[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی توبیخ بعض أصحابه:

کَمْ أُدَارِیکُمْ کَمَا تُدَارَی الْبکَارُ الْعَمِدَةُ وَ الثِّیَابُ الْمُتَدَاعِیَةُ، کُلَّمَا حِیصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ، کُلَّمَا أَطَلَّ عَلَیْکُمْ مَنْسرٌ مِنْ مَنَاسرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بَابَهُ وَ انْجَحَرَ انْجِحَارَ الضَّبَّةِ فِی جُحْرِهَا وَ الضَّبُعِ فِی وِجَارِهَا. الذَّلِیلُ وَ اللَّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ وَ مَنْ رُمِیَ بکُمْ فَقَدْ رُمِیَ بأَفْوَقَ نَاصِلٍ؛ إِنَّکُمْ وَ اللَّهِ لَکَثِیرٌ فِی الْبَاحَاتِ قَلِیلٌ تَحْتَ الرَّایَاتِ؛ وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بمَا یُصْلِحُکُمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ وَ لَکِنِّی لَا أَرَی إِصْلَاحَکُمْ بإِفْسَاد نَفْسی؛ أَضْرَعَ اللَّهُ خُدُودَکُمْ وَ أَتْعَسَ جُدُودَکُمْ، لَا تَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ وَ لَا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَق.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 146-133

و من کلام له علیه السّلام فی توبیخ بعض أصحابه.

از سخنانی است که امام علیه السلام در ملامت و توبیخ بعضی از یارانش فرموده است

.

خطبه در یک نگاه:

آهنگِ این خطبه، آهنگ خطبه های پرسوز و گدازی است که علی علیه السلام پس از مشاهده جرأت و جسارت لشکریان معاویه و خونسردی و بی تفاوتی گروهی از لشکریانش در برابر جنایات شامیان، ایراد فرموده است

.

در این خطبه، نکوهش شدیدی از ضعف و زبونی و عافیت طلبی جماعتی از کوفیان و عراقیان شده و حتّی بعضی از تعبیرات آن، نشانه نومیدی حضرت از کارآیی آنان در برابر دشمن است و به نظر می رسد که امام علیه السلام تمام این سخنان را برای تحریک و به اصطلاح بر سر غیرت آوردن، در برابر شامیان ستمگر ایراد فرموده است

.

گله شدید از دوستان سست عنصر!

از محتوای این خطبه به خوبی استفاده می شود که امام(علیه السلام) به عنوان رهبر و فرماندهی که از نافرمانی های مکرّر و مستمرّ لشکر خود سخت رنجیده شده و به روشنی می بیند که دشمن با مشاهده این حالت هر روز جسورتر می شود، به نکوهش و سرزنش این گروه از اصحاب و لشکر خود می پردازد، بلکه بر سر عقل و غیرت آیند و پیش از آنکه راه بازگشت به روی آنها بسته شود، برگردند و در صف واحدی شجاعانه در برابر دشمن بایستند و او را بر سر جای خود بنشانند.

تعبیرات این خطبه نشان می دهد - برخلاف آنچه بعضی از ناآگاهان می پندارند - امام(علیه السلام) نهایت مدارا را با این گروهِ سست و بی انضباط به خرج می داده، تا آنجا که از مدارا کردن با آنان خسته شده، می فرماید:

«چه قدر با شما مدارا کنم؟ همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار، پشتشان مجروح می شود، و یا همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هرگاه گوشه ای از آن را بدوزند، از سوی دیگر پاره می شود!» (کَمْ أُدَارِیکُمْ کَمَا تُدَارَی الْبکَارُ(1) الْعَمِدَةُ،(2) وَ الثِّیَابُ الْمُتَدَاعِیَةُ!(3) کُلَّمَا حِیصَتْ(4) مِنْ جَانِب تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ).

تشبیهات بالا، از تشبیهاتی است بسیار ظریف و دقیق و پرمعنا، که امام(علیه السلام) درباره اهل کوفه و گروهی از مردم عراق، بیان فرموده; تاریخ نشان می دهد که بعد از جنگ «صفّین» و مشکلاتی که بر اثر نادانی و نافرمانی گروهی از سربازان امام(علیه السلام) به بار آمد، حالت سستی و ضعف و زبونی و بی تفاوتی در برابر سرنوشت اجتماعی، به آنها دست داد.

