[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی ذم أهل العراق و فیها یوبّخُهم علی ترک القتال و النصر یکاد یتم ثم تکذیبهم له‏:

أَمَّا بَعْدُ، یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ، فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَیِّمُهَا وَ طَالَ تَأَیُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا. أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَیْتُکُمُ اخْتِیَاراً وَ لَکِنْ جِئْتُ إِلَیْکُمْ سَوْقاً. وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّکُمْ تَقُولُونَ عَلِیٌّ یَکْذبُ! قَاتَلَکُمُ اللَّهُ تَعَالَی، فَعَلَی مَنْ أَکْذبُ؟ أَعَلَی اللَّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بهِ، أَمْ عَلَی نَبیِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ. کَلَّا وَ اللَّهِ لَکِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَکُونُوا مِنْ أَهْلِهَا. وَیْلُ أُمِّهِ کَیْلًا بغَیْرِ ثَمَنٍ لَوْ کَانَ لَهُ وِعَاءٌ، "وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ‏".[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 174-159

و من خطبة له علیه السّلام فی ذمّ اهل العراق و فیها یوبخهم علی ترک القتال و النّصر یکاد یتمّ، ثمّ تکذیبهم له.

از سخنانی است که امام علیه السلام در نکوهش جمعی از اهل عراق فرمود و در آن، آنها را توبیخ می کند بر این که، در آن موقع که پیروزی کامل، نزدیک شده بود، دست از جنگ کشیدند، سپس امام علیه السلام را تکذیب کردند (زیرا امام علیه السلام در بعضی از خطبه ها پیشگویی هایی مخصوصاً درباره آینده مردم عراق فرموده بود

).

خطبه در یک نگاه:

در بعضی از روایات آمده است که علی علیه السلام روزی بر منبر فرمود: «لَوْ کُسرَتْ لِیَ الْوَسَادَةُ لَحَکَمْتُ بَیْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بتَوْرَاتِهِمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بإِنْجِیلِهِمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْفُرْقَانِ بفُرْقَانِهِمْ وَ مَا مِنْ آیَةٍ فِی کِتَاب اللَّهِ أُنْزلَتْ فِی سَهْلٍ أَوْ جَبَلٍ إِلَّا وَ أَنَا عَالِمٌ مَتَی  أُنْزلَتْ وَ فِیمَنْ أُنْزلَتْ؛ اگر مسندی برای سخن گفتن جهت من ترتیب داده شود که گروههایی از پیروان مذاهب مختلف حضور داشته باشند، من در میان اهل توارت، به توراتشان داوری می کنم و در میان اهل انجیل، به انجیل شان و در میان پیروان قرآن، به قرآن شان و هیچ آیه ای در کتاب اللَّه نیست، که در دشت، یا کوهستان نازل شده، مگر این که من می دانم کِی نازل شده و درباره چه کسی نازل شده است

هنگامی که امام علیه السلام این سخن را فرمود، یکی از کسانی که پای منبر امام علیه السلام نشسته بود، گفت: «یَا لَلَّهِ وَ لِلدَّعْوَی الْکَاذبَةِ؛ خدایا! چه ادّعای بزرگ دروغی.» و عجب این که، کسی که در کنار او نشسته بود، رو به علی علیه السلام کرد (و آهسته) گفت

: «

من گواهی می دهم که تو خداوند عالمیانی (یکی در جهت افراط و دیگری در جهت تفریط گام برمی دارد

)».

در روایت دیگری آمده است که: روزی علی علیه السلام خطبه ای خواند و از حوادث آینده خبر داد و فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی؛ هرچه می خواهید از من بپرسید پیش از آن که من در میان شما نباشم» و سپس بخشی از حوادث دردناک آینده را بیان فرمود. گروهی از کسانی که پای منبر نشسته بودند، به آن حضرت جسارت کرده و به ساحت مقدّسش نسبت دروغگویی دادند.

