[hadith]و من کلام له (علیه السلام) یصف أصحاب رسول الله و ذلک یوم صفین حین أمر الناس بالصلح‏:

وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا، مَا یَزیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَی‏ اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَاد الْعَدُوِّ، وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا، فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ؛ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبعُنَّهَا نَدَما.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 202

[در این خطبه که با عبارت «و لقد کنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله نقتل آبائنا و ابنائنا» (همانا که همراه رسول خدا (ص) بودیم و پسران و پدران خویش را می کشتیم) شروع می شود، مباحث زیر مطرح شده است ]:

فتنه عبد الله بن الحضرمی در بصره:

این خطبه را امیر المومنین علیه السّلام به هنگامی که ابن حضرمی از سوی معاویه به بصره آمد و امیر المومنین از یاران خود خواست به بصره حرکت کنند و آنان خودداری کردند ایراد فرموده است. ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی در کتاب الغارات می گوید: محمد بن یوسف، از حسن بن علی زعفرانی، از محمد بن عبد الله بن عثمان، از ابن ابی سیف، از یزید بن حارثه ازدی، از عمرو بن محصن نقل می کند که چون معاویه، محمد بن ابی بکر را در مصر کشت و بر آن سرزمین چیره شد، عبد الله بن عامر حضرمی را فرا خواند و به او گفت: به بصره برو که بیشتر مردم آن شهر در مورد عثمان، همین اندیشه ما را دارند و کشته شدن او را کاری بزرگ می دانند، وانگهی گروهی از ایشان در راه خونخواهی او کشته شده اند و بسیاری از ایشان مصیبت زده و کینه دار هستند و اگر کسی آنها را فراهم آورد و دعوت کند و در طلب خون عثمان بر آید دوست می دارند و از او پیروی می کنند، از قبیله ربیعه بر حذر باش و میان قبیله مضر فرود آی و با افراد قبیله ازد دوستی کن که بیشتر ایشان با تو خواهند بود و اندکی از ایشان چنین نیستند و به خواست خداوند با تو مخالفت نخواهند کرد.

عبد الله بن حضرمی به معاویه گفت: من تیری در ترکش تو هستم و کسی هستم که آزموده ای و دشمن کسانی هستم که با تو جنگ می کنند و یاری دهنده و پشتیبان تو در جنگ با قاتلان عثمان هستم. هرگاه می خواهی مرا پیش ایشان بفرست. گفت: انشاء الله فردا حرکت کن. او با معاویه بدرود گفت و از پیش او بیرون آمد. چون شب فرا رسید معاویه با یاران خود نشست. ضمن گفتگو از آنان پرسید: امشب ماه در کدام منزل از منازل فلکی در خواهد آمد گفتند: منزل سعد ذابح. معاویه را خوش نیامد و به ابن حضرمی پیام داد از جای خود حرکت مکن تا فرمان من به تو برسد، و از مجلس برخاست.

معاویه چنین مصلحت دانست که نامه یی به عمرو عاص که در آن هنگام از سوی معاویه کارگزار و حاکم مصر بود بنویسد و رأی و نظر او را در این مورد بخواهد، و برای او این نامه را فرستاد-  معاویه پس از جنگ صفین، به خود عنوان «امیر المومنین» داده بود و این پس از صدور رأی دو حکم بود: از بنده خدا معاویه امیر مؤمنان، به عمرو بن عاص. سلام بر تو و بعد من اندیشه یی کرده ام و می خواهم آن را انجام دهم و فقط منتظر آنم که از رأی و نظر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 203

تو در آن مورد آگاه شوم، اگر با من موافق باشی خدای را ستایش کرده و آن نظر را اجرا می کنم و اگر مخالف باشی از خداوند طلب خیر و هدایت می کنم. من در کار مردم بصره نگریستم و دیدم که بیشتر مردم آن شهر دوست ما و دشمن علی و شیعیان اویند که علی در واقعه یی که می دانی [جمل ] با ایشان در افتاد و کینه آن خونها در سینه های ایشان پایدار است او زدوده نمی شود. این را هم می دانی که کشتن محمد بن ابی بکر و تصرف مصر توسط ما، آتش تند یاران علی را در آفاق فرو نشانده و پیروان ما را هر کجا هستند سربلند کرده است، و به کسانی هم که در بصره با ما هم عقیده اند این خبر رسیده است و تا آنجا که فکر من می رسد هیچ گروهی از لحاظ شمار و مخالفت با علی همچون مردم بصره نیستند. چنین مصلحت دیدم که عبد الله بن عامر حضرمی را نزد مردم بصره بفرستم و او میان قبیله مضر فرود آید و با مردم قبیله ازد دوستی ورزد و از مردم ربیعه بر حذر باشد و او در طلب خون عثمان بر آید و از در افتادن علی با آنان [در جنگ جمل ] یاد آوری کند، یعنی همان جنگی که برادران و پدران و فرزندان شایسته مردم بصره را هلاک کرده است و امیدوارم با این کار بتواند آن منطقه مرزی را بر علی و شیعیان او بشوراند و تباه سازد و اگر سپاهیان علی از پیش رو و پشت سر مورد هجوم قرار گیرند کوشش آنان تباه و مکرشان باطل خواهد شد. این اندیشه من است، اندیشه و نظر تو چیست؟ فرستاده مرا بیش از یک ساعت که منتظر نوشتن پاسخ تو باشد معطل مکن. خداوند ما و ترا هدایت فرماید. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.

عمرو بن عاص در پاسخ به معاویه چنین نوشت: اما بعد، فرستاده و نامه ات رسید خواندم و رأی و اندیشه ات را دانستم و دریافتم و مرا بسیار خوش آمد و با خود گفتم آن کس که این موضوع را به فکر تو القاء کرده و بر جان تو دمیده است گویی خونخواه عثمان و انتقام گیرنده او بوده است، همانا که هیچ کار تو و ما از هنگامی که برای این جنگها حرکت کرده ایم و مردم جنگجو را فرا خوانده ایم و هیچ رأی و نظر مردم به اندازه این کاری که به آن الهام شده ای برای دشمن زیانبخش تر و برای دوست شادیبخش تر نبوده است رأی خود را استوار انجام بده و همانا مردی را برای این کار فرستاده ای که استوار و خردمند و خیرخواه است و متهم نیست و به او گمان بد نمی رود. و السّلام.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 204

چون نامه عمرو عاص به معاویه رسید، ابن حضرمی را فرا خواند. او پس از اینکه چند روز گذشت و معاویه فرمان حرکت نداد تصور می کرد که معاویه از فرستادن او برای آن کار خودداری کرده و پشیمان شده است. معاویه به ابن حضرمی گفت: در پناه برکت خداوند حرکت کن و نزد مردم بصره برو و میان قبیله مضر فرود آی و از مردم ربیعه بر حذر باش و با مردم ازد دوستی کن. کشته شدن عثمان و واقعه یی را که آنان را نابود کرد فرایادشان آور و برای هر کس که از تو شنوایی و اطاعت کند وعده و امید بده که نعمتهای دنیایی پایدار و بخششی خواهد بود که تا ما و او زنده باشیم و یکدیگر را از دست ندهیم برقرار خواهد بود. سپس با ابن حضرمی بدرود کرد و نامه یی به او سپرد و دستور داد چون به بصره برسد برای مردم بخواند و ابن حضرمی بیرون آمد.