آنها افرادی عافیت طلب و کوته فکر بودند، یا قدرت بر تحلیل مسایل اجتماعی نداشتند و یا اگر داشتند برای اینکه خود را به زحمت نیندازند، بی تفاوت از کنار آن می گذشتند. حملات غافلگیرانه و غارتگرانه لشکریان شام، که پی در پی به مرزهای عراق می شد و گاه تا عمق زیادی نفوذ می کرد آنها را بیدار نکرد و از فاجعه بزرگی که در پیش داشتند، آگاهشان نساخت و اگر گروهی آگاه شدند، با بی تفاوتی از کنار آن گذشتند.

امام(علیه السلام) در تشبیه اوّل، آنها را به شترانی تشبیه می کند که تازه آماده باربری شده اند و احیاناً پشت و کوهانشان مجروح شده است. روشن است که همه شتران در آغاز کار چنین اند و باید این دوران را تحمّل کنند، تا پشتشان محکم و دست و پایشان، ورزیده شود.

ولی این گروه، با همان بارهای نخستین که در جنگ «صفّین» بر دوششان حمل شد، زانو زدند و بر زمین نشستند و امام(علیه السلام) پیوسته با آنها مدارا می کرد، بلکه بپاخیزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طی کنند.

در تشبیه دوم آنها را به جامه کهنه و پوسیده ای تشبیه می کند که با کمترین فشار پاره می شود و هرگاه یک طرف آن را بدوزند، طرف دیگر پاره می شود.

آری، آنها بر اثر تن پروری و عافیت طلبی و روحیه ضعیف و افکار پوسیده، مقاومت خود را از دست داده بودند. هنگامی که این فرمانده بزرگ الهی از یک سو آنها را نظم و انضباط می بخشید، از سوی دیگر متلاشی می شدند; چه مشکل و دردناک بود برای این فرمانده شجاع و آگاه که با چنین گروهی سر و کار داشت; دائماً خون دل می خورد و زجر می کشید، تدبیراتش خنثی می گردید و تیرهایش به سنگ می خورد و یکی از دلایل بارز مظلومیت علی(علیه السلام) گرفتاری در چنگال این گروه بود.

سپس امام(علیه السلام) به نشانه های ضعف و زبونی آنها اشاره می کند، شاید عیب بزرگ خود را دریابند و در اصلاح آن بکوشند. می فرماید: «هر زمان گروهی از لشکریان شام به شما نزدیک می شوند، هر یک از شما در را به روی خود می بندد، و همچون سوسمار در لانه خود می خزد، و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده، مخفی می گردد.» (کُلَّمَا أَطَلَّ(5) عَلَیْکُمْ مَنْسرٌ(6) مِنْ مَنَاسرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بَابَهُ، وَ انْجَحَرَ(7) انْجِحَارَ الضَّبَّةِ(8) فِی جُحْرِهَا، وَ الضَّبُعِ(9) فِی وِجَارِهَا(10)).

تشبیه به «ضَبَّه» (سوسمار) به خاطر آن است که سوسمار در میان حیوانات به حماقت معروف است، تا آنجا که حتّی لانه خود را ممکن است گم کند. لذا آن را در کنار تخته سنگی می سازد که نشانه باشد و گم نشود، به علاوه می گویند «سوسمار» موجود بسیار بی عاطفه ای است; چراکه حتّی نوزادان خود را می خورد.

همچنین تشبیه به «کفتار» نیز به خاطر حماقت این حیوان است. در شرح خطبه ششم ویژگی های دیگری نیز از «کفتار» بیان گردید; از جمله این که او حضور دشمن را احساس می کند ولی با زمزمه های شکارچی به خواب می رود; خوابی که منتهی به اسارت و مرگ او می شود و به این ترتیب کمترین مقاومتی در برابر دشمن خود نمی کند.

