[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی تعلیم الحرب و المقاتلة و المشهور أنه قاله لأصحابه لیلة الهریر أو أول اللقاء بصفین:

مَعَاشرَ الْمُسْلِمِینَ اسْتَشْعِرُوا الْخَشْیَةَ وَ تَجَلْبَبُوا السَّکِینَةَ وَ عَضُّوا عَلَی النَّوَاجِذ فَإِنَّهُ أَنْبَی لِلسُّیُوفِ عَنِ الْهَامِ، وَ أَکْمِلُوا اللَّأْمَةَ وَ قَلْقِلُوا السُّیُوفَ فِی أَغْمَادهَا قَبْلَ سَلِّهَا وَ الْحَظُوا الْخَزْرَ وَ اطْعُنُوا الشَّزْرَ وَ نَافِحُوا بالظُّبَی وَ صِلُوا السُّیُوفَ بالْخُطَا.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 61

از سخنان آن حضرت (ع) در روزهای جنگ صفین در این خطبه که امیر المومنین علی علیه السلام آن را در یکی از روزهای جنگ صفین خطاب به یاران خود ایراد فرموده است و با عبارت «معاشر المسلمین، استشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة» (ای گروه مسلمانان بیم از خدا را جامه زیرین و شعار خود و آرامش را جامه رویین و دثار خود قرار دهید) شروع می شود، ابن ابی الحدید پس از شرح لغات و آوردن شواهد متعدد از اشعار و اینکه بر طبق بیشتر روایات، این خطبه در روزی که شامگاه آن «لیلة الهریر» اتفاق افتاده ایراد شده است بحث تاریخی زیر را آورده است]:

از اخبار جنگ صفین:

نصر بن مزاحم می گوید: پیش از آنکه دو گروه در صفین به جنگ بپردازند علی علیه السلام سوار بر استری می شد که سوار شدن بر آن را خوش می داشت و چون جنگ فرا رسید شب را بیدار ماند و لشکرها را مرتب می نمود و آرایش جنگی می داد و چون صبح شد فرمود: برای من اسب بیاورید. اسبی برای او آوردند که سیاه بود و دمی پر مو داشت و با آنکه آنرا با دو ریسمان می کشیدند هر دو دست خود را بر زمین می کشید و می کوفت و همهمه و هیاهویی داشت. علی (ع) بر آن سوار شد و این آیه را تلاوت کرد: «پاک و منزه است خداوندی که این را برای ما مسخر کرد و گرنه ما بر آن قادر نبودیم و همانا که ما به سوی خدای خود بازگردنده ایم» و سپس گفت: هیچ نیرو و توانی جز به خدای بلند مرتبه بزرگ نیست.

نصر می گوید: عمرو بن شمر، از جابر جعفی روایت می کرد که می گفته است هرگاه علی (ع) می خواست برای جنگی حرکت کند پیش از آنکه سوار شود نخست نام خدا را بر زبان می آورد و می گفت: سپاس خدای را بر نعمتها و فضل او بر ما، «منزه است خداوندی که این را برای ما مسخر کرد و گرنه ما بر آن قادر نبودیم، و همانا که ما به سوی خدای خود باز گردانده ایم». آن گاه روی به قبله می کرد و دستهای خود را بر آسمان می افراشت و عرضه می داشت: بار خدایا همانا گامها به سوی تو برداشته می شود و بدنها به زحمت و رنج می افتد و دلها تهی می شود و با تو راز می گوید و دستها برافراشته و چشم ها به رحمت تو دوخته می شود «پروردگارا در نزاع میان ما و قوم ما به حق ما را پیروز فرمای که تو بهترین پیروزی دهندگانی».

آن گاه می گفت: در پناه برکت خدا حرکت کنید و سپس این اذکار را می خواند «الله اکبر، لا اله الا اللّه، الله اکبر، یا اللّه یا صمد» و عرضه می داشت: ای پروردگار محمد ستم ستمگران را از ما کفایت فرمای. سپس چهار آیه اول سوره فاتحه را می خواند و پس از آن بسم اللّه الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم می گفت. جابر جعفی می گفته است: شعار علی (ع) در جنگ صفین هم همین کلمات بوده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 62

نصر می گوید: سعد بن طریف از اصبغ بن نباته روایت می کند که می گفته است علی علیه السلام در هر جنگی که بود ندا می داد: «یا کهیعص».

نصر می گوید: قیس بن ربیع، از عبد الواحد بن حسان عجلی از قول کسی که برای او نقل کرده بوده است می گوید روز جنگ با شامیان در صفین شنیده است که علی علیه السلام چنین می گفته است: «بار خدایا چشمها به سوی تو کشیده شده و دستها گشاده گردیده و پاها به حرکت در آمده و زبانها ترا فرا می خواند و دلها تهی شده و با تو راز می گوید. بار خدایا در مورد کردارها حکومت پیش تو آورده می-  شود. خدایا میان ما و ایشان به حق حکومت فرمای که تو بهترین پیروزی دهندگانی. بار خدایا ما نبودن پیامبر خود را و کمی خویش و فزونی شمار دشمن خود و پراکندگی خواسته های خود و سختی روزگار و ظهور فتنه ها را بر تو عرضه می داریم و شکوه می کنیم. بار خدایا ما را با گشایشی شتابان از سوی خود یاری فرمای. پروردگارا نصرتی ارزانی کن که با آن پیروزی و عزت حق را آشکار فرمایی. نصر بن مزاحم می گوید: عمر بن سعد، از سلام بن سوید، از علی (ع) در مورد تفسیر این آیه که خداوند می فرماید: «و آنان را با کلمه تقوی ملازم کرد» نقل می کرد که می گفته است مقصود از کلمه تقوی «لا اله الا اللّه» است و می گفته است: «الله اکبر» آیت پیروزی است. سلام بن سوید می گوید: لا اله الا الله و الله اکبر شعار علی علیه السلام در جنگها بود که آن را بر زبان می آورد و سپس حمله می کرد و به خدا سوگند هر کس را که در برابرش می ایستاد یا او را تعقیب می کرد به آبشخور مرگ وارد می ساخت.

نصر می گوید: عمر بن سعد از عبد الرحمان بن جندب از پدرش نقل می کند که می-  گفته است چون سحرگاه پنجشنبه هفتم صفر سال سی و هفت فرا رسید علی (ع) نماز صبح گزارد و شتابان در حالی که هوا تاریک و روشن بود حرکت کرد و من هرگز چون آن روز ندیده بودم که علی صبح به آن زودی حرکت کند او همراه مردم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 63

به طرف شامیان حرکت کرد و آهنگ ایشان نمود و او حمله را آغاز و به سوی ایشان حرکت کرد و چون دیدند حمله می آورد آنان هم با سپاهیان خود به استقبال و رویارویی آمدند.

نصر می گوید: عمر بن سعد، از مالک بن اعین، از زید بن وهب نقل می کرد که چون علی (ع) بامداد آن روز به طرف شامیان حرکت کرد و آنان هم به مقابله آمدند دستهای خود را به طرف آسمان بلند کرد و چنین عرضه داشت: «بار خدایا ای پروردگار این سقف محفوظ و باز داشته شده که آن را محیط بر شب و روز قرار داده ای و مدار حرکت خورشید و ماه و منازل کواکب و ستارگان را در آن مقرر داشته ای و ساکنان آن را گروهی از فرشتگان قرار داده ای که از عبادت خسته و فرسوده نمی شوند، و ای پروردگار این زمینی که آن را مایه آرامش و محل قرار همه انسانها و چهار پایان و حشرات و آفریدگان بی شمار خود-  که برخی دیده می-  شوند و برخی دیده نمی شوند-  قرار داده ای، و ای پروردگار کشتی هایی که در اقیانوسها برای سود مردم در حرکتند، ای پروردگار ابرها که میان آسمان و زمین مسخرند و پروردگار دریای انباشته که بر همه جهان محیط است، و ای پروردگار کوههای استواری که آنها را برای زمین همچون میخ های استوار و برای مردم کالا قرار داده ای، اگر ما را بر دشمنان پیروزی دادی ما را از ستم کردن بر کنار و بر حق استوار بدار، و اگر آنان را بر ما پیروز کردی شهادت را روزی ما کن و بقیه اصحاب مرا از فتنه نگهدار.

نصر می گوید: شامیان همین که دیدند علی به جانب آنان پیش می رود آنان هم با لشکرهای خود به سوی او پیش آمدند. آن روز سالار میمنه سپاه علی (ع) عبد الله بن بدیل بن ورقای خزاعی و سالار میسره اش عبد الله بن عباس بن عبد المطلب بود. قاریان عراق همراه سه تن بودند: عمار بن یاسر، قیس بن سعد بن عباده و عبد اللّه بن-  بدیل، مردم هم کنار رایات و در مرکزهای خود ایستاده بودند و علی علیه السلام هم همراه مردم مدینه در قلب لشکر بود بیشتر مردم مدینه از انصار بودند و از دو قبیله خزاعه و کنانه هم شمار خوب و قابل توجهی همراهش بودند.

نصر می گوید: علی علیه السلام مردی میانه بالا دارای چشمهای درشت سیاه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 64

بود. چهره اش از زیبایی همچون ماه شب چهاردهم بود. شکم و سینه اش ستبر و و کف دستهایش ضخیم و دارای استخوان بندی درشت بود. گردنش همچون جام سیمین و جلو سرش بدون مو بود که اندکی موهای کم پشت در پشت سر داشت. کتف و سر شانه هایش همچون دوش شیر شکار افکن بود. هنگامی که حرکت می-  کرد بدنش اندکی به جلو خمیده می شد. ساعد و بازویش همچون یکدیگر و دارای ماهیچه های سخت فشرده بود و هر گاه بازوی مردی را به دست می گرفت راه نفس کشیدن را بر او می بست و نمی توانست نفس بکشد. رنگ چهره اش گندمگون و بینی او کوچک و ظریف بود. چون برای جنگ راه می افتاد شتابان حرکت می کرد و خداوند متعال در جنگهایش او را با نصرت و ظفر یاری می داد.

نصر می گوید معاویه خیمه یی بزرگ برافراشت و بر آن کرباسهای فراوان انداختند و او زیر آن نشست. نصر می گوید: پیش از این جنگ سه جنگ دیگر میان آنان انجام شده بود که در روزهای چهارم و پنجم و ششم صفر سال سی و هفتم هجرت بود و در آنها جنگ و درگیری صورت گرفته بود ولی به این اهمیت نبود. روز چهارم محمد بن حنفیه علیه السلام همراه گروهی از مردم عراق بیرون آمد. معاویه، عبید الله بن عمر بن-  خطاب را همراه گروهی از مردم شام به جنگ او فرستاد و با یکدیگر جنگ کردند و عبید الله به محمد پیام داد که خودت برای جنگ تن به تن با من به میدان بیا. محمد گفت: آری و سوی او حرکت کرد. علی علیه السلام آن دو را از دور دید و پرسید: این دو هماورد کیستند گفته شد: محمد بن حنفیه و عبید الله بن عمرند. علی (ع) مرکوب خویش را به تاخت درآورد و محمد را فرا خواند و فرمود: مرکوب مرا نگهدار. او آن را گرفت و علی (ع) پیاده در حالی که شمشیر را در دست داشت به جانب عبید الله حرکت کرد و گفت: من با تو مبارزه می کنم، پیش آی. عبید الله گفت: مرا نیازی به مبارزه با تو نیست. علی فرمود: چرا پیش آی. گفت: نه که با تو مبارزه نمی کنم و به صف خود برگشت. علی علیه السلام هم برگشت.

محمد به او گفت: پدر جان چرا مرا از نبرد با او منع کردی و حال آنکه به خدا سوگند اگر مرا رها کرده بودی امیدوار بودم او را بکشم. فرمود: پسر جان اگر من با او نبرد می کردم بدون تردید او را می کشتم ولی اگر تو با او جنگ می کردی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 65

البته امیدوار بودم که او را بکشی ولی در امان هم نبودم که او ترا بکشد. محمد گفت: پدر جان آیا خودت به نبرد این دشمن خدا که فرومایه و تبهکار است می روی و حال آنکه اگر پدرش هم از تو چنین تقاضایی می کرد من دوست می داشتم به جای تو با او جنگ کنم. علی (ع) فرمود: پسر جان از پدرش نام مبر و درباره او چیزی جز خیر مگو، خداوند بر پدرش رحمت آورد نصر می گوید: روز پنجم عبد الله بن عباس برای جنگ بیرون آمد و از آن سو ولید بن عقبه به جنگ آمد و فراوان به فرزندان عبد المطلب دشنام داد و گفت: ای پسر عباس پیوندهای خویشاوندی خویش را بریدید و امام خود عثمان را کشتید رفتار خدا را با خود چگونه دیدید آنچه در جستجوی آن بودید به شما داده نشد و با آنچه آرزو بسته بودید نرسیدید و خداوند اگر بخواهد ما را بر شما پیروز می گرداند و شما را هلاک می سازد. عبد الله بن عباس به او پیام فرستاد برای جنگ با من بیرون بیا. و او نپذیرفت و در آن روز ابن عباس جنگی سخت کرد سپس بدون اینکه بر یکدیگر غلبه پیدا کنند بازگشتند.

نصر می گوید: در همان روز شمر بن ابرهة بن صباح حمیری از سپاه معاویه بیرون آمد و همراه گروهی از قاریان شام به سپاه علی علیه السلام پیوست و این کار بازوی معاویه و عمرو عاص را سست کرد. عمرو عاص به معاویه گفت: تو می خواهی همراه مردم شام با مردی جنگ کنی که با محمد (ص) قرابت نزدیک و پیوند استوار خویشاوندی دارد و در مسلمانی چنان پیشگام است که هیچ کس نظیر او به حساب نمی آید و در جنگ او را شجاعتی است که نظیرش برای هیچیک از اصحاب محمد (ص) فراهم نبوده و نیست و حال آنکه او همراه اصحاب محمد (ص) که همگی به حساب می آیند و همراه سوارکاران شجاع و قاریان قرآن و اشراف و پیشگامان مسلمانان که همگی در جانها دارای هیبت هستند به جنگ تو آمده است. اینک تو بر مردم شام سخت بگیر و آنان را بر کوشش وادار و به طمع بینداز و این کار باید پیش از آن باشد که آنان را در آسایش و رفاه بداری و در نتیجه طولانی شدن زمان توقف در آنان خستگی و درماندگی زبونی آشکار شود و هر چه را فراموش می کنی این را فراموش مکن که تو بر باطلی و علی بر حق است. بنابراین پیش از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 66

آنکه کار بر تو دشوار شود مبادرت به جنگ کن. معاویه میان مردم شام برخاست و چنین گفت: ای مردم جانها و جمجمه های خود را به ما عاریه دهید، در جنگ سستی و زبونی مکنید که امروز روز خطر کردن و روز حقیقت و نگهبانی کردن است و شما بر حقید و حجت در دست شماست و همانا با کسی جنگ می کنید که بیعت را شکسته و خون حرام ریخته است و برای او در آسمان هیچ عذر خواهی نیست.

اینک افراد کاملا مسلح را مقدم و سر برهنگان و افراد بدون زره را موخر بدارید و همگی حمله کنید که حق به مقطع خود رسیده و رویارویی ظالم و مظلوم است. نصر می گوید: به روایتی که عمر بن سعد، از ابو یحیی، از محمد بن طلحه، از ابو سنان، از پدرش برای ما نقل کرد علی علیه السلام هم برای اصحاب خود خطبه خواند. می گوید: گویی هم اکنون به علی (ع) می نگرم که بر کمان خود تکیه داده و یاران پیامبر را پیش خود جمع کرده و آنان بر گرد اویند. گویا دوست می داشت مردم بدانند که یاران پیامبر (ص) همراه اویند. علی (ع) حمد و ثنای خدا را بر زبان آورد و سپس چنین فرمود: اما بعد همانا خود بزرگ شمردن از سرکشی و به خود بالیدن از تکبر است و شیطان دشمنی حاضر است که شما را وعده باطل می دهد. همانا مسلمان برادر مسلمان است، عهد شکنی و پستی مکنید. هان که شرایع دین یکسان و راههای آن روشن است. هر کس به آن تمسک جوید رسیده است و هر کس از آن دوری جوید نابود شده است و هر کس رهایش کند از دین بیرون شده است. چون مسلمان را امین سازند خیانت پیشه نخواهد بود و چون وعده دهد خلاف آن را انجام نمی دهد چون سخن گوید راست می گوید. ما اهل بیت رحمتیم، گفتار ما راست و کردار ما پسندیده و منطبق بر حق است. خاتم پیامبران از خاندان ما و رهبران از خاندان ما و رهبران اسلام میان ما و دانایان به رموز قران از ما هستند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 67

همانا ما شما را به خدا و رسول خدا فرا می خوانیم و همچنان به جنگ با دشمن خدا و پایداری در اجرای فرمان خدا و کسب رضایت او و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و گزاردن حج و روزه گرفتن ماه رمضان و رساندن غنایم و اموال به کسانی که سزاوارند دعوت می کنیم. همانا از شگفت ترین شگفتیها این است که معاویة بن ابی سفیان اموی و عمرو بن عاص سهمی به پندار باطل خویش شروع به تحریض و تشویق مردم در طلب دین کنند. و شما نیک می دانید که من هرگز و هیچ گاه با رسول خدا (ص) مخالفت نکرده ام و در هیچ کار از فرمان او سرنپیچیده ام، در جنگهایی که دلاوران عقب نشسته و بر اندامها لرزه در افتاده است من با دلیری و شجاعتی که خداوند سبحان مرا به آن گرامی داشته است با جان خود او را حفظ کرده ام و سپاس خدای را. و همانا رسول خدا (ص) در حالی که سرش بر دامن من بود قبض روح شد و من با دست خویش و به تنهایی عهده دار غسل آن حضرت شدم و فرشتگان مقرب همراه من پیکر پاکش را می گرداندند، و به خدا سوگند هرگز امتی پس از رحلت پیامبر خویش اختلاف نکرده است مگر اینکه اهل باطل آن امت بر اهل حقش پیروز شده اند، مگر آنچه که خداوند خواسته است.

ابو سنان اسلمی می گوید: شهادت می دهم که پس از این خطبه شنیدم عمار بن-  یاسر به مردم می گوید: همانا که امیر المومنین به شما فهماند که امت در آغاز برای او استقامت نیافت و سرانجام هم برای او استقامت نخواهد یافت. گوید: مردم در حالی که در جنگ با دشمن تیزبین و روشن رأی شده بودند پراکنده گردیدند و خود را آماده ساختند.

نصر بن مزاحم می گوید: عمر بن سعد، از مالک بن اعین، از زید بن وهب نقل می کرد که علی علیه السلام در آن شب فرمود: تا چه هنگام نباید با این قوم با تمام سپاه خود جنگ کنیم و سپس میان مردم بر پا خاست و چنین گفت: سپاس خداوندی را که هر چه را او بشکند استوار نمی شود و هر چه را استوار بدارد شکسته نمی شود و اگر او می خواست هیچ دو تنی از این امت و همه آفریدگان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 68

او با یکدیگر اختلاف پیدا نمی کردند و آدمی در هیچ مورد از فرمان او سر برنمی تافت و مفضول هرگز فضیلت فاضل را انکار نمی کرد.

همانا که سرنوشتها ما و این قوم را چنان قرار داده که اینجا رویاروی شده ایم و در هر حال ما در حیطه علم خدای خود قرار داریم و اگر خداوند بخواهد در کیفر دادن شتاب می فرماید و همانا که نصرت هم از جانب اوست و خداوند ستمگر را تکذیب خواهد کرد و حق می داند که سرانجامش کجاست و خداوند این جهان را خانه و سرای کردارها قرار داده است و آن جهان را سرای پاداش و استقرار «که بدکاران را به کیفر آنچه کرده اند برساند و نیکوکاران را پاداش نیکو عنایت کند»، هان بدانید که به خواست خداوند شما فردا با دشمن رویاروی خواهید شد، امشب فراوان نماز بگزارید و قرآن تلاوت کنید و از خداوند متعال پایداری و نصرت بطلبید و با احتیاط و کوشش با آنان رویاروی شوید و در کار خود صادق باشید.

گوید: مردم برجستند و شروع به اصلاح و مرمت شمشیرها و تیر و نیزه های خود کردند و تمام آن شب را علی علیه السلام به آرایش جنگی و بستن رایات و تعیین فرماندهان و سازمان دادن لشکرها پرداخت و کسی را فرستاد تا میان مردم شام ندا دهد که پگاه فردا آماده جنگ در صفهای خود باشید. شامیان در لشکرگاه خویش ضجه کشیدند و پیش معاویه جمع شدند او هم سواران خود را آرایش جنگی داد و لواهای خود را بست و امیران را مشخص کرد و لشکرها را سازمان داد. مردم حمص با رایات خود اطراف معاویه را احاطه کردند و فرمانده ایشان ابو الاعور سلمی بود. مردم اردن هم کنار رایات خود بودند و عمرو بن عاص فرماندهی آنان را بر عهده داشت. بر مردم قنسرین زفر بن حارث کلابی فرمانده بود و بر مردم دمشق که در قلب سپاه قرار داشتند ضحاک بن قیس فهری و در عین حال همه برگرد معاویه قرار داشتند.

مردم شام از مردم عراق به مراتب بیشتر و دو برابر آنان بودند. ابو الاعور سلمی و عمرو بن عاص و کسانی که با آن دو بودند حرکت کردند تا آنکه مقابل عراقیان ایستادند. ابو الاعور و عمرو چون به عراقیان نگریستند جمع آنان را اندک پنداشتند و طمع بستند. در این هنگام برای معاویه منبری نصب کردند و آن را زیر خیمه یی که بر آن پارچه ها و پلاسهای بسیار افکنده بودند قرار دادند و معاویه بر آن منبر نشست و مردم یمن او را احاطه کردند. معاویه به آنان گفت: نباید کسی که او را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 69

نمی شناسید-  هر کس که باشد-  به این منبر نزدیک شود و در آن صورت او بکشید.

نصر می گوید: عمرو عاص به معاویه پیام فرستاد که به خوبی از عهد و پیمانی که میان ما بسته شده است آگاهی. این کار را فقط بر عهده من بگذار و به ابو الاعور پیام فرست و او را از من دور گردان و مرا با این قوم آزاد بگذار. معاویه به ابو الاعور پیام فرستاد که عمرو عاص را رأی و تجربه یی است که در من و تو نیست. من او را بر لگام همه سواران فرماندهی داده ام، تو با سواران خود حرکت کن و در فلان بلندی بایست و عمرو عاص را با آن قوم واگذار. ابو الاعور چنان کرد و عمرو عاص با کسانی که همراهش بودند برابر لشکر عراق ایستاد، عمرو دو پسر خود عبد الله و محمد را فرا خواند و به آن دو گفت: این زره داران را جلو ببرید و این افراد بدون زره را عقب بیاورید و صف را همچون موی پشت لب در یک خط مستقیم و راست قرار دهید که این قوم به کاری بزرگ آمده اند که به آسمان می رسد.آن دو با درفشهای خود حرکت و صفها را مرتب کردند. عمرو عاص هم میان آن دو حرکت کرد و دوباره صف را مرتب نمود. عمرو عاص افراد قبایل قیس و کلیب و کنانه را بر اسبها سوار کرد و دیگر مردم را در صف پیادگان قرار داد.

