[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) و هی فی التزهید فی الدنیا و ثواب الله للزاهد و نعم الله علی الخالق:

التزهید فی الدنیا:

أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بانْقِضَاءٍ وَ تَنَکَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ أَدْبَرَتْ حَذَّاءَ، فَهِیَ تَحْفِزُ بالْفَنَاءِ سُکَّانَهَا وَ تَحْدُو بالْمَوْتِ جِیرَانَهَا وَ قَدْ أَمَرَّ فِیهَا مَا کَانَ حُلْواً وَ کَدرَ مِنْهَا مَا کَانَ صَفْواً، فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ الْإِدَاوَةِ أَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْیَانُ لَمْ یَنْقَعْ. فَأَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّهِ الرَّحِیلَ عَنْ هَذهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَی أَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لَا یَغْلِبَنَّکُمْ فِیهَا الْأَمَلُ وَ لَا یَطُولَنَّ عَلَیْکُمْ فِیهَا الْأَمَدُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 594-583

و هی فی التزهید فی الدنیا و ثواب اللّه للزاهد، و نعم اللّه علی الخلق.

این خطبه را امام در باره ترک دنیا پرستی، و پاداشهایی که خدا به زاهدان می دهد و نعمتهایی که مردم از خالق دریافت می دارند ایراد فرموده است

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده است، در بخش اوّل ارزش زهد و عدم وابستگی به دنیا، و توجه به این حقیقت که تمام مواهب دنیا زودگذر و سریع الزّوال است، و افراد با ایمان باید خود را برای سفر بزرگی که در پیش دارند از طریق ذخیره کردن اعمال صالح آماده بنمایند

.

در بخش دوم از پاداشهای مهمی که در انتظار زاهدان و مؤمنان صالح العمل است سخن به میان آمده، و در بخش پایانی خطبه، این واقعیت را شرح می دهد که انسانها هر قدر که در مقام شکر نعمت های بزرگ پروردگار بر آیند قادر نیستند حق آن را به جا آورند، مخصوصا نعمت والای ایمان که برترین و والاترین نعمت هاست

.


با این که انسان مادام که در دنیاست زندگی می خواهد، و باید آبرومندانه و بدون وابستگی به دیگران حیات مادی خود را اداره کند، ولی در خطبه بالا و بسیاری دیگر از خطبه های مولی امیرالمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه به زهد در دنیا توصیه شده است، و پی درپی هشدار می دهد که دنیا فانی و سریع الزّوال است، همه باید آماده کوچ کردن از دنیا باشند، و خود را برای سفر بزرگی که در پیش دارند آماده کنند، ولی از آنجا که دنیاپرستی سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق و برق دنیا به حدّی است که انسانها را به سوی خود می کشاند و درست به یک جاده سراشیبی می ماند که حرکت در آن نیاز به توصیه ندارد، بلکه دائماً باید به رهروان آن هشدار داد که: خود را کنترل کنید، با سرعت نروید، مبادا سقوط کنید و گرفتار مصیبت شوید، بنابراین پیشوایان دین مرتباً هشدار می دادند. به همین دلیل امام در این خطبه که در شرایط روحانی عید قربان ایراد شده است مردم را نسبت به بی وفایی دنیا و ناپایداری آن هشدار می دهد، و با تعبیرات بسیار حساب شده که درطیّ ده جمله بیان شده است این حقیقت را گوشزد می کند که بیش از اندازه تکیه بر دنیا نکنند.

در جمله های نخستین می فرماید: «آگاه باشید دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خویش را اعلام کرده است.» (أَلاَ وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَصَرَّمَتْ(1)، وَآذَنَتْ(2) بانْقِضَاء).

این سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پایان است، و به همین دلیل زمان ما را آخرالزمان می نامند، یا اشاره به زندگی هر یک از انسانها در هر عصر و زمان است که بسیار کوتاه و زودگذر می باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است، و در واقع مفهوم این سخن آن است که عمر هر کس در این دنیا به اندازه ای کوتاه است که گویی از لحظه تولّد به او می گویند: «آماده کوچ کردن باش!»