عمرو بن محصن می گوید: هنگامی که ابن حضرمی از دمشق بیرون آمد من هم همراهش بودم و چون بیرون آمدیم و مقداری راه پیمودیم از جانب چپ ما آهویی که یک شاخش شکسته بود پدیدار شد. من به ابن حضرمی نگریستم به خدا سوگند دیدم نشانه کراهت و ناخوشایندی در چهره اش آشکار شد همچنان به راه خویش ادامه دادیم و به بصره رسیدیم و میان بنی تمیم فرود آمدیم. مردم بصره آمدن ما را شنیدند و هر کس که طرفدار عثمان بود پیش ما آمد و سران بصره نزد ما جمع شدند. ابن حضرمی حمد و ثنای خدا را بر زبان آورد و سپس چنین گفت: اما بعد، ای مردم همانا امام شما، عثمان بن عفان، را که امام هدایت بود علی بن ابی طالب (ع) به ستم کشت. شما خون او را مطالبه کردید و با قاتلانش جنگ کردید و خداوند از سوی مردم این شهر به شما پاداش ارزانی فرماید. سران برگزیده شما کشته شدند و خداوند برای شما برادرانی رساند که از دلیری ایشان باید ترسید و شمارشان بیرون از شمار است. آنان با دشمنان شما که شما را کشته بودند جنگ کردند و به خواسته و هدفی که می خواستند در حالی که صابر بودند رسیدند و به نتیجه مطلوب دست یافتند و برگشتند. اینک با آنان همدست شوید و یاریشان دهید و از خونهای ریخته شده خود یاد کنید تا سینه هایتان را از دشمن خود شفا بخشید.

ضحاک بن عبد الله هلالی برخاست و گفت: خداوند آنچه را که برای ما آورده ای و ما را به آن دعوت می کنی زشت بداراد. به خدا سوگند همان چیزی را برای ما آورده ای که دو یار تو طلحه و زبیر آوردند. آن دو پس از اینکه ما با علی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 205

بیعت کرده بودیم و برای حکومت او متفق و یکدل و بر راه راست بودیم آمدند و ما را به پراکندگی دعوت کردند و سخنان یاوه گفتند تا آنجا که با ظلم و ستم ما را به پراکندگی دعوت کردند و به جان یکدیگر انداختند و ما یکدیگر را کشتیم. به خدا سوگند که هنوز از آن بدبختی بزرگ نرسته ایم، هم اکنون هم همگی بر بیعت با این بنده صالح خدا [علی علیه السّلام ] هستیم که از لغزش چشم پوشی نمود و گنهکار را عفو کرد و او از حاضر و غایب ما بیعت گرفته است. آیا اکنون می خواهی به ما فرمان دهی تا شمشیرهای خود را از نیام آخته سازیم و به هم در افتیم و به یکدیگر ضربه بزنیم تا در نتیجه آن معاویه امیر شود و تو وزیرش باشی و حکومت را از علی برگردانیم به خدا سوگند یک روز از روزهای علی (ع) که همراه پیامبر (ص) بوده است بهتر از همه کارهای معاویه و خاندان معاویه است اگر چه تا دنیا باقی است باقی باشند.

عبد الله بن حازم سلمی برخاست و به ضحاک گفت: ساکت باش که تو شایسته آن نیستی که در کار عموم مردم سخن بگویی آن گاه روی به ابن حضرمی کرد و گفت: ما همه دست و یاران تو خواهیم بود و سخن همان است که تو گفتی و ما آن را دریافتیم و به هر کاری که می خواهی ما را دعوت کن. ضحاک به ابن حازم گفت: ای پسر کنیزک سیاه به خدا سوگند هر کس را که تو یاری دهی عزیز نمی شود و و آن کس را که تو رها کنی زبون نمی شود و به یکدیگر دشنام دادند.

نویسنده کتاب «الغارات» می گوید: ضحاک بن عبد الله هلالی همان کسی است که [درباره خود] چنین سروده است: «ای کسی که از نسب من می پرسی نسب من میان قبایل ثقیف و هلال است، مادرم اسماء و پدرم ضحاک است». و همو در مورد پسران عباس چنین سروده است: «تا آنجا که می دانیم در هیچ کوه و دشتی هیچ پدر و مادری چون شش پسر از شکم ام الفضل نزاییده اند. چه زن و مردی بزرگوارند، پدری که عموی پیامبری است که دارای فضیلت است و خاتم همه پیامبران».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 206

گوید: عبد الرحمان بن عمیر بن عثمان قرشی تمیمی برخاست و گفت: ای بندگان خدا ما شما را به اختلاف و پراکندگی فرا نمی خوانیم و نمی خواهیم با یکدیگر جنگ و ستیز کنید و القاب زشت به هم نسبت دهید بلکه ما شما را دعوت می کنیم که سخن خود را همسان کنید و برادران خود را که با شما هم عقیده اند یاری دهید و پراکندگی خود را اصلاح و با یکدیگر سازش کنید، اینک فرصت دهید، خدایتان رحمت کناد، به این نامه گوش فرا دهید و از آن کس که آنرا برای شما می خواند اطاعت کنید.

در این هنگام نامه معاویه را گشودند که در آن چنین آمده بود: از بنده خدا معاویه امیر مومنان به هر کس از مومنان و مسلمانان بصره که این نامه بر او خوانده می شود. سلام بر شما باد. اما بعد، همانا ریختن خونهای ناروا و کشتن افرادی که خداوند کشتن آنان را حرام فرموده است مایه هلاکتی سخت و زیانی آشکار است و خداوند از هر کس که آن را بریزد هیچ توبه و عوضی را نمی پذیرد. خدایتان رحمت کناد شما خود آثار عثمان بن عفان و روش او و عافیت دوستی و دادگری و مرزبانی او و پرداخت حقوق و دادخواهی برای مظلوم و محبت او را نسبت به اشخاص ضعیف می دانید، تا سرانجام شورشیان بر او شورش کردند و ستمکاران بر او هجوم بردند و او را که مسلمان محترمی بود تشنه کام و روزه دار کشتند و حال آنکه او میان ایشان خونی نریخته و هیچیک از ایشان را نکشته بود حتی ضربت شمشیر و تازیانه یی را نیز از او طلب نداشتند. و اینک ای مسلمانان شما را به خونخواهی او و جنگ با قاتلانش فرا می خوانیم. ما و شما بر کاری واضح و راهی راست و روشن هستیم و اگر شما با ما هماهنگ و متحد شوید شعله [فتنه ] خاموش می شود و سخن یکی می گردد و کار این امت سامان می یابد و شورشیان ستمگر که پیشوای خود را به ناحق کشته اند بر جای می نشینند و گرفتار گناهان و رفتار بد خویش خواهند شد. برای شما بر عهده من است که میان شما به کتاب خدا عمل کنم و در سال دوبار به شما حقوق بپردازم و هرگز از افزونی در آمد شما در جای دیگر مصرف نکنم و نبرم. اینک خدایتان رحمت کناد، به سوی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 207

