[hadith]من خطبة له (علیه السلام) و فیها یَصفُ أصحابه بصفّین حین طال منعهم له من قتال أهل الشام:

فَتَدَاکُّوا عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبلِ الْهِیمِ یَوْمَ وِرْدهَا وَ قَدْ أَرْسَلَهَا رَاعِیهَا وَ خُلِعَتْ مَثَانِیهَا حَتَّی ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِیَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَیَّ. وَ قَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّی مَنَعَنِی النَّوْمَ، فَمَا وَجَدْتُنِی یَسَعُنِی إِلَّا قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بمَا جَاءَ بهِ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه وآله). فَکَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَاب وَ مَوْتَاتُ الدُّنْیَا أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مَوْتَاتِ الْآخِرَة.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 178

از سخنان علی (ع) درباره بیعت [در این خطبه که با عبارت «فتداکوا علی تداک الابل الهیم یوم وردها» (چنان برای بیعت بر من هجوم آوردید که شتران تشنه روزی که نوبت آب دادن به آنهاست هجوم می آورند) شروع می شود این مطالب تاریخی آمده است.]:

بیعت با علی و آنان که از آن خودداری کردند:

مردم درباره چگونگی بیعت با امیر المومنین علیه السّلام اختلاف کرده اند. آنچه که بیشتر مردم و جمهور سیره نویسان به آن معتقدند این است که طلحه و زبیر از روی اختیار و نه اجبار با علی (ع) بیعت کردند، ولی بعدا تصمیم آن دو دگرگون و نیت ایشان تباه شد و نسبت به علی (ع) غدر و مکر ورزیدند. زبیری ها از جمله عبد الله بن مصعب و زبیر بن بکار و پیروان ایشان و گروهی از افراد خاندان تیم بن مره که نسبت به طلحه تعصب می ورزند می گویند: آن دو در حالت اجبار بیعت کرده اند و [می گویند] زبیر می گفته است: در حالی بیعت کردم که شمشیر مالک اشتر بر پشت گردنم بود.

نویسنده کتاب الاوائل می نویسد: چون عثمان کشته شد مالک اشتر پیش علی علیه السّلام آمد و گفت: برخیز و با مردم بیعت کن که برای تو جمع شده اند و به تو راغب هستند، به خدا سوگند اگر از آن خودداری نمایی چشمت برای بار چهارم بر آن اشک خواهد ریخت. علی (ع) آمد و در «بئر سکن» نشست و مردم جمع شدند و طلحه و زبیر هم آمدند و آن دو شک و تردیدی نداشتند که حکومت توسط شورا تعیین خواهد شد. اشتر گفت: مگر منتظر کسی هستید ای طلحه برخیز و بیعت کن او تن زد. اشتر گفت: ای پسر زن سرسخت برخیز،-  اشتر در همین حال شمشیر خود را بیرون کشید. طلحه برخاست و پای کشان جلو آمد و بیعت کرد. کسی گفت: نخستین کسی که با او بیعت کرد شل بود، این کار به انجام نمی رسد و تمام نمی شود. سپس اشتر گفت: ای زبیر بر خیز به خدا هیچکس در این کار نزاع و ستیز نمی کند مگر اینکه با این شمشیر بناگوش او را می زنم. زبیر برخاست و بیعت کرد، و سپس مردم بر علی (ع) هجوم آوردند و بیعت کردند.

و گفته شده است: نخستین کس که با علی (ع) بیعت کرد اشتر بود. او گلیم سیاهی را که بر دوش داشت افکند و شمشیرش را بیرون کشید آن گاه دست علی را گرفت و بیعت کرد و به زبیر و طلحه گفت: برخیزید و بیعت کنید وگرنه امشب پیش عثمان خواهید بود. آن دو در حالی که پاهایشان به جامه هایشان گیر می کرد و امیدی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 179

به نجات خود نداشتند برخاستند و دست بر دست علی نهادند و بیعت کردند. پس از آن دو، مردم بصره [برای بیعت ] برخاستند، و نخستین کس از ایشان عبد الرحمان بن-  عدیس بلوی بود که بیعت کرد و سپس همگان بیعت کردند. عبد الرحمان چنین گفت: «ای ابو حسن خلافت را برای خود بگیر و بدان که ما حکومت را همچون ریسمان می کشیم».

ما [ابن ابی الحدید] در شرح آن بخش که زبیر اقرار به بیعت کرده و سپس مدعی شده است که با زور و اکراه بوده است توضیح دادیم که بیعت با امیر المومنین علیه السّلام با رضایت همه مردم مدنیه صورت گرفته است و نخستین کسان که از ایشان بیعت کردند طلحه و زبیر بوده اند و آنجا مطالبی گفتیم که ادعای زبیر را باطل می کند.