نصر بن مزاحم می گوید: کعب بن جعیل تغلبی شاعر شامیان آن شب تا بامداد شب زنده داری و شروع به سرودن رجز کرد و چنین می سرود: «این امت به کاری شگفت در آمده اند و پادشاهی فردا از کسی است که پیروز شود، سخن راست و بدون دروغی می گویم که فردا بزرگان و سرشناسان عرب نابود می شوند...» نصر می گوید: معاویه گفت چه قبیله یی بر میسره لشکر عراق قرار دارد گفتند: ربیعه. و چون در سپاه شام کسی از مردم ربیعه نبود میان مردم حمیر و عک قرعه کشید و قرعه به نام حمیر در آمد و آنان را در برابر قبیله ربیعه قرار داد. ذو الکلاع حمیری از اینکه قرعه به نام قبیله او در آمده بود [ناراحت شد و] گفت: تف بر این بخت و قرعه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 70

باد گویا قبیله حمیر را مهمتر از این می داند که برابر ربیعه بایستد و جنگ کند و چون این سخن او به حجدر حنفی رسید به خدا سوگند خورد که اگر ذو الکلاع را ببیند او را خواهد کشت اگر چه خودش هم در آن راه کشته شود.قبیله حمیر برابر ربیعه ایستاد و معاویه افراد قبایل سکاسک و سکون را برابر قبیله کنده قرار داد که اشعث بن قیس فرمانده آنان بود و در برابر قبیله همدان عراق قبیله ازد و برابر مذحج عراق افراد قبیله عک را قرار داد در این هنگام یکی از رجز خوانان شام چنین رجز خواند: «ای وای بر ما در قبیله مذحج از افراد قبیله عک، گویی مادرشان بر پا ایستاده و می گرید، ما با شمشیر آنان را فرو می کوبیم فروکوبیدنی و مردانی چون مردان عک وجود ندارد».

گوید: افراد قبیله عک سنگی را مقابل خود بر زمین نهادند و گفتند: هرگز نمی گریزیم مگر اینکه این سنگ بگریزد و آنان چون حرف جیم را به صورت کاف تلفظ می کنند کلمه حجر را «حکر» تلفظ می کردند، عمرو عاص قلب لشکر خود را در پنج صف قرار داد و عراقیان هم همان گونه کردند، در این هنگام عمرو عاص با صدای بلند چنین رجز خواند: «ای سپاهیانی که دارای ایمان استوارید، قیام کنید قیام کردنی و از خداوند رحمان یاری بجویید، برای من خبری رنگارنگ رسیده و آن این است که علی پسر عفان را کشته است، و پیر ما را آن چنان که بوده است برای ما برگردانید».

عراقیان این رجز او را چنین پاسخ دادند: «شمشیرهای قبیله های مذحج و همدان از اینکه نعثل [عثمان ] را آن چنان که بوده است برگردانند خودداری می کند...».عمرو بن عاص برای بار دوم با صدای بلند این رجز را خواند: «پیش از آنکه از ضربه های زوبین و نیزه پاره پاره شوید شیخ ما را به ما برگردانید کافی خواهد بود».عراقیان او را پاسخ دادند:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 71

«چگونه نعثل را برگردانیم که مرده و پوستش خشک شده است ما خود بر سرش چندان زدیم که درافتاد، خداوند به جای او بهترین بدل را داده است که به احکام دین داناتر و در عمل پاکتر است».ابراهیم بن اوس بن عبیدة سلمی که از مردم شام است چنین سروده است: «پاداش این لشکرها که به سوی شما آمده اند و سوارکاران دلیرش بر عثمان می گریند با خدا باد نود هزار که میان ایشان هیچ تبهکاری نیست و تمام سوره های بلند و کوتاه قرآن را می خوانند...».

نصر می گوید: علی علیه السلام هم تمام آن شب را بیدار ماند و مردم را مرتب می کرد و چون صبح کرد به شامیان حمله برد. معاویه هم با مردم شام به مقابله او آمد.علی (ع) شروع به پرسیدن از نام قبایل سپاه شام کرد و نامهای آنان را می گفتند و چون آنان و محل استقرار هر یک را دانست به افراد قبیله ازد عراق گفت: شما قبیله ازد را برای من کفایت کنید و به افراد قبیله خثعم گفت: شما خثعمی های شام را برای من کفایت کنید، همچنین به هر قبیله از عراقیان دستور داد که همان قبیله شامیان را کفایت کند، مگر قبائلی که شمارشان در عراق اندک بود مانند بجیله که قبیله لخم برابرشان قرار گرفتند. هر دو سپاه روز چهار شنبه ششم صفر تا غروب رویاروی قرار گرفتند و جنگ کردند و شب هنگام بدون آنکه هیچیک بر دیگری غالب شود بازگشتند.

نصر می گوید: روز هفتم جنگ سخت تر و کارزار مهمتر بود. عبد الله بن بدیل خزاعی که فرماندهی میمنه سپاه عراق را بر عهده داشت به نیروهای حبیب بن مسلمه که فرمانده میسره سپاه شام بود حمله کرد و همچنان به حمله خود ادامه داد و سواران او را پراکنده کرد آن چنان که هنگام ظهر آنان را تا کنار خیمه معاویه عقب راند.

نصر می گوید: عمر بن سعد، از مالک بن اعین، از زید بن وهب برای ما نقل کرد که می گفته است: عبد الله بن بدیل میان یاران خود بر پا خاست و برای آنان سخنرانی کرد و چنین اظهار داشت: همانا که معاویه مدعی چیزی است که از او نیست، و در مورد حکومت با کسی که شایسته حکومت است و کسی نظیر او نیست ستیز می کند و می خواهد با جدال باطل خویش حق را از میان بردارد، اینک همراه اعراب و احزاب بر شما حمله آورده است، او گمراهی را برای آنان آراسته و در دلهایشان محبت فتنه انگیزی را نشانده است، کارها را بر آنان مشتبه ساخته و پلیدی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 72

بر پلیدی ایشان افزوده است. و شما به خدا سوگند که بر نور و برهان روشن و آشکارید. اینک با این ستمگران سرکش جنگ کنید، با آنان جنگ کنید و از ایشان مترسید و چگونه باید از ایشان بترسید و حال آنکه در دست شما آیتی آشکار از کتاب خدایتان است که می فرماید: «آیا از ایشان می ترسید، و حال آنکه اگر مؤمن باشید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید، جنگ کنید با ایشان تا خدایشان به دست شما عذاب دهد و رسوا سازد و شما را بر آنان یاری و سینه های قومی را که مؤمنند شفا دهد» همانا که من همراه پیامبر (ص) با ایشان جنگ کرده ام و به خدا سوگند که در این جنگ هم آنان پاک تر و نیکوکارتر و با تقوی تر از آن بار نیستند. بشتابید به جنگ دشمن خدا و دشمن خودتان.

نصر می گوید: عمر بن سعد، از عبد الرحمان، از ابو عمرو، از پدرش نقل می کرد که علی علیه السلام در شب آن روز خطبه یی ایراد کرد و چنین گفت: «ای گروههای مسلمان بیم از خدا را شعار خود و سکینه و آرامش را ملازم خویش قرار دهید و دندانها را بر یکدیگر بفشارید که برای دور ساختن شمشیرها سودبخش تر است...» تا آخر [همین ] خطبه که در این کتاب مذکور است.

همچنین نصر با اسنادی که آورده است نقل می کند که علی علیه السلام در آن روز خطبه یی ایراد کرد و ضمن آن چنین گفت: «ای مردم، همانا خداوند که یادش برتر است شما را بر تجارتی راهنمایی کرده که شما را از عذاب نجات می دهد و به خیر راهبر می شود و آن ایمان به خدا و رسولش و جهاد در راه اوست که پاداش آن را آمرزش گناهان و جایگاههای پاکیزه در بهشتهای جاودانه قرار داده است و رضایت خداوند بزرگتر و بهتر است. و خداوند به شما خبر داده است که چه چیز را دوست می دارد و فرموده است: «همانا که خداوند آنانی را که در راه او در صف استوار همچون سد آهنین جنگ می کنند دوست می دارد» اینک صفهای خود را همچون بنیاد استوار-  مستقیم و-  راست سازید. زره-  پوشیده را جلو فرستید و بی زره را پشت سر قرار دهید، دندانهای خود را بر یکدیگر بفشرید که این کار برای دور کردن شمشیرها از فرق سر بهتر و برای آرامش دل و جان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 73

سودبخش تر است. صداهای خود را فرو برید و بمیرانید که سستی را بهتر از شما دور می کند و برای وقار مناسب تر است و خود را در قبال پیکان نیزه ها خمیده کنید که موجب می شود پیکان نیزه بر دشمن بیشتر نفوذ کند. اما درفش های خود را خم مکنید و از دست مدهید و آنها را جز به دست شجاعان خود که از خانواده و نوامیس خود دفاع می کنند و به هنگام فرو افتادن در سختیها پایدار و شایسته اند مسپارید، آنانی که درفش شما را در بر می گیرند و از آن حمایت می کنند و جلو و پشت آن ضربه می زنند، و هیچ گاه درفش خود را ضایع مکنید. هر مرد از شما ضربه محکم زدن به هماورد خویش را خود بر عهده بگیرد، در عین حال باید با برادر خویش به جان مواسات کند و مبادا که هماورد خود را بر عهده برادر خویش واگذارد و در نتیجه دو هماورد بر دوست و برادر او حمله آورند و با این کار برای خود مایه گناه و سرزنش گردد. چگونه این کار ممکن است صورت گیرد که آن یکی مجبور شود با دو هماورد نبرد کند و این یکی دست بدارد و بگریزد و هماورد خود را بر عهده برادرش بگذارد یا آنکه بایستد و بر او بنگرد. هر کس چنین کند خداوند بر او خشم می گیرد. خویشتن را در معرض خشم خداوند قرار مدهید که بازگشت شما به سوی خداوند است. خداوند درباره قومی که آنان را نکوهش نموده است چنین می فرماید: «اگر از مرگ و کشته شدن بگریزید هرگز سودی نمی بخشدتان و در آن صورت جز اندک زمانی کامیاب نخواهید شد» به خدا سوگند بر فرض که از دم شمشیر این جهانی بگریزید از دم شمشیر آن جهانی سلامت نمی مانید. از راستی و پایداری یاری جویید که پس از شکیبایی پیروزی نازل می شود.

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از شعبی، از مالک بن قدامه ارحبی نقل می کرد که سعید بن قیس در قناصرین برای یاران خود خطبه یی ایراد کرد و چنین

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 74

گفت: سپاس خداوندی را که ما را به دین خویش هدایت فرمود و کتاب خویش را در میراث ما قرار داد و با فرستادن پیامبر خویش بر ما منت نهاد و او را مایه رحمت همه جهانیان و سرور پیامبران و خاتم ایشان و حجت بزرگ بر همه گذشتگان و آیندگان و رهبر مومنان قرار داد. و سپس در تقدیر و مشیت خداوند چنین بوده که ما و دشمن ما را در قناصرین گرد آورد و به هر حال بر آنچه ما را خوش و ناخوش است سپاسگزار خداییم. امروز گریز زیبنده ما نیست و اکنون هنگام گریز و بازگشت نیست و همانا خداوند ما را به رحمتی از خویش ویژه گردانیده است که توان شکرش را نداریم و نمی توانیم قدر و ارزش آن را درک کنیم و آن این است که بهترین و گزینه ترین یاران محمد (ص) همراه و در زمره ما هستند و سوگند به خدایی که بر بندگان بیناست اگر رهبر ما مرد بینی بریده یی می بود با توجه به این که هفتاد تن از شرکت کنندگان در جنگ بدر همراه مایند شایسته است که بینش ما پسندیده و دلهای ما به اطاعت از او راضی باشد، چه رسد به اینکه رهبر و سالار ما پسر عموی پیامبر ما و بدری راستین است که در خردسالی نماز گزارده و در بزرگی همراه پیامبرتان بسیار جهاد کرده است و حال آنکه معاویه برده آزاد شده از قید اسارت جنگی و پسر آزاد شده است. آگاه باشید که او گروهی از گمراهان را فریفته است و آنان را به آتش دوزخ درآورده و ننگ و عار را بر ایشان ارزانی داشته است و خداوند آنان را به زبونی و حقارت می کشاند. همانا که شما بزودی همین فردا با دشمن خویش رویاروی می شوید، بر شما باد بیم از خدا و کوشش و دور اندیشی و صدق و پایداری که خداوند همراه صابران است. همانا آگاه باشید که شما با کشتن آنان رستگار می شوید و حال آنکه آنان با کشتن شما بدبخت می شوند. به خدا سوگند هیچ مردی از شما مردی از ایشان را نمی کشد مگر اینکه خداوند قاتل را به بهشت جاودان و مقتول را به

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 75

آتش دوزخ درمی آورد «و نه سبک و کاسته شود از ایشان و در آن جاودانه گرفتارند». خداوند ما و شما را از آنچه دوستان خود را برکنار داشته است برکنار دارد و ما و شما را از آنانی که از او اطاعت کرده و پرهیزگار بوده اند قرار دهد. از خدای بزرگ برای خودم و شما و مومنان آمرزش می طلبم. شعبی می گوید: همانا که سعید بن قیس با کردار خویش آنچه را در این خطبه گفت تصدیق کرد.

نصر می گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از ابو جعفر [امام باقر علیه السلام ] و زید بن حسن نقل می کند که آن دو می گفته اند: معاویه از عمرو عاص خواست تا صفهای شامیان را مرتب کند و آرایش نظامی دهد. عمرو گفت: به آن شرط که اگر خداوند پسر ابو طالب را کشت و شهرها به اطاعت تو در آمد و برای تو استوار شد برای من هر چه خودم حکم می کنم باشد. معاویه گفت: مگر حکم تو در مورد مصر نبود و آن ترا بس نیست گفت: آیا مصر می تواند عوض بهشت باشد و کشتن پسر ابو طالب به بهای عذاب دوزخی است که [در آن باره خداوند فرموده است ] «نه سبک و کاسته شود از ایشان و در آن جاودانه گرفتارند».

معاویه گفت: ای ابو عبد الله اگر پسر ابو طالب کشته شد فرمان تو را خواهد بود، اینک آرام و آهسته گوی که مردم شام سخنت را نشوند. عمرو عاص برخاست و گفت: ای گروه شامیان صفهای خود را منظم و همچون موی پشت لب بیارایید و کاسه های سرتان را ساعتی به ما عاریه دهید که حق به مقطع خود رسیده است و چیزی جز ظالم و مظلوم باقی نمانده است.

نصر می گوید: ابو الهیثم بن التیهان که از اصحاب رسول خدا (ص) و از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 76

نقیبان و شرکت کنندگان در بیعت عقبه و جنگ بدر بود پیش آمد و شروع به آراستن صفهای عراقیان کرد و می گفت: ای گروه عراقیان همانا که میان شما و پیروزی این جهانی و بهشت آن جهانی جز ساعتی از یک روز باقی نمانده است، گامهاتان را استوار بدارید، صفهای خود را منظم کنید و کاسه های سرتان را به پروردگارتان عاریه دهید و از خداوند، پروردگار خود، یاری بجویید و با دشمن خدا و دشمن خود جهاد کنید و آنان را بکشید که خدایشان بکشد و نابود سازد و صبر و پایداری کنید که «زمین از آن خداوند است آن را به هر کس از بندگانش که خواهد میراث دهد و فرجام پسندیده از آن پرهیزگاران است».

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از فضل بن ادهم، از پدرش نقل می کند که می گفته است: اشتر هم در قناصرین در حالی که سوار بر اسبی به سیاهی بال زاغ بود برای مردم خطبه ایراد کرد و چنین گفت: سپاس خداوندی را که آسمانهای برافراشته را آفرید: «خدای مهربانی که بر عرش محیط است و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه میان آن دو و آنچه زیر زمین است همه از اوست» او را بر آزمایش پسندیده یی که فراهم آورده است و این نعمتها که آشکار کرده است هر صبح و شام فراوان ستایش می کنم. هر که را خدا راهنمایی کرد هدایت یافته است و هر که را او راهنمایی نکرد به گمراهی در افتاد. خداوند محمد را با صواب و هدایت گسیل داشت و او را بر همه ادیان پیروزی داد هر چند مشرکان را خوش نیامد. خدای بر او درود و سلام فرستد سپس همانا از تقدیر و مشیت خداوند سبحان این بود که ما را به این شهر و زمین کشاند و میان ما و دشمن خدا و دشمن ما برخورد پدید آورد. و ما به سپاس و نعمت و فضل و منت خداوند دیدگانمان روشن و جانهایمان آرام و پاک است. از جنگ با ایشان امید پاداش پسندیده و در امان بودن از عقاب داریم. پسر عموی پیامبرمان که شمشیری از شمشیرهای خداوند است-  یعنی علی بن ابی طالب-  همراه ماست که با پیامبر چنان نماز گزارد که هیچ مردی در آن بر او پیشی نگرفت، تاکنون که پیرمردی شده است هیچ گاه از او کاری کودکانه و کوتاهی و لغزشی سر نزده است. او در دین خداوند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 77

متعال و نسبت به حدود الهی دانا و دارای اندیشه اصیل و صبر جمیل و پاکدامنی دیرینه است. بنابراین، نسبت به خدا پرهیزگار باشید و بر شما باد کوشش و دور-  اندیشی. و بدانید که شما بر حق هستید و آن گروه بر باطلند. شما با معاویه جنگ می-  کنید و حال آنکه همراه شما علاوه بر اصحاب محمد (ص) نزدیک صد تن از شرکت کنندگان در جنگ بدر حاضرند و بیشتر درفشهایی که با شماست همان درفشهاست که در التزام رکاب پیامبر بوده است و پرچمهایی که با معاویه است پرچمهایی است که همراه مشرکان و بر ضد رسول خدا (ص) بوده است. بنابراین، در واجب بودن جنگ با آنان کسی جز آن که دلش مرده است تردید نمی کند و همانا که شما بر یکی از این دو کار پسندیده خواهید بود: یا پیروزی یا شهادت. خداوند ما و شما را همان گونه که هر کس او را اطاعت و پرهیزگاری کند از گناه باز-  می دارد از گناه و نافرمانی باز دارد و به ما و شما فرمانبرداری خود و پرهیزگاری را الهام فرماید و برای خودم و شما از خداوند آمرزش می خواهم.

نصر، از عمرو بن شمر، از جابر، از شعبی، از صعصة بن صوحان، از زامل بن-  عمرو جذامی نقل می کند که می گفته است: معاویه از ذوالکلاع حمیری که از بزرگترین و بی باکترین یاران او بود خواست تا برای مردم خطبه بخواند و ایشان را به جنگ با علی علیه السلام و یارانش تشویق کند. او اسب خویش را آماده ساخت و بر آن نشست و برای مردم خطبه خواند و چنین گفت: سپاس خدا را سپاس فراوان، فزاینده و آشکار در هر بام و شام، او را می ستایم و از او یاری می خواهم و به او ایمان و بر او توکل دارم و خدای بسنده-  ترین کارگزار است و گواهی می دهم که پروردگاری جز خدای یگانه نیست که انبازی برای او تصور نمی شود و گواهی می دهم که محمد بنده و فرستاده اوست. او را در آن هنگام که گناهان آشکار و فرمانبرداری مندرس و زمین آکنده از ستم و گمراهی بود و جهان در شعله های فتنه می سوخت آن چنان که دشمن خدا، ابلیس، طمع بسته و در ایستاده بود که در اطراف جهان پرستیده و عبادت شود، با قرآن که منشور هدایت است و راهنمایی و دین حق مبعوث فرمود و این محمد (ص) بود که خداوند با وجود او آتشهای زمین را فرو نشاند و میخهای ستم را از بن بر آورد و با او نیروهای ابلیس را خوار نمود و او را از طمعی که بر پیروزی بر مردم بسته بود ناامید ساخت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 78

و خداوند او را بر همه ادیان پیروز ساخت هر چند مشرکان را خوش نبود.

و سپس این قضای خداوندی بود که میان ما و مردم همکیش ما در صفین جنگ روی دهد و ما بخوبی می دانیم که میان ایشان کسانی هستند که با پیامبر (ص) سابقه درخشان دارند و ارزش بزرگی داشته اند ولی اینک کار دگرگون شده است و برای خود به هیچ روی روا نمی بینم که خون عثمان بر هدر شود، داماد پیامبرمان و کسی که سپاه اسلام را که گرفتار سختی و تنگدستی بود مجهز ساخت و بر مسجد و جایگاه نماز پیامبر (ص) خانه یی افزود و سقاخانه یی بنا کرد و پیامبر خدا (ص) از سوی او با دست راست خویش با دست چپ خود بیعت نمود و دو دختر گرامی خویش ام کلثوم و رقیه را به همسری او داد و بر شرف او افزود. بر فرض که عثمان مرتکب گناهی شده باشد همانا کسی که از او بهتر و برتر بوده مرتکب گناه شده است و خداوند سبحان به پیامبر خویش فرموده است: «تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد». و موسی تنی را بکشت و از خداوند طب آمرزش کرد و خدایش آمرزید و نوح مرتکب گناه شد و سپس از خداوند آمرزش خواست و خدایش آمرزید و کدامیک از شما از گناه عاری است.

و ما بخوبی می دانیم که پسر ابو طالب را با پیامبر خدا سابقه یی پسندیده بوده است ولی اگر او مشوق و شوراننده مردم بر کشتن عثمان نبوده است تردید نیست که از یاری او خودداری کرده است با آنکه عثمان برادر دینی و پسر عمو و همزلف و پسر عمه او بوده، وانگهی آنان از عراق خویش حرکت کرده و به شام و سرزمین

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 79

شما و منطقه حکومت شما فرود آمده اند و همانا که عموم ایشان یا از کشندگان عثمانند یا از کسانی که او را یاری نداده اند. اینک صبر و پایداری و از خدای متعال مدد خواهی کنید. ای امت شما گرفتار آزمون و بلا شده اید و من همین دیشب به خواب دیدم که گویی ما و مردم عراق قرآنی را محاصره کرده ایم و شمشیرهای خود را بر آن فرومی آوریم و ما در آن حال فریاد می زنیم «وای بر شما از عذاب خدا». و با این همه به خدا سوگند که ما تا پای جان آوردگاه را رها نخواهیم کرد. اینک بر شما باد تقوای خداوند و باید که نیتهای شما فقط برای خدا خالص باشد، که من از عمر بن خطاب شنیدم می گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم می فرمود: «همانا کشته-  شدگان بر نیت خود مبعوث می شوند» خداوند به ما و شما صبر و پایداری ارزانی دارد و ما و شما را عزت و نصرت دهد و در هر کاری برای ما و شما باشد و برای خود و شما از پیشگاه خدا آمرزش می طلبم.