آنچه فرا خوانده می شوید بشتابید و من مردی از صالحان را نزد شما فرستادم که از افراد امین و مورد اعتماد خلیفه مظلوم شما-  عثمان-  بوده و از کارگزاران و یاران او برای حق و هدایت شمرده می شود. خداوند ما و شما را در زمره کسانی قرار دهد که به [ندای ] حق پاسخ مثبت می دهند و آن را می شناسند و باطل را ناپسند می دانند و آن را انکار می کنند. و سلام و رحمت خدا بر شما باد.

گوید: چون این نامه برای آنان خوانده شد بیشترشان گفتند: شنیدیم و گوش به فرمانیم. گوید: محمد بن عبد الله بن عثمان، از علی، از ابو زهیر، از ابو منقر شیبانی نقل می کند که چون این نامه برای مردم بصره خوانده شد، احنف [بن قیس ] گفت: مرا در این کار دخالتی نخواهد بود و از این کار آنان کناره گیری کرد. عمرو بن مرجوم که از قبیله عبد القیس بود گفت: ای مردم به اطاعت خود پایدار باشید و بیعت خود را مشکنید تا گرفتار واقعه یی سخت و کوبنده نشوید که پس از آن از شما کسی بر جای نماند. همانا من برای شما خیر خواهی کردم و اندرز دادم ولی شما خیرخواهان و اندرز دهندگان را دوست نمی دارید.

ابراهیم بن هلال می گوید: محمد بن عبد الله، از ابن ابی سیف، از اسود بن قیس از ثعلبة بن عباد نقل می کند: چیزی که موجب استوار شدن رأی معاویه در فرستادن ابن حضرمی به بصره شد نامه یی بود که عباس بن ضحاک عبدی برای او نوشت. این شخص، طرفدار عثمان بود و با قوم خود، در دوستی با علی (ع) و یاری رساندن او مخالفت می کرد و نامه او چنین بود: اما بعد، به ما خبر رسید که به مردم مصر در افتادی، آنان که بر پیشوای خود ستم کردند و خلیفه خویش را به ستم و طمع کشتند. از این خبر چشمها روشن و نفس ها تسکین و شفا یافت و دلهای اقوامی که از کشته شدن عثمان ناخوش و از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 208

دشمنان او کناره گیر و برای شما دوست و به حکومت تو راضی هستند شاد شد و اگر مصلحت بدانی برای ما امیری پاکدل و خردمند و پارسای و دیندار گسیل داری تا به خونخواهی عثمان قیام کند، این کار را انجام بده که من چنین گمان دارم مردم گرد تو فراهم می شوند و ابن عباس هم در شهر نیست و السلام.

گوید: چون معاویه نامه او را خواند گفت: تصمیمی جز آنچه این شخص برای من نوشته است نخواهم گرفت و پاسخ او را چنین نوشت: اما بعد نامه ات را خواندم و اندرز و خیرخواهی ترا دانستم و رأی ترا پذیرفتم. خدایت رحمت کند و استوارت بدارد، و خداوند تو را هدایت کند. بر این رأی درست خود استوار باش. گویا مردی را که خواسته ای پیش تو آمده باشد و گویا آن سپاه نیز هم اکنون بر تو بر آمده و رسیده باشد، زنده و شاد باشی. و السلام.

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله، از علی بن ابی سیف، از ابو زهیر نقل می کند که چون ابن حضرمی میان قبیله بنی تمیم فرود آمد به سران بصره پیام داد که پیش او آمدند. او گفت: مرا به حق پاسخ دهید و بر این کار مرا یاری دهید. گوید: امیر بصره در آن هنگام زیاد بن عبید بود که عبد الله بن عباس او را به جانشینی خود نشانده بود و خود برای تسلیت گویی در مورد کشته شدن محمد بن ابی بکر به حضور امیر المومنین علی علیه السّلام رفته بود. ابن ضحاک [صحار بن عباس ] برخاست و به ابن حضرمی گفت: آری سوگند به کسی که برای او سعی می کنم و از او می ترسم همانا که ترا با شمشیرها و دستهای خود یاری خواهیم داد.

مثنی بن مخرمة عبدی برخاست و گفت: نه، سوگند به کسی که خدایی جز او نیست اگر به جایی که آمده ای بر نگردی همانا که با دستها و شمشیرهای خود با تو جنگ خواهیم کرد و با تیرها و سر نیزه های خود با تو پیکار می کنیم. می گویی که ما پسر عموی رسول خدا (ص) را که سرور مسلمانان است رها کنیم و به اطاعت فردی از احزاب که سرکش است در آییم؟ به خدا سوگند این کار هرگز صورت نمی گیرد تا لشکرها گسیل داریم و تیغها را در جمجمه ها فرو نشانیم.

ابن حضرمی روی به صبرة بن شیمان ازدی کرد و گفت: ای صبرة تو سالار

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 209

قوم خود و یکی از بزرگان عرب و از خونخواهان عثمانی. رأی ما رأی تو و رأی تو رأی ماست و گرفتاری آن قوم بر تو و عشیره ات چنان بوده است که چشیده ای و دیده ای، اکنون مرا یاری ده و مواظب من باش. صبرة به او گفت: اگر پیش من آیی و در خانه ام سکونت کنی ترا یاری می دهم و از تو دفاع می کنم. ابن حضرمی گفت: امیر المومنین معاویه به من دستور داده است میان قوم او که از قبیله مضرند فرود آیم. گفت: از آنچه فرمانت داده است اطاعت کن، و از پیش او رفت. مردم به ابن حضرمی روی آوردند و پیروانش بسیار شدند. زیاد بن عبید از این کار ترسید و در حالی که در دار الامارة بود به حصین بن منذر و مالک بن مسمع پیام فرستاد و آن دو را خواست و چون آمدند نخست حمد و ثنای خداوند را بجا آورد و سپس گفت: همانا شما یاران و شیعیان و افراد مورد اعتماد امیر المومنین علی هستید و این مرد با آنچه به اطلاع شما رسیده اینجا آمده است. اینک مرا پناه دهید تا فرمان و نظر امیر المومنین برای من برسد. مالک بن مسمع گفت: این موضوع قابل تأملی است من باید برگردم و با کسان دیگر تبادل نظر کنم. حصین بن منذر گفت: بسیار خوب ما این کار را می کنیم و هرگز تو را رها و تسلیم نخواهیم کرد.