امام(علیه السلام) با این تشبیهات می خواهد انگشت روی نقطه اصلی درد بگذارد و بگوید نقطه ضعف آنها کجا است، که دشمن را - علی رغم امکانات وسیعی که در اختیار یاران امام(علیه السلام) است - این چنین جسور و بی پروا ساخته! آری، درد بزرگ آنها احساس ضعف و زبونی و عدم احساس مسئولیّت در برابر مسایل مهم اجتماعی بود وگرنه با داشتن رهبری همچون علی بن ابی طالب(علیه السلام) باید به آسانی دشمنان را عقب برانند و تمام کشور اسلام را امن و امان کنند.

حوادث مختلفی که در جنگ «صفّین» واقع شد شاهد گویای سخنان مولا علی(علیه السلام) در این خطبه است. چگونه لشکر کوفه با حماقت های پی در پی و از دست دادن فرصتها، هم خودشان را بیچاره کردند، هم امامشان را به زحمت انداختند، و هم جامعه مسلمین را در زیر پرچم ظالمان خونخوار و غارتگران بیدادگر، قرار دادند.

سپس حضرت(علیه السلام) با تشبیه دیگری ضعف و زبونی آنها را آشکار می سازد و می فرماید: «به خدا سوگند! ذلیل آن کس است که شما یاور او باشید و آن کس که به وسیله شما (به سوی دشمن) تیراندازی کند، همچون کسی است که تیری بی پیکان و بدون پایه رها سازد» (الذَّلِیلُ وَ اللّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ! وَ مَنْ رُمِیَ بکُمْ فَقَدْ رُمِیَ بَأَفْوَقَ نَاصِل(11)).

آری، چوبه تیرِ بدون پیکان، (همان نوک آهنینی که تمام کارآیی تیر به وسیله آن است) ظاهری دارد، ولی کارآیی ندارد. لشکر کوفه نیز غالباً ظاهری داشتند، امّا به هنگام نبرد، به خاطر روحیه پایین و پستشان قدرتی از خود نشان نمی دادند.

نکته ای که یادآوری آن را در اینجا لازم می دانیم - هرچند در شرح خطبه 29 نیز به آن اشاره کردیم- این است که چوبه تیرهایی که در زمان گذشته مورد استفاده قرار می گرفت، از سه قسمت تشکیل یافته بود: یکی اصل چوبه تیر که معمولاً از درختان تهیه می شد و دیگر نوک و پیکانی که بالای آن نصب می کردند و معمولاً از آهن تیز بود و قسمت سوم، ته چوبه تیر بود که دارای شکافی بود که روی «وَتَر» (زه کمان) تکیه می کرد و هنگامی که زه را می کشیدند و رها می کردند، چوبه تیر را با قدرت و به طور مستقیم، به جلو می راند.

با توجّه به این که «اَفْوَق» به معنای چوبه تیری است که ته آن شکسته باشد و «ناصل» به معنای تیری است که عاری از پیکان باشد، معنای جمله بالا این می شود که: «شما همانند تیری هستید که هر دو قسمت حسّاس آن، از کار افتاده باشد که اوّلاً، نشانه گیری با آن غیرممکن است و ثانیاً، اگر به بدن دشمن برسد اثری نخواهد داشت و حدّاکثر همانند شلاّقی است که بر بدن نواخته شود!»

سپس به یکی دیگر از ویژگی های آن جمعیّت سست و ناتوان اشاره کرده می فرماید: «به خدا سوگند! جمعیّت شما در میدان گاههای شهر (و مجالس بزم) زیاد است، ولی در سایه پرچم های میدان نبرد (و عرصه رزم) کم است!» (إِنَّکُمْ وَ اللّهِ لَکَثِیرٌ فِی الْبَاحَاتِ(12)، قَلِیلٌ تَحْتَ الرَّایَاتِ).

زیرا به تن پروری و عافیت طلبی و عیش و نوش عادت کرده اید و همین امر سبب زبونی و خواری شما و جرأت و جسارت دشمن گردیده است. به یقین با ادامه این حالت، مشکلات عظیم و بدبختی گسترده ای دامان اجتماعِ شما را، خواهد گرفت و این جزای هر جمعیّتی است که پشت به جهاد کند و رو به تن پروری نماید!

