[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله لمروان بن الحکم بالبصرة:

قَالُوا: أُخِذَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ أَسیراً یَوْمَ الْجَمَلِ فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ (علیهما السلام) إِلَی أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَکَلَّمَاهُ فِیهِ فَخَلَّی سَبیلَهُ، فَقَالا لَهُ یُبَایِعُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، قَالَ (علیه السلام):

أَ وَ لَمْ یُبَایِعْنِی بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ؟ لَا حَاجَةَ لِی فِی بَیْعَتِهِ، إِنَّهَا کَفٌّ یَهُودیَّةٌ لَوْ بَایَعَنِی بکَفِّهِ لَغَدَرَ بسَبَّتِهِ. أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً کَلَعْقَةِ الْکَلْب أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَکْبُش الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَی الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدهِ یَوْماً أَحْمَرَ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 211-203

و من کلام له علیه السّلام قاله لمروان بن الحَکَم بالبصرة. قالوا: أُخذ مروان بن الحکم أسیراً یوم الجمل، فاستَشْفَع الحسن و الحسین علیهما السلام الی أمیرالمؤمنین علیه السلام، فکَلّماه فیه، فخلّی سبیله فقالا له: یبایعک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام

...

این سخن را علی علیه السلام به مروان حَکَم در بصره فرمود

.

راویان اخبار، چنین نقل کرده اند که «مروان بن حکم» روز جنگ جمل اسیر شد (و او را خدمت علی علیه السلام آوردند) از امام حسن و امام حسین علیهما السلام شفاعت خواست و

آنها نزد پدر برای او شفاعت کردند و درباره عفو او سخن گفتند، امام علیه السلام او را آزاد فرمود. آن دو بزرگوار عرض کردند: ای امیرمؤمنان اجازه می دهید او با شما بیعت کند؟ امام علیه السلام این خطبه (مورد بحث) را ایراد فرمود

.

خطبه در یک نگاه:

این سخن در واقع از خیانت و جنایت «مروان» و «بنی مروان» پرده برمی دارد، از یک سو او را به یهود تشبیه می کند که خیانت و کارشکنی آنها نسبت به مسلمین از روز ظهور اسلام تا به امروز بر کسی مخفی نبوده است و از سوی دیگر از آینده بنی مروان و حکومت این شجره خبیثه خبر می دهد که در حکومت کوتاه خود چه مصایب و مشکلاتی برای مسلمانان ببار می آورد، این پیشگویی که به صورت یک خبر غیبی بیان شده از احاطه روح مقدّس امام علیه السلام نسبت به حوادث آینده خبر می دهد

.

نیازی به بیعت مروان ندارم!

در آغاز این سخن، امام(علیه السلام) به پیشنهاد «امام حسن» و «امام حسین»((علیهما السلام)) دایر به عفو «مروان بن حکم» که روز جنگ «جمل» اسیر شده بود و سپس تجدید بیعت با «امیرمؤمنان علی(علیه السلام)» چنین می فرماید: «مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد. من نیازی به بیعت او ندارم. دست او دست یهودی است! اگر (امروز) با دستش بیعت کند (فردا) با پشت خود پیمانش را بر باد می دهد» (أَوَ لَمْ یُبَایِعْنِی بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ؟ لاَ حَاجَةَ لِی فِی بَیْعَتِهِ! إِنَّهَا کَفٌّ یَهُودیَّةٌ، لَوْ بَایَعَنِی بکَفِّهِ لَغَدَرَ بسُبَّتِهِ)(1).

تشبیه دست او به دست یهودی اشاره روشنی به خیانت های «مروان» است که در واقع از پدر خائنش «حَکَم» به ارث برد; همان مردی که به خاطر جاسوسی برای مشرکان و استهزا و سُخریه پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به طائف تبعید شد و حتّی شفاعت های «عثمان» که فرزند برادر او بود، در عصر خلیفه اوّل و دوّم مؤثّر نیفتاد و همچنان به صورت تبعید در طائف ماند و هنگامی که عثمان به خلافت رسید نخستین کار زشتی که انجام داد و مردم بر او ایراد گرفتند، آزاد کردن «حَکَم بن أبی العاص» و باز گرداندن او به مدینه بود.