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از عامر، از صعصعة بن صوحان عبدی، از ابرهة بن صباح برای ما نقل کرد که می گفته است یزید بن اسد بجلی هم در جنگ صفین میان شامیان برخاست تا سخنرانی کند، قبایی خز پوشیده بود و عمامه یی سیاه بر سر داشت، دستگیره شمشیرش را به دست گرفته و پایه آن را بر زمین نهاده و به آن تکیه داده بود. صعصعه می گفت ابرهه برای من نقل کرد که یزید بن اسد بجلی در آن هنگام از گرامی ترین و زیباترین و بلیغ ترین افراد عرب بود و چنین گفت: سپاس خداوند یگانه یکتا را، بخشنده شکوهمند و توانگر در هم شکننده و حکیم آمرزنده و بزرگ بلند مرتبه، صاحب عطاء و کردار و نعمت وجود و رونق و زیبایی و منت و بخشش، مالک روزی که در آن سوداگری و دوستی نیست. او را بر این آزمون پسندیده و ارزانی داشتن این همه نعمتها در همه حال چه سختی و چه آسایش می ستایم. او را بر نعمتهای کامل و بخششهای بزرگش می ستایم، ستایشی که در شب و روز درخشان است، و گواهی می دهم که خدایی جز خدای یکتای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 80

بی انباز نیست. و گواهی دادن به این کلمه مایه رستگاری در زندگی و هنگام مرگ است و روز جز اخلاص در آن است. و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده و فرستاده خدا و پیامبر برگزیده و امام هدایت است، سلام و درود خدا بر او باد، و سپس تقدیر خداوند بر این بود که ما و همکیشان ما را در این سرزمین جمع و رویاروی قرار دهد و خدا می داند که من این را خوش نمی دارم، ولی آنان به ما اجازه ندادند آب دهان خویش را فرو بریم و ما را به حال خود رها نکردند که بر احوال خود بنگریم و به معاد خویش بیندیشیم و کار را به آنجا کشاندند که میان ما و در حریم و مرکز ما فرود آمدند. و ما می دانیم که میان این قوم خردمندان بردبار همراه سفلگانی از فرومایه اند، که از سفلگان ایشان بر زنان و فرزندان خود در امان نیستیم. ما دوست می داشتیم که با همکیشان خود جنگ نکنیم اما ما را بیرون کشاندند و کارها چنان شد که باید فردا برای غیرت و حمیت با آنان جنگ کنیم. ما از خداییم و به سوی او بازگشت کنندگانیم و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را، همانا سوگند به کسی که محمد را به رسالت فرستاده است، من دوست می دارم که کاش یک سال پیش مرده بودم ولی خداوند هر گاه کاری را اراده کند بندگان نتوانند آن را باز دارند.بنابراین از خدای بزرگ مدد می جوییم، و برای خود و شما از پیشگاه خدا آمرزش می خواهم.

نصر گوید: عمرو، از ابی روق همدانی نقل می کرد که یزید بن قیس ارحبی در صفین عراقیان را به جنگ تحریض کرد و چنین گفت: همانا مسلمان واقعی کسی است که دین و اندیشه اش سالم باشد و همانا به خدا سوگند این قوم با ما برای آن جنگ نمی کنند که بخواهند دینی را که، به پندار ایشان، ما تباه ساخته ایم بر پا دارند یا حقی را که، به اندیشه یاوه ایشان، ما از میان برده ایم زنده کنند، جز بر سر این دنیا و جهانداری با ما جنگ نمی کنند آن هم برای اینکه پادشاهانی سرکش و ستمگر باشند و اگر بر شما پیروز شوند که خدایشان هرگز پیروزی و شادی بهره نفرماید در آن صورت کسانی چون سعید و ولید و عبد الله بن-

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 81

عامر سفله را بر شما امیری می دهند که هر یک از ایشان در مجلس خود چنین و چنان می گویند و مال خدا را می گیرند و می گویند در آن مورد گناهی بر ما نیست. گویی میراث پدر خود را دریافت داشته است. و این چگونه ممکن است، که آن اموال خداوند است که در پناه شمشیرها و نیزه های ما به ما ارزانی فرموده است. اینک ای بندگان خدا با این قوم ستمگر جنگ کنید، کسانی که به غیر از آنچه خداوند نازل فرموده است حکم می کنند و در جنگ با ایشان سرزنش سرزنش کننده شما را از کار باز ندارند. اگر آنان بر شما چیره شوند دین و دنیای شما را بر شما تباه می سازند، آنان کسانی هستند که شناخته و آزموده اید. و به خدا سوگند ایشان از اجتماع خویش برای جنگ با شما جز شر و بدی اراده نکرده اند. و از خدای بزرگ برای خودم و شما طلب آمرزش می کنم.

نصر می گوید: عمرو بن عاص رجز زیر را سرود و برای علی فرستاد: «ای ابا حسن پس از آن دیگر از ما در امان نخواهی بود که ما کار جنگ را همچون ریسمان محکم و استوار خواهیم داشت...» گوید: مردی از شاعران عراق او را چنین پاسخ داد: «بنگرید و در جنگ خود با ابا حسن بر حذر باشید. او شیر است و پدر دو شیر بچه که باید از او بر حذر بود و سخت زیرک است...».

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از شعبی برای ما نقل کرد که نخستین دو سوار کاری که در آن روز-  یعنی هفتم صفر که از روزهای سخت و جنگهای پر خطر صفین بود-  رویاروی شدند، حجر نیک سیرت همان حجر بن عدی یار امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام است و حجر بد سرشت پسر عموی اوست که از یاران معاویه است و هر دو از قبیله کنده اند. آن دو نخست با نیزه به یکدیگر حمله کردند و در این هنگام مردی از قبیله اسد که نامش خزیمه بود از لشکر معاویه بیرون آمد و با نیزه خود به حجر بن عدی ضربتی زد. یاران علی-

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 82

علیه السلام حمله کردند و خزیمه اسدی را کشتند و حجر بد سرشت گریزان جان به در برد و به صف معاویه پیوست. سپس دوباره به میدان آمد و هماورد خواست.حکم بن ازهر از عراقیان به مبارزه با او بیرون آمد که حجر بد سرشت او را کشت.پس از او رفاعة بن ظالم حمیری از صف عراق به نبرد حجر بیرون آمد و او را کشت و پیش یاران خود برگشت. علی (ع) گفت سپاس خداوندی را که حجر را در قبال خون حکم بن ازهر کشت..

سپس علی (ع) یاران خود را فراخواند و از ایشان خواست تا یک تن قرآنی را که در دست علی بود بگیرد و پیش مردم شام برود. علی فرمود: چه کسی حاضر است پیش شامیان برود و آنان را به آنچه در این قرآن است فراخواند مردم خاموش ماندند. جوانی که نامش سعید بود پیش آمد و گفت: من انجام دهنده آنم. علی (ع) آن سخن را دوباره گفت، مردم همچنان خاموش ماندند و آن جوان دوباره پیش آمد، علی (ع) قرآن را به او سپرد و او آن را به دست گرفت و برابر شامیان آمد و آنان را به خداوند سوگند داد و آنان را به آنچه در آن است فراخواند، او را کشتند. در این هنگام علی علیه السلام به عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی گفت: اینک بر شامیان حمله کن. و او که در آن روز دو زره پوشیده بود و دو شمشیر بر کمر داشت با کسانی از میمنه لشکر که همراهش بودند بر شامیان حمله کرد و دلیرانه شمشیر می زد و این رجز را می خواند: «چیزی جز صبر و توکل و سپر و نیزه و شمشیر برنده باقی نمانده است...» عبد الله بن بدیل همچنان حمله می کرد تا آنجا که کنار معاویه و کسانی که با او تا پای جان و مرگ بیعت کردند رسید. معاویه به آنان دستور داد همگی آهنگ عبد الله بن بدیل کنند و در همان حال به حبیب بن مسلمه فهری که در میسره معاویه بود پیام داد با همه همراهان خود بر عبد الله بن بدیل حمله کند.

مردم به یکدیگر درافتادند و هر دو گروه یعنی جناح راست لشکر عراق و جناح چپ لشکر شام سخت کوشیدند. عبد الله بن بدیل همچنان دلیرانه شمشیر می زد تا آنجا که معاویه را از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 83

جایگاهش عقب راند. عبد الله بن بدیل شروع به فریاد کشیدن کرد: ای انتقام گیرندگان عثمان و مقصودش برادرش عثمان بود که در آن جنگ کشته شده بود.

ولی معاویه و یارانش پنداشتند که مقصود او عثمان بن عفان است، و معاویه که از جایگاه خود بسیار دور شده بود بازگشت و بر خود بیمناک شد و برای بار دوم و سوم به حبیب بن مسلمه پیام فرستاد و از او یاری و مدد خواست. و حبیب با همه افراد جناح چپ سپاه معاویه به جناح راست سپاه عراق حمله کرد و آن را از هم گسیخت، تا آنجا که همراه عبد الله بن بدیل فقط صد مرد از قاریان قرآن باقی ماند که پشت به یکدیگر داده و از خود دفاع می کردند و ابن بدیل همچنان خود را در معرکه انداخته و مصمم بر کشتن معاویه بود و آهنگ جایگاه او داشت و بسوی او پیشروی می کرد، تا آنجا که نزدیک معاویه رسید و عبد الله بن عامر همراه معاویه ایستاده بود. معاویه خطاب به مردم بانگ برداشت: ای وای بر شما اینک که از سلاح عاجزید سنگ و پاره سنگ زنید. و مردم شروع به سنگ و پاره سنگ زدن بر او کردند، چندان که او را سخت زخمی کردند و بر زمین افتاد، آنگاه با شمشیرهای خویش بر او هجوم آوردند و کشتندش. در این هنگام معاویه و عبد الله بن عامر آمدند و کنار جسد او ایستادند. عبد الله بن عامر که عبد الله بن بدیل از پیش در زمره دوستان راستین او بود نخست عمامه خود را بر چهره او افکند و برای او طلب رحمت کرد.

معاویه گفت: چهره اش را بگشا. ابن عامر گفت: نه به خدا سوگند تا جان در تن من باشد او مثله نخواهد شد. معاویه گفت: چهره اش را بگشای که او را به تو بخشیدیم و مثله نخواهد شد. ابن عامر چهره او را گشود. معاویه گفت: سوگند به پروردگار کعبه که این قوچ آن قوم است. بار خدایا مرا بر اشتر نخعی و اشعث کندی هم پیروز گردان. سپس گفت: به خدا سوگند مثل این مرد همان گونه است که آن شاعر سروده است: «مرد جنگ اگر جنگ به او دندان نشان می دهد او هم به آن دندان نشان می دهد و می گزدش و اگر جنگ دامن بر کمر زند او هم دامن بر کمر می زند...» معاویه سپس چنین گفت: علاوه بر مردان خزاعه زنان آن قبیله هم اگر بتوانند با من جنگ کنند جنگ خواهند کرد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 84

نصر گوید: عمرو از ابی روق برای ما نقل کرد که به هنگام کشته شدن عبد الله بن بدیل شامیان بر عراقیان برتری یافتند و عراقیان جناح راست از هم-  گسیختند و سخت عقب نشینی کردند. علی علیه السلام سهل بن حنیف را فرمان داد تا کسانی را که همراه اویند جلو آورد تا جناح راست را دریابند و یاری رسانند.

گروهی بسیار از سواران سپاه شام بر آنان حمله بردند و آنان را هم به جناح راست ملحق کردند. جناح راست عراقیان متصل به قرارگاه علی (ع) در قلب لشکر و مردم یمن بود که چون آنان از هم پاشیدند دامنه آن تا قرارگاه علی (ع) رسید و او از قلب به سوی جناح چپ روانه شد و در همان حال افراد قبیله مضر از جناح چپ پراکنده شدند و از تمام لشکر عراق کسی جز افراد قبیله ربیعه در جناح چپ با (علی) باقی نماند.

نصر گوید: عمرو، از قول مالک بن اعین، از زید بن وهب برای ما نقل کرد که در آن جنگ علی علیه السلام در حالی که پسرانش با او بودند به سوی جناح چپ که در آن فقط افراد قبیله ربیعه با او باقی مانده بودند حرکت کرد و خود می-  دیدم که تیرها از میان شانه ها و پشت سرش می گذشت و هر یک از پسرانش خود را سپر او می ساختند و علی علیه السلام این را خوش نمی داشت و بر او پیشی می-  گرفت و خود را میان اهل شام و پسر قرار می داد و دست او را می گرفت و پشت سر خویش می افکند. در این هنگام احمر وابسته بنی امیه که مردی دلیر بود علی را زیر نظر گرفت و بر او حمله آورد. علی علیه السلام فرمود: سوگند به پروردگار کعبه خدایم بکشد اگر تو را نکشم. احمر به سوی علی آمد. کیسان غلام علی برابر او ایستاد. احمر و کیسان هر یک به دیگری ضربتی زدند و احمر، کیسان را کشت و آهنگ علی کرد که شمشیر زند. علی بر او پیشی گرفت و دست در گریبان زره او افکند و او را از روی اسبش بلند کرد. به خدا سوگند گویی هم اکنون دو پای او را می بینم که بر گردن علی آویخته بود و سپس او را چنان بر زمین کوفت که شانه ها و بازوانش در هم شکسته شد و در همین حال دو پسر علی (ع) حسین و محمد حمله کردند و با شمشیرهای خویش چندان بر او زدند که بر جای سرد شد.

گویی هم اکنون می-  بینم که علی (ع) ایستاده بود و دو شیر بچه او آن مرد را ضربه می زدند تا او را کشتند، و پیش پدر آمدند و حسن بن علی همراه پدر ایستاده بود. علی به او گفت:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 85

پسر جان چه چیز تو را باز داشت که چون دو برادرت عمل کنی گفت: ای امیر المومنین آن دو مرا کفایت کردند.

گوید: شامیان آهنگ علی کردند و به او نزدیک شدند و به خدا سوگند نزدیک آمدن ایشان بر شتاب حرکت او نیفزود. حسن به او گفت چه زیانی دارد که با شتاب و تندتر حرکت فرمایی تا به یاران خود که در قبال دشمنت پایداری کرده اند برسی-  زید بن وهب می گوید: یعنی افراد قبیله ربیعه که در جناح چپ پایداری کرده بودند-  علی (ع) فرمود: پسر جان برای پدرت اجل و روزی مقدر است که هرگز از آن در نمی گذرد، دویدن آن را به تأخیر نمی اندازد و ایستادن آن را نزدیک نمی سازد وانگهی پدرت هیچ پروا ندارد که او بر مرگ در افتد یا مرگ بر او... نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از ابو اسحاق برای ما نقل کرد که می گفته است: علی علیه السلام روزی از روزهای صفین به میدان آمد و در دست او فقط نیزه کوتاهی بود، و چون از کنار سعید بن قیس همدانی گذشت، سعید گفت: ای امیر المومنین با آنکه نزدیک دشمنی بیم نداری که کسی غافلگیرت کند علی علیه السلام فرمود: هیچ کس نیست مگر آنکه از سوی خداوند نگهبانانی برای حفظ او گماشته شده اند که او را از در افتادن در چاه یا خراب شدن دیوار بر او و رسیدن آفت مصون می دارند و چون تقدیر فرا رسد نگهبانان او را با تقدیر رها می کنند.

نصر گوید: عمرو از فضیل بن خدیج نقل کرد که چون آن روز جناح راست سپاه عراق گریختند، علی (ع) در حالی که می دوید آهنگ جناح چپ سپاه خود کرد و از مردم می خواست برگردند و بر جای خود باقی بمانند و به قرارگاه بازگردند. در همین حال از کنار اشتر گذشت و گفت: ای مالک گفت: ای امیر مومنان گوش به فرمانم. فرمود: پیش این گریختگان برو و بگو از مرگی که نمی توانید آن را عاجز کنید به زندگانی که برای شما باقی نمی ماند به کجا می گریزید اشتر حرکت کرد و برابر مردم که در حال گریز بودند ایستاد و همان سخنان را گفت و بر ایشان بانگ می زد: ای مردم من مالک بن حارثم. و این سخن را مکرر می گفت ولی از آن گروه یک نفر هم به او توجه نمی کرد. او با خود پنداشت که نام «اشتر» میان مردم از «مالک بن حارث» مشهورتر است به این سبب او شروع به فریاد برآوردن کرد که: ای مردم من اشترم. گروهی به جانب او آمدند و گروهی از پیش او

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 86

دور شدند. اشتر گفت: به خدا سوگند آنچه امروز انجام دادید بسیار زشت بود، شرمگاه پدرتان را گاز گرفتید ای مردم چشمها را فرو بندید و دندانها را برهم بفشرید و با کاسه و فرق سر خود از دشمن استقبال کنید و بر آنان سخت حمله برید، همچون حمله کسانی که به خونخواهی پدران و پسران و برادران خویش حمله می کنند و بر دشمن خود خشم می گیرند و برای اینکه کسی در خونخواهی از ایشان پیشی نگیرد دل به مرگ می سپارند.

و همانا که این قوم با شما برای دین شما جنگ می کنند تا سنت را خاموش و بدعت را زنده کنند و شما را به همان کار و آیین در آورند که خداوند شما را با بینش پسندیده از آن بیرون کشیده است. بنابراین، ای بندگان خدا در راه دفاع از دین خود با خوشدلی خون خود را نثار کنید و همانا گریز از این میدان بر باد رفتن عزت شما و چیره شدن آنان بر غنایم و زبونی در مرگ و زندگی، و ننگ دنیا و آخرت و خشم خداوند و عذاب دردناک است.

سپس گفت: ای مردم فقط مذحجیان را پیش من درآورید. و چون آنان پیش او جمع شدند گفت: سنگ به دهانتان باد به خدا سوگند شما امروز خدای خود را خشنود نکردید و در مورد دشمن او چنان که شاید و باید انجام وظیفه نکردید. و چرا باید چنین باشد و حال آنکه شما فرزندان جنگ و یاران هجومها و جوانمردان حملات صبحگاهی و سوارکاران حمله و تعقیب و مرگ هماوردان و مذحجیان-  نیزه زن هستید که کسی در خونخواهی بر آنان پیشی نگرفته است و خونهای ایشان هرگز تباه نشده است و در هیچ مورد از جنگها به درماندگی معروف نشده اند. و شما سروران شهر و دیار خود و نیرومندترین قبیله قوم هستید و آنچه امروز انجام دهید فردا درباره آن سخن گفته خواهد شد، و از آنچه گفته خواهد شد بر حذر باشید. اینک با دشمن خود دلیرانه برخورد کنید که خداوند همراه صابران است و سوگند به کسی که جان مالک در دست اوست در این قوم-  و در همان حال با دست خود به شامیان اشاره می کرد-  به خدا سوگند یک مرد هم وجود ندارد که به اندازه بال پشه یی پایبند به دین خدا باشد.

به خدا سوگند شما امروز مقابله پسندیده یی نکردید. اینک سیاه رویی مرا نگهدارید تا باز خون در آن بدود. بر شما باد [حمله به ] این بخش بزرگ [از لشکر دشمن ] که اگر خداوند آن را در هم شکند دو جناح دیگر آن لشکر هم از پی آن در هم خواهد شکست همان گونه که دنباله سیل هم از پی آن روان است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 87

آنان گفتند: ما را به هر جا که دوست داری و می خواهی ببر. اشتر همراه مذحجیان آهنگ بزرگترین بخش سپاه دشمن کرد. گروهی دیگر هم که در پایداری نظیر ایشان و از قبیله همدان و شمارشان حدود هشتصد تن بود و از کنار او می گذشتند به او پیوستند. آن گروه در جناح راست سپاه علی علیه السلام پایداری کرده و پس از همه عقب نشسته بودند. آن چنان که یکصد و هشتاد تن از آنان کشته شده بودند و از جمله یازده تن از سالارهای قبایل از پای در آمده بودند. و هر گاه سالاری کشته می شد سالاری دیگر پرچم را در دست می گرفت و آنان پسران شریح همدانی و کسان دیگری از سران عشایر بودند. نخستین کسی که کشته شد کریب بن شریح بود و پس از او شرحبیل، مرثد، هبیرة، هریم، شهر و شمر پسران دیگر شریح یکی پس از دیگری از پای در آمدند. و این شش برادر همه در یک زمان کشته شدند.

آن گاه پرچم را سفیان بن زید و پس از او دو برادرش کرب و عبد الله به دست گرفتند و این سه برادر نیز کشته شدند. سپس به ترتیب عمیر بن بشر و برادرش حارث پرچم را به دست گرفتند و آن دو نیز کشته شدند. آن گاه ابو القلوص وهب بن کریب درفش را به دست گرفت، مردی از قومش به او گفت: خدایت رحمت کناد با این پرچم که خداوند آن را مایه اندوه قرار داده و مردم برگرد آن کشته شدند بازگرد و خویشتن و کسانی را که با تو باقی مانده اند به کشتن مده. آنان عقب نشینی کردند و با خود می گفتند: ای کاش شماری از اعراب برای ما بودند که تا پای جان و مرگ با ما هم پیمان می شدند و ما و ایشان پیش می رفتیم و باز نمی گشتیم تا پیروز یا کشته شویم. در همان حال که این سخن را می گفتند از کنار اشتر گذشتند و اشتر به آنان گفت: من با شما همپیمان و هم سوگند می شوم که هرگز از جنگ باز نگردیم تا پیروز یا هلاک شویم. و آنان با این قصد و نیت با وی پایداری کردند. و این است معنی شعر کعب بن جعیل که می گوید: «همدانیان کبود چشم در جستجوی کسی بودند تا همپیمان شوند».

گوید: اشتر به جانب جناح راست لشکر علی (ع) آمد و گروهی از مردم پایدار و وفادار و با آزرم که برگشته بودند به او پیوستند. و اشتر شروع به حمله کرد و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 88

با هیچ گروه و جمعی برنخورد مگر آنکه آنان را در هم شکست و به عقب راند. در همان حال از کنار پیکر خون آلوده زیاد بن نضر گذشت که آن را به قرارگاه می بردند.

اشتر گفت: به خدا سوگند این صبر پسندیده و کردار بزرگوارانه است. زیاد و یارانش در جناح راست لشکر عراق بودند. زیاد پیش رفته و پرچم خویش را برای آنان برافراشته بود و آنان پایداری کرده بودند و زیاد چندان جنگیده بود تا کشته شده بود. سپس بر اشتر چیزی نگذشت و بلا فاصله دید پیکر خون آلوده دیگری را می برند. پرسید: این پیکر کیست گفتند: یزید بن قیس است که چون زیاد بن نضر بر زمین افتاد و کشته شد او پرچمش را برای افراد جناح راست برافراشت و خود زیر آن پرچم چندان جنگ کرد که کشته شد. اشتر گفت: به خدا سوگند این نمودار صبر پسندیده و کردار کریمانه است. آیا مرد از آن آزرم نمی دارد که بدون آنکه بکشد و کشته شود یا خود را برای کشته شدن عرضه دارد از میدان بگریزد و بازگردد نصر می گوید: عمرو، از حارث بن صباح برای ما نقل کرد که می گفته است در آن روز شمشیری یمنی در دست اشتر بود که چون آنرا فرود می آورد می پنداشتم آب از آن فرو می چکد و چون آن را برمی کشید نزدیک بود درخشندگی آن چشم را خیره کند. او دلیرانه بر دشمن ضربه می زد و پیش می رفت و می گفت: «سختیهایی است که بزودی از ما می گذرد».

در همین حال حارث بن جمهان جعفی اشتر را دید و چون سراپا در آهن پوشیده شده بود و او را نشناخت، جلو رفت و به اشتر گفت: اینک خدایت از سوی امیر المومنین و جماعت مسلمانان پاداش دهاد. اشتر او را شناخت و گفت: ای پسر جمهان آیا کسی مثل تو در چنین روزی خود را از این معرکه یی که من در آن قرار گرفته ام کنار می کشد و باز می ماند ابن جمهان دقت کرد و او را شناخت-  اشتر بلند قامت ترین و تنومندترین مردان بود ولی در آن هنگام اندکی کم گوشت و لاغر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 89

شده بود-  و به او گفت: فدایت گردم به خدا سوگند تا به حال نمی دانستم جایگاه تو کجاست و اینک به خدا سوگند تا نمیرم از تو جدا نمی شوم.

نصر گوید: عمرو، از حارث بن صباح نقل می کرد که می گفته است، منقذ و و حمیر دو پسر قیس ناعطی در آن روز اشتر را دیدند. منقذ به حمیر گفت: اگر جنگی که از این مرد می بینم بر نیت خیر باشد نظیر او میان اعراب نیست. حمیر به او گفت: مگر انگیزه و نیت غیر از این چیزی است که آشکار می بینی گفت: بیم آن دارم که در جستجوی پادشاهی باشد.