زیاد از آن قوم چیزی که او را مطمئن سازد ندید، این بود که به صبرة بن شیمان ازدی پیام فرستاد و گفت: ای پسر شیمان تو سالار قوم خود و یکی از بزرگان این شهری و اگر بزرگی وجود داشته باشد تو خواهی بود. آیا مرا پناه می دهی و از من و بیت المال مسلمانان دفاع می کنی که من امین بر بیت المال هستم گفت: آری به شرط آنکه از جای خود بیرون آیی و به خانه من ساکن شوی از تو دفاع می کنم. «زیاد» گفت: من این کار را انجام می دهم. پس شبانه از خانه خود بیرون آمد و در خانه صبرة بن شیمان منزل کرد و تا آن زمان معاویه مدعی برادری «زیاد» نشده بود و معاویه آن ادعا را پس از رحلت امیر المومنین علی کرد. زیاد برای عبد الله بن عباس چنین نوشت: برای امین عبد الله بن عباس، از زیاد بن عبید. سلام بر تو باد و بعد همانا عبد الله بن عامر بن حضرمی از سوی معاویه آمده و میان بنی تمیم منزل کرده است او به خونخواهی عثمان و جنگ دعوت می کند و بیشتر مردم بصره با او بیعت کرده اند. من که چنین دیدم به قبیله ازد و صبرة بن شیمان و قوم او پناه بردم تا مرا و بیت المال

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 210

را حفظ کنند. پس کاخ حکومتی را ترک کردم و میان ایشان منزل ساختم. قبیله ازد با من همراهند. شیعیان امیر المومنین که از شجاعان و سوارکاران قبایل هستند نزد من آمد و شد دارند و شیعیان عثمان نزد ابن حضرمی می روند و کاخ نیز از وجود ما و ایشان تهی گشته است. این موضوع را به امیر المومنین گزارش بده تا در آن باره تصمیم بگیرد و هر چه زودتر از نتیچه و نظر خودت مرا آگاه کن. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.

گوید: ابن عباس موضوع را به علی (ع) گزارش داد و خبر در کوفه میان مردم منتشر شد. در بصره هم افراد قبایل بنی تمیم و قیس و کسانی که طرفدار عثمان بودند به ابن حضرمی گفتند اکنون که زیاد، کاخ حکومتی را تخلیه کرده است او بدانجا رود. و همین که ابن حضرمی برای این کار آماده شد و یاران خود را فرا خواند، افراد قبیله ازد سوار شدند و به ابن حضرمی و یارانش پیام فرستادند که به خدا سوگند ما نمی گذاریم شما به کاخ بیایید و کسی را که ما راضی نیستیم و او را خوش نمی داریم در آن فرود آورید تا اینکه مردی برای این کار بیاید که مورد رضایت ما و شما باشد. یاران ابن حضرمی هیچ چیز جز رفتن به کاخ را نپذیرفتند و ازدیان هم هیچ چیز جز جلوگیری از ایشان را نپذیرفتند. احنف بن قیس سوار شد و به یاران ابن حضرمی گفت: به خدا سوگند شما برای تصرف کاخ حکومتی از اینان سزاوارتر نیستید و شما را نشاید که کسی را که خوش نمی دارند بر ایشان امیر سازید، برگردید. آنان چنان کردند، سپس پیش مردم ازد آمد و گفت: کاری که شما خوش ندارید صورت نخواهد گرفت و فقط آنچه را که دوست می دارید انجام خواهد شد خدایتان رحمت کناد برگردید. آنان هم برگشتند.

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله بن ابی سیف، از کلبی نقل می کند که چون ابن حضرمی به بصره آمد و وارد شد در قبیله بنی تمیم و در خانه سبیل فرود آمد. بنی تمیم و عشایر قبیله مضر را فراخواند. زیاد به ابو الاسود ولی گفت: آیا می بینی که مردم بصره چگونه گوش به سخن معاویه می دهند من هم برای خودم امیدی در قبیله ازد نمی بینم. ابو الاسود گفت: اگر آنان را ترک کنی ترا یاری نخواهند داد

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 211

ولی اگر میان ایشان باقی بمانی از تو دفاع خواهند کرد.

زیاد همان شب از خانه خود بیرون آمد و نزد صبرة بن شیمان حدانی ازدی رفت. صبره او را پناه داد و چون شب را به صبح آورد به او گفت: ای زیاد، برای ما شایسته نیست که تو بیش از همین امروز را میان ما به صورت مخفی و پوشیده اقامت کنی، و برای زیاد منبر و تختی در مسجد حدان نهاد و چند نگهبان برای او گماشت و زیاد با آنان در مسجد حدان نماز گزارد.

ابن حضرمی بر آن بخش از بصره که در اختیارش بود چیره شد و خراج آن را هم گرفت. افراد قبیله ازد نیز بر زیاد جمع شدند. زیاد منبر رفت و پس از حمد و ستایش خداوند چنین گفت: ای مردم ازد، شما نخست دشمنان من بودید و اینک دوستان و سزاوارترین مردم نسبت به من شدید. اگر من میان بنی تمیم بودم و ابن حضرمی میان شما بود در حالی که شما پشتیبان او می بودید من هیچ طمعی به پیروزی بر او نداشتم اینک که شما طرفدار من هستید ابن حضرمی هیچ امیدی به غلبه بر من ندارد و پسر «هند جگر خواره» که همراه بازماندگان احزاب و اولیای شیطان جنگ می کند به هیچ روی به غلبه نزدیک تر از امیر المومنین نیست که همراه مهاجران و انصار است. من امروز میان شما در کمال ضمانت و همچون امانتی هستم که به شما سپرده شده ام. ما گرفتاری و در افتادن شما را در جنگ جمل دیدیم، اکنون همان گونه که بر باطل پایداری کردید بر حق پایداری کنید که برای شما افتخاری جز در دلیری نیست و برای ترس و بیم، عذر شما پذیرفته نیست.

در این هنگام شیمان پدر صبرة که در جنگ جمل شرکت نداشته و غایب بود، برخاست و گفت: ای گروه ازد، عواقب جنگ جمل برای شما جز بدنامی نداشت شما که دیروز بدخواه علی علیه السّلام بودید امروز هواخواه او باشید، و بدانید که تسلیم کردن شما او را، خواری و وانهادن او برای شما ننگ به شمار می رود، و حال آنکه شما قبیله ای هستید که عرصه شما صبر و شکیبایی و فرجام شما وفاداری است. اگر این قوم با سالار خود برای جنگ حرکت کردند شما هم حرکت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 212

کنید و اگر آنان از معاویه مدد خواستند شما هم از علی (ع) مدد بخواهید و اگر آنان با شما عهد و پیمان بستند شما هم چنین کنید.