در ادامه این سخن، حضرت به نکته بسیار مهمّی اشاره کرده می فرماید: «من به خوبی می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند، و کژی های شما را راست می نماید، ولی هرگز اصلاح شما را، با تباه ساختن خویش جایز نمی شمرم!» (وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بمَا یُصْلِحُکُمْ، وَ یُقیمُ أَوَدَکُمْ(13) وَ لکِنِّی لاَ أَرَی إِصْلاَحَکُمْ بإِفْسَاد نَفْسی).

«شارحان نهج البلاغه» در شرح این جمله پر معنا، دو تفسیر ذکر کرده اند که منافاتی با هم ندارند و ممکن است هردو صادق باشند و سخن امام(علیه السلام) را ناظر به هردو بدانیم:

نخست این که: من می توانم همان کاری که «معاویه» و تمام حاکمان خودکامه و دنیاپرست انجام می دهند، که سران قبایل را با اموال سرشار می خرند و بیت المال مسلمین را ابزاری برای جلب توجّه آنها قرار داده و بی حساب به این و آن می بخشند، انجام دهم; ولی به یقین این کار، مسئولیّت سنگین الهی دارد; هرگز خدا راضی نیست که حقّ مردمِ ضعیف و محروم به افراد ثروتمند شکم پرست، داده شود تا پایه های حکومت از این طریق محکم گردد.

دیگر این که: من می توانم همان برنامه ای که گروه دیگری از حکّام خودکامه انجام می دهند، عملی کنم، شمشیر در میان شما بگذارم و هر کس را که به سوی میدان نبرد حرکت نمی کند، گردن بزنم.

در حدیثی که در کتاب «الغارات» آمده است، می خوانیم که روزی علی(علیه السلام) مردم کوفه را مخاطب ساخت و فرمود: «وَ اللّهِ لَقَدْ ضَرَبْتُکُمْ بالدَّرَةِ الَّتِی أَعِظُ بهَا السُّفَهَاءَ فَمَا أَرَاکُمْ تَنْتَهُونَ، وَ لَقَدْ ضَرَبْتُکُمْ بالسِّیَاطِ الَّتِی أُقِیمُ بهَا الْحُدُودَ فَما أَرَاکُمْ تَرْعَوُونَ، فَمَا بَقِیَ إِلاَّ سَیْفِی! وَ إِنِّی لاََعْلَمُ الَّذی یُقَوِّمُکُمْ بإِذْنِ اللّهِ وَ لکِنِّی لاَ أُحِبُّ أَنْ آتِیَ تِلْکَ مِنْکُمْ; ای اهل کوفه! به خدا سوگند! من شما را با تازیانه کوچکی که برای اندرز افراد نادان آماده کرده ام، زدم، ولی تأثیری در شما نکرد! سپس با شلاّقی که حدود الهی را اجرا می کنم، زدم باز از راه خطا بازنگشتید! تنها چیزی که باقی مانده، شمشیر من است و من می دانم چه چیز کجی شما را راست می کند، ولی دوست ندارم از این وسیله استفاده کنم (و برای اصلاح شما خون های گروهی را بریزم)(14)».

نمونه روشن آن همان چیزی است که در تاریخ زندگی «حجّاج» نوشته اند. هنگامی که سپاه «مهلّب» (یکی از سران خوارج که بر ضدّ حکومت بنی امیّه شوریده بود) ضرباتی بر پایه حکومت بنی امیّه وارد کرد، «حجّاج» به مقابله با او برخاست; منادی، در کوفه ندا داد، هر کس از حضور در میدان نبرد در برابر لشکر «مهلّب» خودداری کند، خونش مباح و از دم شمشیر خواهد گذشت; حتّی پیرمردان و بیماران را نیز معاف نکرد. البتّه قبل از «حجّاج» و بعد از او، حاکمان خودکامه دیگری، این روش را دنبال کرده اند.

امام(علیه السلام) می فرماید: استفاده از این روش برای من ممکن است، ولی من حاضر نیستم، دین خود را برای حفظ مقامم تباه کنم.