در جمله اول به باطن آن اشاره می کند و در جمله دوم به ظاهر آن، و به تعبیر دیگر: دنیا هم ذاتاً فانی است و هم علائم مختلفی که در گوشه و کنار زندگی انسانها است فانی بودن آن را اعلام داشته است، تا مردم گرفتار غفلت و بی خبری و زیانهای ناشی از طول اَمَل نشوند.

و به گفته شاعر:

سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت *** وز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت

در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد! *** نارسیده نوبهاران فصل تابستان گذشت!

سپس در جمله سوم و چهارم می افزاید: «زیبایی هایش به زشتی گراییده، و روی برگردانده و به سرعت دور می شود» (وَ تَنَکَّرَ مَعْرُوفُها وَ أَدْبَرَتْ حَذّاءَ(3)).

آری زیبایی های جوانی به سرعت جای خود را به زندگی ملالت بار پیری می دهد، و نعمتهایش رو به زوال است، چشمها کم نور، گوشها ناشنوا، اعصاب سست، استخوانها فرسوده و چهره های صاف و پرطراوت، پر از چین و چروک پیری می شود!

در جمله پنجم و ششم مردم دنیا را به کاروانی از شتران تشبیه می کند که ساربان به سرعت آنها را می راند، می فرماید: «دنیا ساکنان خویش را به سوی فنا می راند، و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش می برد». (فَهِیَ تَحفِزُ(4) بالْفَناءِ سُکّانَها وَ تَحْدُوا بالْمَوْتِ جِیرانَها).

«تحفز» از ماده «حَفز» (بر وزن حبس) به معنی راندن و تحریک نمودن و یا کسی را از پشت سر به پیش هل دادن است این تعبیر به خوبی می رساند که انسانها بخواهند یا نخواهند با گذشت روزگار به پیش رانده می شوند، و به سوی اجل حرکت می کنند.

تعبیر به «تَحْدوُ» که از ماده «حُداء» به معنی آواز خواندن برای شتران بمنظور تسریع حرکت آنهاست، تعبیر زیبایی برای نشان دادن این حقیقت است که در این جهان تمام عوامل تسریع به سوی فنا فراهم است، و انسانها با سرعت هر چه تمام تر به سوی پایان زندگی پیش می روند.

تعبیر به جیران (همسایگان) بعد از تعبیر به سکّان (ساکنان) ممکن است اشاره به این نکته باشد که محل سکونت انسان این جهان نیست، گویی همسایه این خانه است نه صاحب این خانه!

در جمله های بعد با نکته دیگری درباره دنیا چهره واقعی آن را آشکارتر ساخته، می فرماید: «آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخی گراییده، و آنچه صاف و زلال بوده تیرگی یافته است». (وَ قَدْ اَمَرَّ(5) مِنها ما کانَ حُلْواً وَ کَدرَ مِنها ما کانَ صَفْواً).

دوران شیرین کودکی و جوانی به سرعت پایان می گیرد، و دوران طاقت فرسا و پر از مرارت پیری فرا می رسد. سلامت جسم و روح جای خود را به انواع بیماریها می دهد، و امنیت و آرامش به ناامنی و تشویش و اضطراب مبدّل می شود.

نه شیرینی اش پایدار و نه آرامش و استراحت آن برقرار است. همه چیز به سرعت دگرگون می شود و نعمت ها رو به زوال می رود.

گاه در تفسیر این جمله گفته شده است که این تعبیرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنیا است. ظاهرش شیرین اما باطنش تلخ، ظاهرش صاف و زلال و باطنش تیره و تار، ولی دقت در تعبیرات فوق نشان می دهد که تفسیر اول مناسب تر است.