نصر گوید: عمرو، از فضیل بن خدیج، از برده آزاد کرده مالک اشتر نقل می-  کند که می گفته است: چون بیشتر کسانی که از میمنه سپاه علی (ع) گریخته بودند گرد اشتر جمع شدند شروع به تشویق آنان کرد و به ایشان چنین گفت: دندانهای کرسی و عقل خود را بر هم بفشرید و با سرهای خود بر این قوم حمله برید که در گریز از جنگ از دست دادن عزت و چیرگی دشمن بر غنیمت، و زبونی زندگی و مرگ و ننگ دنیا و آخرت است. اشتر سپس بر صفهای شامیان حمله کرد و آنان را چندان شکافت و به عقب راند که به قرارگاه و خیمه های معاویه ملحق کرد. و این در فاصله نماز عصر و مغرب آن روز بود.

نصر گوید: عمرو، از مالک بن اعین، از زید بن وهب نقل می کند که چون علی علیه السلام افراد میمنه سپاه خویش را دید که به جایگاه و صفهای خود برگشتند و کسانی را از دشمن که در جاهای آنان مستقر شده بودند چندان عقب راندند که به مواضع نخست خود رساندند به سوی آنان حرکت کرد و چون به ایشان رسید چنین گفت: من گریز و عقب نشینی شما را از مراکز و صفهای خودتان دیدم که چگونه سفلگان فرومایه و اعراب بیابان نشین شام شما را عقب راندند، در حالی که شما دلاوران بزرگ عرب و سران برجسته آنید و شب زنده داران به تلاوت قرآن هستید

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 90

و در آن هنگام که خطاکاران گمراه می شوند شما اهل دعوت حق هستید. اگر باز گشت و روی آوردن شما پس از پشت به جنگ کردن و حمله شما پس از آن گریزتان نمی بود همان مجازاتی که برای آن کس که روز جنگ می گریزد و پشت به جنگ می کند واجب است، بر شما هم واجب می شد و به نظر من شما از نابود شدگان بودید. اما اینکه دیدم سرانجام آنان را همان گونه که شما را عقب زده و از جایگاه خود بیرون راندند عقب زدید و بیرون راندید و با شمشیرها چنان بر آنان ضربه زدید که صفهای جلو آنان روی صفهای عقب پا می نهادند و همچون شتران تشنه در هم می ریختند، تا اندازه یی اندوه و خشم درونی من کاسته شد. اینک صبر و پایداری کنید که آرامش یافته اید و خداوند شما را با یقین استوار فرموده است و باید کسی که از جنگ می-  گریزد بداند که پروردگارش را به خشم می آورد و خود را به تباهی می افکند. و در گریز، خشم خداوند و خواری پیوسته و ننگ زندگی است. وانگهی فرار کننده باید بداند که فرار از جنگ بر عمر او نمی افزاید و خداوندش را خرسند نمی دارد. بنابراین مرگ آدمی پیش از آنکه مرتکب این اعمال شود برای او بهتر از رضایت به آلودگی و اصرارش بر این صفات است.

نصر می گوید: عمرو، از قول ابو علقمه خثعمی برای ما نقل کرد که عبد الله بن-  حنش خثعمی سالار قبیله خثعم شام به ابو کعب خثعمی سالار قبیله خثعم عراق پیام داد که اگر بخواهی و موافقت کنی ما با یکدیگر جنگ نکنیم. اگر امیر شما پیروز شد ما با شما خواهیم بود و اگر امیر ما پیروز شد شما با ما خواهید بود و برخی از ما برخی دیگر را نکشد. ابو کعب این پیشنهاد را نپذیرفت و چون خثعم عراق و خثعم شام رویاروی ایستادند و مردم شروع به حمله بر یکدیگر کردند، عبد الله بن حنش به قوم خود گفت: ای خثعمی ها همانا که ما بر خثعم عراق که از قوم مایند به پاس رعایت پیوند خویشاوندی ایشان و حفظ حقوق آنان پیشنهاد صلح و سازش دادیم ولی آنان چیزی جز جنگ با ما را نپذیرفتند و در قطع پیوند خویشاوندی پیشگام شدند. شما به پاس حفظ حقوق آنان تا هنگامی که دست از شما بداشته اند دست از ایشان بدارید ولی اگر با شما جنگ کردند شما هم جنگ کنید. مردی از یاران او بیرون آمد و گفت: آنان عقیده و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 91

پیشنهاد تو را رد کردند و سوی تو آمده اند تا با تو جنگ کنند. آن مرد به میدان رفت و بانگ برداشت که: ای مردم عراق مردی به جنگ من آید. عبد الله بن حنش از این کار او خشمگین شد و گفت: خدایا وهب بن مسعود را هماورد او بگمار. وهب بن مسعود مردی شجاع از قبیله خثعم کوفه بود و از دوره جاهلی او را به دلاوری می شناختند و هیچ کس با او مبارزه نمی کرد مگر آنکه وهب او را می کشت.قضا را وهب بن مسعود به نبرد آن مرد آمد و او را کشت. آن دو قبیله به جنبش در آمدند و جنگی سخت کردند.

ابو کعب به یاران خود می گفت: ای خثعمیان به مچ پاهای آنان که جای خلخال است ضربه بزنید. عبد الله بن حنش فریاد برآورد: ای ابا کعب انصاف داشته باش که همگان قوم تو هستند. گفت: آری به خدا سوگند و جنگ میان ایشان شدت پیدا کرد. شمر بن-  عبد الله خثعمی از خثعمیان شام بر ابو کعب حمله کرد و با نیزه او را کشت و سپس در حالی که می گریست برگشت و می گفت: ای ابو کعب خدایت رحمت کناد من ترا در راه فرمانبرداری از قومی کشتم که تو خود از ایشان در خویشاوندی به من نزدیکتر بودی و در نظر من از ایشان محبوب تر، به خدا سوگند نمی دانم چه بگویم و فقط چنین گمان دارم که شیطان ما را فریفته است و قریش هم ما را بازیچه قرار داده اند.

راوی گوید: در این هنگام کعب پسر ابو کعب برجست و رایت پدر خویش را در دست گرفت ولی یک چشمش چنان آسیب دید که از چشمخانه بیرون آمد و او بر زمین افتاد. شریح بن مالک خثعمی رایت را به دست گرفت و آن قوم کنار آن چندان جنگ کردند که حدود هشتاد مرد از ایشان و بر همین شمار از خثعم شام کشته شدند، آنگاه شریح بن مالک رایت را به کعب بن ابی کعب سپرد.

نصر گوید: عمرو، از قول عبد السلام بن عبد الله بن جابر برای ما نقل کرد که پرچم قبیله بجیله عراق در صفین در دست فردی از خاندان احمس که ابو شداد قیس بن مکشوح بن هلال بن حارث بن عوف بن عامر بن علی بن اسلم بن احمس بن-  غوث بن انمار بود قرار داشت و چنین بود که مردم بجیله به او گفتند: پرچم ما را در

وه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3    ، صفحه ی 92

دست بگیر. گفت: کس دیگری غیر از من برای شما بهتر است. گفتند کسی جز تو نمی خواهیم. گفت: به خدا سوگند اگر آن را به من بدهید فقط شما را کنار آن مردی که دارای سپر زرین است خواهم برد. گفته اند مردی که دارای سپری زرین بود همراه معاویه بود و با آن سپر او را در آفتاب سایه می افکند. گفتند: هر چه می خواهی انجام بده. او پرچم را در دست گرفت و با آن حمله کرد و آنان برگرد او دشمن را می زدند تا کنار مردی که سپر زرین داشت رسید. آن مرد میان گروه بسیاری از سواران سپاه معاویه قرار داشت و عبد الرحمان بن خالد بن ولید بود. مردم آنجا نبردی سخت کردند و ابو شداد با شمشیر خود آهنگ آن مرد کرد مردی رومی از سپاه معاویه راه را بر او بست و شمشیری بر پای ابو شداد زد که آن را قطع کرد.

ابو شداد در همان حال بر آن رومی شمشیر زد و او را کشت. ولی سر نیزه ها ابو شداد را فروگرفت و کشته شد. پس از او عبد الله بن قلع احمسی رایت را در دست گرفت و چنین رجز خواند: خداوند ابا شداد را که منادی پروردگار را پاسخ داد از رحمت خود دور ندارد با شمشیر بر دشمنان حمله کرد و به هنگام نبرد چه نیکو جوانمردی بود...» او هم چندان جنگ کرد تا کشته شد و پس از او برادرش عبد الرحمان رایت را در دست گرفت و چندان جنگ کرد تا کشته شد. سپس عفیف بن ایاس-  احمسی آن را در دست گرفت و تا هنگامی که مردم از یکدیگر جدا شدند همچنان در دست او بود.

نصر گوید: عمرو، از قول عبد السلام برای ما نقل کرد که می گفته است در آن روز از خاندان احمس، حازم بن ابی حازم برادر قیس بن ابی حازم و نعیم بن-  شهید بن تغلبیه کشته شدند. پسر عموی نعیم که نام او هم نعیم بن حارث بن تغلبیه از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 93

یاران معاویه بود، پیش معاویه آمد و گفت: این کشته پسر عموی من است او را به من ببخش تا به خاکش بسپارم. معاویه گفت: آنان را به خاک نسپارید که شایسته آن نیستند. به خدا سوگند ما نتوانستیم عثمان را میان ایشان به خاک سپاریم مگر پوشیده و مخفی. نعیم گفت: به خدا سوگند یا باید به من اجازه دفن او را دهی یا تو را رها می کنم و به آنان ملحق می شوم. معاویه گفت: ای وای بر تو می بینی که بزرگان عرب را نمی توانیم به خاک بسپاریم، آن گاه از من تقاضای دفن پسر عمویت را داری. اگر می خواهی به خاکش سپار یا رها کن. او رفت و پسر عموی خود را به خاک سپرد.

نصر گوید: عمرو، از، ابو زهیر عبسی، از نضر بن صالح نقل می کرد که می گفته است: رایت قبیله غطفان عراق همراه عیاش بن شریک بن حارث بن جندب بن-  زید بن خلف بن رواحه بود. از سوی شامیان مردی از خاندان ذو الکلاع به میدان آمد و هماورد خواست. قائد بن بکیر عبسی به نبرد او رفت. مرد کلاعی بر او سخت حمله کرد و او را از پا درآورد. در این هنگام ابو مسلم عیاش بن شریک بیرون آمد و به قوم خود گفت: من با این مرد نبرد می کنم اگر کشته شدم سالار شما اسود بن-  حبیب بن جمانة بن قیس بن زهیر خواهد بود و اگر او کشته شد سالار شما هرم بن-  شتبر بن عمرو بن جندب خواهد بود و اگر او کشته شد سالار شما عبد الله بن ضرار از خاندان حنظلة بن رواحة خواهد بود. و سپس به سوی مرد کلاعی حرکت کرد.

هرم بن شتبر خود را به او رساند و از پشت او را گرفت و گفت: تو را به پاس خویشاوندی سوگند که به جنگ این مرد تنومند کشیده قامت مرو. عیاش به او گفت: مادر بر سوگت نشیند مگر چیزی جز مرگ است هرم گفت: مگر گریز از چیز دیگری جز مرگ هست عیاش گفت: مگر از مرگ گریز و چاره است به خدا سوگند که او را می کشم یا او مرا به قائد بن بکیر ملحق می سازد. عیاش به هماوردی او رفت و سپری از پوستهای شتر داشت و چون نزدیک او رسید دید سراپایش پوشیده از آهن است و هیچ جای برهنه جز به اندازه بند کفشی از گردنش در فاصله میان کلاه خود و زرهش ندارد. کلاعی بر عیاش ضربتی زد که تمام سپر او را جز یک وجب از هم درید. عیاش بر همان جای برهنه گردنش ضربتی زد که نخاعش را قطع کرد و او را کشت. پسر آن مرد کلاعی به خونخواهی پدر به میدان آمد و بکیر بن وائل او را کشت.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 94

نصر گوید: عمرو بن شمر، از صلت بن زهیر نهدی برای ما نقل کرد که پرچم نهدی های عراق را مسروق بن هیثم بن سلمه در دست گرفت و کشته شد. پس از او صخر بن سمی آن را گرفت و سخت زخمی شد و او را از میدان بیرون بردند. سپس علی بن عمیر آن را گرفت و چندان نبرد کرد که سخت زخمی شد و از آوردگاه بیرونش بردند. سپس عبد الله بن کعب آن را گرفت و کشته شد و پس از او سلمه بن-  خذیم بن جرثومه آن را گرفت که سخت زخمی شد و از پای در افتاد. آن گاه عبد الله بن-  عمرو بن کبشه آن را گرفت که سخت زخمی شد و او را از آوردگاه بیرون بردند.

سپس ابو مسبح بن عمرو پرچم را به دست گرفت و کشته شد. سپس عبد الله بن نزال و پس از او برادر زاده اش عبد الرحمان بن زهیر و پس از او غلامش مخارق آن را به دست گرفتند که کشته شدند و سرانجام به دست عبد الرحمان بن مخنف ازدی رسید.

نصر می گوید: عمرو، از صلت بن زهیر برای ما نقل کرد که می گفته است: عبد الرحمان بن مخنف برای من گفت: یزید بن مغفل کنار من کشته شد و بر زمین افتاد. من قاتل او را کشتم و سپس بر بالین یزید ایستادم. آن گاه ابو زینب بن عروة هم کشته شد قاتل او را هم کشتم و بر بالین او هم ایستادم. در این هنگام سفیان بن عوف رسید و گفت: آیا یزید بن مغفل را کشتید گفتم: آری همین کشته یی است که مرا بر بالین او ایستاده می بینی. گفت: تو کیستی که خدایت زنده بداراد گفتم: من عبد الرحمان بن مخنف هستم. گفت: شریف و بزرگوار، خدایت زنده بدارد و درود بر تو باد، ای پسر عمو آیا جنازه او را به من که عمویش سفیان بن-  عوف مغفل هستم نمی سپاری. گفتم: درود بر تو اینک ما نسبت به او از تو سزاوارتریم و او را به تو تسلیم نمی کنیم ولی از این گذشته به جان خودم سوگند معلوم است که تو عمو و وارث اویی.

نصر می گوید: عمرو، از حارث بن حصین، از قول پیر مردان ازد برای ما نقل کرد که چون قبیله ازد عراق به مقابله قبیله ازد شام فرستاده شد مخنف بن سلیم سخنرانی کرد و چنین گفت: سپاس خداوند را و درود بر محمد فرستاده او باد همانا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 95

از پیشامد ناگوار و آزمون بزرگ است که ما مجبور به رویارویی با قوم خود شده ایم و آنان مجبور به رویارویی با ما شده اند. به خدا سوگند جز این نیست که ما دستهای خود را با دست خویش قطع می کنیم و گویا بالهای خود را با شمشیرهای خویش می بریم و اگر چنین نکنیم برای سالار خود خیر خواهی و با جامعه خود مواسات نکرده ایم و اگر این کار را انجام دهیم عزت قبیله خود را از میان برده و کانون خویش را خاموش کرده ایم.

جندب بن زهیر ازدی گفت: به خدا سوگند اگر بر فرض ما پدران ایشان بودیم و آنان فرزندان ما بودند یا بر عکس، آنان به منزله پدران ما بودند و ما فرزندان ایشان می بودیم، و از جماعت و زمره ما بیرون می رفتند و بر امام ما طعنه می زدند و حاکمان ستمگر را به ناحق بر ضد دین و مردم ما یاری می دادند و رویاروی قرار می گرفتیم از آنان جدا نمی شدیم تا از آنچه بر آن هستند بازگردند و در آنچه ما آنان را دعوت می کنیم درآیند، یا آنکه میان ما و ایشان شمار کشتگان فراوان شود.

مخنف گفت: خدایت در پهنه گمراهی سرگشته بدارد که به خدا سوگند تو را از کودکی تا بزرگی ات نافرخنده می دانستیم. به خدا سوگند ما چه در دوره جاهلی و چه در اسلام میان دو اندیشه و کار مردد نماندیم که کدام را انجام دهیم و کدام را رها کنیم مگر اینکه تو سخت تر و دشوارتر آن را برگزیدی. بار خدایا اگر به ما عافیت ارزانی داری برای من خوشتر از آن است که ما را بیازمایی و گرفتار داری. بار خدا، به هر یک از ما هر چه از تو مسألت می کند عنایت فرمای.

جندب بن زهیر به میدان رفت و از مردم ازد شام هماوردی طلبید و آن مرد شامی او را کشت. نصر گوید: همچنین عمرو، از حارث بن حصین، از مشایخ قبیله نقل می کرد که عتبة بن جویره در جنگ صفین خطاب به خویشان و یاران خود گفت: همانا چراگاه این جهان خوشیده و درختانش درویده شده و تازه اش فرسوده و شیرینش تلخ شده است. اینک آگاه باشید که می خواهم خبری از مردی راستین [خودم ] به شما بگویم، من از این جهان ملول شده و دل از آن برکنده ام و همانا از دیر باز آرزوی شهادت داشتم و همواره خویشتن را برای شهادت عرضه می داشتم ولی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 96

خداوند نخواست تا مرا به این جنگ رساند. هان آگاه باشید که من این ساعت خود را برای شهید شدن عرضه می دارم و طمع دارم که از آن محروم نشوم. اینک ای بندگان خدا برای جهاد با دشمنان خدا منتظر چه هستید آیا بیم از مرگ که به هر حال بر شما می رسد و جانهایتان را در می رباید یا بیم برخورد ضربه های شمشیر بر پیشانی و کف دست شما را باز داشته است آیا می خواهید این جهان را با شرف نگریستن به عنایات الهی و دوستی با پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان در سرای جاودانه عوض کنید این اندیشه استوار نیست. سپس گفت: ای برادران همانا که من این سرا را با سرایی که پیش روی آن قرار دارد فروختم. و اینک روی به آن سرا دارم. خداوند چهره هایتان را اندوهگین نکناد و پیوندتان را گسیخته مداراد دو برادرش عبد الله و عوف هم از پی او روان شدند و گفتند: ما پس از تو خواهان برگ عیش نیستیم.

خداوند پس از تو زندگی را زشت بداراد و همگی به میدان رفتند و چندان جنگ کردند که کشته شدند. نصر گوید: عمرو برای ما گفت که مردی از خاندان صلت بن خارجه برایم نقل کرد که در آن روز همین که قبیله تمیم می خواست بگریزد، مالک بن حری نهشلی بر آنان بانگ زد و گفت: ای بنی تمیم سوگند به کسی که من بنده اویم امروز جنگ تباه شد. گفتند: مگر نمی بینی که مردم همه گریختند گفت: ای وای بر شما که می گریزید و برای آن بهانه می تراشید سپس به نام بردن آنان به نام نیاکان و تبارشان پرداخت و این کار را تکرار می کرد. گروهی از بنی تمیم به او گفتند: به سنت و روش جاهلی ندا می دهی این کار روا نیست. گفت: ای وای بر شما گریز از این زشت تر است، اگر بر مبنای دین و یقین جنگ نمی کنید برای آبرو و شرف تبار جنگ کنید.

و خود شروع به جنگ کرد و چنین رجز می خواند: «ای پسر مر قبیله تمیم در حالی که آنان قبیله پایداران هستند ترا رها کردند و از تو عقب ماندند و اگر بگریزند و عهد شکنی کنند من هرگز نمی گریزم».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 97

مالک در آن جنگ کشته شد، برادرش نهشل بن حری تمیمی او را با ابیات زیر مرثیه گفت: «این شب دیر پای به درازا کشید و چون شب یلدا نمی خواهد سپری و روشن گردد...». همچنین با ابیات زیر او را مرثیه گفته است: «بر آن جوانمرد سپید چهره و نیک روش بگری. در آن هنگام که بانگ برداشته بود، نه پیمان شکن بود و نه ترسو...».

نصر گوید: عمرو می گفت یونس بن ابی اسحاق برای من نقل کرد و گفت: هنگامی که در اذرح بودیم ادهم بن محرز باهلی به ما گفت: آیا کسی از شما شمر بن-  ذی الجوشن را دیده است عبد الله بن کبار نهدی و سعید بن حازی بلوی گفتند: آری او را دیده ایم. پرسید آیا نشانه ضربه و زخمی بر چهره اش دیدید گفتند: آری. گفت: به خدا سوگند آن ضربتی است که من در جنگ صفین بر او زده ام.

نصر گوید: عمرو برای ما گفت، که ادهم بن محرز باهلی از یاران معاویه در آن روز به نبرد شمر بن ذی الجوشن آمد و آن دو به یکدیگر ضربتی زدند. ادهم چنان شمشیری بر پیشانی شمر زد که تا استخوان فرو نشست، شمر هم ضربتی به او زد ولی کارگر نیفتاد. شمر به قرارگاه خود برگشت آب نوشید و نیزه یی به دست گرفت و به میدان آمد و چنین می گفت: «من هماورد آن مرد باهلی هستم با ضربه نیزه اگر خود بر اثر ضربه قبلی نمیرم...» سپس به ادهم که چهره او را در نظر داشت و می شناخت حمله کرد. ادهم در مقابل او استوار ایستاد و برنگشت، شمر بر او نیزه یی زد که از اسب در افتاد. یارانش او را در میانه گرفتند و از میدان بیرون بردند. شمر برگشت و می گفت: این ضربه به آن ضربه.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 98

نصر گوید: سوید بن قیس بن یزید ارحبی از لشکر معاویه بیرون آمد و هماورد خواست از لشکر عراق ابو العمر طه قیس بن عمرو بن عمیر بن یزید که پسر عموی سوید بود به جنگ او رفت. نخست هیچیک دیگری را نمی شناخت و چون نزدیک شدند یکدیگر را شناختند ایستادند و از یکدیگر احوال پرسیدند و هر یک دیگری را به راه خود فراخواند. ابو العمر طه گفت: ولی من سوگند به خدایی که جز او پروردگاری نیست اگر بتوانم با همین شمشیر خود بر آن خرگاه سپید-  یعنی خرگاهی که معاویه در آن قرار داشت-  ضربه خواهم زد و سپس هر یک پیش یاران خود برگشتند. نصر می گوید: آنگاه مردی از قبیله ازد شنوءة از لشکر شام بیرون آمد و هماورد خواست. مردی از عراقیان به مبارزه او رفت و آن مرد ازدی او را کشت.

اشتر به جنگ او بیرون شد و مهلتی به او نداد و او را کشت. گوینده یی گفت: «این آتشی بود که گرفتار گردباد شد و خاموش گشت». نصر گوید: مردی از یاران علی علیه السلام گفت: به خدا سوگند من بر معاویه حمله می کنم تا او را بکشم. او سوار بر اسبی شد و چنان تازیانه زد که اسب بر سر دست ایستاد او را چنان به تاخت در آورد که هیچ چیز مانع آن نشد تا خود را کنار معاویه برساند. معاویه گریخت و خود را به پناهگاهی رساند و داخل آن شد، آن مرد هم از اسب پیاده شد و از پی معاویه وارد پناهگاه شد. معاویه از در دیگر بیرون رفت، مرد نیز به تعقیب او پرداخت. معاویه از مردم با فریاد یاری خواست که او را احاطه کردند و حائل میان آن دو شدند. معاویه گفت: ای وای بر شما شمشیرها در مورد این مرد کارگر نیست که اگر چنین نمی بود کنار شما نمی رسید سنگبارانش کنید. و بر او چندان سنگ زدند که در افتاد و معاویه به قرارگاه خود بازگشت. نصر گوید: مردی از یاران علی علیه السلام که کنیه اش ابو ایوب بود (و او ابو ایوب انصاری نیست) بر صف شامیان حمله کرد و برگشت، در همان حال به مردی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 99

از شامیان برخورد که بر صف عراقیان حمله برده بود و باز می گشت، آن دو ضربتی به یکدیگر زدند، ابو ایوب چنان شمشیری برگردنش زد که آن را گرداگرد برید ولی سرش بر پیکرش همچنان باقی ماند ولی مردم از این ضربت او در تردید بودند و باور نداشتند تا آنکه اسبش او را به صف شامیان رساند و آنجا سرش از پیکرش جدا شد و مرده در افتاد. علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند من از ثابت ماندن سر آن مرد بر پیکرش بیشتر شگفت کردم تا ضربه این مرد، گر چه این ضربه غایت هنر نمایی بود. و چون ابو ایوب آمد و در پیشگاه علی (ع) ایستاد، علی به او فرمود: به خدا سوگند تو چنانی که آن شاعر گفته است: «پدران ما اینگونه ضربه زدن را به ما آموختند و ما همان گونه به پسران خویش آموختیم».