این گونه سخنان به سمع مبارک مولا رسید و به نظر می رسد که خطبه مورد بحث را، بعد از آنها ایراد کرد

.

به هر حال، این خطبه از خطبه هایی است که امام علیه السلام بعد از جنگ «صفّین» ایراد فرموده و آن ها را سرزنش می کند که چرا از پیروزی که در چند قدمی شما بود استقبال نکردید و کار را ناتمام گذاردید و کشور اسلام را در فتنه فروبردید؟! به همین جهت، آنها را تشبیه به زن بارداری می کند که در آخرین روزهای دوران حمل، جنین خود را ساقط کند و سرپرستش بمیرد و میراث او را بستگان دوردستش ببرند و به تمام معنا بیچاره شود. سپس در بخش دیگری از این خطبه، به پاسخ کسانی می پردازد که پاره ای از سخنانش را تکذیب کردند و حقایق گرانبهایی را که امام علیه السلام در اختیار آنها گذارده بود، بر اثر نادانی و عدم شناخت نادیده گرفتند

.

این خطبه نیز به خوبی نشان می دهد که علی علیه السلام تا چه حدّ مظلوم بود و گرفتار چه مردمی شده بود

.

باز هم گله شدید از دوستان نادان:

این خطبه بعد از ماجرای صفّین ایراد شده است، ماجرایی که دردناکترین خاطره زمان حکومت علی(علیه السلام) بود; چراکه مسلمانان تا آستانه پیروزی پیش رفتند، ولی بر اثر فریبکاری دشمن و ساده لوحی گروهی از لشکریان علی(علیه السلام) نه تنها پیروزی را برای همیشه از دست دادند، بلکه اسباب تفرقه و نفاقِ داخلیِ لشکر نیز، آماده شد و اختلاف چنان در میان آنان بالا گرفت، که سرانجام به جنگ و خونریزی داخلی، منتهی شد.

امام(علیه السلام) که از این حادثه دردناک، دل پرخونی داشت، مردم عراق را مورد نکوهش شدید قرار داده، می فرماید: «امّا بعد ای مردم عراق! شما به زن بارداری می مانید که در آخرین روزهای دوران حملش، جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگی او به طول انجامد (سپس از دنیا برود) و میراثش را دورترین بستگانش ببرند (چراکه نتوانست فرزند سالمی به دنیا آورد)» (أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَالْمَرأَةِ الْحَامِلِ، حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ(1) وَ مَاتَ قَیِّمُهَا، وَ طَالَ تَأَیُّمُهَا،(2) وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا ).

در این جمله های کوتاه، تشبیهات ظریف و نکات بسیار دقیقی نهفته شده است; نخست اینکه: مردم «عراق» را به «زن» تشبیه می کند; چون مردانه از عزّت و شرف خود دفاع نکردند، سپس روی باردار بودن این «زن» تکیه می کند، چراکه آنها حدّاقل این شایستگی را داشتند که با اطاعت از فرمان علی(علیه السلام) فرزند پیروزی را به دنیا بیاورند و دست غارتگران شام را، از دامان اسلام و قرآن و مسلمین کوتاه سازند; ولی متأسّفانه در آخرین روزهای بارداری، در اثر جهل و نادانی، این فرزند را ساقط کردند; نیرنگ «عمروعاص» در رابطه با بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه ها، به نتیجه می رسد و جمعیّت با این خدعه و نیرنگ، دست از جنگ می کشند و حتّی از پیشروی «مالک اشتر» به سراپرده معاویه و فرود آوردنِ آخرین ضربت، جلوگیری می نمایند، که اگر مالک برنگردد تو را خواهیم کشت.

چنین زنی اگر شوهر و سرپرست خود را از دست بدهد و همسر مناسب دیگری نیز انتخاب نکند و با حسرت و اندوه از دنیا برود، بدیهی است که میراث او را افراد دوردست می برند، نه فرزندی دارد که ادامه بخش حیات او باشد، نه همسری که برای او اشک بریزد (و فرض این است که پدر و مادر نیز ندارد)!