بدیهی است شخصی که یک روز با «علی(علیه السلام)» بیعت می کند بیعتی که حتّی در میان مردم جاهلیّت محترم بود و کمی بعد، بیعت خود را می شکند و آتش جنگ «جمل» بر پا می کند بیعتش ارزش و اعتباری ندارد، اگر بار دیگر هم بیعت کند تا فرصتی بدست آورد، به بیعت خود پشت می کند و تعهّدات خویش را زیر پا می گذارد; او همیشه تابع هوا و هوس خویش است و عزّت و آبرو و شرف انسانی و تعهّدات شرعی و اخلاقی برای او الفاظی بی محتواست!

سپس امام(علیه السلام) سه پیشگویی درباره مروان و دودمان او می کند; نخست می فرماید: «بدانید او حکومت کوتاهی خواهد داشت همچون مقدار زمانی که سگی بینی خود را با زبانش می لیسد!» (أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً کَلَعْقَةِ(2) الْکَلْب أَنْفَهُ).

هنگامی که سگ پوزه خود را در جیفه ای وارد می کند که از آن بخورد، کمی از بقایای جیفه، یا چربی آن، بر پوزه و بینی او باقی می ماند که بعداً با زبان درازش آن را پاک می کند، هم پوزه را تمیز کرده، و هم از بقایای جیفه استفاده می کند.

انتخاب این تعبیر برای حکومت کوتاه مدّت «مروان» در نهایت فصاحت و بلاغت و به اصطلاح: «مقال مطابق مقتضای حال است». آری او همچون سگی بود که از جیفه حکومت نامشروعی که از دودمان «بنی امیّه» مانده بود، بهره گرفت آن هم در مدّتی بسیار کوتاه، که به گفته بعضی از مورّخان چهار ماه و ده روز و به گفته بعضی دیگر شش ماه، و بیشترین مدّتی که برای آن نوشته اند نُه ماه است و به این ترتیب پیشگویی علی(علیه السلام) درباره او به وقوع پیوست و چنانکه در نکات، اشاره خواهیم کرد به دست همسرش به سادگی کشته شد.

دومین پیشگویی این که فرمود: «او پدر قوچ های چهارگانه است» (وَ هُوَ أَبُوالأَکْبُش(3) الأَرْبَعَةِ).

«أکبُش» جمع «کَبْش» به معنای گوسفند نر، یا قوچ است که حیوان سرکشی است و طبق این تعبیر، امام(علیه السلام) آنها را به حیوان سرکش تشبیه کرد.

به گفته جمعی از «شارحان نهج البلاغه» این سخن اشاره است به فرزندان چهارگانه او: «عبدالملک» که جانشین او شد، «عبدالعزیز» که والی مصر گردید، «بشر» والی عراق، و «محمّد» نیز والی جزیره شد، که هر کدام از آنها شرارت را از پدرشان به ارث بردند. درست است که فرزندان «مروان» بسیار بیش از این بود ولی این چهار نفر کسانی هستند که به حکومت رسیدند و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به آنها اشاره می فرماید.

جمعی دیگر از «شارحان» این سخن را اشاره به نوادگان «مروان» که فرزندان «عبدالملک» بودند، می دانند که چهار نفر آنها به نام «ولید»، «سلیمان»، «یزید»، و «هشام» به خلافت رسیدند و او تنها کسی بود که چهار فرزندش به خلافت رسیدند.

به همین دلیل، جمعی قول دوم را ترجیح دادند، چرا که با سومین پیشگویی امام که در کلام بالا آمده است و می فرماید: «و امّت اسلام به زودی از دست او و پسرانش، روز خونینی خواهند داشت» (وَ سَتَلْقَی الأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدهِ یَوْماً أحْمَرَ) سازگارتر است.

این پیشگویی نیز به تحقّق پیوست و این خلفای خونخوار یکی پس از دیگری به حکومت رسیدند و جای «مروان» و «عبدالملک» را گرفتند و خون های زیادی ریختند و بسیاری از بی گناهان را به تیغ دژخیمان سپردند و (یَوْماً أحْمَر) (روز سرخ و خونین) با جنایات آنها تحقّق پذیرفت; که یک نمونه آن، جنایات «حجّاج» فرماندار کوفه در عصر «عبدالملک بن مروان» است.


نکته:

سرگذشت عجیب مروان!

«مروان بن حَکَم» که از سرسخت ترین دشمنان «امیرمؤمنان علی(علیه السلام)» بود و محور سخن در خطبه مورد بحث است، سرگذشتی شگفت انگیز و عبرت آمیز دارد و آگاهی بر تاریخ زندگی نکبت بار او، بسیاری از حقایق مربوط به تاریخ صدر اسلام را روشن می سازد.