نصر می گوید: چون این روز با همه نبردهایی که در آن بود سپری شد، فردا که هشتمین روز از روزهای صفین بود هر دو گروه همچنان رویاروی بودند. مردی از شامیان بیرون آمد و هماورد خواست، مردی از عراقیان به نبرد او بیرون شد و آن دو میان صف جنگی سخت کردند، سپس عراقی گریبان شامی را گرفت و هر دو از اسب بر زمین افتادند و هر دو اسب گریختند. مرد عراقی شامی را درافکند و بر سینه اش نشست و مغفر او را گشود و می خواست سرش را ببرد ناگاه متوجه شد که او برادر تنی خود اوست، متوقف ماند. یاران علی (ع) بر او بانگ زدند که معطل نکن او را بکش. گفت: او برادر من است. گفتند: پس رهایش کن. گفت: به خدا سوگند تا امیر المومنین اجازه ندهد رهایش نمی کنم. به علی (ع) خبر داده شد. به او پیام فرستاد رهایش کن. او را رها کرد که برخاست و به صف معاویه پیوست.

نصر گوید: محمد بن عبید الله، از جرجانی برای ما نقل کرد که می گفت: سوار کار دلیر معاویه که او را به نبرد هماوردان دلیر و سترگ می فرستاد، غلامش حریث بود. او سلاح جنگی معاویه را می پوشید و خود را شبیه او می ساخت و هرگاه جنگ می کرد مردم می گفتند: این معاویه است. معاویه او را فراخواند و به او گفت: از علی بپرهیز و نیزه ات را هر جای دیگر که می خواهی به کار بگیر. عمرو عاص پیش حریث آمد و گفت: ای حریث به خدا سوگند اگر تو قرشی بودی معاویه برای تو

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 100

خوش می داشت که علی را بکشی و اینک خوش نمی دارد که بهره و نام این کار از تو باشد، اگر فرصتی یافتی بر او حمله کن. گوید: علی علیه السلام در آن روز پیشاپیش سواران بیرون آمد و حریث بر او حمله کرد.

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر برای من نقل کرد که می گفت: آن روز حریث که مردی نیرومند و دلیر و کار آزموده بود و کسی آهنگ جنگ با او نمی کرد بیرون آمد و بانگ برداشت: ای علی آیا مایل به جنگ تن به تن هستی ای ابا حسن اگر می خواهی پیش آی. علی (ع) پیش آمد و چنین می گفت: «من علی و زاده عبد المطلب هستم. به خدایی خدا سوگند که ما به کتابهای آسمانی سزاوارتریم...» سپس بر او حمله برد و مهلتش نداد و چنان ضربه شمشیری بر او زد که او را دو نیم ساخت.

نصر می گوید: محمد بن عبید الله از قول جرجانی برای ما نقل کرد که معاویه بر مرگ حریث سخت بیتابی کرد و عمرو عاص را در مورد تحریک کردن او به جنگ با علی، نکوهش کرد و در این مورد ابیات زیر را سرود: «ای حریث مگر نمی دانستی و این نادانی تو چه زیانبخش بود که علی بر سوارکاران برگزیده چیره است و هیچ سوارکار دلیری با علی نبرد نکرده مگر آن که چنگالهای مرگ آهنگ او کرده است...» نصر گوید: همین که حریث کشته شد، عمرو بن حصین سکسکی به میدان آمد و بانگ برداشت: ای ابا حسن به مبارزه بشتاب. علی علیه السلام به سعید بن قیس-  همدانی اشاره کرد که به نبرد او برود. سعید مقابل او رفت و شمشیر بر او زد و او را کشت. نصر می گوید: قبیله همدان در جنگ صفین برای یاری علی علیه السلام رنج گران کشیدند. و از جمله اشعاری که به سبب روایات فراوان در نسبت آن به امیر المومنین تردیدی نمی توان کرد این ابیات است:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 101

«قوم را فراخواندم و از آن میان گروهی از سوارکاران همدان که فرومایه نیستند دعوتم را پذیرفتند. سوارکارانی از تیره های شاکر و شبام همدان که در بامداد جنگ گوشه گیر و درمانده نیستند...» نصر می گوید: عمرو بن شمر برای من چنین نقل کرد که سپس علی علیه السلام میان دو صف ایستاد و معاویه را فراخواند، و چون مکرر او را فراخواند معاویه گفت: بپرسید چه می خواهد. علی (ع) فرمود: خوش دارم پیش من آید تا با او فقط یک سخن بگویم. معاویه در حالی که عمرو عاص همراهش بود مقابل علی (ع) آمد.

و همینکه آن دو نزدیک علی رسیدند به عمرو عاص توجهی نکرد و به معاویه فرمود: وای بر تو به چه سبب باید مردم میان من و تو کشته شوند و به یکدیگر ضربه بزنند خودت به جنگ تن به تن با من بیا هر یک از ما که هماورد خود را کشت حکومت از-  او باشد. معاویه به عمرو نگریست و پرسید: ای ابا عبد الله نظر تو در این باره چیست گفت: این مرد با تو انصاف داده است و بدان که اگر از نبرد با او خودداری کنی تا وقتی که بر پشت زمین یک فرد عرب وجود دارد ننگ و نکوهش بر تو و فرزندانت جاودانه خواهد بود. معاویه گفت: ای پسر عاص هرگز چون منی در مورد خود فریب نمی خورد، که به خدا سوگند هیچ دلیری هرگز با پسر ابی طالب نبرد نکرده است مگر اینکه علی زمین را از خونش سیراب ساخته است. و معاویه همچنان که عمرو همراهش بود بازگشت و به آخر صفهای خود پیوست.علی علیه السلام که چنین دید خندید و به جایگاه خویش بازگشت.

نصر می گوید: در روایت جرجانی چنین آمده است که معاویه به عمرو گفت: ای وای بر تو که چه نادان و کم خردی، با آنکه افراد قبایل عک و جذام و اشعری ها از من دفاع و حمایت می کنند مرا به نبرد تن به تن با او فرا می خوانی نصر گوید: معاویه در باطن بر عمرو کینه به دل گرفته بود ولی در ظاهر به او گفت: ای ابا عبد الله چنین گمان دارم که آنچه گفتی شوخی می کردی. چون معاویه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 102

در مجلس خود نشست، عمرو خرامان آمد و کنار او نشست و معاویه چنین سرود: «ای عمرو تو با رضایت خود بر اینکه من میان طوفان مبارزه کنم، پرده از ضمیر خود برداشتی...» عمرو گفت: ای مرد تو از دشمن خود می ترسی و آن گاه خیرخواه خود را متهم می کنی و در پاسخ شعر او چنین خواند: «هان ای معاویه اگر از نبرد تن به تن خودداری و بیم کنی، همان سرچشمه همه زبونیهاست...» ابن قتیبه در کتاب عیون الاخبار خود می گوید: ابو الاغر تمیمی گفته است: همانگونه که در جنگ صفین ایستاده بودم عباس بن ربیعة بن حارث بن عبد المطلب در حالی که سراپا پوشیده از سلاح بود و فقط چشمهایش از زیر روبند آهنی مانند چشمهای افعی نر می درخشید از کنار من عبور کرد. او شمشیری یمنی در دست داشت که می چرخاند و بر اسبی سرکش سوار بود که لگامش را استوار نکشیده بود و آن را آهسته می راند. ناگاه یکی از مردم شام که نامش عرار بن ادهم بود بر او بانگ زد: ای عباس برای نبرد تن به تن آماده شو.

عباس گفت: به شرط آنکه پیاده جنگ کنیم که امید کمتری برای گریز باشد. مرد شامی پیاده شد و این بیت را می خواند: «اگر سوار شوید، سوار شدن بر اسبها خوی و سرشت ماست و اگر پیاده شوید ما گروه پیادگانیم». عباس در حالی که پای خود را از رکاب بیرون می کشید این ابیات را می خواند: «ناز و تکبر مرد سرکش را که نشان دهنده اندیشه اوست، شمشیر بران تو از تو باز می دارد...».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 103

سپس دنباله های آویخته زره خود را به غلام سیاهش که اسلم نام داشت سپرد. به خدا سوگند گویی هم اکنون به موهای مجعد او می نگرم، سپس هر یک به سوی هماورد خویش حرکت کرد و من این بیت ابو ذؤیب هذلی را به یاد آوردم که می گوید: «در حالی که سواران ایستاده بودند آن دو پیاده به نبرد پرداختند و هر دو دلیر و آزموده بودند».

مردم در حالی که لگام اسبهای خود را در دست داشتند به سرانجام کار آن دو می نگریستند. آن دو مدتی از روز خود را به جنگ با شمشیر سپری کردند و چون زره و جامه جنگ هر دو کامل و استوار بود هیچیک بر دیگری پیروز نشد. تا آنکه عباس متوجه شکافی در زره مرد شامی شد و دست انداخت و آنرا تا قفسه سینه اش درید و سپس در حالی که محل شکاف زره برای او آشکار بود بر او حمله کرد و چنان ضربتی زد که ریه های او را از هم درید و مرد شامی سرنگون بر زمین افتاد. مردم چنان تکبیری گفتند که زمین زیر پایشان به لرزه درآمد و عباس میان مردم بلند مرتبه شد. ناگاه شنیدم کسی از پشت سرم این آیه را تلاوت می کند: «با ایشان جنگ کنید که خداوند آنان را با دستهای شما عذاب کند و رسوا سازد و شما را بر ایشان یاری دهد و سینه های مردمی را که مؤمنند شفا بخشد و خشم دلهای ایشان را ببرد و خداوند توبه هر کس را بخواهد می پذیرد و خدا دانای درست کردار است» برگشتم دیدم امیر المومنین علیه السلام است. به من فرمود: ای ابا الاغر این کسی که با دشمن ما نبرد می کرد کیست گفتم: برادر زاده شما عباس بن ربیعه بود. فرمود: آری هموست.

سپس فرمود: ای عباس مگر تو و ابن عباس را از اینکه مرکز فرماندهی خود را رها کنید و عهده دار جنگ شوید منع نکردم گفت: آری چنین بود. علی فرمود: «پس چه چیزی تو را بازداشت از آنچه که بر تو معلوم بود» گفت: ای امیر المومنین آیا به نبرد تن به تن فراخوانده شوم و نپذیرم فرمود: آری، اطاعت فرمان امامت سزاوارتر و مهمتر از پاسخ دادن به خواسته دشمن توست. علی علیه السلام به خشم آمد و چین بر جبین انداخت تا آنجا که گفتم هم اکنون به شدت اعتراض خواهد کرد،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 104

ولی خشم خود را فرو خورد و آرامش یافت و دستهای خود را با تضرع برافراشت و عرضه داشت: پروردگارا این رفتار عباس را بپذیر و خطایش را بیامرز. من از او گذشتم تو نیز از او درگذر.

گوید: معاویه برکشته شدن عرار سخت اندوهگین شد و گفت: کجا دلیری می تواند چون او جنگ و دلاوری کند آیا باید خونش بر هدر رود. هرگز خدا نکند آیا مردی پیدا می شود که جان خود را به خدا بفروشد و خون عرار را طلب کند. دو مرد از قبیله لخم داوطلب شدند. معاویه گفت: هر دو بروید و هر کدامتان در نبرد تن به تن عباس را بکشد برای او چنین و چنان پاداشی خواهد بود. آن دو پیش عباس آمدند و او را به مبارزه فرا خواندند. او گفت: مرا سروری است که باید با او رایزنی کنم. عباس نزد علی علیه السلام آمد و به او خبر داد. فرمود: به خدا سوگند معاویه برای آنکه نور خدا را خاموش کند دوست دارد هیچ بزرگ و کوچکی از بنی هاشم نباشد مگر اینکه نیزه بر شکمش زده شود، و چنین نیست، که «نمی-  خواهد خداوند مگر آنکه نور خود را تمام کند و اگر چه کافران کراهت داشته باشند». و حال آنکه به خدا سوگند همانا مردانی از ما بر آنان چیزه خواهند شد که آنان را به زبونی می کشند تا آنجا که به کندن چاهها مبادرت کنند و دست نیاز پیش مردم برآوردند و بر بیل و ماله روی آورند. سپس فرمود: ای عباس اسلحه خودت را با من عوض کن. چنان کرد و علی (ع) بر اسب عباس پرید و آهنگ آن دو مرد لخمی کرد. آن دو هیچ تردید نکردند که او عباس بن ربیعه است.

پرسیدند: سالارت اجازه داد علی (ع) از گفتن پاسخ آری خودداری کرد و این آیه را می خواند: «برای مومنانی که دیگران با آنان جنگ می کنند و بر ایشان ستم شده است اجازه جنگ داده شد و خداوند بر نصرت ایشان تواناست». یکی از آن دو به نبرد آمد، گویی علی (ع) او را در ربود سپس دیگری پیش آمد و او را هم به آن یکی ملحق ساخت و در حالی که این آیه را تلاوت می فرمود باز آمد: «ماه حرام در قبال ماه حرام و در قبال شکستن حرمت قصاص کنید و هر کس بر شما تعدی کند به اندازه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 105

تجاوزی که کرده است بر او تعدی کنید». سپس فرمود: ای عباس اسلحه خود را بگیر و اسلحه مرا باز ده و اگر کسی پیش تو آمد، تو پیش من باز آی.

گوید: چون به معاویه خبر رسید، گفت: خداوند لجبازی را زشت بداراد که شتر جوان و سرکشی است که هیچگاه بر آن سوار نشده ام. عمرو عاص گفت: اینک که به خدا سوگند آن دو لخمی خوار و زبون شدند نه تو. معاویه گفت: ای مرد ساکت باش که این ساعت ساعت سخن گفتن تو نیست. عمرو گفت: بر فرض که نباشد، خداوند آن دو را رحمت کناد و چنین نمی بینم که رحمت فرماید. معاویه گفت: اگر چنان باشد به خدا سوگند برای تو زیانبخش تر است و تو بیشتر در تنگنا خواهی بود. عمرو گفت: آن را می دانم و اگر حکومت مصر نبود سعی می کردم از این گرفتاری خود را نجات دهم. گفت: آری حکومت مصر ترا کور کرده است و اگر آن نمی بود بینا و روشن ضمیر بودی.

نصر بن مزاحم گوید: عمرو، از قول فضیل بن خدیج برای ما نقل کرد که می-  گفته است: مردی از شامیان به میدان آمد و هماورد خواست. عبد الرحمان بن محرز-  کندی طمحی به نبرد او رفت. ساعتی جنگ تن به تن کردند. آن گاه عبد الرحمان نیزه یی برگودی گلوی شامی زد و او را درانداخت و کشت و پیاده شد تا زره و اسلحه او را از تنش بیرون آورد. ناگاه متوجه شد که او برده سیاهی بوده است.

گفت: بار خدایا جان خویش را برای مبارزه با برده سیاهی به خطر انداختم. گوید: در این هنگام مردی از قبیله عک به میدان آمد و هماورد خواست قیس بن فهران کندی به نبرد او رفت و مهلتش نداد و نیزه بر او زد و او را کشت و این چنین سرود: «قبیله عک در جنگ صفین بخوبی دانست که ما چون با سواران رویاروی شویم بر آنان نیزه های شرر بار می زنیم...».

گوید: عبد الله بن طفیل بکایی بر صفهای شام حمله کرد و هنگامی که بازگشت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 106

مردی از بنی تمیم که نامش قیس بن فهد حنظلی یربوعی بود بر او حمله کرد و نیزه خود را میان شانه های عبد الله نهاد. یزید بن معاویه بکایی که پسر عموی عبد الله بن-  طفیل بود خود را به قیس رساند و نیزه اش را میان شانه های او قرار داد و گفت: به خدا سوگند اگر نیزه خود را بر او فرو بری من هم نیزه خویش را بر تو فرو خواهم برد. گفت: پیمان خدایی بر عهده تو که اگر این پیکان را از پشت دوستت بردارم تو هم پیکان نیزه ات را از پشت من برداری. یزید گفت: آری این عهد و پیمان برای تو محفوظ است. قیس سر نیزه خود را از پشت او کنار کشید. قیس ایستاد و به یزید گفت: از کدام قبیله ای گفت از بنی عامرم. گفت: خدایم فدای شما گرداند که هر جا با شما برخوردیم شما را جوانمرد و گرامی یافتیم. به خدا سوگند من آخرین تن از یازده تن تمیمی هستم که شما امروز آنان را کشتید.

نصر گوید: مدتی پس از جنگ صفین، یزید بر عبد الله بن طفیل خشم گرفت و ضمن گله گزاری از فداکاری خود در جنگ صفین نسبت به او یاد کرد و چنین سرود: «آیا مرا ندیدی که چگونه در صفین آنگاه که دوستان صمیمی تنهایت گذاشتند با خیرخواهی از تو حمایت کردم...» نصر گوید: ابن مقیدة الحمار اسدی که مردی دلیر و نیرومند و از سوارکاران شام بود به میدان آمد و هماورد خواست. مقطع عامری که پیری فرتوت بود از جای برخاست. علی علیه السلام به او فرمود: بنشین. گفت: ای امیر المومنین مرا از نبرد باز مدار که یا او مرا می کشد و شتابان به بهشت می روم و در این سالخوردگی و فرتوتی از زندگی دنیا آسوده می شوم یا من او را می کشم و ترا از او آسوده می سازم.

علی علیه السلام فرمود: نامت چیست گفت: مقطع. فرمود: معنی این کلام چیست گفت: نام من «هشیم» بود زخمی سخت بر من رسید و از آن پس مرا «مقطع» نام نهادند. علی (ع) به او فرمود: برای نبرد با او برو و شتابان و و با تاخت و تاز بر او حمله کن. بار خدایا مقطع را بر ابن مقیدة الحمار نصرت ده.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 107

مقطع بر او سخت حمله کرد و سرعت و شدت حمله چنان بود که ابن مقیدة الحمار را به وحشت انداخت و گریخت. مقطع همچنان او را تعقیب کرد. ابن مقیدة از کنار خرگاه معاویه گذشت و معاویه او را می دید که مقطع همچنان در پی اوست.

هر دو از محل معاویه مقدار بسیاری فراتر رفتند. چون مقطع برگشت و ابن مقیده هم پس از او باز آمد، معاویه بر او بانگ زد که این عراقی با شتاب ترا از میدان به در کرد. گفت: ای امیر آری چنین کرد. سپس مقطع هم برگشت و در جایگاه خویش ایستاد.

نصر می گوید: چون سال «جماعت» فرا رسید و مردم با معاویه بیعت کردند معاویه از مقطع عامری جویا شد. او را پیدا کردند و پیش معاویه آوردند که پیری سالخورده بود. همینکه معاویه او را دید گفت: افسوس که اگر در این سن و سال نبودی امروز از انتقام من جان به سلامت نمی بردی. مقطع گفت: ترا به خدا سوگند می دهم مرا بکشی و از رنج زندگی آسوده ام کنی و مرا به دیدار خداوند نزدیک سازی. معاویه گفت: من ترا نمی کشم و به تو نیازی دارم. مقطع پرسید: نیازت چیست گفت: دوست دارم مرا به برادری بپذیری. گفت: ما و شما در راه خدا از یکدیگر جدا شده ایم و با یکدیگر جمع نخواهیم شد تا خداوند میان ما و شما در آخرت حکم فرماید.

معاویه گفت: دختر خود را به همسری من درآور. گفت: من تقاضای قبلی تو را که از این بر من سبک تر بود نپذیرفتم. گفت: از من صله ای بپذیر. گفت: مرا به آنچه که پیش توست نیازی نیست و از پیش معاویه بیرون رفت و از او چیزی نپذیرفت. نصر می گوید: سپس مردم رویاروی شدند و جنگی سخت کردند و افراد قبیله طی همراه امیر المومنین جنگی نمایان کردند و رجز خواندند و پیشروی کردند و دلاوران بسیاری از ایشان کشته شدند. یک چشم بشر بن عوس طایی برکنده شد و او که از مردان بزرگ و دلیران سوارکار قبیله طی بود پس از جنگ صفین از آن روز یاد می کرد و می گفت: دوست می داشتم که کاش در آن روز کشته می شدم و کاش چشم سالم من هم چون دیگری برکنده می شد و این ابیات را سرود:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 108

ای کاش این چشم من هم چون آن یکی کور می شد و میان مردم بدون عصا کش راه نمی رفتم...» نصر می گوید: افراد قبیله محارب هم در آن جنگ با امیر المومنین علیه السلام سخت پایداری کردند. عنتر بن عبید بن خالد محاربی دلیرترین مردم در آن روز بود و چون یاران خود را پراکنده دید بر آنان بانگ زد: ای گروه قیس آیا فرمانبری از شیطان در نظرتان بهتر از فرمانبری از رحمان است. همانا در گریز، خشم خداوند و سرپیچی از فرمانش نهفته است و در صبر و پایداری فرمانبرداری و خوشنودی خداوند است. آیا خشم خداوند را بر رضوان او و نافرمانی را بر اطاعت او برمی گزینید. همانا آسایش پس از مرگ از آن کسی است که در حال حساب کردن جان خود در راه خدا بمیرد و دست از جان بشوید.و سپس رجز خواند و چنین گفت: «جان آن کس که به جنگ پشت کند رهایی نیابد و من آنم که قامت فرو نمی آورم و نمی گریزم...» و چندان نبرد کرد که سخت زخمی شد و از معرکه بیرونش بردند.

نصر می گوید: افراد قبیله نخع هم در آن روز همراه علی علیه السلام جنگی نمایان کردند. یک پای علقمة بن قیس نخعی قطع شد، برادرش ابی بن قیس کشته شد. پس از جنگ صفین علقمه می گفت: هیچ دوست نمی دارم که پایم سالم می ماند زیرا با قطع آن امید به ثواب پسندیده یی از پیشگاه خداوند دارم و نیز می گفت: دوست می داشتم برادرم را خواب ببینم پس او را به خواب دیدم و به او گفتم: بر سر شما چه آمد گفت: ما و مردم شام در پیشگاه خداوند سبحان اقامه حجت کردیم و ما بر آنان غالب آمدیم. از هنگامی که به عقل آمده ام از هیچ چیز به اندازه این خواب شاد نشده ام.

نصر، از عمرو بن شمر، از سوید بن حبة بصری، از حضین بن منذر رقاشی نقل می کند که می گفته است در آن روز پیش از شروع جنگ گروهی به حضور علی (ع) آمدند و به او گفتند: ما چنین گمان می کنیم که خالد بن معمر سدوسی با معاویه مکاتبه کرده است و بیم آن داریم که به او ملحق شود و با او بیعت کند. علی علیه السلام کسی پی او و تنی چند از مردان شریف قبیله ربیعه فرستاد و آنان را فرا خواند و هنگامی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 109

که آنان را جمع کرد، نخست حمد و ثنای خدا را بر زبان آورد و سپس فرمود: ای گروه ربیعه شما یاران و پذیرندگان دعوت من و در نظرم از موثق ترین قبایل عربید.به من خبر رسیده که معاویه با این دوست شما یعنی خالد بن معمر مکاتبه کرده است.اینک او و شما را جمع کردم تا شما را بر او گواه گیرم و سخنان من و او را بشنوید.

