[hadith]من کلام له (علیه السلام) و قد استبطأ أصحابه إذنه لهم فی القتال بصفین:
أَمَّا قَوْلُکُمْ أَ کُلَّ ذَلِکَ کَرَاهِیَةَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَی الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ. وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ، فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بی طَائِفَةٌ فَتَهْتَدیَ بی وَ تَعْشُوَ إِلَی ضَوْئِی، وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَی ضَلَالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بآثَامِهَا.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 624-617
«
و قد استبطأ اصحابه إذنه لهم فی القتال بصفّین».
«این خطبه را امام علیه السّلام در حالی ایراد فرمود که یارانش در صفّین از تأخیر فرمان جنگ ناراحت بودند
».
خطبه در یک نگاه:
تناسب مضمون این خطبه با خطبه قبل، نشان می دهد که هر دو بخشی از یک خطبه بوده و یا در زمانی نزدیک به هم ایراد شده اند
. «
ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این خطبه می نویسد
:
هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام شریعه فرات را در اختیار گرفت و بزرگوارانه اجازه داد که شامیان نیز از آن استفاده کنند تا شاید این محبّت و لطف و اجرای عدالت سبب شود که آنها تحت تأثیر قرار گرفته راه جنگ را رها کنند و به سوی صلح و پیوستن به امام علیه السّلام بیایند، چند روزی گذشت که سکوت بر دو لشکر حاکم بود، نه امام علیه السّلام رسولی به سوی معاویه می فرستاد و نه از سوی معاویه کسی خدمت امام علیه السّلام می آمد و این امر سبب شد که اهل عراق از تأخیر فرمان جنگ با شامیان ناراحت شوند، لذا خدمت امام علیه السّلام آمدند و عرض کردند: فرزندان و همسران خود
را در کوفه تنها گذارده به اینجا آمده ایم تا مرزهای شام را وطن خود قرار دهیم! به ما اجازه دهید تا جنگ را آغاز کنیم، زیرا مردم حرفهایی می زنند
.
امام علیه السّلام فرمود: چه می گویند؟ عرض کردند بعضی گمان می کنند شما از ترس جانتان اقدام به جنگ نمی کنید! و بعضی تصور می کنند که در اصل جنگ با شامیان و جواز شرعی آن تردید دارید! امام علیه السّلام این خطبه جامع و کوتاه را در پاسخ به آنها ایراد فرمود
.
خویشتنداری امام (علیه السلام) از جنگ:
این سخنان را امام (علیه السلام) در پاسخ پاره ای از ایرادات واهی بعضی از ناآگاهان، در مورد تأخیر جنگ با شامیان بیان کرد. فرمود: «اما این که می گویید تأخیر در جنگ ناخشنودی از مرگ است به خدا سوگند! باک ندارم از این که من به سوی مرگ بروم یا مرگ به سوی من آید» (أمَّا قَوْلُکُمْ: أَکُلَّ(1) ذلِکَ کَرَاهِیَةَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللهِ مَا أُبَالِی، دَخَلْتُ إِلَی الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ).
آری هنگامی که هدف بسیار مقدّسی، همچون رضای خدا در کار باشد انسان مؤمن آماده است به استقبال شهادت بشتابد و انتظار آمدن آن را نکشد، چه افتخاری از این بالاتر که انسان در راه معبود و محبوب و مقصودش جان دهد.
به علاوه سابقه من در غزوات اسلامی بر کسی پوشیده نیست مخصوصاً در میدان های بدر و اُحد و احزاب و خیبر و حنین من همیشه در صف اول بودم و همیشه پروانه وار بر گرد شمع وجود پیامبر می چرخیدم و از مرگ و شهادت استقبال می کردم، چگونه ممکن است درباره کسی با این سوابق روشن، چنان قضاوت غلطی کرد که از ترس شهادت جنگ را به تأخیر بیندازد.
شبیه همین معنی، بلکه به صورت رساتر و داغتر در خطبه پنج، و خطبه صد و بیست و سه آمده است، در یک جا می فرماید: «به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (شهادت) از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است» (وَاللهِ لاَبْنُ اَبی طالِب آنَسُ بالْمَوتِ مِنَ الطِّفْلِ بثَدْیِ أُمِّهِ).
و در جای دیگر می فرماید: «وَالَّذی نَفْسُ ابْنِ ابیطالِب بیَدهِ لاََلْفُ ضَرْبَة بالسَّیْفِ اَهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ میتَة عَلَی الْفِراش فی غَیْرِ طاعَةِ اللهِ»; «سوگند به آن کس که جان فرزند ابوطالب بدست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر (و دلپذیرتر) است از مرگ در بستر در غیر طاعت پروردگار».
تاریخ پر افتخار زندگی امام نیز شهادت می دهد که این سخنان را در عمل، در همه میدانهای نبرد نشان داد و چه ناآگاه و بی خبر بودند گروهی از لشکر عراق که چنین سخنانی را درباره ناخشنودی امام از شهادت در راه خدا بر زبان جاری می کردند.
