثمان» آورده است. گویی می خواست منّتی از این جهت بگذارد که امام(علیه السلام) جواب قاطعی به او فرمود.

«سعید» از طائفه «بنی امیّه» و از دودمان قریش است و زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را درک کرد و از فرماندهان لشکرهای فاتح اسلام بود. در واقع در دامان «عمر بن خطاب» پرورش یافته بود و عثمان او را والی کوفه کرد. هنگامی که به کوفه آمد خطبه ای خواند و اهل کوفه را به دشمنی و خلاف متهم ساخت. مردم کوفه شکایت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدینه بازگرداند و او تا هنگامی که مردم بر ضد عثمان قیام کردند، در مدینه بود و از او دفاع می کرد و با انقلابیون به مقابله برخاست، تا این که عثمان کشته شد. او ناچار به سوی مکّه رفت و در آنجا بود تا زمانی که «معاویه» غصب خلافت نمود. «معاویه»، «سعید» را برای حکمرانی مدینه انتخاب کرد و او تا پایان عمرش بر مدینه حکومت می کرد. او در جنگ «جمل» و «صفّین» کناره گیری کرد و به هیچ یک از دو طرف نپیوست. مردی متکبّر و خشن و سختگیر بود و در سخن گفتن مهارت داشت. قصر بزرگی در مدینه برای خود ساخته بود که آثارش سالها باقی ماند. مرگ او در سال 53 یا 59 هجری اتّفاق افتاد(3).

2- بنی امیّه را بهتر و دقیقتر بشناسیم:

بنی امیّه طایفه ای از قریش هستند که به «امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف» منسوبند و دوران حکومت آنها از «معاویة بن ابوسفیان» در سال 41 هجری آغاز و به «مروان حمار» یا مروان دوم، که چهاردهمین آنان است در سال 132 هجری ختم می شود.

حکومت امویان اگر چه در سال 132 هجری منقرض گردید، ولی پس از چندی، شخصی از همین خاندان در اندلس حکومتی تشکیل داد. توضیح این که: اندلس در سالهای بین 91 تا 93 هجری به وسیله مسلمین فتح شد و از این تاریخ تا سال 138 مانند دیگر ممالک اسلامی، حکّامی که از سوی خلفای اسلامی فرستاده می شدند آن سرزمین را اداره می کردند. در سال 138 هجری، «عبدالرّحمن اوّل» یکی از نواده های «هشام بن عبدالملک» دهمین حاکم اموی که از قتل عباسیان رهایی یافته بود، پس از چند سال سرگردانی، از اوضاع درهم ریخته اسپانیا (اندلس) و اختلاف بربرها و قبایل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمین به رغم دستگاه عبّاسیان، حکومتی برای خود تشکیل دهد. «عبد الرّحمن» و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمین حکومت کردند; تا این که در آغاز قرن پنجم، شورش و انقلابی در آنجا برپا شد و این حکومت سرنگون گشت.(4)

الف: بنی امیّه در قرآن مجید:

«وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بالنَّاس وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاس وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبیراً; (یادآور) زمانی را که به تو گفتیم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد; و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، فقط برای آزمایش مردم بود; همچنین شجره ملعونه [= درخت نفرین شده] را که در قرآن ذکر کرده ایم. ما آنها را بیم داده (و انذار) می کنیم; امّا جز طغیان عظیم، چیزی بر آنها نمی افزاید.»(5)

جمعی از مفسّران شیعه و اهل سنّت نقل کرده اند که این خواب اشاره به جریان معروفی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در خواب دید میمون هایی از منبر او بالا می روند و پایین می آیند، بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن، کمتر می خندید. (این میمون ها را به بنی امیّه تفسیر کرده اند که یکی بعد از دیگری بر جای پیامبر(صلی الله علیه وآله) نشستند در حالی که از یکدیگر تقلید می کردند و افرادی فاقد شخصیّت بودند و حکومت اسلامی و خلافت رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) را به فساد کشیدند).