پس از او پسرش صبره برخاست و گفت ای گروه ازد ما روز جنگ جمل گفتیم از شهر خود دفاع و از مادر خویش [عایشه ] اطاعت می کنیم و خون خلیفه مظلوم خود را مطالبه می کنیم، و در جنگ سخت کوشیدیم و پس از گریختن مردم باز هم پایداری کردیم تا آنجا که کسانی از ما کشته شدند که پس از آنان خیری در ما نیست. این زیاد هم امروز پناهنده شماست و پناهنده در ضمانت است و از علی چنان نمی ترسیم که از معاویه. پس جانهای خود را به ما ارزانی دارید و از پناهنده خویش دفاع کنید یا او را به جای امنی برسانید. مردم ازد گفتند: ما پیرو شما هستیم او را پناه دهید. زیاد خندید و به صبره گفت: می ترسید نتوانید در مقابل بنی تمیم ایستادگی کنید. صبره گفت: اگر احنف بن قیس را بیاورند پدرم را به مقابله با آنان می آوریم و اگر حباب را بیاورند من خود به مقابله می آیم هر چند میان ایشان جوانان بسیاری باشند [ما هم جوانان بسیار داریم ] زیاد گفت: من شوخی کردم.

بنی تمیم همین که دیدند قبیله ازد در دفاع از زیاد ایستاده اند به آنان پیام دادند شما دوست خود را از قبیله بیرون کنید ما هم ابن حضرمی را بیرون می کنیم. هر کدام از دو امیر یعنی علی و معاویه که پیروز شدند همگی به اطاعت او در می آییم و همگان خود را نابود نکنیم. ابو صبرة به آنان پیام داد: این پیشنهاد را ممکن بود پیش از پناه دادن به زیاد بپذیریم، به جان خودم سوگند که بیرون کردن زیاد با کشتن او یکسان است و شما می دانید که ما او را فقط از روی کرم پناه داده ایم.از این موضوع بگذرید.

گوید: ابو الکنود نقل می کرد که شبث بن ربعی به علی (ع) گفت: ای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 213

امیر المومنین کسی پیش این عشیره تمیم بصره بفرست و آنان را به اطاعت و لزوم بیعت خود فرا خوان و مردم قبیله ازد عمان را که مردمی بیگانه و ناپسندند بر آنان چیره مگردان، که یک تن از قوم خودت برای تو بهتر از ده تن از دیگران است. مخنف بن سلیم ازدی به او گفت: بیگانه ناپسند کسی است که عصیان خداوند و مخالفت با امیر المومنین کند و آنان قوم تو هستند و دوستدار نزدیک کسی است که اطاعت خداوند کند و امیر المومنین را یاری دهد و آنان قوم من هستند که یکی از ایشان برای امیر المومنین بهتر از ده تن از قوم تو هستند.

امیر المومنین علیه السّلام فرمود: خاموش باشید، ای مردم بس کنید و باید که اسلام و وقار آن شما را از ستم کردن و ناسزا گفتن به یکدیگر باز دارد و باید به شما وحدت کلمه ببخشد و به دین خدا پایبند باشید که از کسی جز آن را نمی پذیرد و بر کلمه اخلاص پایدار بمانید که مایه قوام دین و حجت خدا بر کافران است و یاد آورید هنگامی را که شما اندک بودید و مشرک و دشمن یکدیگر بودید و پراکنده، و خداوند با اسلام میان شما الفت بخشید و شمارتان بسیار شد و هماهنگ و دوست شدید، اکنون پس از هماهنگی، پراکنده و پس از دوستی، دشمن یکدیگر مشوید و هرگاه فتنه یی میان مردم دیدید که عشایر و قبایل خود را به کمک فرا می خوانند با شمشیر آهنگ سرشناسان و بزرگان ایشان کنید تا به سوی خدا و کتابش و سنت پیامبرش پناهنده شوند. اما این گونه حمیت و غیرت از خطرات شیطان است، از آن باز ایستید ای بی پدران تا پیروز و رستگار شوید.

آن گاه امیر المومنین علیه السّلام اعین بن ضبیعه مجاشعی را فرا خواند و به او فرمود: ای اعین آیا به تو خبر نرسیده است که قوم تو در بصره همراه ابن حضرمی بر کارگزار من شورش کرده اند و مردم را به جدایی و مخالفت با من فرا می خوانند و این گمراهان نابکار را بر ضد من یاری می دهند. گفت: ای امیر المومنین اندوهگین مباش و آنچه ناخوش می داری هرگز مباد، مرا به سوی ایشان بفرست من متعهدم که آنان را به اطاعت برگردانم و جمع ایشان را پراکنده سازم و ابن حضرمی را از بصره تبعید کنم یا او را بکشم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 214

علی (ع) فرمود: هم اکنون برو. و از حضورش بیرون آمد و حرکت کرد تا به بصره رسید. اینها که گفتیم روایت ابن هلال صاحب کتاب الغارات بود.

واقدی می گوید: علی علیه السّلام از بنی تمیم کوفه چند روز پیاپی خواست که کسانی از ایشان به بصره بروند و کار ابن حضرمی را چاره کنند و شورش بنی تمیم بصره را که او را پناه داده اند فرو نشانند. هیچ کس پاسخ مثبت نداد. برای آنان سخنرانی کرد و فرمود: آیا این جای شگفتی نیست که قبیله ازد مرا یاری دهد و قبیله مضر مرا رها کند و شگفت تر از این آنکه تمیم کوفه از یاری من باز ایستد و تمیم بصره با من مخالفت ورزد و از گروهی از ایشان می خواهم دلیری کنند و به سوی برادران خود بروند و آنان را به هدایت فراخوانند، اگر پذیرفتند چه بهتر وگرنه جنگ و ستیز خواهد بود. ولی گویی من با گروهی کر و گنگ سخن می گویم که هیچ گفتگویی را در نمی یابند و هیچ ندایی را پاسخ نمی دهند، و همه این بیم از دلیری آنها و دوستی زندگی است. همانا ما همراه رسول خدا (ص) بودیم پدران و پسران خود را می کشتیم... تا آخر خطبه.

واقدی می گوید: اعین بن ضبیعة مجاشعی بر خاست و گفت: ای امیر المومنین من به خواست خداوند این فتنه را از میان بر می دارم و برای تو تعهد می کنم که ابن حضرمی را بکشم یا از بصره بیرونش کنم. علی (ع) به او فرمان داد آماده حرکت شود و او حرکت کرد و به بصره رسید.