پدرش «حَکَم» همانگونه که در بالا اشاره کردیم به خاطر کارشکنی های مکرّر بر ضدّ پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، به طائف تبعید شد و پیامبر در حقّ او فرمود: «لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ مَا فِی صُلْبکَ; خداوند هم تو را و هم فرزندی را که در صلب خود، داری لعنت کند» (و این قبل از تولّد مروان بود.)

چهره او در جامعه اسلامی آن روز، به قدری منفور بود که نه خلیفه اوّل و نه خلیفه دوم جرأت نکردند به وساطت های «عثمان» که برادرزاده او بود ترتیب اثر داده، اجازه بازگشت او را به مدینه بدهند; ولی هنگامی که «عثمان» به خلافت رسید، یکی از نخستین کارهای زشتی که انجام داد آزاد کردن عمویش «حَکَم» پدر «مروان» بود و عجب تر اینکه او را از مقرّبان خود قرارداد و اموال فراوانی از بیت المال را در اختیار او گذاشت و این یکی از نقاط تاریک حکومت «عثمان» است که از عوامل شورش بر ضدّ او محسوب می شود و به خاطر همین کار بود که گروهی از صحابه پیغمبر، از نماز خواندن پشت سر «عثمان» خودداری کردند.

بعد از قتل «عثمان»، «مروان» در زمره کسانی بود که با «علی(علیه السلام)» بیعت کرد، ولی چیزی نگذشت که دست به دست آتش افروزان «جمل» داد و به «بصره» آمد و پس از شکست لشکر جمل و کشته شدن «طلحه» و «زبیر»، (سردمداران جنگ) «مروان» اسیر شد و چنانکه در شرح خطبه آوردیم، با شفاعت امام حسن و امام حسین(علیه السلام) که کانونهای رحمت الهی بودند، آزاد شد. و بعضی گفته اند «ابن عباس» برای او شفاعت کرد.

ولی او دست از شیطنت برنداشت و به «معاویه» و لشکریان «شام» پیوست و در جنگ «صفّین» به طور فعّال شرکت داشت و از عجایب اینکه نوشته اند «معاویه» به فرزندش «یزید» وصیّت هایی نمود و از جمله اینکه به او گفت: من از چهار نفر بر تو می ترسم که یکی از آنها را «مروان» شمرد و توصیه کرد، هنگامی که من از دنیا رفتم وقتی که می خواهی بر جنازه من نماز بخوانی بگو: پدرم وصیّت کرده است که باید یکی از بزرگان «بنی امیّه» عمویم «مروان بن حَکَم» مراسم نماز را بجا آورد و به این ترتیب او را مقدّم بدار و گروهی را دستور ده که زیر لباس خود اسلحه ببندند و در آخر نماز، به او حمله کنند و خونش را بریزند، تا از دست او راحت شوی. گویا «مروان» از ماجرا باخبر شده بود و یا از قراین و احوال، نسبت به حاضران سوء ظنّ پیدا کرد و پیش از تکمیل نماز از صحنه گریخت.

درباره سبب مرگ «مروان» که در سال 65 هجری واقع شد، چنین گفته شده است که «معاویة بن یزید» هنگامی که در آستانه مرگ قرار گرفت کسی را به عنوان جانشین خود انتخاب نکرد; لذا بر سر جانشینی او اختلاف شد. بعضی از نزدیکانِ «معاویة بن یزید» تمایل داشتند که برادرش «خالد بن یزید» جای او را بگیرد ولی چون سنّ او کم بود، با «مروان بن حَکَم» بیعت کردند با این قید که بعد از او «خالد» جای او را بگیرد، ولی چیزی نگذشت که «مروان» از این کار پشیمان شد و تصمیم گرفت خلافت را بعد از خود به فرزندش «عبدالملک» و سپس «عبدالعزیز» بسپارد. طرفداران «خالد» از این امر سخت عصبانی شدند، این در حالی بود که مروان با مادر «خالد» ازدواج کرده بود، تا از این طریق او را کوچک کند ولی «خالد» این کار را به مادرش خرده گرفت و پیمان شکنی «مروان» را نسبت به خودش بازگو کرد. مادرش به او گفت غم مخور! من کار «مروان» را می سازم و به گفته خود عمل کرد و شب هنگام در حال خواب، متّکایی بر دهان «مروان» قرار داد و فشرد و او را خفه کرد در حالی که 61 یا 63 سال بیشتر نداشت.