امیر المومنین علیه السلام روی به خالد کرد و گفت: ای خالد بن معمر اگر آنچه از تو به من خبر رسیده است درست باشد من همه این مسلمانان را که پیش من حاضرند گواه می گیرم که تو در امان خواهی بود تا به هر جای عراق یا سرزمینی که زیر سلطه و حکومت معاویه نباشد بروی. و اگر بر تو دروغ بسته اند با سوگندهای مطمئن دلهای ما را برخود مطمئن ساز و آرام بخش. خالد به خدا سوگند خورد که چنان نکرده است. و مردان بسیاری از ما گفتند: ای امیر المومنین: به خدا سوگند اگر بدانیم که چنان کرده باشد هر آینه او را می کشیم.

شقیق بن ثور سدوسی گفت: خداوند خالد بن معمر را موفق ندارد که بخواهد معاویه و شامیان را بر ضد علی و مردم عراق و قبیله ربیعه یاری دهد. زیاد بن خصفة گفت: ای امیر المومنین از خالد بن معمر سوگند استوار بگیر که نسبت به تو مکر نورزد. علی (ع) چنان کرد و سپس برگشتند.

چون در آن روز مردم رویاروی شدند و بر یکدیگر حمله بردند جناح راست لشکر عراق سستی کرد و روی به گریز نهاد. علی علیه السلام همراه پسرانش پیش ما آمد و چون نزدیک ما رسید با صدای بسیار بلند پرسید: این پرچمها از کدام قبیله است گفتیم: پرچمهای ربیعه است. فرمود: نه که پرچمهای خداوند است. خداوند صاحبان شایسته آنها را از لغزش مصون و آنان را شکیبا و پایدار بدارد. سپس به من که آن روز پرچم را بر دوش داشتم فرمود: ای جوان آیا این پرچم خود را یک ذراع جلوتر نمی بری گفتم: به خدا سوگند ده ذراع هم پیش می برم و شروع به پیشروی کردم. فرمود: بس است همین جا باش.

نصر گوید: عمرو از قول یزید بن ابی الصلت تمیمی برای ما نقل کرد که می گفته است: از پیر مردان قبیله بنی تمیم بن ثعلبه شنیدم می گفتند: پرچم همه افراد قبیله ربیعه،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 110

چه ربیعه کوفه و چه ربیعه بصره، نخست در دست خالد بن معمر سدوسی از افراد ربیعه بصره بود، ولی شقیق بن ثور که از افراد بکر بن وائل کوفه بود با او در این مورد رقابت و همچشمی کرد و سرانجام توافق کردند پرچم را به حضین بن منذر رقاشی که از مردم بصره بود بسپارند و گفتند: این جوان نژاده یی است، فعلا پرچم را به او بسپار تا در این باره رایزنی کنیم و حضین در آن هنگام نوجوانی بود.

نصر می گوید: عمرو بن شمر برای ما نقل کرد که حضین بن منذر که نوجوانی بود با پرچم ربیعه که سرخ بود شروع به پیشروی کرد. علی علیه السلام را پایداری و دلیری او خوش آمد و این ابیات را خواند: «این پرچم سرخ که سایه اش این چنین به اهتزاز آمده از کیست و چون گفته شود پیش ببر، حضین آن را پیش می برد...» می گویم [ابن ابی الحدید]، نصر بن مزاحم تمام این ابیات را [که سیزده بیت است ] از علی (ع) می داند. ولی راویان دیگر شش بیت اول را از علی علیه السلام و بقیه را از حضین بن منذر که پرچمدار بوده است می دانند.

نصر گوید: ذو الکلاع همراه افراد قبیله حمیر و کسان وابسته به آنان در حالی که عبید الله بن عمر بن خطاب هم همراه چهار هزار تن از قاریان شام بود پیش آمدند.ذوالکلاع در جناح راست حمیریان بود و عبید الله بن عمر در جناح چپ قاریان. و همگان بر افراد قبیله ربیعه که در جناح چپ سپاه عراق بودند حمله آوردند. عبید الله بن-  عباس هم میان مردم ربیعه بود. حمله شامیان شدید بود و پرچمهای ربیعه سست شد.

در این هنگام شامیان برگشتند و فقط اندکی درنگ کردند و دوباره در حالی که عبید الله بن عمر از پیشتازان ایشان بود به حمله روی آوردند. عبید الله بن عمر می گفت: ای مردم شام این قبیله عراق قاتلان عثمان و یاوران علی هستند و اگر این قبیله را در هم شکنید انتقام خون عثمان را می گیرید و علی و عراقیان نابود خواهند شد. آنان حمله بسیار سختی بر مردم آوردند. مردم ربیعه جز شمار اندکی از ناتوانان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 111

ایشان بقیه سخت ایستادگی و شایسته پایداری کردند. آنچنان که پرچمداران و خردمندان دلیرشان پایداری و جنگی نمایان و سخت کردند.اما خالد بن معمر همین که دید برخی از یارانش عقب نشینی کردند او هم با آنان عقب نشست و چون دید پرچمداران پایدار و شکیبایند پیش آنان برگشت و برگریختگان بانگ زد که باز گردند. کسانی از قومش که او را متهم می کردند گفتند: او گریخت، ولی چون دید ما پایداری کردیم برگشت. خود خالد می گفت: چون دیدم مردانی از ما گریختند مصلحت دیدم خود را به آنان رسانم و به جنگ برگردانم.در هر حال مرتکب کاری شبهه ناک شد.

نصر گوید: در آن جنگ تنها از قبیله عنزة چهار هزار خفتان پوش همراه قبیله ربیعه بودند. من [ابن ابی الحدید] می گویم: نزد علمای سیره و تاریخ شکی نیست که خالد بن-  معمر در باطن تباه خود دل با معاویه داشت و آن روز هم به منظور آنکه میسره سپاه علی در هم شکسته شود عقب نشینی کرد. این موضوع را کلبی و واقدی و دیگران نوشته اند. اما دلیل بر بد اندیشی او این است که چون فردای آن روز قبیله ربیعه بر معاویه و صفهای شامیان پیروز شد، معاویه به خالد بن معمر پیام فرستاد که: از جنگ با من خودداری کن و حکومت خراسان تا هنگامی که زنده باشی از تو باشد، و نیز او از جنگ خودداری کرد و با ربیعه برگشت و دانستند که معاویه نبض او را در دست گرفته است. شرح این موضوع بزودی خواهد آمد.

نصر گوید: چون خالد بن معمر بازگشت و صفهای ربیعه همان گونه که بود استوار شد برای آنان سخنرانی کرد و چنین گفت: ای گروه ربیعه همانا که خداوند متعال هر یک از شما را از زادگاه و وطن خویش اینجا جمع کرده است، و از آن هنگام که خداوند زمین را برای شما گسترده است چنین اجتماعی نکرده اید. اینک اگر شما دست بدارید و از نبرد با دشمن خودداری کنید و از صفهای خود روی برگردانید خداوند از کردارتان راضی نخواهد بود و از سرزنش سرزنش کننده در امان نخواهید بود، که بگوید: ربیعه رسوایی ببار آورد و از جنگ روی برتافت و قوم عرب از سوی او آسیب دید.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 112

بر حذر باشید که امروز مسلمانان شما را نافرخنده بدانند. اگر پیشروی کنید و در راه خدا صبر و شکیبایی ورزید، پیشروی عادت شما و شکیبایی و پایداری خوی شما گردد. بنابراین با نیت راست پایداری کنید تا پاداش داده شوید. پاداش آن کس که آنچه را در پیشگاه خداوند است نیت کند شرف این جهانی و گرامی داشت آن جهانی است و خداوند پاداش کسی را که کار پسندیده کند تباه نمی سازد.

مردی از ربیعه برخاست و به خالد گفت: به خدا سوگند کار ربیعه از هنگامی که آن را به تو واگذار کرد تباه شد. به ما فرمان می دهی که روی نگردانیم و عقب نشینی نکنیم تا خونهای خود را بریزیم و خویشتن را به کشتن دهیم مردانی از ربیعه برخاستند و با کمانهای خویش بر آن مرد ضرباتی زدند و بر او مشت کوبیدند. خالد بن معمر گفت: او را از میان خود بیرون کنید که اگر میان شما باقی بماند زیانتان می زند و اگر بیرون رود از شمار شما کاسته نمی شود که او کسی نیست که به شمار آید یا جای خالی را پر کند. خداوند خطیبی چون ترا اندوهگین بداراد گویی خیر از تو دوری گزیده است و خداوند آنچه آوردی زشت بداراد. نصر گوید: نبرد میان قبیله ربیعه و حمیریان و عبید الله بن عمر شدت یافت و شمار کشتگان فزونی گرفت. عبید الله بن عمر حمله می کرد و می گفت: من پاک پسر پاکم. و افراد قبیله ربیعه می گفتند: نه چنین است که تو ناپاک فرزند پاکی.

آن گاه حدود پانصد سوار یا بیشتر از یاران علی علیه السلام که همگی بر سر کلاهخود داشتند و سراپا در آهن بودند و جز حدقه های چشمهایشان چیزی دیده نمی شد بیرون آمدند. به همان شمار از شامیان به مقابله آمدند و در حالی که مردم زیر پرچمهای خود ایستاده بودند آن دو گروه میان دو سپاه به جنگ پرداختند و هیچیک از عراقیان و شامیان که بتواند گزارش کار را دهد برنگشت و همگان کشته شدند.

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر از، تمیم برای ما نقل کرد که منادی شامیان بانگ برداشت: هان پاک، پسر پاک، عبید الله بن عمر همراه ماست. و منادی عراقیان پاسخ می داد که: نه چنین است او ناپاک پسر پاک است. و منادی عراقیان می گفت: هان که پاک پسر پاک، محمد بن ابی بکر همراه ماست. منادی شامیان پاسخ می داد: چنین نیست، ناپاک پسر پاک است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 113

نصر گوید: در صفین پشته یی بود که جمجمه های مردان را آنجا می افکندند و به «پشته جمجمه ها» معروف بود، عقبة بن مسلم رقاشی از مردم شام چنین سروده است.

«هرگز سوارانی دلیرتر و رزمنده تر از سواران خود در نبرد «پشته جمجمه ها» ندیده ام...» شبث بن ربعی تمیمی چنین سروده است: «به جنگ صفین از بامداد پگاه تا هنگامی که خورشید آهنگ غروب کرد با نیزه های استوار برابر شامیان ایستادیم...» نصر گوید: این روز هم با هر چه در آن اتفاق افتاد سپری شد و روز بعد که نهم صفر بود معاویه برای مردم شام سخنرانی و آنان را به جنگ تحریض کرد و چنین گفت: همانا کاری به این سختی و بزرگی که می بینید رخ داده و کار به آنجا کشیده که کشیده است. اینک چون به خواست خداوند به سوی ایشان حمله بردید، زره داران را جلو بیندازید و کسانی را که زره ندارند عقب بدارید. سواران را در صف و کنار یکدیگر در خط مستقیم قرار دهید و کاسه سرهای خود را ساعتی به ما عاریه دهید که حق به مقطع خود رسیده و جز ظالم و مظلوم نیست.

نصر گوید: شعبی روایت کرده است که معاویه آن روز در صفین برخاست و برای مردم سخنرانی کرد و چنین گفت: سپاس خداوندی را که در کمال برتری و علو خویش نزدیک است و در کمال نزدیکی و قرب خویش متعالی است، و آشکار و نهان است و از هر دیدگاهی برتر است. او اول است و آخر و ظاهر است و باطن، حکم می کند و فیصله می بخشد، تقدیر می نهد و می آمرزد و هر چه خواهد انجام می دهد و چون اراده فرماید آن را بگذارند و چون آهنگ چیزی کند آن را مقدر می دارد. در آنچه مالک آن است با هیچ کس رایزنی نمی کند، از آنچه کند پرسیده نمی شود. و حال آنکه از دیگران پرسیده شود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 114

سپاس خداوند پروردگار جهانیان را بدانچه خوش و ناخوش داریم. همانا از مشیت و تقدیر خداوند بود که مقدرات ما را به این سرزمین آورد و با مردم عراق رویاروی داشت و ما همگان در دیدگاه خداوندیم و همانا که خداوند سبحان فرموده است: «اگر خداوند می خواست پیکار نمی کردند ولی خداوند هر چه اراده فرماید می کند».

ای مردم شام بنگرید که همانا فردا با عراقیان رویاروی می شوید. پس بر یکی از این سه حال باشید: یا گروهی باشید که در جنگ با قومی که بر شما ستم کرده اند پاداش خدایی را طلب کنید، که این قوم از سرزمینهای خود آمده و در شهر و دیار شما فرود آمده اند، یا گروهی باشید که در طلب خون خلیفه و داماد پیامبر خودتان باشید، یا قومی باشید که از زنان و فرزندان خود دفاع کنید. بر شما باد به ترس از خداوند و صبر پسندیده. از خدای برای خود و شما نصرت مسألت می کنم و اینکه خداوند میان ما و قوم ما به حق گشایشی دهد و او بهترین گشایش دهندگان است.

در این هنگام ذو الکلاع برخاست و گفت: ای معاویه همانا شکیبایان گرامی هستیم که پیش دشمن سرفرود نمی آوریم. فرزندان پادشاهان بزرگ هستیم، صاحبان خرد و اندیشه که به گناهان نزدیک نمی شوند. معاویه گفت: راست می گویی.

نصر گوید: آرایش جنگی آن روز همچون آرایش روز قبل بود. عبید الله بن-  عمر همراه قاریان شام و در حالی که ذو الکلاع و حمیریان هم با او بودند، بر قبیله ربیعه که در میسره سپاه علی علیه السلام قرار داشتند حمله آورد و نبردی سخت کردند. زیاد بن خصفة نزد قبیله عبد القیس آمد و گفت: اگر چنین باشد پس از این جنگ قبیله بکر بن وائل دیگر وجود نخواهد داشت که ذو الکلاع و عبید الله بن عمر، قبیله ربیعه را سخت به خطر انداخته اند و به یاری ایشان بشتابید و گرنه هلاک خواهند شد.

افراد قبیله عبد القیس سوار شدند و چون ابری سیاه پیش آمدند و پشتیبان میسره شدند و دامنه جنگ گسترش یافت. ذو الکلاع حمیری کشته شد مردی که نامش خندف و از قبیله بکر بن وائل بود او را کشت. ارکان قبیله حمیر سست شد و پس از کشته شدن ذو الکلاع با عبید الله بن عمر بودند و همراه او پایداری کردند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 115

عبید الله بن عمر بن حسن بن علی پیام داد: مرا با تو کاری است به دیدار من بیا. حسن علیه السلام با او دیدار کرد. عبید الله به او گفت: پدرت همه افراد قریش را سوگوار کرده است و مردم او را خوش نمی دارند. آیا موافقی که او را از خلافت خلع کنیم و تو عهده دار حکومت شوی فرمود: به خدا سوگند این کار هرگز صورت نخواهد گرفت. سپس فرمود: ای پسر خطاب به خدا سوگند، گویی تو را می بینم که امروز یا فردا کشته شوی. همانا که شیطان تو را فریب داده و این کار را در نظرت آراسته است و تو را در حالی که بر چهره خود عطر آمیخته با زعفران مالیده ای که زنان شامی جایگاهت را ببینید به جنگ آورده است و بزودی تو را خواهد کشت و رخسارت خاک آلوده خواهد شد.

نصر گوید: به خدا سوگند هنوز چیزی از سپیدی آن روز باقی بود [هوا کاملا تاریک نشده بود] که عبید الله بن عمر کشته شد. او در حالی که میان فوجی آراسته معروف به «سبز پوشان» قرار داشت و شمار آن چهار هزار تن بود و همگان جامه سبز بر تن داشتند جنگ می کرد. حسن علیه السلام ناگاه مردی را دید که نیزه خود را به چشم کشته یی فرو برده و مشغول بستن پای آن کشته به پای اسب خود است. حسن علیه السلام به کسانی که همراهش بودند گفت: بنگرید این کیست مردی از قبیله همدان بود و آن کشته هم عبید الله بن عمر بود که همان مرد همدانی او را سر شب کشته بود و تا صبح بر سر او ایستاده بود. نصر می گوید: راویان در مورد قاتل عبید الله عمر اختلاف نظر دارند. قبیله همدان مدعی بوده است ما او را کشته ایم و قاتل او هانی بن خطاب همدانی است که نیزه بر چشم او زده است و همان روایت را نقل می کنند. قبیله حضر موت هم می گوید: ما او را کشته ایم، قاتل او مالک بن عمرو حضرمی است. قبیله بکر بن وائل هم می گوید: ما او را کشته ایم و محرز بن صحصح که از خاندان تیم اللات بن ثعلبه است او را کشته و شمشیرش را که نامش وشاح بوده به غنیمت گرفته است.

چون سال جماعت فرا رسید معاویه آن شمشیر را از قبیله ربیعه کوفه مطالبه کرد. گفتند: مردی به نام محرز بن صحصح از قبیله ربیعه بصره او را کشته است.معاویه کسی پیش او فرستاد و شمشیر را از او گرفت.

نصر گوید: و روایت شده است که قاتل عبید الله بن عمر، حریث بن جابر حنفی است. این مرد در جنگ صفین همراه علی علیه السلام و سالار قبیله حنیفه بود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 116

عبید الله بن عمر بر صف آنان حمله برد و چنین رجز می خواند: «من عبید الله پرورده عمرم که از همه گذشتگان و در خاک آرمیدگان قریش جز پیامبر خدا و آن پیر مرد سپیده چهره بهتر است...» حریث بن جابر حنفی بر او حمله کرد و چنین می گفت: «قبیله ربیعه به یاری حق شتافت و حق آیین اوست...».و نیزه بر عبید الله زد و او را کشت.

نصر گوید: کعب بن جعیل تغلبی که شاعر شامیان بوده است، عبید الله عمر را با این ابیات مرثیه گفته است: «هان که باید چشم ها بر جوانمردی بگرید که در صفین سوارانش رفتند و او ایستاده بود. به جای همسرش، اسماء، شمشیرهای وائل را در آغوش گرفت.

چه جوانمردی بود. کاش تیرهای کشنده نسبت به او خطا می کرد...» می گویم [ابن ابی الحدید]: این شعر را کعب بن جعیل پس از برافراشتن قرآنها و حکمیت سروده و به عادت شاعران، موضوعات گذشته را که در آن جنگ اتفاق افتاده بوده است تذکر داده است. ضمیر جمع مونث «هن» که در این شعر آمده است به زنان عبید الله برمی گردد. اسماء دختر عطارد بن حاجب بن زراره تمیمی و بحریه دختر هانی بن قبیصه شیبانی همسر او بودند که هر دو را در این جنگ همراه خود آورده بود تا به چگونگی جنگ کردن او بنگرند و آن دو پیاده ایستاده بودند و می نگریستند. در مصراع سوم هم نام اسماء دختر عطارد را آورده است. و این شعر دلالت بر آن دارد که قبیله ربیعه عبید الله بن عمر را کشته است، نه همدان و حضرموت.

همچنین آنچه که ابراهیم بن دیزیل همدانی در کتاب صفین خود روایت کرده است بر همین موضوع دلالت دارد. او می گوید: قبیله ربیعه کوفه که زیاد بن-  خصفه بر آن فرماندهی داشت در آن روز بر عبید الله بن عمر بشدت حمله کرد. معاویه هم میان مردم قرعه کشیده بود و قرعه عبید الله برای جنگ با ربیعه درآمده

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 117

بود و ربیعه او را کشت. پس از جنگ چون خواستند خیمه زیاد بن خصفه را بر پا کنند برای یک گوشه از طنابها میخ پیدا نکردند و آن ریسمان را بر پای جسد عبید الله بستند. جسد او کناری افتاده بود، آن را کشیدند و ریسمان را بر پایش بستند. هر دو همسرش آمدند و کنار جسدش ایستادند، بر او گریستند و فریاد برآوردند. زیاد بن خصفة از خیمه بیرون آمد. به او گفتند: این بحریه دختر هانی بن قبیصه شیبانی و از عمو زادگان توست. زیاد به او گفت: ای برادر زاده چه حاجتی داری گفت: جسد شوهرم را به من بسپار. گفت: آری آن را بردار. استری آوردند و جسد را بر آن سوار کرد.گفته اند هر دو دست و پای عبید الله در حالی که جسدش بر پشت استر بود به زمین کشیده می شد.

نصر می گوید: دیگر از اشعار کعب بن جعیل که در رثای عبید الله بن عمر سروده این ابیات است: «چون ابر مرگ، که از آن خون و مرگ می چکید، برای عبید الله آشکار شد چنین گفت: ای قوم من صبر و پایداری کنید...» صلتان عبدی هم ضمن اشعار خود از کشته شدن عبید الله بن عمر و اینکه حریث بن جابر حنفی او را کشته است یاد کرده و چنین سروده است: «ای عبید الله تو همواره بر جنگ با قبیله بکر حریص بودی و همواره به آنان بیم و تهدید عرضه می داشتی...» نصر گوید: در مورد ذو الکلاع پیش از این خبر کشته شدن او را و اینکه قاتل او خندف بکری است آوردیم.

عمرو بن شمر، از جابر برای ما نقل کرد که می گفته است: چون آن روز ذو الکلاع حمیری همراه فوجی بزرگ از حمیریان به صفهای عراقیان حمله آورد، ابو شجاع حمیری که از خردمندان آن قبیله و همراه علی علیه السلام بود بر آنان بانگ زد: ای گروه حمیر دستهایتان بریده باد آیا معاویه را از علی علیه السلام بهتر می بینید.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 118

خدای کوشش شما را به گمراهی کشاند. وانگهی تو ای ذوالکلاع چنین می پنداشتیم که تو سودای دین داشته باشی. ذو الکلاع گفت: ای ابو شجاع از این سخن درگذر به خدا سوگند نیک می دانم که معاویه برتر از علی علیه السلام نیست، ولی من برای خون عثمان جنگ می کنم. گوید: ذوالکلاع در آن جنگ در آوردگاه کشته شد و خندف بن بکر بکری او را کشت. نصر گوید: عمرو، از حارث بن حصیره برای ما نقل کرد که پسر ذو الکلاع کسی پیش اشعث بن قیس فرستاد و از او خواست جسد پدرش را به او تسلیم کند. اشعث گفت: بیم آن دارم که امیر المومنین مرا در این باره متهم کند. این کار را از سعید بن قیس که در جناح راست لشکر است بخواه. پسر ذو الکلاع پیش معاویه رفت و از او اجازه رفتن به لشکرگاه علی علیه السلام را خواست تا جسد پدرش را میان کشتگان جستجو کند. معاویه به او گفت: علی از اینکه کسی از ما به لشکرگاه او برود جلوگیری کرده است و می ترسد که مبادا افراد سپاهش را بر او تباه کنند. پسر ذوالکلاع برگشت و کسی پیش سعید بن قیس فرستاد و از او در این مورد اجازه خواست. سعید گفت: ما ترا از وارد شدن به لشگرگاه خود منع نمی کنیم و امیر المومنین اهمیتی نمی دهد که کسی از شما وارد لشکر گاهش شود، در آی. او از جانب میمنیه وارد شد و گشت و جسد پدرش را پیدا نکرد. آن گاه به جانب میسره آمد و جستجو کرد و پیدا نکرد. سرانجام آن را در حالی یافت که پایش را به یکی از ریسمانهای خیمه یی بسته بودند. او آمد و کنار در خیمه ایستاد و گفت: ای اهل خیمه سلام بر شما باد پاسخ داده شد: و بر تو سلام. گفت: آیا به ما در مورد برخی از ریسمانهای خیمه خود اجازه می دهید-  و فقط برده سیاهی همراهش بود نه کس دیگری-  گفتند: آری به شما اجازه دادیم و افزودند: در پیشگاه خداوند و از شما پوزش می خواهیم، چه اگر ستم او بر ما نمی بود با او این چنین که می بینید نمی کردیم. پسرش پیاده شد و دید جسد پدرش که بسیار تنومند بود آماس کرده است و نتوانست آن را از زمین بردارد. گفت آیا جوانمردی که یاری کند پیدا می شود خندف بکری بیرون آمد و به آن دو گفت: کنار بروید. پسر گفت: اگر کنار برویم چه کسی او را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 119

بر می دارد گفت: قاتل او آن را برخواهد داشت. خندف جسد ذو الکلاع را برداشت و بر پشت استری نهاد و با ریسمان بست و آن دو نفر جسد را بردند.