ابراهیم بن هلال ثقفی می گوید: چون اعین به بصره رسید و نزد زیاد، که میان قبیله ازد بود رفت، زیاد به او خوشامد گفت و او را کنار خود نشاند. اعین به زیاد گزارش داد که علی علیه السّلام به او چه فرموده و او چه پاسخ داده و نظرش چیست. در همان حال نامه یی از امیر المومنین علی (ع) برای زیاد رسید که در آن چنین آمده بود: از بنده خدا علی امیر المومنین به زیاد بن عبید. درود بر تو، اما بعد، من اعین بن ضبیعه را فرستادم که قوم خود را از گرد ابن حضرمی پراکنده سازد، مراقب باش که چه کار می کند اگر این کار را انجام داد و به آنچه که تصور می کند رسید و آن اوباش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 215

پراکنده شدند، چیزی است که خواسته ماست و اگر جریان کار آن قوم را به ستیزه جویی و نافرمانی کشاند، همراه کسانی که مطیع تو هستند با کسانی که نافرمانی می کنند جنگ کن. اگر همان گونه که گمان من است بر ایشان پیروز شدی چه بهتر وگرنه با آنان در جنگ و گریز باش و آنان را معطل کن که گردانهای مسلمانان نزد تو بر آیند و برسند و خداوند تبهکاران ستمگر را بکشد و مومنان بر حق را نصرت دهد. و السلام. زیاد آن نامه را خواند و برای اعین هم خواند. اعین به زیاد گفت: من امیدوارم به خواست خداوند متعال این کار چاره شود. و از پیش زیاد بیرون آمد و به منزل خویش رفت و گروهی از مردان قوم خود را فرا خواند و پس از حمد و ستایش خداوند چنین گفت: ای قوم چرا و به چه سبب خود را به کشتن می دهید و خون خودتان را به باطل و همراه گروهی از سفلگان و اشرار می ریزید. به خدا سوگند من پیش شما نیامدم مگر اینکه لشکرها برای گسیل داشتن به جنگ شما فراهم شده بود. اینک اگر به حق برگردید از شما پذیرفته می شود و دست بر می دارند و اگر نپذیرید به خدا سوگند مایه درماندگی و ریشه کن شدن شما خواهد بود.

آنان گفتند: شنوا و فرمانبرداریم. گفت هم اکنون در پناه برکت خدا حرکت کنید. و همراه آنان به مقابله کسانی که بر ابن حضرمی جمع شده بودند رفت. آنان هم همراه ابن حضرمی بیرون آمدند و مقابل یکدیگر صف کشیدند. اعین تمام روز را برابر ایشان ایستاد و آنان را سوگند می داد و می گفت: ای مردم. ای قوم من بیعت خود را مشکنید و جان خود را در معرض نیستی قرار مدهید. شما که خود دیدید و آزمودید که خداوند در آن هنگام که بیعت خویش را شکستید و مخالفت کردید با شما چه کرد، از این کار دست بردارید. میان اعین و آنان جنگی صورت نگرفت ولی او را دشنام و ناسزا می دادند.

اعین از مقابل آنان برگشت در حالی که به انصاف آنان امید داشت. چون اعین به خانه خویش برگشت ده تن که مردم گمان می کردند از خوارج هستند او را تعقیب و غافلگیر کردند و در حالی که او در بستر بود با شمشیرهای برهنه بر او نواختند. او که گمان نمی کرد چنین کاری پیش آید برهنه بیرون جست و می دوید آنان میان راه به او رسیدند و او را کشتند. چون اعین کشته شد زیاد تصمیم گرفت همراه افراد

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 216

قبیله ازد که با او بودند و دیگر شیعیان علی علیه السّلام به ابن حضرمی حمله کند.

قبیله بنی تمیم به قبیله ازد پیام دادند که به خدا سوگند ما به پناهنده شما [زیاد] که پناهش دادید تعرضی نکردیم به مال او هم دست نزدیم. مال او و هر کس که هم عقیده ما نیست از خودشان باشد. بنابر این از جنگ با ما و پناهنده ما چه می خواهید قبیله ازد پس از دریافت این پیام جنگ با آنان را نپسندیدند. زیاد برای امیر المومنین علیه السّلام چنین نوشت: اما بعد، ای امیر المومنین اعین بن ضبیعة از جانب تو با کوشش و اخلاص و یقین و صداقت آمد و کسانی از قوم خود را که از او اطاعت می کردند جمع کرد و آنان را به اطاعت و اتحاد تشویق کرد و از پراکندگی و مخالفت بر حذر داشت و سپس همراه کسانی که مطیع او بودند در برابر مخالفان خود ایستاد و تمام روز را بر این حال بود. این اقدام او مخالفان را ترساند و گروه بسیاری از کسانی که قصد یاری ابن حضرمی را داشتند از اطراف او پراکنده شدند و کار تا شبانگاه بر همین وضع بود و چون اعین شب به خانه برگشت تنی چند از این خوارج از دین بیرون شده بر او شبیخون بردند و غافلگیرش ساختند و کشته شد، خدایش رحمت کناد. من تصمیم داشتم به ابن حضرمی حمله کنم کاری پیش آمد که به این فرستاده خود گفته ام گزارش دهد. اینک عقیده من بر این است که اگر امیر المومنین هم با عقیده ام موافق باشد جاریة بن قدامه تمیمی را پیش اینان گسیل دارد که او تیزبین و میان قوم مطاع محترم و بر دشمن امیر المومنین سختگیر است و اگر او بیاید به خواست و فرمان خداوند میان ایشان تفرقه خواهد افکند. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر امیر المومنین باد.

چون نامه رسید علی (ع) جاریة بن قدامه را خواست و به او فرمود ای پسر قدامة آیا باید چنین باشد که افراد قبیله ازد از کارگزار و بیت المال من دفاع کنند و قبیله مضر با من ستیز و مخالفت کنند و حال آنکه خداوند با ما نسبت به آنان کرامت را آغاز کرده و هدایت را به آنان شناسانده است و اینک شایسته است که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 217

آنان مردم را به گروهی فرا خوانند که با خدا و رسولش ستیز کردند و خواستند نور خداوند سبحان را خاموش کنند تا سرانجام کلمه خدا برتری یافت و کافران هلاک شدند. جاریة گفت: ای امیر المومنین مرا پیش ایشان بفرست و از خداوند بر [علیه ] آنان یاری بخواه. فرمود: ترا پیش ایشان می فرستم و از خداوند بر آنان یاری می خواهم.

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله، از ابن ابی سیف، از سلیمان بن ابی راشد، از کعب بن قعین نقل می کند که می گفته است: من هم از کوفه همراه پنجاه تن از بنی تمیم با جاریه به بصره رفتم و میان آن گروه هیچ کس جز من یمانی نبود و من در تشیع خود سخت استوار بودم. به جاریه گفتم: اگر می خواهی همراه تو باشم و اگر می خواهی به قوم خود بپیوندم. گفت: حتما با من باش که به خدا سوگند، دوست دارم پرندگان و چهار پایان هم علاوه بر انسانها مرا برای پیروزی بر ایشان یاری دهند.