از اموری که درباره «مروان» نوشته اند این است که مادرش قبل از آن که با «حَکَم» ازدواج کند، از زنان فاحشه مشهور در محیط جاهلیّت بود و از کسانی بود که آنها را «صاحبة الرایة» می گفتند; زیرا علناً پرچمی بر در خانه خود نصب کرده بود و افراد آلوده و بی بند و بار را به سوی خود فرا می خواند.

همان گونه که قبل از این اشاره کردیم، حکومت خود «مروان» چند ماه بیشتر نبود و در روایات آمده است که شبی در خواب دید چهار بار در محراب «پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)» بول کرده است. هنگامی که از «ابن سیرین» معبّر معروفِ خواب، این مطلب را سؤال کرد، گفت: چهار نفر از فرزندان تو، به حکومت می رسند (و مایه تخریب اسلام می شوند) و همین طور شد (البتّه چهار نفر از نوه های اوّلین فرزندان او، یعنی فرزندانِ «عبدالملک» به خلافت رسیدند): «ولید بن عبدالملک» (از سال 86 - 96 هجری قمری)، «سلیمان بن عبدالملک» (از سال 96 - 99)، «یزید بن عبدالملک» (از سال 101 - 105) و «هشام بن عبدالملک» (از سال 105 - 125). البته در میان دو نفر اوّل و دو نفر اخیر، مدّت کوتاهی خلافت به دست «عمر بن عبدالعزیز» افتاد که نوه دیگر «مروان» بود (از سال 99 - 101).

سپس طومار زندگی نوه های او درهم پیچید و تاریخ زشت و سیاه و ننگین «آل مروان» به عنوان جمعی از بدترین خلفای بنی امیّه، رقم خورد(4). (5)


پی نوشت:

  1. «سُبّه» (بر وزن غدّه) در اصل به معنای عار و ننگ است و از ماده «سَبّ» به معنای دشنام گرفته شده است و گاه کنایه از مخرج انسان بکار می رود و در کلام بالا در همین معنا استعمال شده است و با توجّه به این که جنبه کنایی دارد و مفهوم آن در پرده بیان شده، بکار رفتن آن در یک کلام فصیح، هیچ اشکالی ندارد. به خصوص این که گفته می شود: عرب در زمان جاهلیّت هنگامی که با کسی بیعت می کرد و می خواست بیعت خود را بشکند، بادی از خود خارج می کرد و آن را وسیله ابطال بیعت می شمرد (شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، جلد 6، صفحه 147). امام(علیه السلام) مروان را به خاطر پیمان شکنی های کثیفش تشبیه به عرب جاهلی و چگونگی شکستن بیعت هایشان می کند.

  2. «لَعْقه» از ماده «لَعْق» (بر وزن لعب) به معنای لیسیدن است و «لَعْقه» اسم مرّة (یک بار لیسیدن) می باشد. 

  3. «اَکْبُش» جمع «کبش» (بر وزن کفش) به معنای گوسفند نر یا قوچ در هر سن و سالی که باشد، است و عرب این واژه را گاه در مورد رئیس و بزرگ قومی بکار می برد و می گوید: فلان کس «کَبْشُ الْقَوْمِ» یعنی رئیس قوم، یا «کَبْشُ الْکَتیبَةِ» یعنی فرمانده لشکر است. 

  4. شرح حال «مروان» که در بالا آمد از این کتب اقتباس شده است: «تاریخ طبری، سفینة البحار، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.»

  5. سند

    خطبه: نویسنده کتاب «مصادر نهج البلاغه» می گوید: بخشی از این سخن را قبل از «سیّد رضی» «ابن سعد» در کتاب «طبقات» در جلد اوّل در شرح حال مروان آورده است، همچنین «بلاذری» در« أنساب الأشراف» در شرح حال «امیرمؤمنان علی» علیه السلام. و از کسانی که بعد از« سیّد رضی» آن را در کتاب خود آورده اند «زمخشری» در «ربیع الابرار» و «سبط بن جوزی» در «تذکرة الخواصّ» است که با تفاوت مختصری آن را ذکر کرده اند. قابل توجّه این که «ابن ابی الحدید» در جلد ششم نهج البلاغه، صفحه 146 تصریح می کند که این خبر از طرق زیادی نقل شده و اضافه هایی ذکر می کند که مرحوم «سیّد رضی» آنها را در نهج البلاغه نیاورده است، این سخن از یک سو دلالت دارد که این کلام به طور متواتر از آن حضرت نقل شده و از سوی دیگر نشان می دهد که منابع موجود نزد ابن ابی الحدید در این زمینه منابعی اضافه بر «نهج البلاغه» بوده است( مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 72

).