بعضی از بزرگان معتقدند که این بخش از کلام مولا(علیه السلام) اشاره به پیشگویی هایی از آینده است و نشان می دهد که امام(علیه السلام) پیش بینی می کند که مردم «عراق» بر اثر سوء تدبیری که در مسأله «جنگ صفّین» و مانند آن داشتند، با گرفتاری های شدید، روبه رو می شوند; پیشوایشان علی(علیه السلام) را از دست می دهند و جانشین آن حضرت به خاطر بی وفایی ها و تمرّدها آنها را رها می سازد و افراد دوردست، بر آنها مسلّط می شوند و روزگار آنان را سیاه می کنند، همان طور که این مسئله انجام شد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه سخن، به این نکته توجّه می دهد که هجرت او از مدینه به کوفه، در واقع یک امر اضطراری بوده، نه این که مردم کوفه، چنان شایستگی داشته باشند که امام(علیه السلام) با علاقه به سوی آنان هجرت کند، به عکس مردمِ مدینه، که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با علاقه و محبّت به سوی آنان هجرت نمود; چراکه واقعاً شایستگی داشتند. می فرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! من به میلِ خود، بسوی شما نیامدم، بلکه حوادث اضطراری مرا به طرف شما حرکت داد!» (أَمَا وَاللهِ مَا أَتَیْتُکُمُ اخْتِیَاراً; وَلکِنْ جِئْتُ إِلَیْکُمْ سَوْقاً).

تاریخ نیز به این واقعیت، شهادت می دهد که اگر مسأله «جنگ جمل» نبود، امام(علیه السلام) به سوی بصره حرکت نمی کرد و اگر نیروهای حجاز برای درهم شکستن پیمان شکنانِ بصره، کافی بود، از کوفیان کمک نمی طلبید و اگر خطر «معاویه» کشور اسلام را تهدید نمی کرد، برای دفع او، در پایگاه کوفه مستقر نمی شد و جوار رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) و قبر بانوی اسلام و سرزمین وحی را رها نمی فرمود.

این سخن، در واقع پاسخی است برای یک اشکال مقدّر، و آن، این که اگر مردم عراق و کوفه دارای چنین صفات نکوهیده ای هستند، چرا امام(علیه السلام) آنها را به عنوان یاران خویش برگزید، امام(علیه السلام) در پاسخ این سؤال می فرماید: «این یک گزینش اجباری بود، نه اختیاری».

سپس به پاسخ یکی از سخنان بسیار زشت آنها درباره خودش پرداخته، می فرماید: «به من خبر رسیده است که (بعضی از شما) می گویید: «علی خلاف می گوید.» خدا شما را بکشد! به چه کسی دروغ بسته ام؟ آیا به خداوند؟ حال آن که نخستین مؤمن به او بوده ام; یا به پیامبرش؟ حال آن که نخستین تصدیق کننده او بوده ام» (وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّکُمْ تَقُولُونَ: عَلِیٌّ یَکْذبُ، قَاتَلَکُمُ اللهُ تَعَالَی! فَعَلَی مَنْ أَکْذبُ؟ أَعَلَی اللهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بهِ! أَمْ عَلَی نَبیِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ!).

پرونده زندگی امام(علیه السلام) در این جهات، کاملاً روشن است; نخستین کسی که از مردان، به خدا ایمان آورد - بلکه در تاریخ زندگیش، هرگز غیر خداپرستی دیده نمی شود - و نخستین کسی که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را تصدیق کرد و به یاریش برخاست، علی(علیه السلام) بود.

این سخن ممکن است، اشاره به اخبار غیبی و حوادثی که از چشم و گوش آنها پنهان بوده است، بوده باشد; زیرا گروهی از منافقان، در صفوف مردم کوفه بودند که هرگاه علی(علیه السلام) از مسائل غیبی خبر می داد و آن را به عنوان «تَعلُّم مِنْ ذی عِلْم» (فراگرفتن از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)) معرفی می کرد، آن تاریک دلان کورباطن، زبان به تکذیب می گشودند.