در اینجا این سؤال پیش می آید که مگر حضور در میدان جهاد، در مقابل دشمنان اسلام و حکومت اسلامی واجب نیست؟ چرا نمی توان مردم را بر این کار اجبار کرد و از نیروی قهری استفاده نمود؟

پاسخ این سؤال، با ذکر یک نکته روشن می شود و آن این که: اصلِ این کار صحیح است و حکومت اسلامی حق دارد، در این گونه موارد از زور استفاده کند، ولی این کار تَبَعات زیادی دارد که احیاناً به خلاف شرع منجر می شود که نمونه آن، همان کار «حجّاج» است; یعنی گناهکار و بی گناه را از دم شمشیر گذراندن. به علاوه این گونه واکنش های شدید در برابر متخلّفان، بذر بدبینی را نسبت به قوانین الهی و احکام اسلام در دلها می پاشد; چراکه همه مردم تحمّل پذیرش این روش را ندارند و ای بسا، این گونه فشارها سبب ارتداد و پشت کردن آنها به اسلام و قرآن شود. به همین دلیل هرگز پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از این روش استفاده نکرد و حتّی در زمان خلفا نیز کسی جرأت نمی کرد، با این طریق مردم را به میدان جهاد بفرستد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و همچنین امیرمؤمنان علی(علیه السلام) - که دقیقاً در خط او گام برمی داشت - از طریق تشویق مردم، و گاه تهدید به عذاب الهی، آنها را برای میدان جنگ بسیج می کردند.

سپس امام(علیه السلام) در پایان این سخن، به آنها نفرین می کند; نفرینی مناسب کارشان و توأم با استدلال; می فرماید: «خداوند صورت های شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را (از حیات سعادتمندانه) نابود کند! شما آن گونه که باطل را می شناسید، نسبت به حق شناخت ندارید; و آن چنان که در ابطال حق، کوشا هستید، برای از میان بردن باطل اقدام نمی کنید!» (أَضْرَعَ(15) اللّهُ خُدُودَکُمْ، وَ أَتْعَسَ(16) جُدُودَکُمْ!(17) لاَ تَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ، وَ لاَ تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَقَّ!).

در واقع نفرین امام(علیه السلام) چیزی جز نتیجه اعمال آنها نیست; کسی که پشت به جهاد کند و تن به تنبلی بدهد، حاصلی جز ذلّت و محرومیّت از بهره ها و مواهب زندگی، نخواهد داشت و دلیل آن را باید در جهل آنها نسبت به حق و عدم قیام آنان در برابر باطل دانست; از این رو سخن امام(علیه السلام) از هر نظر حساب شده است.

این همان بدبختی است که دامانِ بسیاری از مسلمینِ امروز را نیز گرفته است. آنها از باطل و طرفدارانش و حتّی آداب و رسومش به خوبی آگاهند و در بسیاری از این امور از آنها تقلید می کنند، در حالی که شناخت صحیحی از حق و پیروان مکتب حق ندارند; و از این بدتر، گروهی کمر به ابطال حق بسته اند، در حالی که می بایست این تلاش و کوشش را در راه ابطال باطل به خرج دهند; نتیجه آن، شمول نفرین امام(علیه السلام) نسبت به آنها است; دشمنان اسلام صورت آنها را بر خاک مذلّت نهاده اند و مواهب آنها را به غارت می برند.


نکته:

این همه توبیخ برای چیست؟

بار دیگر این سؤال در ذیل این خطبه - مانند خطبه های مشابه آن- پیش می آید که چرا فرمانده مدیر و مدبّری همچون علی بن ابی طالب(علیه السلام) که دقیق ترین ریزه کاری های جلب و جذب مردم را در فرمان هایش - مخصوصاً فرمان «مالک اشتر»- بیان کرده، با این جملات آتشین و شلاّقهای سرزنش و توبیخ، لشکرش را هدف قرار می دهد و آنها را دلسرد می سازد، حتّی به آنان شدیداً نفرین می کند؟