گوید: کعب بن قعین می گفته است که علی علیه السّلام همراه جاریه نامه یی نوشت و فرمود: این نامه را برای یاران خود در بصره بخوان. ما حرکت کردیم و چون وارد بصره شدیم، جاریه نخست نزد زیاد رفت. زیاد به او خوشامد گفت و او را کنار خود نشاند و ساعتی با یکدیگر آهسته سخن گفتند و چیزهایی از یکدیگر پرسیدند، و جاریه بیرون آمد. مهمترین سفارش زیاد به جاریه این بوده است که بر جان خود مواظب باش و بر حذر باش که مبادا گرفتار چیزی شوی که آن یار تو که پیش از تو آمد گرفتار آن شد. جاریه از خانه زیاد بیرون آمد و میان قبیله ازد برپا خاست و گفت: خداوند به شما بهترین پاداشی را که به قبیله یی می دهد ارزانی فرماید. چه زحمتی بزرگ بر عهده شماست و چه نیکو آزمایشی دادید و چه خوب فرمانبردار امیر خود هستید.

شما حق را در همان حال که دیگران آن را نشناختند و تباه کردند شناختید و در همان حال که آنان هدایت را نشناختند و رها کردند شما به هدایت فرا خواندید. سپس نامه علی (ع) را بر ایشان و بر شیعیانی که همراهش بودند و بر دیگران خواند و در آن چنین آمده بود: از بنده خدا علی امیر المومنین به هر کس از مومنان و مسلمانان بصره که این

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 218

نامه بر او خوانده می شود. سلام بر شما باد، اما بعد همانا که خداوند بردبار و دارای تحمل و مهلت است. پیش از حجت و برهان به کیفر دادن شتاب نمی کند و گناهکار را در مرحله نخست عقوبت نمی نماید، بلکه توبه را می پذیرد و همچنان مهلت می دهد و از بازگشت از گناه خشنود می شود تا حجت و برهان، بزرگتر و برای معذرت رساتر باشد. پیش از این بیشتر شما چنان ستیزه جویی کردید که مستحق عقوبت بودید. من از گنهکار شما در گذشتم و از گریختگان شما شمشیر بداشتم و از هر کدامتان که روی به من آوردید عذرتان را پذیرفتم و از شما بیعت گرفتم. اینک اگر به بیعت من وفا کنید و نصیحت مرا بپذیرید و به اطاعت از من پایدار باشید میان شما به احکام قرآن و سنت و راه حق عمل خواهم کرد و راه هدایت را میان شما بر پا می دارم، و به خدا سوگند هیچ کارگزار و حاکمی را پس از محمد (ص) از خودم داناتر به آن احکام و عمل کننده تر به گفتار نمی دانم. این گفتار خود را صادقانه می گویم و نسبت به گذشتگان نکوهشی ندارم و کار آنان را کم و اندک نمی شمرم.

و اگر هوسهای هلاکتبار و نابخردان ستم پیشه شما را به ستیز با من وادارند و بخواهید با من مخالفت کنید همانا که اسبان نژاده خویش را نزدیک آورده و اشتران خویش را آماده ساخته ام و سوگند به خداوند که اگر مرا ناچار از حرکت به سوی خود کنید چنان با شما در خواهم افتاد و چنان ضربتی بر شما خواهم زد که جنگ جمل در قبال آن چون «لیسیدن لیسنده ای باشد» و همانا گمان من چنین است که به خواست خداوند خود را در معرض هلاکت قرار مدهید. این نامه را هم به عنوان حجت برای شما فرستادم و پس از آن هرگز برای شما نامه یی نخواهم نوشت. اگر خیرخواهی و اندرز مرا نپذیرفتید و با فرستاده ام ستیز کردید خودم به خواست خداوند متعال به جانب شما خواهم آمد. و السّلام. گوید: چون این نامه بر مردم خوانده شد صبرة بن شیمان برخاست و گفت: شنیدیم و اطاعت کردیم و ما با هر کس که امیر المومنین با او جنگ کند در حال جنگیم و با هر کس که صلح کند در صلح خواهیم بود، ای جاریه اگر توانستی با همین افراد قوم خود دیگران از قومت را کفایت کنی چه بهتر، اگر دوست داری ما ترا یاری کنیم یاری خواهیم داد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 219

سران و بزرگان مردم هم برخاستند و همین گونه و نزدیک به آن سخن گفتند. جاریه به هیچیک از آنان اجازه نداد که همراه او برود و خود پیش بنی تمیم رفت. زیاد میان قبیله ازد برخاست و چنین گفت: ای گروه ازد آنان دیروز در حال آشتی بودند و امروز به حال جنگ در آمدند و حال آنکه شما در حال جنگ بودید و به حال صلح در آمدید و من به خدا سوگند شما را برای پناهنده شدن نپذیرفتم مگر پس از تجربه، و میان شما اقامت نکردم مگر با اندیشه و آرزو، و شما تنها به این راضی نشدید که مرا پناه دهید تا آنکه برای من تخت و منبر و یاران و نگهبانان فراهم آوردید و منادی و مراسم نماز جمعه مرا رو به راه کردید و من نزد شما هیچ چیز جز همین درهمهای مالیات را از دست نداده ام که امروز نتوانسته ام بگیرم و آن را نیز به خواست خداوند فردا خواهم گرفت و بدانید که جنگ کردن امروز شما با معاویه در دین و دنیای شما هموارتر و آسانتر از جنگ کردن دیروز شما با علی است. اینک جاریة بن قدامه پیش شما آمده است و علی (ع) او را برای اینکه کار قوم خود را در هم بشکند فرستاده است و به خدا سوگند او امیری نیست که لازم باشد از او فرمان ببرید و اگر به خواسته خود در قومش برسد به حضور امیر المومنین باز می گردد یا تابع من خواهد بود و شما سران و بزرگان و تنها قبیله مهم بصره هستید. او را به سوی قومش بفرستید البته اگر به نصرت دادن شما محتاج شد چنانچه مصلحت دانستید به یاری او خواهید رفت.