ابو مخنف در کتاب الجمل خویش می گوید: انصار و مهاجران در مسجد پیامبر (ص) جمع شدند تا بنگرند که چه کسی عهده دار خلافت آنان شود و چون مسجد آکنده از جمعیت شد اندیشه عمار یاسر، ابو الهیثم بن تیهان، رفاعة بن مالک، مالک بن عجلان و ابو ایوب خالد بن یزید انصاری بر این قرار گرفت که امیر المومنین علیه السّلام را به خلافت بنشانند و عمار بیش از همگان کوشش می کرد و خطاب به آنان گفت: ای انصار دیروز دیدید که عثمان میان شما چگونه رفتار می کرد و اینک هم اگر درست ننگرید و آنچه را که خیر شماست مورد توجه قرار ندهید باز هم ممکن است به چنان گرفتاری در افتید و بدون تردید علی به سبب سابقه و فضلش سزاوارترین مردم به حکومت است. آنان گفتند ما اینک به خلافت او راضی و خشنود هستیم و همگی به دیگر مردمی که حضور داشتند و از انصار و مهاجران بودند گفتند: ای مردم ما به خواست خداوند متعال برای خودمان و شما از هیچ خیری فرو گذار نیستیم و علی چنان است که خود به خوبی می دانید و ما مکانت و منزلت هیچ کس را مانند او نمی بینیم که بتواند این کار را بر دوش کشد و از او سزاوارتر باشد. مردم همگان گفتند: آری راضی هستیم و علی در نظر ما همچنان است که گفتید، بلکه بهتر از آن است. همگان برخاستند و به حضور علی علیه السّلام آمدند و او را از خانه اش بیرون آوردند و از او خواستند تا برای بیعت دست بگشاید، علی (ع) دست خود را کنار کشید و آنان بر او هجوم آوردند همچون هجوم شتران تشنه به آبشخور، آن چنان که نزدیک بود برخی از ایشان برخی دیگر را زیر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 180

دست و پای بکشند و چون علی (ع) علاقه ایشان را این چنین دید از ایشان خواست که بیعت با او آشکارا و در مسجد باشد و مردم همگان حضور داشته باشند و فرمود: اگر یک تن از مردم بیعت مرا ناخوش بدارد برای این حکومت گام فرا نمی نهم. مردم با او حرکت کردند و وارد مسجد شدند و نخستین کس که با علی (ع) بیعت کرد طلحه بود. قبیصة بن ذؤیب اسدی گفت: بیم دارم که بیعت و حکومت او تمام نشود زیرا نخستین دستی که با او بیعت کرد شل بود، پس از طلحه زبیر بیعت کرد و مسلمانان مدینه با او بیعت کردند جز محمد بن مسلمه و عبد الله بن عمر و اسامة بن زید و سعد بن ابی وقاص و کعب بن مالک و حسان بن ثابت و عبد الله بن سلام.

علی (ع) دستور داد عبد الله بن عمر را فرا خوانند و چون آمد به او فرمود: بیعت کن، گفت: تا همه مردم بیعت نکنند بیعت نمی کنم، علی علیه السّلام فرمود: ضامنی بیاور که از مدینه بیرون نخواهی رفت. گفت: این کار را نمی کنم، اشتر گفت: ای امیر المومنین این شخص از تازیانه و شمشیرت احساس ایمنی می کند، او را به من بسپار تا گردنش را بزنم، فرمود: نمی خواهم به زور و اجبار بیعت کند آزادش بگذارید و چون عبد الله بن عمر رفت، امیر المومنین علیه السّلام فرمود: او در کودکی تندخو بود و اینک در بزرگی خود تندخوتر است.

آنگاه سعد بن ابی وقاص را آوردند، علی (ع) گفت: بیعت کن، سعد گفت: ای ابو الحسن مرا آزاد بگذار و هر گاه کسی جز من باقی نماند بیعت خواهم کرد، به خدا سوگند هرگز از سوی من کاری را که خوش نداشته باشی نخواهی یافت، فرمود آری راست می گوید آزادش بگذارید. سپس کسی نزد محمد بن مسلمه فرستاد که چون آمد و به او فرمود بیعت کن. گفت پیامبر (ص) به من فرموده اند: هنگامی که مردم اختلاف پیدا کردند و در هم افتادند-  و در این حال انگشتهایش را داخل هم کرد-  با شمشیر خود بیرون روم و آن را به سنگهای کنار کوه احد بزنم و بشکنم و چون شکسته شد به خانه خویش برگردم و در آن بنشینم و از جای خود تکان نخورم مگر آنکه دستی ستمکار و مرگی مقدر به سراغم آید. علی علیه السّلام فرمود: در این صورت برو و همان گونه باش که به تو فرمان داده شده است.