نصر گوید: هنگامی که ذو الکلاع کشته شد معاویه گفت: من از کشته شدن او بیشتر از فتح مصر-  اگر آنرا می گشودم-  شادمانم. و این بدان سبب بود که ذو الکلاع در مورد برخی از فرمانهایی که معاویه می داد ایستادگی می کرد.

نصر گوید: و چون ذو الکلاع کشته شد جنگ شدت یافت و افراد قبایل عک و لخم و جذام و اشعری ها که همگان از سپاه شام بودند بر قبیله مذحج عراق حمله کردند و معاویه آن قبایل را مقابل مذحج قرار داده بود. در این هنگام منادی قبیله عک چنین ندا می داد: «وای بر حال مادر مذحجیان از حمله عک که مادرشان را رها می کنیم تا بر ایشان بگرید...» منادی مذحج بانگ برداشت که ایشان را پی کنید. یعنی به ساقها و پاشنه های آنان که جای بستن خلخال است شمشیر بزنید. و مذحجیان ساقهای آنان را می زدند که مایه درماندگی عموم ایشان بود. و چون آسیای آنان به گردش آمد و اسبان و سواران در خون فرو می افتادند منادی قبیله جذام بانگ برداشت: ای مذحجیان خدا را، خدا را، در مورد جذام، آیا پیوند خویشاوندی را یاد نمی کنید شما که افراد گرامی قبایل لخم و اشعری ها و خاندان ذو حمام را نابود کردید. خرد و بردباری ها کجاست این زنانند که بر سران قوم می گریند.

منادی قبیله عک نداد: ای گروه عک امروز که خواهی دانست خبر آن چگونه است چه جای فرار است شما که مردمی پایدارید. همچون پی ساختمان مجتمع و استوار باشید که مبادا قبیله مضر بر شما سرزنش کند و نتواند سنگ استوارتان را از جای تکان دهد.منادی اشعری ها بانگ برداشت: ای مذحجیان اگر مرگ شما را نابود کند فردا برای زنان چه کسی خواهد بود خدا را، خدا را، در مورد حفظ حرمتها، آیا زنان و دختران خود را به یاد نمی آورید آیا نبرد با ایرانیان و رومیان و ترکان را از یاد برده اید گویی خداوند در مورد شما فرمان به هلاک داده است.

گوید: با این وجود، قوم گلوی یکدیگر را می بریدند و با چنگ و دندان به جان هم افتاده بودند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 120

نصر گوید: عمرو بن زبیر برای من نقل کرد و گفت: خودم از حضین بن منذر شنیدم می گفت: علی علیه السلام در آن روز پرچم قبیله ربیعه را به من سپرد و فرمود: ای حضین در پناه نام خدا حرکت کن و بدان که هرگز پرچمی مانند این پرچم فراز سرت به اهتزاز نیامده است که این پرچم رسول خدا (ص) است. حضین گوید: ابو عرفاء جبلة بن عطیه ذهلی پیش من آمد و گفت: آیا موافقی پرچم خود را به من بدهی که آن را بر دوش گیرم و نام نیک آن برای تو و پاداش آن برای من باشد گفتم: عمو جان مرا به شهرت و نیکنامی بدون پاداش چه نیازی است گفت در عین حال از این کار هم بی نیاز نیستی، لطف کن و پرچمت را ساعتی به عمویت عاریه بده که بزودی به دست خودت باز می گردد. من دانستم که او تن به مرگ داده و می-  خواهد در حال جهاد کشته شود. به او گفتم: این پرچم را بگیر و او گرفت. و سپس به یاران خود چنین گفت: انجام کارهای بهشت همگی سخت و دشوار و کارهای دوزخ همگی سبک و پلید است. همانا به بهشت جز افراد صابر و شکیبا که خود را در انجام فرایض و فرمان خداوند پایدار داشته اند وارد نمی شوند و هیچ فریضه ای از فرایض خداوند بر بندگان سخت تر از جهاد نیست و پاداش آن هم در پیشگاه خداوند از همه عبادات بیشتر است. بنابراین همینکه دیدید من حمله کردم شما هم حمله کنید. وای بر شما مگر مشتاق بهشت نیستید مگر دوست نمی دارید که خداوند شما را بیامرزد او حمله کرد و یارانش نیز حمله بردند و جنگی سخت کردند.

ابو عرفاء کشته شد. رحمت خدا بر او باد. و قبیله ربیعه پیاپی حمله های سختی بر صفهای شامیان کردند و آن را در هم شکستند. مجزاءة بن ثور چنین رجز می خواند: «بر آنان شمشیر می زنم ولی معاویه چشم دریده و شکم گنده را نمی بینم...» نصر گوید: حریث بن جابر آن روز میان دو صف در خیمه یی سرخ فرود آمده بود و به عراقیان شیر و آب آمیخته با آرد پخته برای نوشیدن، و گوشت و ترید برای خوردن عرضه می داشت، هر کس می خواست می خورد و می نوشید، شاعر عراقیان در این باره گفته است: «اگر حریث بن جابر در صحرایی خشک قرار گیرد همانا دریایی در آن صحرا روان خواهد شد».

می گویم [ابن ابی الحدید]: این حریث بن جابر همان کسی است که کارگزار زیاد بر همدان بود و معاویه پس از سال جماعت در مورد او به زیاد نوشت: او

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 121

را از کار بر کنار کن که هرگاه ایستادگی های او را در صفین به خاطر می آورم، در سینه ام شرری احساس می کنم. زیاد برای معاویه نوشت: ای امیر المومنین کار را بر خود آسان بگیر. و حریث به آن درجه از شرف رسیده است که کارگزاری، بر او چیزی نمی افزاید و بر کناری از او چیزی نمی کاهد.

نصر گوید: آن روز مردم با شمشیرها چندان ضربه زدند که مانند داس خمیده و سرانجام خرد و متلاشی شد و با نیزه ها چندان نواختند که چوبه های آن شکسته و سرنیزه ها پاشیده و جدا شد. سپس در مقابل یکدیگر زانو زدند و خاک بر چهره یکدیگر می پاشیدند. آن گاه دست به گریبان شدند و با چنگ و دندان به جان هم افتادند و سرانجام سنگ و کلوخ به یکدیگر پرتاب کردند و سپس از یکدیگر جدا شدند. پس از جدایی گاه مردی عراقی از کنار شامیان می گذشت و می پرسید: برای رسیدن به پرچمهای فلان قبیله از کدام راه باید بروم پاسخ می دادند: از آن راه، و خدایت هدایت نفرماید گاه مردی شامی از کنار عراقیان می گذشت و می پرسید: برای رسیدن به پرچمهای فلان قبیله از کدام راه باید برویم پاسخ می دادند: از فلان راه، خدایت حفظ نکند و عافیت نبخشد نصر گوید: معاویه به عمرو عاص گفت: ای ابا عبد الله آیا می بینی کار ما به کجا کشیده است به نظر تو فردا عراقیان چه خواهند کرد و ما در معرض خطر بزرگی قرار داریم. عمرو عاص گفت: اگر قبیله ربیعه فردا هم همانگونه برگرد علی علیه السلام فراهم آیند که شتران بر گرد شتر نر خود جمع می شوند، چابکی راستین، دلیری و هجومی سخت از آنان خواهی دید و کاری غیر قابل جبران خواهد بود. معاویه گفت: ای ابا عبد الله آیا رواست که ما را چنین بترسانی گفت: از من سوالی کردی پاسخت دادم. چون بامداد روز دهم فرا رسید قبیله ربیعه چنان علی علیه السلام را میان خود گرفته بودند که سپیده چشم سیاهی آن را.

نصر گوید: عمرو برای من گفت: علی علیه السلام بامداد آن روز آمد و میان پرچمهای قبیله ربیعه ایستاد. عتاب بن لقیط بکری که از خاندان قیس بن ثعلبه بود گفت: ای گروه ربیعه امروز از علی حمایت کنید که اگر میان شما به او آسیبی برسد رسوا می شوید. مگر نمی بینید که او زیر پرچمهای شما ایستاده است شقیق بن ثور

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 122

به آنان گفت: ای گروه ربیعه اگر به علی آسیبی برسد در حالی که یک تن از شما زنده باشد برای شما نزد اعراب عذری باقی نخواهد بود. بنابراین امروز از او دفاع کنید و با دشمن خود مردانه رویاروی شوید و این ستایش زندگی است که به دست خواهید آورد. افراد ربیعه همپیمان شدند و سوگند استوار خوردند، و هفت-  هزار تن متعهد شدند که هیچیک از ایشان پشت سر خود ننگرد تا همگان به خرگاه معاویه برسند و آن روز چنان جنگ سختی کردند که پیش از آن نکرده بودند، و آهنگ خیمه و خرگاه معاویه نمودند. او همینکه دید ایشان پیشروی می کنند این بیت را خواند: «چون می گویم قبیله ربیعه پشت به جنگ کرد، فوجهایی از آن همچون کوههای استوار رو به میدان می آورد».

سپس به عمرو عاص گفت: چه صلاح می بینی؟ گفت: عقیده ام این است که نسبت به داییهای من امروز بزهکاری نکنی. معاویه برخاست و سراپرده و بارگاه خود را خالی کرد و در حال گریز به سراپرده هایی که پشت سر مردم و جبهه بود پناه برد. مردم ربیعه سراپرده و بارگاه او را غارت کردند. معاویه به خالد بن معمر پیام فرستاد: تو پیروز شدی و اگر این پیروزی را ناتمام بگذاری حکومت خراسان از تو خواهد بود. و خالد جنگ را متوقف ساخت و به افراد ربیعه گفت: شما سوگند خود را برآوردید و کافی است. چون سال جماعت فرا رسید و مردم با معاویه بیعت کردند خالد را به حکومت خراسان گماشت و او را به آن سامان گسیل داشت و خالد پیش از آنکه به خراسان برسد درگذشت. نصر می گوید: در روایت عمر بن سعد چنین آمده است: که علی علیه السلام پس از آنکه با یاران خود نماز صبح گزارد آهنگ دشمن کرد و چون او را دیدند که بیرون آمد، آنان هم با حمله خود به استقبال او آمدند و جنگی سخت کردند. آن گاه سواران شامی به سواران عراقی حمله کردند و راه را بر حدود هزار تن-  یا بیشتر-  از یاران علی بستند و آنان را محاصره کردند و میان ایشان و یارانشان حائل شدند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 123

آن چنان که یاران علی ایشان را نمی دیدند. علی علیه السلام ندا داد آیا مردی هست که جان خود را در راه خدا و دنیایش را به آخرتش بفروشد مردی از قبیله جعف که نامش عبد العزیز بن حارث بود و سراپا پوشیده از آهن و بر اسب سیاهی همچون زاغ سوار بود جلو آمد، چیزی از او جز چشمانش دیده نمی شد، گفت: ای امیر المومنین فرمان خود را به من بگو و به خدا سوگند به هیچ کاری فرمان نخواهی داد مگر آنکه انجامش می دهم.

علی علیه السلام چنین گفت: «کار دشواری را که فراتر از دینداری و راستی است پذیرا شدی و برادران وفادار اندک اند...» ای ابا الحارث خداوند نیرویت را استوار بدارد بر شامیان حمله کن و خود را به یارانت برسان و به آنان بگو: امیر المومنین سلامتان می رساند و می گوید: همانجا که هستید تهلیل و تکبیر گویید، ما هم اینجا تهلیل و تکبیر می گوییم و شما از سوی خود حمله برید ما هم از سمت خود بر شامیان حمله می کنیم.

مرد جعفی چنان بر اسب خود تازیانه زد که بر سر سمهای خود ایستاد و بر شامیانی که یاران علی علیه السلام را محاصره کرده بودند حمله کرد، ساعتی نیزه زد و جنگ کرد سرانجام برای او راه گشودند و به یارانش رسید. آنان همین که او را دیدند بشارت و مژده یافتند و گفتند: امیر المومنین چه کرد و در چه حال است گفت: خوب است. بر شما سلام می رساند و می گوید: شما تهلیل و تکبیر گویید و از جانب خود سخت حمله کنید، ما هم تهلیل و تکبیر می گوییم و از جانب خویش سخت حمله خواهیم کرد. آنان همان گونه که فرمان داده بود تهلیل و تکبیر گفتند و حمله کردند.

علی علیه السلام هم با یاران خود تهلیل و تکبیر گفتند و بر میان صفهای شامیان حمله بردند. شامیان خود را از محاصره شدگان کنار کشیدند و آنان بدون آنکه یک کشته دهند از محاصره بیرون آمدند و حال آنکه از شامیان حدود هفتصد سوار کار کشته شد. علی علیه السلام فرمود: امروز بزرگترین دلیر مردم که بود گفتند: تو ای امیر المومنین. فرمود: هرگز، بلکه آن مرد جعفی بود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 124

نصر می گوید: علی علیه السلام هیچیک از قبایل را همتای ربیعه نمی دانست و این کار بر قبیله مضر گران آمد. برای ربیعه بدگویی می کردند و آنچه در سینه داشتند آشکار می ساختند. حضین بن منذر رقاشی هم اشعاری سرود که آنان را به خشم آورد و از جمله آن ابیات این بیت است: «قبیله مضر دیدند که ربیعه فراتر از ایشان، مورد مهر علی قرار دارند و صاحب فضیلتند...» ابو طفیل عامر بن وائله کنانی، عمیر بن عطارد بن حاجب بن زراره تمیمی، قبیصة بن جابر اسدی و عبد الله بن طفیل عامری با سران و سرشناسان قبایل خود برخاستند و حضور علی علیه السلام آمدند. ابو طفیل شروع به سخن کرد و گفت: ای امیر المومنین به خدا سوگند ما نسبت به قومی که خداوند آنان را به خیر و محبت تو مخصوص فرموده است رشک نمی بریم، ولی این قبیله ربیعه چنین پنداشته اند که آنان نسبت به تو از ما سزاوارترند. اینک چند روزی ایشان را از جنگ کردن معاف بدار و برای هر یک از ما روزی را قرار بده که در آن جنگ کند، زیرا هنگامی که همگان جنگ می کنیم جنگاوری و دلیری ما بر تو مشتبه می شود. علی علیه السلام فرمود: آری آنچه می خواهید پذیرفته است و به ربیعه فرمان داد از جنگ دست بدارند. آنان در قبال یمنی های شامیان بودند.

فردای آن روز بامداد ابو طفیل عامر بن وائله همراه قوم خود که از قبیله کنانة و گروهی بسیار بودند آماده جنگ شدند. ابو طفیل پیشاپیش سواران حرکت می کرد و می گفت: نیزه و شمشیر بزنید و سپس حمله کرد و این رجز را می خواند: «قبیله کنانة در جنگ خود ضربه زد و خداوند در قبال آن بهشت را به او پاداش دهاد...» جنگی سخت کردند و سپس ابو الطفیل نزد علی علیه السلام برگشت و گفت: ای امیر المومنین تو ما را خبر دادی که شریف ترین کشته شدن شهادت و پر بهره ترین کارها صبر و پایداری است. به خدا سوگند چندان پایداری کردیم که گروهی از ما

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 125

کشته شدند. کشتگان ما شهیدند و زندگان ما سعادتمند. اینک باید بازماندگان خون کشتگان را مطالبه کنند. همانا برگزیدگان ما از میان رفته و رسوبات ما باقی مانده اند. لیکن ما دینی داریم که دستخوش هوس نمی شود و ایمانی داریم که دچار شک و تردید نمی گردد. علی علیه السلام هم او را به نیکی ستود.

بامداد روز دوم، عمیر بن عطارد با گروه بنی تمیم به میدان رفت. عمیر سرور مضریان کوفه بود و گفت: ای قوم من گام از پی گام ابو الطفیل می نهم، شما هم کار کنانة را تعقیب کنید. سپس پرچم خویش را پیش برد و چنین رجز خواند: «همانا تمیم در جنگ خود ضربه سنگین زد و دلیری و خطر تمیم بس بزرگ است...» و سپس با رایت خویش چندان ضربه زد که آن را گلگون ساخت. یارانش هم تا شبانگاه جنگی سخت کردند. عمیر همچنان که سلاح بر تن داشت پیش علی علیه السلام برگشت و گفت: ای امیر المومنین من نسبت به فداکاری مردم خوشبین بودم و دیدم که بیشتر از خوشبینی من پایداری و از هر سو جنگ کردند و دشمن را سخت به زحمت انداختند و به خواست خداوند از عهده آنان بیرون خواهند آمد.

بامداد روز سوم، قبیصة بن جابر اسدی همراه بنی اسد به میدان آمد و به یاران خود گفت: ای بنی اسد من کاری کمتر از دو دوست خود نخواهم کرد و شما خود دانید. با پرچم خویش جلو رفت و این رجز را می خواند: «بنی اسد در جنگ خود دلیرانه پایداری کرد و زیر گرد و خاک آوردگاه کسی همچون او نیست...» او با دشمن تا فرا رسیدن شب جنگ کرد و سپس بازگشتند.بامداد روز چهارم، عبد الله بن طفیل عامری همراه گروه هوازن به میدان رفت و تا شب با دشمن نبرد کرد و سپس باز گشتند.

نصر گوید: بدینگونه افراد قبیله مضر داد خویش را از ربیعه گرفتند و ارزش مضر آشکار و اهمیت و رنج آن شناخته شد. ابو الطفیل در این باره چنین سروده است: «کنانة در پیکار دلیری کرد. قبایل تمیم و اسد و هوازن هم به روز جنگ

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 126

دلیری کردند و هیچیک از ما و ایشان سستی نکرد...» نصر گوید: عمرو، از اشعث بن سوید، از کردوس نقل کرد که می گفته است: عقبة بن مسعود، کارگزار علی علیه السلام، برای سلیمان بن صرد خزاعی که همراه علی (ع) در صفین بود چنین نوشت: اما بعد، همانا ایشان «اگر بر شما پیروز شوند، شما را سنگسار می کنند یا به کیش خودشان برمی گردانند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهید شد». بر تو باد به جهاد و پایداری همراه امیر المومنین. و السلام.

نصر گوید: عمر بن سعد و عمرو بن شمر هر دو، از جابر، از ابو جعفر [امام باقر علیه السلام ] نقل می کردند که می گفته است: علی علیه السلام در جنگ صفین برخاست و برای مردم خطبه ایراد کرد و چنین گفت: «سپاس خدای را بر نعمتهای فراوانش که به همه آفریدگان از نیک و بد ارزانی داشته است و بر دلایل رسای او که برای همه آفریدگان، چه آن کس که اطاعت او کند و چه آن کس که نافرمانی کند، اقامه نموده است. اگر رحمت آورد به فضل و منت اوست و اگر عذاب کند نتیجه کار خود بندگان است، که خدای ستمگر بر بندگان نیست.

او را بر نیک آزمایی و آشکار کردن نعمتها می ستایم و در هر چه از کار این جهانی و آن جهانی که بر ما دشوار آید از او یاری می جویم و بر او توکل می کنم و خدای بسنده ترین کارگزار است. و سپس گواهی می دهم که خدایی جز پروردگار یگانه بی انباز نیست و گواهی می دهم که محمد بنده و فرستاده اوست که او را برای هدایت و با دین حق گسیل داشته است و بر او که شایسته آن کار بوده است راضی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 127

شده است و او را برای تبلیغ رسالت خود برگزیده و رحمتی از خود بر آفریدگان خویش قرار داده است. او همچنان که خدای از سرشتش آگاه بود نرمخوی مهربان و از همه خلق خدا نژاده تر و نکوچهره تر و بخشنده تر و نسبت به پدر و مادر نیکوکارتر و بر پیوند خویشاوندی مواظب تر و از همگان به دانش برتر و به بردباری پرمایه تر و بر عهد و پیمان امین تر و وفادارتر بود. هرگز مسلمان و کافری مدعی نشد که از او ستمی دیده باشد، بلکه ستم می دید و می بخشید و قدرت انتقام پیدا می کرد و گذشت می نمود. تا آنکه او که درود و سلام خدا بر او باد در حالی که مطیع فرمان خدا و بر آنچه به او می رسید صابر بود و در راه خدا آن چنان که حق آن است جهاد کننده بود، در گذشت و مرگش فرا رسید، درود و سلام خدا بر او باد.درگذشت او بر همه مردم زمین چه نکوکار و چه تبهکار بزرگترین مصیبت بود.

سپس کتاب خدا را میان شما بر جای گذاشت که شما را به اطاعت خدا فرمان می دهد و از نافرمانی او باز می دارد. همانا پیامبر (ص) با من عهدی فرموده است که از آن سرپیچی نخواهم کرد. اینک با دشمن خود رویاروی شده اید و بخوبی دانسته اید که سالارشان منافق است و آنان را به دوزخ فرا می خواند، و حال آنکه پسر عموی پیامبرتان با شما و میان شماست و شما را به بهشت و اطاعت فرمان خداوندتان و عمل به سنت پیامبرتان فرا می خواند. هرگز کسی که پیش از هر مرد نماز گزارده و هیچ کس در نماز گزاردن با پیامبر بر او پیشی نگرفته است و از شرکت-  کنندگان بدر است نمی تواند با معاویه که اسیر جنگی آزاد شده و پسر اسیر جنگی آزاد شده است برابر باشد به خدا سوگند که ما بر حقیم و آنان بر باطلند و مبادا که آنان بر باطل خویش مجتمع باشند و شما از حق خویش پراکنده شوید و سرانجام باطل آنان بر حق شما پیروز شود: «با آنان جنگ کنید تا خداوندشان با دستهای شما شکنجه کند» و اگر شما چنین نکنید خداوند آنان را به دست کسان دیگری غیر از شما عذاب خواهد کرد.

یارانش برخاستند و گفتند: ای امیر المومنین هر گاه می خواهی ما را به جنگ دشمن ما و دشمن خودت ببر که به خدا سوگند ما کسی را با تو عوض نمی کنیم، بلکه همراه تو می میریم و همراه تو زندگی می کنیم. علی علیه السلام به آنان فرمود: سوگند به کسی که جان من در دست اوست هنگامی که با همین شمشیر خود در پیشگاه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 128

پیامبر ضربه می زدم به من نگریست و فرمود: «شمشیری جز ذو الفقار و جوانمردی جز علی نیست» و نیز به من فرمود: «ای علی تو نسبت به من همچون هارونی نسبت به موسی، جز آنکه پس از من پیامبری نباشد. و «ای علی مرگ و زندگی تو با من است». به خدا سوگند دروغ نگفت و دروغ نگفتم، نه گمراه شدم و نه کسی به وسیله من گمراه شد. و آنچه پیامبر با من عهد فرمود فراموش نکرده ام و من بر دلیلی روشن از پروردگار خود و بر راه روشن هستم و سخن پیامبر را حرف به حرف باز گفتم. آن گاه به سوی دشمن تاخت و از هنگام برآمدن خورشید تا آن گاه که سرخی پایان روز ناپدید شد جنگ کردند و در آن روز نمازشان [ناگزیر] جز تکبیر گفتن نبود.