و سرانجام در آخرین جمله ها در نکوهش دنیا و شرح بی اعتباری آن با تشبیه دیگری سخن خود را پایان می دهد و می فرماید:

«از دنیا چیزی باقی نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبی، یا جرعه ناچیزی همچون مقدار آبی که به هنگام کمبود و جیره بندی شدید آب به افراد می دهند، و به اندازه ای کم است که اگر تشنه ای آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمی نشیند.» (فَلَمْ یَبْقَ مِنْها اِلاّ سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ(6) الاِْداوَةِ(7) اَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ(8) لَوْ تَمَزَّزَها(9) الصَّدْیانُ(10) لَمْ یَنْقَعْ(11));

این جمله ها در واقع اشاره به زندگی فرد فرد انسانها است که با گذشت زمان به پایان عمر نزدیک می شود، تا خود را برای نوشیدن جرعه های سرشار زندگی آماده می کند می بیند چیزی در ته ظرف برای نوشیدن باقی نمانده است، تنها به آن اندازه مانده که گلویی تر کند و برود، بی آن که عطش و تشنگی او فرو بنشیند!

تعبیر به «سملة» که در اصل به معنی چیز کم و بی ارزش است، و به آب مختصری که در ته ظرف باقی می ماند اطلاق می شود، و همچنین تعبیر به «جُرْعَةِ الْمَقْلَةِ» که در جایی گفته می شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و آب را در میان خود جیره بندی کنند، تعبیرهای بسیار گویایی است از کوتاهی عمر دنیا و کم ارزش بون آن.

آری عمر دنیا به قدری کوتاه و ناچیز است که هرگز تشنگی علاقه مندانش را فرو نمی نشاند، پس چه بهتر که انسان بیدار و عاقل دل به آن نبندد و از زرق و برق آن فریفته نشود، و مسیر اصلی خود را فراموش نکند.

امام(علیه السلام) در جمله های پایانی این بخش از خطبه در یک نتیجه گیری روشن می فرماید: «حال که وضع دنیا چنین است ای بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید (و خود را آماده کنید) که زوال و نیستی بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانی خواهد بود» (بلکه سعی کنید از فرصتی که در دست دارید برای اندوختن زاد و توشه سفر آخرت بهره بگیرید (فَأَزْمِعُوا(12) عِبادَاللهِ الرَّحیلَ عَنْ هذهِ الدّارِ الْمَقْدُورِ عَلی اَهْلِها الزَّوالُ وَ لایَغْلِبَنَّکُمْ فیها الاَمَلُ وَلایَطُولَنَّ عَلَیْکُمْ فِیها الأَمَدُ(13)).

ناگفته پیداست که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند باید از دنیا کوچ کنند، منظور امام این است که آگاهانه کوچ کنید، و از فرصت گرانبهایی که در دست دارید بهره بگیرید، و با اندوختن کوله باری از معارف الهی و فضائل اخلاقی و اعمال صالح سربلند و پرافتخار این مسیر را طی کنید، و به زندگی سعادتبخش جاویدان بپیوندید.

بار دیگر امام (علیه السلام) به دو خطری که در این مسیر کمین کرده است اشاره نموده، چنین می فرماید: یکی آرزوهای طولانی و دور و دراز است که آخرت را به فراموشی می سپارد ـ همان گونه که قبلا اشاره شدـ و دیگر غفلت و بیخبری است که آن نیز سبب فراموشی قیامت و موجب قساوت قلب می شود، همان گونه که قرآن می فرماید: (اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذکْرِاللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لایَکُونُوا کَالَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسقُونَ); «آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند کسانی نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانی داده شد، سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت یافت و بسیاری از آنها گنهکارند».(14)

باز تأکید می کنیم که این تعبیرات هرگز به معنی ترک دنیا و رهبانیت و بی اعتنایی به سرنوشت زندگی مادی نیست، بلکه به معنی ترک دلبستگی و وابستگی به زرق و برق دنیاست، یا به تعبیر دیگر مقصود آن است که دنیا را آنچنان که هست بشناسیم و به کار گیریم، نه آنچه پندارها و خیالات واهی و غفلت و غرور و هوی و هوسها ما را به سوی آن دعوت می کند.


نکته:

جهان ناپایدار:

درست است که هیچ کس اعتقاد به زندگی جاویدان در این جهان ندارد، و همه می دانند چراغ پرفروغ زندگی دیر یا زود خاموش می شود و انسان از روی خاک به زیر خاک می رود و همه چیز را رها کرده، به سوی دیار بقا می شتابد.