اگر گفته شود: سن و سال بسیاری از آنها در حدّی نبود که غزوات اسلامی را درک کرده باشند، ولی آیا می توان ادّعا کرد که جنگ جمل را نیز فراموش کرده اند؟ جنگی که امام یک تنه مانند صاعقه بر لشکر دشمن حمله می کرد و چنان در انبوه جمعیت فرومی رفت که دلهای دوستانش از ترس بر جان امام، به تپش می افتاد و این حال همچنان ادامه می یافت تا امام از گوشه دیگر میدان سر بر می آورد، در حالیکه ذکر خدا بر لب داشت و دشمن از ترس او پراکنده شده بود.
اصولا چگونه ممکن است مرد خدا که قلبش مالامال از ایمان است از مرگ و شهادت بترسد و از شمشیر و نیزه دشمن وحشتی به خود راه دهد، مگر نه این است که خود امام در خطبه بیست و دوم می فرماید: «لَقَدْ کُنْتُ وَ ما اُهَدَّدُ بالْحَرْب وَ لا اُرْهَبُ بالضَّرْب وَ اِنِّی لَعَلی یَقِیْن مِنْ رَبِّی وَ غَیْرِ شُبْهَة مِنْ دینی»; «من هرگز کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم، یا از ضرب شمشیر دشمن بهراسم چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در آئین خود، گرفتار شک و تردید نیستم».
جمله «فَوَاللهِ ما اُبالی» اشاره به این حقیقت است که افراد عادی و بی هدف هرگز به استقبال مرگ نمی روند، بلکه دائماً نشسته اند تا در پایان عمر مرگ به سراغ آنها بیاید; در حالی که برای افراد شجاع و با ایمان تفاوتی نمی کند که به استقبال مرگ بشتابند یا در أجل مقدّر، مرگ به سراغ آنها بیاید و این درست به آن می ماند که مرگ را به شیر درنده ای تشبیه کنیم، افراد عادی هرگز در جایی که اثری از این حیوان باشد گام نمی نهند ولی یک فرد شجاع ممکن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پیکار برخیزد، آنها بر چهره مرگ هنگامی که به صورت شهادت در راه رضای خدا باشد لبخند می زنند و آنرا تنگ در آغوش می گیرند، اگر مرگ دَلْق رنگارنگی از آنان می گیرد آنها عمری جاودان از مرگ می ستانند.
سپس امام به دومین احتمالی که گروهی از لشکر عراق درباره سبب تأخیر پیکار با شامیان می دادند پرداخته، می فرماید: «اما این که می گویید: تأخیر در جنگ به سبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم (اشاره به این که یقین ندارم آنها راه باطل را می پویند) به خدا سوگند! (این تصور باطل و خیال خامی است) من اگر هر روز جنگ را به تأخیر می اندازم، به خاطر این است که امید دارم گروهی از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند، و در لابه لای تاریکی ها پرتوی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند» (وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فی أَهْلِ الشَّامِ! فَوَاللهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلاَّ وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بی طَائِفَةٌ فَتَهْتَدیَ بی، وَ تَعْشُوَ(2) إِلی ضَوْئِی).
«و این برای من بهتر است از کشتن آنها در حالی که گمراهند هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویش می شوند» (و من مسؤول بدبختی آنها نیستم ولی میل دارم تا آنجا که در توان من است آنها را از لب پرتگاه دور سازم و به جاده مطمئن سعادت بازگردانم) (وَ ذلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَی ضَلالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ(3) بآثَامِهَا).
در اینجا امام به نکته مهمّی اشاره می فرماید و آن این که جنگ برای مردان خدا نه یک هدف است و نه نخستین راه درمان، بلکه آخرین طریق درمان محسوب می شود، در آنجا که هیچ وسیله دیگر کارساز نباشد; آنها سعی دارند حتی اگر ممکن است یک نفر بر اهل ایمان بیفزایند و از پیروان کفر و ظلم و بیدادگری بکاهند و در حالی که افراد عادی با سوءظن و بدبینی به این صحنه ها می نگرند آنها با امیدواری و حُسن ظن نگاه می کنند و پیوسته آغوش خود را برای تائبین و نادمین گشوده اند.
تاریخ ـ به خصوص تاریخ جنگ صفّین ـ نیز نشان می دهد که حسن ظنّ امام در این باره بی دلیل نبود، چرا که گروه کثیری در همان ایّام که بی خبران به امام فشار می آوردند تا جنگ را شروع کند و امام تعلّل می ورزید، توبه کردند و به سوی لشکر امام بازگشتند یا از جنگ کناره گیری نمودند.