و نیز می تواند اشاره به احکام و معارف عالیه اسلام باشد که امام(علیه السلام) آنها را از قرآن مجید، یا از پیغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) آموخته بود و افکار منافقان، کِشش درک آنها را نداشت.

در واقع - و به گفته «ابن ابی الحدید» - دقّت در این سخنان و بررسی تاریخ زندگی علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نشان می دهد که همان منافقان عصر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) یا کسانی که در خطّ آنها گام برمی داشتند، همان نسبت هایی را که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) می دادند، به علی(علیه السلام) نیز می دادند. گویی حالات آن امام(علیه السلام) عصاره ای از حالات پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود. کسی که در سوره هایی از قرآن، مانند سوره «برائت» دقّت کند و پاسخهایی را که قرآن به منافقین می دهد در نظر بگیرد، می بیند حال و هوایی همچون حال و هوای بعضی از خطبه های نهج البلاغه را دارد.(3)

روشن است کسی که نخستین موحّد و خداپرست و تصدیق کننده پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) بوده، هیچ گاه دروغی به خدا یا پیغمبر نمی بندد و از مسایلی که آگاه نیست، خبر نمی دهد. این گونه سخنان خلاف، از آنِ کسانی است که ایمان درستی ندارند و به کانون وحی و ایمان نزدیک نبوده اند. و از کانون تقوا دور مانده اند.

به تعبیر دیگر: علی(علیه السلام) تمام معارفی که داشت و حتّی اخبار غیبی را که بیان می فرمود، به عنوان درسهایی بود که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) آموخته بود، آیا ممکن است خلافی در آنها راه داشته باشد، در حالی که او وفادارترین و مخلص ترین و آگاه ترین و باتقواترین شاگرد پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود؟! ولی منافقین که دنبال منافع مادّی کثیف خود بودند، به این گونه مسایل، هرگز توجّه نمی کردند; چراکه با منافع آنها در تضادّ بود، بلکه اصرار داشتند چهره امام(علیه السلام) را طور دیگری نشان دهند.

امام(علیه السلام) در پایان این سخن، که پایان خطبه است، می افزاید: «نه به خدا سوگند! این گونه نیست (که منافقان کوردل می پندارند) بلکه آن چه گفته ام واقعیتی است که شما از آن غایب بودید و حضور نداشتید (بلکه) اهل درک آن نبودید» (کَلاَّ وَاللهِ! لکِنَّهَا لَهْجَةٌ(4) غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَکُونُوا مِنْ أَهْلِهَا).

«مادر آن گوینده به عزایش بنشیند، اگر آنها ظرفیت می داشتند، اینها پیمانه ای بود (از علوم و دانشها و معارف والا) که رایگان در اختیارشان قرار می گرفت، و به زودی خبر آن را خواهید دانست!» (وَیْلُ(5) اُمِّهِ کَیْلا بغَیْرِ ثَمَن! لَوْ کَانَ لَهُ وِعَاءٌ، «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِین»).

منظور از جمله (لکِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا) - با توجّه به این که «لَهجه» در اینجا به معنای حقایق و مطالب و اسراری است که از آنها مکتوم بوده - این است که، تکذیب و انکار شما، از کوتاهی افکار و پایین بودن سطح معلومات و بی خبر بودن شما از اسراری است که من در مکتب پیامبر(صلی الله علیه وآله) آموخته و از «کتاب اللّه» استفاده کرده ام; ولی چون شما اهل آن نبوده اید، طبق مَثَل معروف: «اَلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا; مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند»، به مخالفت و دشمنی با آن از طریق تکذیب و مانند آن برخاستید.