سپس به اسامة بن زید پیام داد که چون آمد فرمود: بیعت کن، گفت: من وابسته و برده آزاد کرده تو هستم و هیچگونه خلافی از من نسبت به تو صورت نمی گیرد و بزودی پس از اینکه مردم آرام شوند بیعت من برای تو صورت خواهدگرفت،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 181

دستور داد: برگردد و به سوی هیچ کس دیگر نفرستاد. به ایشان گفته شد آیا کسی را برای احضار حسان بن ثابت و کعب بن مالک و عبد الله بن سلام نمی فرستی فرمود: ما را به کسی که به ما نیازی ندارد نیازی نیست.

یاران معتزلی ما در کتابهای خود نوشته اند که این گروه این عذر و بهانه را هنگامی طرح کردند که علی (ع) از آنان دعوت کرد تا برای شرکت در جنگ جمل، همراهش باشند وگرنه ایشان از بیعت سرپیچی نکردند بلکه از شرکت در جنگ خودداری ورزیدند. شیخ ما ابو الحسین-  که خدایش رحمت کناد-  در کتاب الغرر می نویسد چون این گروه برای شرکت نکردن در جنگ جمل آن بهانه را طرح کردند علی علیه السّلام به آنان گفت: چنین نیست که هر مفتونی را بتوان سرزنش کرد، آیا شما را در مورد بیعت با من شکی است؟ گفتند نه. فرمود: پس چون شما بیعت کرده اید مثل این است که در جنگ هم شرکت داشته اید و آنان را از حضور و شرکت در جنگ معاف نمود.

اگر گفته شود: شما [از یک سو] روایت کردید که علی گفته است: «اگر یک مرد بیعت مرا خوش نداشته باشد در این حکومت گام نخواهم نهاد» و [از طرف دیگر] روایت کردید که تنی چند از اعیان مسلمانان خوش نداشتند در حالی که او با وجود کراهت ایشان از این کار باز نایستاد، در پاسخ گفته می شود، مراد آن حضرت این بوده است که اگر پیش از انجام بیعت اختلافی واقع شود من دست از حکومت بر می دارم و در آن داخل نخواهم شد، اما هرگاه با او بیعت شود و تنی چند پس از بیعت، با او مخالفت ورزند بر وی جایز نیست که از حکومت کنار برود و آن را رها کند، که امامت با بیعت ثابت می شود و چون ثابت شد برای امام رها کردن-  حکومت روا نیست.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 182

ابو مخنف از ابن عباس نقل می کند که می گفته است: چون علی علیه السّلام برای بیعت وارد مسجد شد و مردم هم برای بیعت با او آمدند، ترسیدم برخی از کینه توزان نسبت به علی (ع) که به روزگار زندگی پیامبر (ص) پدر یا برادر و خویشاوندانشان به دست علی (ع) کشته شده اند سخنی بگویند که موجب بی رغبتی علی (ع) به خلافت شود و آنرا رها کند. پس مواظب این موضوع و از این پیشامد ترسان بودم، ولی هیچ کس هیچ سخنی نگفت تا آنکه همه در حالی که راضی و تسلیم بودند بدون اجبار بیعت کردند.

چون مردم با علی (ع) بیعت کردند و عبد الله بن عمر خودداری کرد و علی (ع) با او سخن گفت و نپذیرفت، روز بعد عبد الله بن عمر به حضور علی آمد و گفت: من خیرخواه تو هستم. همانا که همه مردم به بیعت تو راضی نیستند. اگر مصلحت دین خود را در نظر بگیری و این کار را به شورایی میان مسلمانان برگردانی بهتر است. علی علیه السّلام فرمود: ای وای بر تو مگر آنچه صورت گرفته است من در طلب آن بوده ام؟ مگر به تو خبر نرسیده است که آنان در آن باره چگونه رفتار کردند ای نادان، از پیش من برخیز، ترا با این سخن چه کار؟ پس از رفتن ابن عمر روز سوم کسی آمد و گفت: ابن عمر به مکه رفت تا مردم را بر تو تباه کند. علی (ع) فرمود کسی را از پی او گسیل دارند. ام کلثوم دختر امیر المومنین آمد و از پدر خواهش کرد و توضیح داد که ابن عمر به مکه رفته است تا آنجا مقیم باشد و او قدرتی ندارد و از مردانی که در فکر حکومت باشند نیست و استدعا کرد شفاعتش در مورد او پذیرفته شود که به هر حال ناپسری او بود. امیر المومنین تقاضای ام کلثوم را پذیرفت و از فرستادن کسی به تعقیب او خودداری نمود و گفت: او را با هر چه اراده کرده است رها کنید.