در پاسخ این سؤال، به دو نکته باید توجّه شود، نخست این که: بعضی از افراد با تشویق به حرکت در می آیند و بعضی با ملامت و سرزنش. همه افراد در انگیزه های حرکت، یکسان نیستند و قراین نشان می دهد، مردم عراق و کوفه در آن عصر و زمان از گروه دوم بودند و به اصطلاح «تا سخنی گفته نشود که به رگ غیرت آنها بخورد» به حرکت در نمی آیند و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) با شناختی که از آنان داشت، گاه از این روش استفاده می کرد و آن ها را زیر رگبار ملامت ها و سرزنش ها می گرفت، تا به خطراتی که در پیش روی دارند، توجّه کنند و در برابر دشمن به پا خیزند.

دیگر اینکه: امام این سخنان را برای ثبت در تاریخ بیان فرموده، تا آیندگان در قضاوت خود گرفتار خطا و اشتباه نشوند و نگویند: علی(علیه السلام) با داشتن آن همه یاران وفادار و لشکر کارآمد، چه شد که نتوانست بر معاویه پیروز گردد و شرّ ظالمان را از سرزمین اسلامی براندازد، تا جهان اسلام بدست بی رحم ترین حکّام و دورافتاده ترین آن ها از آیین اسلام، نیفتد.

در واقع «علی(علیه السلام)» بی گناهی خود را در این خطبه ها بیان می کند و می گوید: «از سوء اتّفاق، من گرفتار چنین افرادی شده بودم، افرادی که نادانی و ناسپاسی و تلوّن و سستی خود را، در داستان «حَکَمَین» و مانند آن، ظاهر ساختند; افرادی که غیرت دینی آنها ضعیف، درک آن ها از اسلام سطحی، و انضباط و اطاعتشان نسبت به پیشوایشان کم بود، همچون «سوسمار» در لانه خود می خزیدند و همچون «کفتار» در خانه خود پنهان می گشتند. مردان بزم بودند، نه یاران رزم و به چوبهای تیری شبیه بودند که نه پیکان داشت و نه پایه.

در واقع امام(علیه السلام) با تشبیهات چهارگانه ای که در تعبیرات این خطبه بیان فرموده انگشت بر نقاط اصلی ضعف آنان می گذارد; در یکجا: آنها را به شترانِ تازه کاری تشبیه می کند، که اگر اندک باری بر آنها بگذارند، پشتشان مجروح می شود.

در جمله دیگر: آنان را همانند جامه کهنه و فرسوده ای می شمرد، که اگر یک طرف آن را بدوزند، از سوی دیگر پاره می شود (این جمله اشاره به عدم مقاومت آنها در برابر حوادث سخت است، به همین دلیل به سرعت میدان را خالی می کردند).

از سوی سوم: آنها را تشبیه به «سوسمار» هایی می کند، که حتّی به نوزادان خود رحم نمی کنند.

از سوی چهارم: به «کفتار» تشبیه می نماید، که در میان حیوانات به نادانی و حماقت معروف است، تا آنجا که با زمزمه های شکارچی به خواب می رود و بی آن که مقاومتی بکند، اسیر چنگال او می شود.

بدیهی است رهبر و پیشوا هرقدر آگاه و پرتجربه و شجاع و با درایت باشد، اگر گرفتار پیروانی نادان، ترسو، ضعیف و بی استقامت گردد، کاری از او ساخته نیست و این مطلبی است که در زندگی علی(علیه السلام) با نهایت تأسّف به چشم می خورد و بر مظلومیت آن امام در تاریخ افزوده است; چرا که افراد ناآگاه و بی خبر از این واقعیت های تاریخی، امام(علیه السلام) را (نعوذ باللّه) متّهم به ضعف مدیریت می کنند.(18)


پی نوشت:

  1. «بکار» جمع «بکر» (بر وزن مکر) از مادّه «بکور» در اصل به معنای خارج شدن در صبحگاهان است. سپس این واژه به شتر جوان و تازه کار اطلاق شده است، توجّه داشته باشید که «بکر» (بر وزن فکر) در مورد انسانها به کار می رود و جمع آن «اَبکار» است و «بَکر» (بر وزن مکر) در مورد شتر ماده به کار می رود و جمع آن «بکار» است.