جمله (وَیْلُ اُمِّه) - با توجه به این که کلمه «وَیْل» گاه به عنوان دعای شرّ به کار می رود و گاه به عنوان ترحّم یا تعجّب است - از سوی مفسّران «نهج البلاغه» دوگونه تفسیر شده است; گاه گفته اند که منظور تأسّفِ آن حضرت، نسبت به زحماتی است که در حقّ آن جمعیّتِ نااهل کشید; و گاه گفته اند که منظور نفرین در حق منافقانی است که پیوسته در حکومت آن حضرت، مشغول فسادانگیزی بودند; معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد.


نکته ها:

1- نخستین کسی که ایمان آورد علی(علیه السلام) بود

نه تنها در این خطبه، بلکه در بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح شده است که علی(علیه السلام) نخستین کسی بود که به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) ایمان آورد (البتّه حضرت خدیجه(علیها السلام) از میان زنان اوّلین نفر بود).

بعضی ار متعصّبان «اهل سنّت» مانند نویسنده کتاب «البدایة و النهایة» خواسته اند این مطلب را - که هم از نظر تاریخی مسلّم است و هم از نظر روایات اسلامی - به بهانه هایی انکار کنند; ولی همان گونه که در بالا اشاره شد هم روایات این مطلب را تأیید می کند و هم تاریخ اسلام.

مرحوم «علاّمه امینی» در جلد سوم «الغدیر» حدود «یک صد» حدیث در این باره از منابع اهل سنّت نقل کرده است، که بعضی از آنها شخص رسول الله(صلی الله علیه وآله) است و بعضی از صحابه، یا تابعین. از جمله:

1- در حدیثی از «پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)» می خوانیم که فرمود: «أَوَّلُکُمْ وَارِداً عَلَیَّ الْحَوْضَ أَوَّلُکُم إِسْلاَماً عَلِیُّ بْنُ أَبی طَالِب; نخستین کسی که در حوض کوثر بر من وارد می شود، نخستین کسی است که اسلام آورده است و او علیّ بن ابی طالب است»(6)

2- «ابن عبّاس» از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل می کند: «إنَّ أَوَّلَ مَنْ صَلَّی مَعِی عَلِیٌّ; نخستین کسی که با من نماز خواند علی(علیه السلام) بود».(7)

3- خود «علی(علیه السلام)» که سخنش برای همه مسلمین مقبول است، در حدیثی می فرماید: «أَنَا عَبْدُ اللّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللّهِ وَ أَنَا الصِّدِّیقُ الاَْکْبَرُ، لاَ یَقُولُهَا بَعْدی إلاَّ کَاذبٌ مُفْتَر، وَ لَقَدْ صَلَّیْتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ(صلی الله علیه وآله) قَبْلَ النَّاس بسَبْعِ سنِینَ، وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلَّی مَعَهُ; من بنده خدا، برادر رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) و صدّیق اکبر (تصدیق کننده بزرگ) هستم و این ادّعا را بعد از من هیچ کس نمی کند، جز دروغگو و تهمت زن; من با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) هفت سال پیش از دیگران نماز خواندم و نخستین کسی هستم که با او به نماز ایستادم».(8)

4- «امام حسن مجتبی(علیه السلام)» در مجلس «معاویه» از جمله سؤالاتی که از او و اطرافیانش کرد این بود: «أُنْشدُکُمْ باللّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ أَوَّلُ النَّاس إِیمَاناً; شما را به خدا سوگند می دهم آیا شما می دانید که علی(علیه السلام) نخستین کسی بود که ایمان را پذیرفت».(9)

5- در بسیاری از منابع معتبر از «انس بن مالک» که خادم پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بود نقل شده است که می گفت: «نُبِّیءَ النَّبیُّ یَوْمَ الإِثْنَیْنِ وَ أَسْلَمَ عَلِیٌّ یَوْمَ الثَّلاَثَاءِ; پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) روز دوشنبه مبعوث به نبوّت شد و علی(علیه السلام) روز سه شنبه ایمان آورد».(10)