«فخر رازی» در تفسیر خود، روایتی در این زمینه از «ابن عبّاس» مفسّر معروف اسلامی نقل می کند. همچنین در حدیثی از «عایشه» نقل شده که رو به «مروان» کرد و گفت: «لَعَنَ اللّهُ أَبَاکَ وَ أَنْتَ فِی صُلْبهِ فَأَنْتَ بَعْضُ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ; خدا پدر تو را لعنت کرد در حالی که تو در صلب او بودی; بنابراین، تو بخشی از کسی هستی که خدایش لعن کرده است!»(6)

علاوه بر آیه فوق، در تفسیر آیه 26 سوره ابراهیم نیز، مطابق بعضی روایات، «شجره خبیثه» به «بنی امیّه» تفسیر شده است.(7)

ب: بنی امیّه در احادیث اهل سنّت:

در کتاب «کنزالعمّال» که از مجامع روایتی اهل سنّت است، روایت شده که روزی «ابوبکر» با «ابوسفیان» در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود. پدرش «ابوقحافه» به وی گفت: «با ابوسفیان بدین گونه سخن می گویی؟!» گفت: «ای پدر! خداوند به سبب اسلام، خانواده هایی را بالا برد و اعتبار بخشید و خانواده هایی را به زمین زد و از اعتبار بینداخت. خاندان من از جمله خانواده هایی است که خدا آن را بالا برد و خاندان ابوسفیان از آن خانواده هایی است که خدا بر زمینشان زده است.»(8)

از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) روایت شده که فرمود: «نخستین کسی که سنّت مرا دگرگون می سازد، مردی از بنی امیّه است».(9)

و نیز فرمود: «پس از من چه رنجها و مصیبت هایی همچون کشتار و آوارگی از سوی بنی امیّه به اهل بیتم وارد آید و در میان خویشاوندان ما، از همه سر سخت تر در بغض و عداوت با ما، بنی امیّه اند و بنی مغیره و بنی مخزوم!»(10)

از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت شده که: «هر امّتی را آفتی باشد و آفت این امّت بنی امیه است!»(11)

ج: بنی امیّه در نهج البلاغه:

«امیرالمؤمنین(علیه السلام)» در بعضی از خطبه های «نهج البلاغه» به بنی امیّه و تباهکاری های آنان و مفاسدی که برای اسلام و مسلمانان به وجود آوردند، اشاره نموده است. خطبه های 77 و 93 و 98 از این دسته اند. علی(علیه السلام) در خطبه 93 به صراحت حکومت بنی امیّه را به عنوان بزرگترین و وحشتناکترین فتنه ها بر امّت اسلام معرفی می کند و آن را فتنه ای کور و تاریک می داند: (ألاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ...).

د: تبهکاری های حکومت بنی امیّه:

جنایات و مفاسدی که حکومت «بنی امیّه» در تاریخ اسلام به وجود آورد، فراوان است; به گونه ای که ذکر و بررسی آنها خود به کتاب مفصّلی نیازمند می باشد. در اینجا به تناسب بحث، تنها به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

1- انحراف خلافت اسلامی از مسیر صحیح خود و تبدیل آن به سلطنت

معاویه خود تصریح می کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه رضایت آنها از حکومت او، بلکه با شمشیر به دست آورده است.(12)

«جاحظ» می گوید: «معاویه سالی را که به قدرت رسید «عام الجماعة» نامید; در حالی که آن سال، «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود». سالی که امامت به سلطنت و نظام کسرایی تبدیل شد و خلافت غصب شده و قیصری گردید».(13)

زندگی اشرافی «معاویه» و شیوه رفتار او در کار خلافت، سبب شد تا «سعدبن ابی وقّاص» نیز در وقت ورود بر او، وی را «ملک» خطاب کند.(14)

مورّخان معاویه را اوّلین شاه خوانده اند.(15) «سعید بن مسیّب» می گفت: معاویه اوّلین کسی بود که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد.(16)

مورّخ معروف «یعقوبی» بعضی از کارهای معاویه را که نشانه های نظام سلطنت است، نام برده مانند: نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن دیگران در پایین آن و انتخاب بهترین مالهای مردم و اختصاص آنها به خود.(17)

«ابو الاعلی مودودی» در کتاب «خلافت و ملوکیّت» چند ویژگی برای تفاوت نظام سلطنتی معاویه، با خلافت پیش از وی بر شمرده است:

1- دگرگونی روش تعیین خلیفه. خلفای پیشین، خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند; ولی معاویه با هر وسیله ای در پی آن بود تا به هر صورتی که شده بر مسند خلافت تکیه زند.