در این هنگام شیمان پدر صبرة برخاست و گفت: ای زیاد به خدا سوگند اگر روز جنگ جمل همراه قوم خود می بودم امید می داشتم که با علی جنگ نکنند، ولی آن کار با آنچه در آن بود گذشت، روزی بود به روزی و کاری در قبال کاری و خداوند برای پاداش دادن به نیکی شتاب کننده تر از کیفر دادن به بدی است. توبه همراه حق و عفو و گذشت باید با پشیمانی از گناه همراه باشد. اگر این موضوع تنها فتنه و آزمایشی می بود مردم را دعوت می کردیم که از خونها درگذرند و کارها را از سر بگیرند، ولی موضوع جماعتی در میان است که خونهای ایشان محترم است و باید در قبال جراحتها قصاص کرد. در عین حال ما با تو هستیم آنچه را که تو دوست بداری دوست می داریم. زیاد از سخنان او تعجب کرد و گفت: [سخنوری ] چون این، میان مردم گمان نمی دارم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 220

پس از او پسرش صبرة برخاست و گفت: به خدا سوگند ما به مصیبتی در دین و دنیای خود چون مصیبتی که در جنگ جمل بود گرفتار نشده ایم. اینک امیدواریم امروز با اطاعت از فرمان خداوند و امیر المومنین آن آلودگی را از خود بزداییم. اما تو ای زیاد به خدا سوگند که تا ترا به سلامت به خانه ات برنگردانیم نه تو به آنچه در ما آرزو داشته ای رسیده ای و نه ما به آنچه برای تو آرزو داشته ایم رسیده ایم و ما به خواست خداوند متعال فردا ترا به خانه ات بر می گردانیم و چون این کار را انجام دادیم نباید هیچکس بیش از ما به تو [وابسته تر و] سزاوارتر باشد و اگر چنان نکنی کاری کرده ای که مانند تو نخواهد کرد، و ما به خدا سوگند از جنگ با علی برای آخرت خود بیم داریم و از جنگ با معاویه در دنیا آن بیم را نداریم و به هر حال تو خواسته خود را مقدم و خواسته ما را موخر بدار که ما همگان همراه و مطیع تو هستیم. سپس خنقر حمانی برخاست و گفت: ای امیر اگر تو از ما به همان چیزی که از غیر ما راضی می شوی راضی باشی ما به آن بسنده نمی کنیم. اگر می خواهی ما را به مقابله این قوم ببر و به خدا سوگند، ما در هیچ جنگی رویاروی نشده ایم مگر آنکه به عفو و گذشت خود بیش از کوشش در جنگ توجه داشته ایم، جز در جنگ گذشته [نبرد جمل ].

ابراهیم ثقفی می گوید: جاریة بن قدامه نخست با قوم خویش سخن گفت که به او پاسخ [مناسب ] ندادند بلکه گروهی از سفلگان به جنگ او بیرون آمدند و پس از اینکه به او دشنام دادند و بدگویی کردند با او در آویختند. جاریه به زیاد و قبیله ازد پیام فرستاد و از ایشان یاری خواست و گفت: به یاری او حرکت کنند. قبیله ازد همراه زیاد بیرون آمدند. ابن حضرمی در حالی که عبد الله بن خازم سلمی را بر سواران خود گماشته بود به جنگ آمد و ساعتی جنگ کردند. شریک بن اعور حارثی-  که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 221

از شیعیان علی (ع) و دوست جاریة بن قدامه بود-  به جاریه گفت: اجازه می دهی با دشمن تو جنگ کنم گفت: آری، چیزی نگذشت که بنی تمیم را شکست دادند و آنان را وادار به پناهنده شدن در خانه سنبل سعدی کردند. آنان ابن حضرمی را در آن خانه محاصره کردند. مردی از بنی تمیم همراه عبد الله بن خازم سلمی آمد و آن دو هم به آن خانه پناه بردند. در این حال مادر عبد الله بن خازم که زنی سیه چرده و از مردم حبشه بود و عجلی نام داشت کنار خانه آمد و عبد الله را صدا کرد. عبد الله از فراز بام خود را به مادر نشان داد. مادرش گفت: پسرم نزد من آی. عبد الله نپذیرفت مادر روسری خود را برداشت و موهای خود را برهنه کرد و از او خواست فرود آید. او همچنان خودداری می کرد. مادر گفت: به خدا سوگند اگر فرود نیایی تن خود را برهنه می کنم و دست به سوی جامه های خود برد. عبد الله بن خازم که چنان دید فرود آمد و مادرش دست او را گرفت و با خود برد. جاریة بن قدامة و زیاد آن خانه را محاصره کردند. جاریه گفت: برای من آتش بیاورید. مردم ازد گفتند: ما اهل آتش زدن و سوزاندن با آتش نیستیم، آنان قوم تو هستند و خود داناتری. جاریة آن خانه را بر ایشان آتش زد. ابن حضرمی همراه هفتاد مرد که یکی از ایشان عبد الرحمان بن-  عمیر بن عثمان بود هلاک شدند و جاریه از آن روز به محرق [سوزاننده ] معروف شد.

افراد قبیله ازد، زیاد را بردند و در کاخ حکومتی منزل دادند بیت المال هم همراهش بود، و به او گفتند: آیا از حق پناهندگی تو کار دیگری بر عهده ما باقی مانده است گفت: نه. گفتند: بنابر این ما از عهده بیرون آمدیم و جوار خود را از تو برداشتیم. گفت: آری، آنان برگشتند و زیاد برای امیر المومنین علی علیه السّلام چنین نوشت: اما بعد، جاریة بن قدامه که بنده شایسته است از پیش تو اینجا آمد و با کسانی که بر ابن حضرمی جمع شده بودند جنگ کرد او را گروهی از مردم ازد یاری دادند و جاریه به یاری ایشان ابن حضرمی را شکست داد و او را ناچار کرد که با شمار بسیاری از یاران خود به خانه یی از خانه های بصره پناه برد [و موضع بگیرد] آنان بیرون نیامدند و تسلیم نشدند تا خداوند میان آن دو حکم کرد. ابن حضرمی و یارانش کشته شدند گروهی از ایشان در آتش سوختند و بر سر برخی از آنان دیوار فرو ریخت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 222

و روی بعضی از آنان نیز سقف ویران شد و گروهی هم با شمشیر کشته شدند. تنی چند هم سالم ماندند که توبه کردند و به حق بازگشتند و از آنان گذشت کرد، دور باد رحمت خدا از سرکشان و گمراهان و درود و رحمت و برکت خدا بر سالار مومنان باد. چون نامه زیاد به علی علیه السّلام رسید آن را برای مردم خواند. زیاد آن نامه را همراه ظبیان بن عمارة فرستاده بود، علی (ع) و یارانش شاد شدند و امیر المومنین جاریة بن قدامه و مردم قبیله ازد را ستود و [مردم ] بصره را نکوهش کرد و فرمود: نخست آبادی است که ویران می شود یا در آب فرو می رود یا آتش می گیرد و فقط مسجدش همچون سینه کشتی از آب نمودار می ماند. علی (ع) سپس به ظبیان فرمود: کجای بصره ساکنی گفت: فلان جا. فرمود: بر تو باد که در حومه آن شهر ساکن شوی.

ابن عرندس ازدی ضمن بیان سوزاندن ابن حضرمی و نکوهش قبیله تمیم چنین سروده است: «ما زیاد را به خانه اش برگرداندیم و حال آنکه پناهنده تمیم فریاد مرگ بر آورد. خدا زشت دارد قومی را که پناهنده خود را آتش زدند، و به جان خودم که چه گوسپندان بریان بدی بودند...».