6- «ابن عبّاس» می گوید: نزد عمر بودم سخن از پیشگام در اسلام پیش آمد عمر گفت: پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) امتیازاتی برای علی(علیه السلام) در برابر من و ابوعبیده و ابوبکر که حضور داشتند، بیان فرمود که اگر یکی از آن افتخارات را من داشتم، از آنچه آفتاب بر آن می تابد برای من بهتر بود. از جمله دست بر شانه علی(علیه السلام) گذاشت و فرمود: «یَا عَلِیُّ! أَنْتَ أَوَّلُ المُسْلِمینَ إِسْلاَماً وَ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ إِیمَاناً، وَ أَنْتَ مِنِّی بمَنْزلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی; ای علی! تو نخستین مسلمان و نخستین مؤمنی و تو نسبت به من همچون هارون، نسبت به موسی هستی (وزیر من و خلیفه منی)».(11)

7- «احمد حنبل» یکی از ائمّه چهارگانه معروف اهل سنّت، در کتاب «مسند» خود از علی(علیه السلام) نقل می کند که فرمود: «لَقَدْ صَلَّیْتُ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ أَحَدٌ، سَبْعاً; من هفت سال (با پیامبر اکرم) نماز گزاردم، پیش از آنکه احدی از مردم نماز بگزارد».(12)

همانگونه که در بالا اشاره شد، در این زمینه احادیث بسیار زیادی نقل شده است که ذکر همه آنها به طول می انجامد. مرحوم «علامه امینی» این احادیث را طبقه بندی کرده (احادیث رسول الله، احادیث علی(علیه السلام) احادیث امام حسین(علیه السلام) و احادیث صحابه و سخنان صحابه و تابعین و اشعار فراوانی که گروه زیادی از شعرا در این زمینه سروده اند) و همچنین گواهی مورّخانی همچون: «طبری» در «تاریخ» خود، «ابن اثیر» در «کامل» و «نصربن مزاحم» در «صفّین» را آورده است. (کسانی که می خواهند از مجموع این احادیث آگاهی یابند، می توانند به جلد سوم الغدیر، صفحه 218 به بعد، مراجعه نمایند).

«ابن ابی الحدید» نیز احادیث مربوط به این موضوع را از منابع اهل سنّت در شرح نهج البلاغه خود نقل کرده است.(13)

2- پاسخ به یک سؤال

نکته قابل توجّه این که بعضی از متعصّبان که نتوانسته اند این فضیلت بزرگ را از نظر تاریخ و منابع انکار کنند، به بهانه هایی برای نفی آن متشبّث شده اند که مهمترین آنها این است:

می گویند: علی(علیه السلام) در آن زمان که اسلام آورد، ده ساله بود و اسلام کودک ده ساله پذیرفته نیست; این بهانه جویی به قدری در میان مخالفان فضائل علی(علیه السلام) گسترده شده است، که باور کرده اند یک اشکال مهم و غیر قابل پاسخ است; در حالی که:

اوّلاً: مناسب است گفتگویی را که در میان «مأمون» خلیفه عبّاسی که با یکی از علماء اهل سنّت در عصر او به نام «اسحاق» صورت گرفت، بیاوریم (این حدیث را «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید» آورده است).

«مأمون» به او گفت: آن روز که پیامبر اکرم(علیه السلام) مبعوث شده از تمام اعمال چه عملی افضل بود؟

«اسحاق» گفت: اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر(علیه السلام).

«مأمون»: آیا کسی را سراغ داری که بر علی(علیه السلام) در اسلام پیشی گرفته باشد؟

«اسحاق»: علی(علیه السلام) اسلام آورد، در حالی که کم سن و سال بود و احکام الهی بر او جاری نمی شد!

«مأمون»: آیا اسلام علی(علیه السلام) به دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله) نبود؟ آیا پیامبر(علیه السلام) اسلامش را نپذیرفت؟ چگونه ممکن است پیامبر(علیه السلام) کسی را به اسلام دعوت کند، که اسلامش پذیرفته نیست؟!