نصر گوید: عمرو بن شمر، از جابر، از شعبی، از صعصعة بن صوحان نقل می کرد که می گفت: روزی از روزهای صفین مردی از خاندان ذویزن قبیله حمیر که نامش کریب بن صباح بود و میان شامیان در آن هنگام هیچ کس از او در دلیری و نیرومندی نام آورتر نبود به میدان آمد و هماورد خواست. مرتفع بن وضاح زبیدی به نبرد او رفت. کریب او را کشت و سپس بانگ برداشت: چه کسی به نبرد می آید حارث بن-  جلاح به نبرد او رفت. او را هم کشت. و سپس بانگ برداشت: چه کسی به نبرد می آید عابد بن مسروق همدانی به نبرد او رفت. کریب او را هم کشت. سپس جسد آن سه را بر یکدیگر نهاد و به ستم و دشمنی پای بر آنها نهاد و بانگ برداشت: دیگر چه کسی نبرد می کند علی علیه السلام خود به نبرد او آمد و او را ندا داد: ای کریب من ترا از خداوند و قویدستی و انتقامش بر حذر می دارم و ترا به سنت خداوند و سنت پیامبرش فرامی خوانم. ای وای بر تو مبادا معاویه ترا به دوزخ افکند. پاسخ او این بود که: چه بسیار این سخن را از تو شنیده ام، ما را به آن نیازی نیست. هر گاه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 129

می خواهی پیش آی. کیست که شمشیر مرا که نشان آن چنین است به جان خریداری کند علی (ع) لا حول و لا قوة الا بالله بر زبان آورد و سپس آهنگ او کرد و مهلتش نداد و چنان ضربتی بر او زد که کشته بر خاک افتاد و در خون غوطه ور شد.

علی (ع) باز هماورد خواست. حارث بن وداعه حمیری آمد. او را کشت و باز هماورد خواست. مطاع بن مطلب عنسی آمد. او را هم کشت و ندا داد: چه کسی به نبرد می آید هیچ کس به نبردش نیامد. ندا داد: ای گروه مسلمانان «ماههای حرام را برابر ماههای حرام دارید که اگر حرمت آن را نگاه ندارند شما نیز قصاص کنید. پس هر کس با ستم بر شما دست یازد به اندازه تجاوزی که روا داشته به او تعدی کنید و از خدای بترسید و بدانید که خداوند همراه پرهیزگاران است.» آن گاه گفت: ای معاویه وای بر تو پیش من بشتاب و با من نبرد تن به تن کن تا مردم در میانه ما کشته نشوند. عمرو عاص به معاویه گفت: فرصت را غنیمت شمار که سه تن از دلیران عرب را کشته است و امیدوارم خداوندت بر او چیرگی دهد. معاویه گفت: به خدا سوگند جز این نمی خواهی که من کشته شوم و پس از من به خلافت رسی. از من دور شو که چون منی فریب نمی خورد.

نصر گوید: عمرو، از خالد بن عبد الواحد جریری، از قول کسی که خود شنیده بود برای ما نقل کرد: عمرو عاص پیش از جنگ بزرگ صفین در حالی که بر کمانی تکیه داده بود مردم شام را به جنگ تشویق می کرد و چنین می گفت: ستایش خداوندی را که در شأن خود بزرگ و در چیرگی خود سخت نیرومند و در جایگاه خود بسیار بلند مرتبه و در برهان خویش بسی روشن است. او را بر این نیک آزمایی و آشکار ساختن نعمتها در هر بلای سخت و در سختی و آسایش می ستایم و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند یگانه بی انباز نیست و محمد بنده و پیامبر اوست. و سپس همانا که ما در پیشگاه خداوند جهانیان به سبب آنچه میان امت محمد (ص) پیش آمده و آتش آن برافروخته شده و ریسمان وحدتش گسیخته شده و ستیز میان خودشان آغاز شده است بازخواست خواهیم شد. همه ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم. سپاس خداوند پروردگار جهانیان را. آیا نمی دانید

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 130

که نماز ما و ایشان و روزه و حج و قبله ما و ایشان و دین ما و ایشان یکی است اما آرزوها و هوسها متفاوت است بار خدایا کار این امت را همچنان که در آغاز سامان بخشیدی اصلاح فرمای و بنیادش را محفوظ بدار از آنجا که این قوم سرزمین شما را در نوردیدند و بر شما ستم ورزیدند در جنگ با دشمن خود کوشش کنید و از خداوند، پروردگارتان، یاری جویید و نوامیس خود را نگهبانی کنید. آن گاه نشست.

نصر گوید: عبد الله بن عباس در آن روز برای مردم عراق خطبه خواند و چنین گفت: سپاس خداوند پروردگار جهانیان را، آن که زمینهای هفتگانه را زیر ما بگسترد و آسمانهای هفتگانه را بر فراز ما برافراشت و میان آنان خلق را بیافرید و روزی ما را از آنها فرو فرستاد. و سپس همه چیز را دستخوش فرسودگی و نیستی قرار داد جز ذات جاودانه و زنده خویش که زنده می کند و می میراند. همانا خداوند متعال رسولان و پیامبران را گسیل فرمود و حجتهای خود بر بندگان خویش قرار داد «برای حجت تمام کردن یا بیم دادن». بدون آگاهی و فرمان او فرمان برده نمی شود. بر هر کس از بندگان که خواهد منت می نهد و سعادت و اطاعت می دهد و بر آن کار پاداش عنایت می کند، و با آگاهی او از او نافرمانی می شود و عفو می کند و با بردباری خویش می بخشد. خداوند به اندازه درنگنجد و هیچ چیز به پایگاهش نمی رسد. شمار همه چیز را به شمار در آورد و دانش او بر همه چیزی محیط است. و گواهی می دهم که خدایی جز خدای یکتای بی انباز نیست و گواهی می دهم که محمد بنده و رسول او و پیشوای هدایت و پیامبر برگزیده است. تقدیر و مشیت خداوند ما را به آنچه می بینید کشاند. تا آنجا که رشته کار این امت از هم گسیخته و پراکنده شد.

معاویة بن ابی سفیان از میان مردم فرومایه یارانی پیدا کرده است تا بر ضد علی که پسر عمو و داماد رسول خداست قیام کند. علی نخستین مردی است که با پیامبر نماز گزارده و از شرکت کنندگان در جنگ بدر است و در تمام جنگهای پیامبر همراه او بوده است و در این مورد هم بر همگان برتری داشته است. و حال آنکه معاویه در آن حال مشرک بود و بت پرست.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 131

و سوگند به خدایی که تنها مالک پادشاهی است و خود آن را پدید آورد و شایسته آن است، در آن روزگار علی بن ابی طالب دوش به دوش پیامبر جنگ می کرد و می گفت: خدا و رسولش راست می گویند، و معاویه می گفت: خدا و رسولش دروغ می گویند. اینک بر شما باد به پرهیز از خداوند و کوشش و دور اندیشی و شکیبایی. و ما به راستی می دانیم که شما بر حقید و آن قوم بر باطلند. مبادا که ایشان در باطل خود کوشاتر از شما در حق خود باشند و نیز به خوبی می دانیم که خداوند بزودی آنان را به دست شما یا غیر از شما عذاب خواهد کرد. بار خدایا ما را یاری ده و خوار مدار و ما را بر دشمن پیروزی عنایت کن و ما را وامگذار و میان ما و قوم ما بر حق گشایش ده که تو بهترین گشایندگانی نصر گوید: عمرو، از قول عبد الرحمان بن جندب، از جندب بن عبد الله برای ما نقل کرد که در جنگ صفین عمار برخاست و گفت: ای بندگان خدا همراه من برای جنگ با قومی بپا خیزید که چنین می پندارند که خون شخصی ستمگر را که به خود ستم روا داشته است مطالبه می کنند.

همانا او را نیکمردانی کشته اند که از ستم و دراز دستی منع می کردند و به نیکی فرمان می دادند. اینان که اگر دنیای آنان سالم بماند اهمیتی نمی دهند که دین از میان برود به ما اعتراض کردند و گفتند: چرا او را کشتید گفتیم: برای بدعتهایی که در دین پدید آورد. گفتند: بدعتی پدید نیاورده است. و این بدان سبب بود که او دست ایشان را در دنیا گشاده می داشت، چندان که می خورند و می چرند و اگر کوهها هم از یکدیگر پاشیده شود اهمیت نمی دهند. به خدا سوگند گمان نمی برم که ایشان در طلب خونی باشند، ولی این قوم مزه جهانداری را چشیده و آن را شیرین دیده اند و می دانند که اگر صاحب حق بر آنان حکومت یابد میان ایشان و آن چه می خورند و می چرند مانع ایجاد می کند، و چون این قوم را سابقه یی در اسلام نیست که بدان سبب سزاوار حکومت باشند، پیروان خود را فریب دادند و چاره در آن دیدند که بگویند پیشوای ما مظلوم کشته شد. تا بدین وسیله پادشاهان جبار باشند. و این فریبی است که آنان در پناه آن به آنچه می بینید رسیده اند.

و اگر این فریب نمی بود حتی یک تن از مردم با آنان بیعت نمی کرد. بار خدایا اگر ما را یاری دهی همواره یاری دهنده ما بوده ای و اگر حکومت را برای ایشان قرار می دهی به سبب این بدعتها که برای بندگان تو پدید آورده اند عذاب دردناک [آخرت ] را برای ایشان بیندوز.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 132

آن گاه عمار حرکت کرد. یارانش نیز همراهش بودند و چون نزدیک عمرو عاص رسید به او گفت: ای عمرو دین خود را به [حکومت ] مصر فروختی، نکبت و بدبختی بهره تو باد که چه بسیار و از دیر باز برای اسلام کژی می خواسته ای. عمار سپس عرضه داشت: پروردگارا تو خود می دانی که اگر بدانم خشنودی تو در این است که خود را در این دریا افکنم، خواهم افکند. خدایا تو خود می دانی که اگر بدانم رضای تو در این است که سر شمشیرم را بر شکم خویش نهم و بر آن تکیه دهم تا از پشتم بیرون آید، چنان خواهم کرد. پروردگارا من بر طبق آنچه که خود به ما آموخته ای می دانم که امروز هیچ کاری بهتر از جهاد با این گروه تبهکار نیست که انجام دهم و اگر بدانم کاری دیگر موجب رضایت تو است آن را انجام خواهم داد.

نصر می گوید: عمرو بن سعید از شعبی برای من نقل کرد که می گفته است: عمار بن یاسر، عبد الله بن عمرو عاص را ندا داد و گفت: دین خودت را به دنیا فروختی آن هم به خواسته دشمن خدا و اسلام (معاویة)، و خواسته و هوس پدر تبهکارت را برگزیدی. گفت: چنین نیست که من خون عثمان شهید مظلوم را می طلبم. عمار گفت: هرگز چنین نیست. با اطلاع و علمی که درباره تو دارم گواهی می دهم که با هیچیک از کارهای خود رضای خداوند را طلب نمی کنی و بدان که اگر امروز کشته نشوی فردا خواهی مرد و بنگر در آن هنگام که خداوند بندگان را طبق نیت ایشان پاداش می دهد، نیت تو چیست ابن دیزیل در کتاب صفین خود، از صیف ضبی نقل می کند که می گفته است: از صعب بن حکیم بن شریک بن نملة محاربی شنیدم که از قول نیای خود شریک نقل می کرد که می گفته است: روزهای صفین عراقیان و شامیان جنگ می کردند و از جایگاه خود دور می شدند و تا گرد و خاک فرو نمی نشست کسی نمی توانست به جایگاه خود برگردد. روزی همان گونه جنگ کردند و از جایگاه خود دور شدند، چون گرد و خاک فرو نشست ناگاه دیدم علی (ع) زیر پرچمهای ما-  یعنی بنی محارب-

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 133

ایستاده است. علی فرمود: آیا آب دارید من مشکی کوچک آوردم و لبه آن را خم کردم که آب بیاشامد. فرمود: نه ما از این که از لبه مشک آب بنوشیم نهی شده ایم. شمشیرش را که از سر تا قبضه خون آلود بود آویخت و من بر دستهایش آب ریختم هر دو دست خود را تمیز شست و سپس با دستهای خود آب نوشید و چون سیراب شد سر خود را بلند کرد و پرسید: افراد قبیله مضر کجایند گفتم: ای امیر المومنین هم اکنون میان ایشان هستی. پرسید: شما از کدام قبیله اید خدایتان برکت دهاد گفتم: بنی محاربیم. جایگاه خود را دانست و به قرارگاه خود بازگشت.

می گویم: پیامبر (ص) از خم کردن لبه مشک و نوشیدن آب از داخل مشک نهی فرموده است. زیرا مردی بدانگونه آب آشامیده بود و ماری [زالو] که در مشک بود به شکمش رفته بود.

ابن دیزیل می گوید: اسماعیل بن ابی اویس، از عبد الملک بن قدامة بن ابراهیم بن-  حاطب جمحی از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش عبد الله بن عمرو عاص نقل می کرد که می گفته است: پیامبر (ص) به من فرمود: ای عبد الله چگونه خواهی بود هنگامی که میان فرومایگان مردم باقی بمانی که پیمانها و عهدهای ایشان در هم و بر هم شده باشد و برای نشان دادن آن حال، انگشتهای خود را داخل یکدیگر فرمود. گفتم: ای رسول خدا، فرمان خودت را به من ابلاغ فرمای. فرمود: آنچه را پسندیده می دانی و می شناسی به آن عمل کن و آنچه را زشت و ناشناخته می بینی رها کن و به آنچه خاص تو است عمل کن و مردم را با کارهای پست خود واگذار.

گوید: در جنگ صفین پدرش عمرو عاص به او گفت: ای عبد الله به میدان برو جنگ کن. گفت: پدر جان آیا فرمانم می دهی که به میدان روم و جنگ کنم و حال آنکه خودت آنچه را که پیامبر با من عهد فرمودند شنیده ای. عمرو عاص گفت: ای عبد الله ترا به خدا سوگند می دهم مگر آخر عهدی که رسول خدا (ص) با تو فرمودند این نبود که دست ترا گرفتند و در دست من نهادند و گفتند: از پدرت اطاعت کن گفت: آری چنین بود. عمرو گفت: اینک من به تو فرمان می دهم به جنگ روی. عبد الله بن عمرو بیرون رفت و در حالی که دو شمشیر بسته بود به جنگ پرداخت.

گوید: از جمله اشعار عبد الله بن عمرو عاص که پس از صفین سروده و در آن

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 134

از علی علیه السلام یاد کرده است ابیات زیر است: «اگر جمل [نام معشوق ] روزی مقام و حضور مرا در صفین می دید، همانا زلفهایش سپید می شد...». ابن دیزیل، از یحیی بن سلیمان جعفی، از مسهر بن عبد الملک بن سلع همدانی از پدرش، از عبد خیر همدانی چنین نقل می کند: من و عبد خیر همدانی در سفری همسفر بودیم. به او گفتم: ای ابو عماره در باره پاره یی از کارهای خودتان در جنگ صفین برایم بگو. گفت: ای برادر زاده این چه پرسش و خواسته یی است گفتم: دوست دارم از تو چیزی بشنوم. گفت: ای برادر زاده چنان بود که چون سپیده دم نماز صبح می گزاردیم ما صف می کشیدیم شامیان هم صف می کشیدند. ما نیزه های خود را سوی ایشان می داشتیم و آنان نیزه هایشان را سوی ما می داشتند. به گونه یی که اگر زیر آن راه می رفتی سایه بر تو می افتاد. ای برادر زاده به خدا سوگند، ما می ایستادیم و آنها هم می ایستادند نه ما پراکنده می شدیم و نه ایشان تا هنگامی که نماز عشاء را می گزاردیم و در تمام مدت روز به سبب شدت گرد و خاک هیچ کس نمی توانست بشناسد چه کسی در جانب راست یا چپ او ایستاده است، مگر به هنگام کوبیده شدن شمشیرها به یکدیگر که از آن برقی چون نور خورشید می جهید و بر اثر آن نور انسان می توانست سمت راست و چپ خود را ببیند و بشناسد چه کسی ایستاده است. و چون نماز عشا را می گزاردیم ما کشتگان خود را می بردیم و آنان را به خاک می سپردیم و آنان نیز همین کار را می کردند تا شب را به صبح می رساندیم.به او گفتم: ای ابو عمارة به خدا سوگند این صبر و شکیبایی است.

ابن دیزیل روایت می کند که چون جنازه مردی از یاران علی (ع) را از کنار عمرو عاص عبور می دادند از نام او می پرسید. و چون به او می گفتند، می گفت: علی و معاویه گویی خود را از عهده خون این کشته بری می دانند.

ابن دیزیل می گوید: ابن وهب از مالک بن انس نقل می کند که می گفته است: عمرو عاص در جنگ صفین در سایبانی می نشست، عراقیان مردگان خود را همانجا به خاک می سپردند ولی شامیان کشتگان خود را در عباها و کیسه ها می نهادند و به گورستان خود می بردند، هر گاه جسد مردی را از کنار او می بردند می پرسید: این کیست؟

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 135

می گفتند: فلانی است. می گفت: چه بسا مردانی که در راه خدا متحمل رنج بزرگ شده اند و از گناه کشته شدن آنان فلانی و فلانی-  یعنی علی و معاویه-  رستگاری نخواهند یافت.

گویم [ابن ابی الحدید]: ای کاش می دانستم او چگونه خود را از این موضوع تبرئه می کرده است و حال آن که همو سرچشمه این فتنه بوده است بلکه اگر عمرو عاص نمی بود این موضوع صورت نمی گرفت. ولی خداوند متعال این سخن و نظایر آن را بر زبان او جاری فرموده است تا حالت شک و تردیدش آشکار و معلوم شود که در کار خود دارای بینش روشن نیست.

نصر بن مزاحم گوید: یحیی بن یعلی، از صباح مزنی، از حارث بن حصن، از زید بن ابی رجاء، از اسماء بن حکیم فزاری نقل می کند که می گفته است: در جنگ صفین همراه علی (ع) و زیر پرچم عمار بن یاسر بودیم. به هنگام ظهر که ما با گلیم سرخی برای خود سایبان درست کرده بودیم مردی که صفها را پشت سر می گذاشت و گویی آنها را می شمرد پیش آمد و به ما رسید. پرسید: کدامیک از شما عمار بن یاسر است عمار گفت: من عمارم. پرسید: همان که کنیه اش ابو یقظان است گفت: آری.

گفت: مرا با تو سخنی است، آیا آشکارا بگویم یا پوشیده عمار گفت: خودت هر گونه می خواهی بگو. گفت: آشکارا می گویم. عمار گفت: بگو. گفت: من از پیش خاندان خود در حالی که با بینایی نسبت به حقی که بر آن هستیم بیرون آمدم و در گمراهی آن گروه هم هیچ شک و تردیدی نداشتم و می دانم که ایشان بر باطلند و تا دیشب هم بر همین حال بودم ولی دیشب به خواب دیدم سروشی پیش آمد اذان گفت و گواهی داد که خدایی جز خداوند نیست و محمد (ص) رسول خداوند است و بانگ نماز برداشت، موذن آنان هم همین گونه انجام داد و صف نماز بر پا شد ما نمازی یکسان گزاردیم و کتابی یکسان تلاوت کردیم و دعایی یکسان خواندیم. از دیشب گرفتار شک شدم و شبی را گذراندم که جز خداوند متعال کسی نمی داند بر من چه گذشته است. چون شب را به صبح آوردم نزد امیر المومنین رفتم و آن را برای او بازگو کردم فرمود: آیا عمار بن یاسر را دیده ای گفتم: نه. گفت: او را ملاقات کن و بنگر چه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 136

می گوید، از گفتارش پیروی کن. و برای این کار پیش تو آمده ام. عمار به او گفت: آیا صاحب آن پرچم سیاهی را که در مقابل و برای رویارویی من ایستاده است می شناسی آن پرچم عمرو عاص است که من همراه پیامبر (ص) سه بار با آن مقابله کرده و جنگیده ام و این بار چهارم است و نه تنها این بار بهتر از بارهای گذشته نیست، که این از همه آنها بدتر و تبهکارانه تر است. آیا خودت در جنگهای بدر و احد و حنین شرکت داشته ای یا پدرت شرکت داشته است که به تو خبر داده باشد گفت: نه.

عمار گفت: مواضع ما و پرچمهای ما همان مواضع پرچمهای رسول خداوند در جنگهای بدر و احد و حنین است و مواضع پرچمهای این گروه همان مواضع پرچمهای مشرکان احزاب است. آیا این لشکر و کسانی را که در آن هستند می بینی به خدا سوگند دوست می دارم که همه آنان و کسانی که با معاویه برای جنگ با ما آمده اند و از آنچه ما بر آن معتقدیم از ما جدا شده اند پیکری واحد می بودند و من آن را سر می بریدم و پاره پاره می کردم. به خدا سوگند خون همه آنان از ریختن خون گنجشگی حلال تر است. آیا تو ریختن خون گنجشگی را حرام می دانی گفت: نه، بلکه حلال است. عمار گفت: خون آنان هم همان گونه حلال است. آیا موضوع را برای تو روشن ساختم گفت: آری، عمار گفت: اینک هر کدام را دوست می داری انتخاب کن.

آن مرد بازگشت. عمار بن یاسر او را باز خواند و گفت: همانا ایشان بزودی ممکن است با شمشیرهای خود چنان بر شما ضربه زنند که باطل گرایان شما به شک و تردید افتند و بگویند اگر بر حق نمی بودند بر ما پیروز نمی شدند. به خدا سوگند آنان به اندازه خاشاکی که چشم مگسی را آلوده سازد بر حق نیستند و به خدا سوگند اگر ما را با شمشیرهای خود چنان ضربه بزنند که تا نخلستانهای هجر عقب برانند هر آینه می دانیم همه ما بر حقیم و آنان بر باطلند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 137

نصر می گوید: یحیی بن یعلی، از اصبغ بن نباته نقل می کرد که می گفته است: مردی پیش علی علیه السلام آمد و گفت: ای امیر المومنین ای قوم که با آنان جنگ می کنیم، دعوتمان یکی است و پیامبرمان یکی و نماز و حج ما هم یکسان است، بر آنان چه نامی بگذاریم گفت: آنان را همان گونه نام بگذار که خداوند در کتاب خود نام نهاده است. گفت: من تمام مطالبی را که در قرآن آمده است نمی دانم. علی (ع) گفت: مگر نشنیده ای که خداوند متعال در قرآن چنین فرموده است: «این پیامبران را برخی را بر برخی دیگر برتری داده ایم» تا آنجا که می فرماید: «و اگر خدای می خواست پس از فرستادن پیامبران و معجزاتی آشکار که برای مردم آمد با یکدیگر جنگ و دشمنی نمی کردند، ولی با یکدیگر اختلاف کردند. برخی از ایشان ایمان آوردند و برخی کافر شدند». پس چون اختلاف افتاد، ما به سبب آن که نسبت به خدا و پیامبر و قرآن و حق سزاوارتریم کسانی هستیم که ایمان آوردند و آنان کسانی هستند که کافر شدند و خداوند جنگ با ایشان را خواسته است. بنابراین بر طبق خواست و اراده خداوند با آنان جنگ کن.