  2. «عَمِدَه» از مادّه «عَمْد» (بر وزن حمد) به معنای برپاداشتن چیزی به وسیله ستون است. این واژه به هنگامی که کوهان شتر ورم می کند و بلند می شود، بر او اطلاق می گردد.

  3. «مُتَداعِیه» از مادّه «دعوت» است. این واژه به امور یا اشخاصی گفته می شود که یکدیگر را دعوت به چیزی می کنند و از آنجا که پارچه کهنه هر گوشه ای که از آن پاره می شود، گویی گوشه دیگر را به مثل خود دعوت می کند به آن «متداعیه» گفته می شود.

  4. «حِیصَت» از مادّه «حَوص» بر وزن (حوض) به معنای دوختن است.

  5. «اَطلّ» از مادّه «طَلّ» (بر وزن حلّ) به معنای اشراف بر چیزی است و در اینجا اشاره به نزدیک شدن لشکر شام است.

  6. «مَنْسر» (بر وزن منزل) از مادّه «نَسر» به معنای ربودن چیزی است و «مَنْسر» به گروه کوچکی از لشکر که بین صد تا دویست نفر باشد اطلاق می شود، گویی آنها برای ربودن اشیاء و یا اشخاصی به حرکت درآمده اند.

  7. «اِنْجَحَر» از مادّه «جَحْر» (بر وزن جهل) به معنای خزیدن حیوان در لانه است.

  8. «ضَبَّة» (بر وزن دبّه) به معنای «سوسمار ماده» است و در اصل از مادّه «ضبّ» به معنای جریان مختصر آب و مانند آن گفته می شود.

  9. «ضَبُع» به معنای کفتار است.

  10. «وِجار» از ماده «وَجْر» (بر وزن فجر) در اصل به معنای ریختن دارو در حلق است و از آنجا که خزیدن کفتار در لانه اش شباهتی با آن دارد، به لانه کفتار و بعضی دیگر از حیوانات «وجار» گفته می شود. 

  11. در اینجا «رُمی» به صورت فعل مجهول آمده، در حالی که در خطبه 29 که همین تعبیر در آن تکرار شده به صورت فعل معلوم آمده است; ولی چون هر دو یک معنا را می رساند، هر کدام در ترجمه به کار رود مانعی ندارد. 

  12. «باحات» از مادّه «بَوْح» به معنای گسترش یافتن و ظهور و بروز است و از آنجا که میدانگاه، ظاهر و گسترده است، به آن «باحه» گفته می شود.

  13. «اَوَد» از مادّه «اَوْد» (بر وزن قول) به معنای کج شدن است و «اَوَد» (بر وزن سند) به «کژی» و «اعوجاج» گفته می شود. 

  14. الغارات، جلد 1، صفحه 42. 

  15. «اَضْرع» از مادّه «ضَرْع» به معنای پستان در دهان گرفتن است. سپس به معنای ملایمت درچیزی اطلاق شده و به همین مناسبت در معنای «ذلّت» نیز به کار رفته است.

  16. «اَتْعَس» از مادّه «تعس» (بر وزن ترس) به معنای لغزش و سقوط است و «اتعاس» که از باب اِفعال است به معنای هلاک کردن می باشد.

  17. «جُدود» جمع «جَدّ» در اصل به معنای پدربزرگ است و به معنای روزی و موقعیّت اجتماعی و بهره نیز به کار می رود و در خطبه بالا به معنای «بهره» است.

  18. سند خطبه: این خطبه را کسانی قبل از مرحوم «سیّد رضی» نقل کرده اند، مانند: «بلاذری» (متوفّای 279 هجری) در «انساب الاشراف» و «یعقوبی» (متوفّای 284) در تاریخش. از روایت یعقوبی چنین استفاده می شود که این خطبه از جمله خطبه هایی است که علی علیه السلام آن را بعد از حمله «نعمان بن بشیر» (یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام) به «عین التَّمْر» که یکی از آبادی ها، در قسمت غربی فرات بود، ایراد فرمود.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 60

.)