«اسحاق» پاسخی نداشت که بدهد.(14)

مرحوم «علاّمه امینی(رحمه الله)» بعد از نقل این داستان از «عقد الفرید» می افزاید: ابو جعفر اسکافی معتزلی متوفای سال 240 در رساله خود می نویسد که همه مردم می دانند که علی(علیه السلام) افتخار پیشگامی به اسلام را داشت، پیامبر(صلی الله علیه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و علی(علیه السلام) روز سه شنبه ایمان آورد، و می فرمود: من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم! و پیوسته می فرمود: «من نخستین کسی هستم که اسلام آوردم، و این مسأله از هر مشهوری مشهورتر است، و ما کسی را در گذشته نیافتیم که اسلام علی(علیه السلام) را سبک بشمرد، یا بگوید او اسلام آورد در حالی که کودک خردسالی بود، عجب این که افرادی مثل «عباس» و «حمزه» برای پذیرفتن اسلام، منتظر عکس العمل «ابوطالب» بودند، ولی فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد».(15)

کوتاه سخن این که: پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، اسلام علی(علیه السلام) را پذیرفت و کسی که اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند، در واقع ایراد به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می گیرد.

ثانیاً: در روایات معروف داستان «یوم الدّار» آمده است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) غذایی آماده کرد و بستگان نزدیکش را از قریش دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: نخستین کسی که دعوت او را برای دفاع از اسلام بپذیرد، برادر و وصیّ او، و جانشین او خواهد بود. هیچ کس دعوت آن حضرت را نپذیرفت جز علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) که گفت: من تو را یاری می کنم و با تو بیعت می نمایم، و پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود تو برادر و وصیّ من و جانشین منی.(16)

آیا کسی باور می کند پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) کسی را که در آن روز نیز به حد بلوغ نرسیده بود و به گفته بهانه جویان، اسلامش پذیرفته نبود، به عنوان برادر و وصیّ و جانشین خود معرفی کند و دیگران را به پیروی از او دعوت نماید، تا آنجا که سران شرک از روی تمسخر به ابوطالب بگویند: «تو باید پیرو فرزندت باشی.»

بدون شک، سن بلوغ شرط پذیرفتن اسلام نیست; هر نوجوانی که عقل و تمیز کافی داشته باشد و اسلام را بپذیرد - به فرض که پدرش هم مسلمان نباشد - از او جدا می شود و در زمره مسلمین قرار می گیرد.

ثالثاً: از قرآن مجید استفاده می شود که حتّی بلوغ شرط نبوّت نیست و برخی از پیامبران در طفولیّت به این مقام رسیدند، چنانچه درباره حضرت یحیی(علیه السلام) می فرماید: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبیّاً; ما فرمان نبوّت را در طفولیّت به او دادیم».(17)

و در داستان عیسی(علیه السلام) نیز آمده است که به هنگام کودکی با صراحت گفت: «إِنِّی عَبْدُاللهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبیّاً; من بنده خدا هستم، کتاب آسمانی به من بخشیده و مرا پیامبر قرار داده است».(18)

فراتر از همه اینها، همان است که پیامبر، اسلامِ علی(علیه السلام) را پذیرفت. حتّی در داستان «یوم الدّار» او را به عنوان برادر و وصی و وزیر و جانشین خویش معرّفی فرمود.

به هر حال، روایاتی که می گوید علی(علیه السلام) نخستین کسی بود که دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را پذیرفت، فضیلتی بی مانند برای آن حضرت در بر دارد، که هیچکس در آن با او برابری ندارد، و به همین دلیل، او شایسته ترین فرد امّت، برای جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بوده است.(19)


پی نوشت:

  1. «اَمْلصت» از مادّه «ملص» (بر وزن مست) به معنای «از دست رفتن چیزی بطور سریع» است و «املصت» به معنای «ساقط کردن فرزند» آمده است.