2- دگرگونی در روش زندگی خلفا و استفاده از روش پادشاهی روم و ایران.

3- چگونگی مصرف بیت المال. در دوره «معاویه» بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی در آمد و کسی نیز نمی توانست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت باز خواست کند.

4- پایان آزادی ابراز عقیده و امر به معروف و نهی از منکر. این روش از عهد معاویه با کشتن «حجر بن عدی» آغاز شد.

5- پایان آزادی دستگاه قضایی اسلام.

6- خاتمه حکومت شورایی.

7- ظهور تعصّبات نژادی و قومی.

8- نابودی برتری قانون.(18)

2- مسخ و تحریف حقایق و معارف اسلامی، مانند:

1- ناسزا و دشنام گویی نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و جعل احادیث در مذمّت آن حضرت و مدح معاویه.

معاویه خود می گفت سبّ و لعن علی(علیه السلام) باید آن قدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتی نقل نکند.(19)

وقتی از «مروان حکم» سؤال شد که چرا چنین می کنید؟ در پاسخ گفت: «لاَ یَسْتَقِیمُ لَنَا الاَْمْرُ إِلاَّ بذلِکَ; حکومت جز به این صورت برای ما سامان نمی یابد.»(20)

«ابن ابی الحدید» نوشته است که معاویه گروهی از صحابه و تابعین را برانگیخت تا بر ضدّ «امام علی(علیه السلام)» احادیثی نقل کنند. از جمله آنها «ابوهریره»، «عمرو بن العاص»، «مغیرة بن شعبه» و «عروة بن زبیر» بودند.(21)

2- ترویج عقیده جبر در میان مسلمانان

از معاویه نقل شده که می گفت: «عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است».(22) این سخن معاویه نه از روی اعتقاد، بلکه برای تحمیل خلافت خود بر مردم بود; چنان که از او نقل شده که می گفت: «هذهِ الْخِلاَفَةُ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللّهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ; خلافت من یکی از فرمانهای خدا است و از قضا و قدر پروردگار می باشد».(23)

«زیاد بن ابیه» حاکم معاویه در «بصره» و «کوفه» ضمن خطبه معروف خود گفت: «ای مردم! ما مدیر و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده اداره می کنیم».(24)

3- به شهادت رساندن پیشوایان و شخصیتهای بزرگ اسلامی همچون امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و زید بن علی بن الحسین(علیه السلام) و حجر بن عدی.

4- تخریب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان یزید به وسیله منجنیق.

5- سلب امنیّت از مردم.

در زمان ولایت «زیاد بن ابیه» پدر «عبیداللّه» در «عراق» مَثَلی رایج شد به این مضمون: «أُنْجُ سَعْدُ فَقَدْ هَلَکَ سَعِیدٌ; یعنی به سعد می گفتند مواظب خودت باش که سعید را کشتند!» اشاره به این که بدون تحقیق و با کمترین بهانه ای، خون بیگناهان را می ریختند.(25)

6- شکنجه و تحقیر امّت اسلامی.

یکی از نشانه های این تحقیر، داغ نهادن بر صورت و گردن برخی از شیعیان بود، چنان که «حجّاج بن یوسف» بر گردن «انس بن مالک» و «سهل بن سعد» و دست «جابر بن عبداللّه انصاری» به جرم دوستی با علی(علیه السلام) داغ نهاد.(26)

جنایات و تبهکاری های بنی امیّه و مفاسدی که در جهان اسلام به بار آوردند بسیار بیش از آن است که در بالا گفته شد. آنچه گذشت گوشه ای از آن بود و اگر تمام آن جمع آوری شود، کتاب بزرگی خواهد شد و بسیار شگفت آور است که بعضی از نا آگاهان، حکومت بنی امیّه را به عنوان حکومت موفّقی در جهان اسلام قلمداد می کنند! و این نشان می دهد که کمترین مطالعه ای درباره آنها و افکار و اعمال و رفتارشان ندارند.(27)