«مرحوم شوشتری» در «شرح نهج البلاغه» خود در اینجا فهرستی را از نام کسانی که در جنگ صفین به برکت تأخیر امام در جنگ به آن حضرت پیوستند، ارائه می دهد که از میان آنها می توان از خواهرزاده «شرحبیل» که ملحق شدنش به لشکر امام داستان جالبی دارد و «شمربن ابرهه الحمیری» و جماعتی از قاریان قرآن و همچنین «عبدالله بن عمر العنسی» نام برد. این عبدالله بن عمر زمانی به امام پیوست که با خبر شد عمّار در لشکر علی (علیه السلام) است و به یاد حدیث معروف پیامبر افتاد که به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغیَةُ»; ای عمّار تو را گروه ستمکار به قتل می رساند» (و پس از کشته شدن عمّار بدست معاویه واضح و آشکار شد که آنها گروه ستمکارند و شکّی برای آنها در این زمینه باقی نماند).
و نیز همو از جوانی نام می برد که از لشکر شام خارج شد و به سوی لشکر امام(علیه السلام) آمد و پیوسته شمشیر می زد و لعن می کرد و دشنام می داد. «هاشم مرقال» که از صحابه معروف علی (علیه السلام) و پرچمدار آن حضرت در میدان صفین بود به او گفت: ای جوان روز قیامت باید در برابر این سخنان پاسخگو باشی و حساب این پیکار را بدهی. جوان گفت: من به خاطر این با شما می جنگم که برای من نقل کرده اند رئیس شما (علی (علیه السلام)) نماز نمی خواند و شما نیز نماز نمی خوانید و نیز به خاطر این با شما می جنگم که رئیس شما خلیفه ما را کشته و شما او را یاری کرده اید. «هاشم مرقال» ماجرای قتل عثمان را برای او شرح داد و برای او روشن ساخت که علی (علیه السلام) نخستین کسی بوده که با پیامبر نماز گزارده و از همه مردم آگاه تر به دین خدا است و یاران او شب زنده دارانند. هنگامی که جوان متوجه اشتباهات خود شد از خدا درخواست توبه کرد و به شام بازگشت در حالی که از اعمال خود پشیمان شد.(4)
آری علی (علیه السلام) می خواست این گونه افراد را به سوی خود جذب کند و به راه حق دعوت نماید. او هرگز تشنه خون ریزی نبود، بلکه تشنه هدایت مردم بود. او شیفته مقام و حکومت نبود، بلکه خواهان عدل و عدالت بود و همیشه سعی داشت تا ممکن است جنگی رخ ندهد و اگر جنگی رخ می دهد ضایعات را به حداقل برساند; به همین دلیل معمولا سعی داشت جنگ بعدازظهر و حتی نزدیکی غروب آغاز شود تا تاریکی شب آتش جنگ را خاموش سازد و خون مردم کمتر ریخته شود. و آنها که مایل به کناره گیری از جنگ هستند از تاریکی شب استفاده کنند و کنار روند.
جمله «تَعْشُوَ اِلَی ضَوْئِی» با توجه به این که «عَشْو» (بر وزن ضرب) به معنی تاریکی و عدم وضوح چیزی است، اشاره به این حقیقت است که فضای جامعه اسلامی را در آن روز تاریکی و ظلمت جهل و نادانی و تبلیغات زیانبار فرا گرفته بود و تنها چراغی که می توانست آن فضا را روشن کند نور امام و افکار او بود. به همین دلیل تا آنجا که ممکن بود جنگ را به عقب می انداخت. تا جایی که گاهی افراد ناآگاه زبان به اعتراض می گشودند و این کار را ترس از مرگ و یا شک در برنامه های دشمنان می پنداشتند، در حالی که این گونه امور درباره امام (علیه السلام) برای آنها که از روحیاتش آگاه بودند، اصلا مفهوم نداشت.
پی نوشت:
1 ـ در ترکیب این جمله و اعراب آن دو احتمال داده شده است: نخست این که «کلّ» منصوب باشد به عنوان مفعول فعل مقدّر، و در تقدیر «أتفعل کلّ ذلک» باشد دیگر اینکه «کلّ» مرفوع به عنوان مبتداء باشد و در تقدیر چنین است «أکلّ ذلک ناش من کراهیة الموت». و در هر حال «کراهیة الموت» «مفعولٌ لاِِجله» می باشد.
2 ـ «تَعْشُوَ» در اصل از ماده «عَشو» (بر وزن ضرب) به معنی تاریکی و عدم وضوح چیزی است و نماز «عشا» را از این جهت عشا می گویند که در آغاز شب خوانده می شود و «عشی» به معنی آخر روز است که هوا کم کم تاریک می شود و «اعشی» به کسی می گویند که دید چشمش ضعیف است.
3 ـ «تَبوءُ» از ماده «بَوْء» (بر وزن نوع) به معنی رجوع و بازگشت است و گفته می شود که ریشه اصلی آن، به معنی صاف و مسطح کردن است و چون انسان به هنگام ساختن منزل محلّ بنا را صاف می کند و هر جا برود به منزلگاه برمی گردد، معنی رجوع از آن اراده می شود.
4 ـ بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، جلد 10، صفحه 269 تا 272.