  2. «تأیّم» از مادّه «ایم» (بر وزن زید) به معنای «از دست دادن همسر» است که هم در مورد شوهر به کار می رود و هم در مورد زن. 

  3. با اقتباس از «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید»، جلد 6، صفحه 129. 

  4. «لَهجه» از مادّه «لَهَج» (بر وزن فلج) گاه به معنای ملازمت با چیزی و گاه به معنای اختلاط و آمیزش و گاه به معنای علاقه شدید به چیزی آمده است; سپس به «لغتِ انسان» که در واقع ملازم وجود او است و مجموعه ای از امور مختلط است، اطلاق گردیده است و در جمله بالا اشاره به اسرار و مفاهیم خاصّی است.

  5. «وَیلُ اُمّه»; این جمله ترکیبی است از «ویل» که برای نفرین و یا تعجّب می آید و «امّه» که به معنای مادر او می باشد. در صورتی که «ویل» مرفوع خوانده شود به «امّ» اضافه شده است و در این صورت مبتدا است و خبر آن محذوف شده و در اصل «وَیْلُ اُمِّهِ ثَابتٌ اَوْ کائِنٌ» بوده است و اگر منصوب خوانده شود منادی است (یا وَیْلَ اُمِّه). در بعضی از «نُسَخ» به صورت یک کلمه نوشته شده است، که همان مفهوم را می رساند. 

  6. این حدیث را «حاکم» در «مستدرک» جلد 3، صفحه 136 و «خطیب بغدادی» در «تاریخ» خود، جلد2، صفحه 81 و جمعی دیگر نقل کرده اند.

  7. این حدیث را «فرائد السّمطین» از چهار طریق نقل کرده است.(باب 47).

  8. این حدیث را عدّه زیادی از شخصیت های معروف اهل سنت، با اَسناد معتبر نقل کرده اند; از جمله: «نسایی» در «خصائص» صفحه 3; «حاکم» در «مستدرک» جلد 3، صفحه 112; «ابن ماجه» در «سنن» خود، جلد 1، صفحه 57، «طبری» در «تاریخ» معروفش، جلد 2، صفحه 213 و گروه زیاد دیگر.

9- این حدیث را «ابن ابی الحدید» در جلد دوم، صفحه 101 نقل کرده است. 

10- این حدیث را «ترمذی» در کتاب «جامع» جلد 2، صفحه 214 و «حاکم» در «مستدرک، جلد 3، صفحه 112 و گروه زیاد دیگری نقل کرده اند.

11- بحارالأنوار جلد 37، صفحه 268.

12- مسند احمد، جلد 1، صفحه 99 (طبع دار الصادق). 

  1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 4، صفحه 116 به بعد.

14.عقد الفرید، جلد 3، صفحه 43 (با تلخیص). 

15.الغدیر، جلد 3، صفحه 237.

  1. اَسناد این روایت را به طور مشروح در ذیل حدیث «یوم الدّار» در پیام قرآن، آوردیم (جلد 9، صفحه 326). 

  2. سوره مریم، آیه 12.

  3. سوره مریم، آیه 30.

سند خطبه: نویسنده «مصادر نهج البلاغه» می گوید: این خطبه بخشی از خطبه طولانی تری است که امام علیه السلام بعد از جنگ صفّین آن را در برابر مردم عراق بیان فرمود که بخشی از آن را «ابن دأب» که از معاصران خلیفه عبّاسی «موسی الهادی» بود، در کتاب «اختصاص» آورده است. مرحوم «شیخ مفید» نیز آن را در «ارشاد» نقل کرده. از کلام «ابن ابی الحدید» نیز استفاده می شود که او این خطبه را در منبع دیگری نیز دیده و پاره ای از تفاوتهایی را که آن منبع، با نهج البلاغه داشته است، بیان می کند. سپس نویسنده مصادر می افزاید: با دقّت روشن می شود که این خطبه و خطبه 97 یک خطبه بوده است که مرحوم «سیّد رضی» دو بخش آن را از یکدیگر جدا کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 66

).