پی نوشت:

  1. «لَیُفَوِّقُونَنی» از مادّه «فواق» (بر وزن رواق) به گفته بسیاری از علمای لغت، در اصل به معنای فاصله ای است که در میان دو مرتبه دوشیدن شیر از پستان می باشد و بعضی آن را به معنای فاصله ای که میان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر است، می دانند و از آنجا که پستان بعد از دوشیدن شیر، در استراحت فرو می رود، این واژه گاهی در معنای آرامش و استراحت نیز بکار رفته و «افاقه مریض» یا «افاقه دیوانه» هنگامی که سالم شود و یا بر سر عقل آید، به همین مناسبت است. این واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمی از مال است که «بنی امیّه» از «بیت المال» در عصر عثمان در اختیار امام(علیه السلام) می گذاشتند. 

  2. «لاََنْفُضَنَّهُم» از مادّه «نَفْض» (بر وزن نبض) به معنای تکان دادن چیزی برای جدا شدن آنچه بر آن است می باشد و به تعبیر فارسی به معنای «تکانیدن» است و به همین جهت، به زنانی که فرزند بسیار می آورند «نفوض» گفته می شود. این واژه در مورد ریختن میوه ها از درخت نیز به کار می رود. 

3.الأعلام زرِکْلی، جلد 3، صفحه 96. 

  1. سیّد مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، جلد 3، ذیل واژه «بنی امیّه».

  2. سوره اسراء آیه 60. 

  3. تفسیر فخر رازی، جلد 20، صفحه 237.

  4. برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، صفحه 341 و جلد 12، صفحه 172 به بعد، مراجعه کنید. 

  5. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 299.

  6. کنز العمّال، حدیث 31062.

  7. کنزل العمّال، حدیث 31074.

  8. کنز العمّال، حدیث 31755. 

  9. العقد الفرید، جلد 4، صفحه 81 و 82.

  10. رسالة الجاحظ فی بنی امیّة، صفحه 124; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد 2، صفحه 396.

  11. مختصر تاریخ دمشق، جلد 8، صفحه 210 و تاریخ یعقوبی، جلد 2، صفحه 217.

  12. تاریخ الخلفا، صفحه 222.

  13. تاریخ یعقوبی، جلد 2، صفحه 232; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد 2، صفحه 396.

  14. تاریخ یعقوبی، جلد2، صفحه 232; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد2، صفحه 396. 

  15. خلافت و ملوکیّت، صفحه 188 تا 207; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد 2، صفحه 407-408.

  16. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 4، صفحه 57.

  17. انساب الاشراف، جلد 1، صفحه 184; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد 2، صفحه 409.

  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 4، صفحه 63. 

  19. حیاة الصحابة، جلد 3، صفحه 529; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد 2 صفحه 410.

  20. مختصر تاریخ دمشق، جلد 9، صفحه 85.

  21. تاریخ طبری، جلد 5، صفحه 220; به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، جلد 2، صفحه 410.

  22. به نقل از: حسین نفس مطمئنّه، صفحه 10. 

  23. همان مدرک.

سند خطبه: این سخن را بسیاری از مورّخان و راویان اخبار نقل کرده اند. از جمله «ابوالفرج اصفهانی» که قبل از سیّد رضی می زیسته در کتاب «اغانی» این سخن را از «حارث بن حبیش» نقل کرده که گفت «سعید بن عاص»(امیر کوفه) مرا با هدایایی به سوی «علی» علیه السلام فرستاد و به آن حضرت نوشت: من برای هیچ کس بیش از آنچه به سوی شما فرستادم، نفرستاده ام. «حارث» می گوید: من خدمت علی علیه السلام رسیدم و هدایا و پیام را رساندم. امام علیه السلام این سخن را بیان فرمود (البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است کمی تفاوت دارد، امّا مضمون یکی است). افراد دیگری مانند «ازهری» در «تهذیب اللّغة» و «ابن دُرید» در کتاب «المؤتلف و المختلف» و «ابو موسی محمّد بن ابی المدینی اصفهانی» در «مستدرکاتی» که بر کتاب «الجمع بین الغریبین» آورده، نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 79- 80

).