ولی زرق و برق زندگی و شیرینی لذّات دنیا به قدری است که پرده بر روی این واقعیت می اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّی فراموش می کند، و یا خود را به فراموشکاری می زند، حرکات بلکه تفکرات او بگونه ای می شود که گویی جاودانه در این جهان می ماند.

هنگامی که یکی از دوستان و بستگان و عزیزان ما چشم از دنیا می پوشند، و مراسم تشییع و تدفین و یادبود او برگزار می شود در لحظات کوتاهی پرده ها کنار می رود، و چهره زندگی توخالی و ناپایدار جهان با تمام بی وفایی هایش آشکار می گردد، انسان تکانی می خورد و در فکر فرو می رود، ولی هنگامی که دوباره به صحنه زندگی عادی باز می گردد پرده های ضخیم فراموشکاری بار دیگر بر چشم دل او می افتد و آدمی مبدل به موجودی هوسباز و خطرناک و اسیر چنگال آرزوهای دراز می شود.

البتّه اولیاءالله از این قانون مستثنی هستند، آنها آگاهتر و هوشیارتر از آنند که چهره واقعی جهان ناپایدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانی غوطه ور شوند، آنها به حکم ایمان به زندگی جاویدان در سرایی دیگر، دنیا را به صورت پل یا گذرگاهی می بینند، یا منزلگاهی همچون منزلگاههای میان راه، و پیوسته بر غافلان بانگ می زنند که از خواب غفلت بیدار شوید.

هشدار امام علی (علیه السلام) در بخش اول از خطبه مورد بحث که با رساترین و فصیح ترین تعبیرات بیان شده فریاد رهبر بیدار دلی است که از غفلت مردم رنج می برد، و دلسوزانه به بیدارگری مشغول است، و گرنه این بزرگان دین و معلمان الهی نمی خواستند مردم را به رهبانیت و ترک زندگی مادی که مقدمه ای است برای زندگی معنوی دعوت کنند.

جالب این است که بسیاری از شعرای آگاه و بیدار دل که خط اولیاء الهی را می پیمودند در این زمینه اشعار و سروده هایی دارند که حال و هوای خطبه های مولا در نهج البلاغه را دارد.

در حدیث معروفی از امام هادی (علیه السلام) می خوانیم که متوکّل عباسی شبی از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد، ظاهراً دلیلش این بود که به او خبر داده بودند امام هادی (علیه السلام) مشغول جمع آوری سلاح و اموال در خانه خویش است تا مردم را علیه او بشوراند. او متوحّش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادی (علیه السلام) را تفتیش کنند و آن حضرت را در هر حال بیابند به قصر دارالامارة بیاورند. مأمورین به خانه امام (علیه السلام) ریختند و امام (علیه السلام) را در دل شب در حال عبادت دیدند و چیزی از سلاح و مال نیافتند، با این حال امام (علیه السلام) را با خود به قصر متوکّل عباسی آوردند هنگامی که امام (علیه السلام) به قصر متوکّل آمد، به متوکّل گفتند در خانه آن حضرت چیزی نیافتیم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن دیدیم.

متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشیدن شراب، همین که چشمش به امام (علیه السلام) افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانید، و جسورانه جام شرابی را که در دست داشت به امام (علیه السلام) تعارف کرد!

امام (علیه السلام) فرمود به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایی نداشته است. متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشید. سپس گفت شعری برای من بخوان (شاید منظورش این بود که مجلس بزمش با شعر جالبی آراسته تر شود).

امام (علیه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم!

متوکّل گفت: چاره ای نیست حتماً باید بخوانید!

امام (علیه السلام) که اصرار متوکّل را دید اشعاری خواند که متوکّل سخت تکان خورد و آن قدر گریه کرد که قطره های اشک بر موهای صورتش جاری شد، و حاضران نیز گریستند و امام (علیه السلام) را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار این بود:

باتوا عَلی قُلَلِ الاَْجبالِ تَحْرُسُهُمْ *** غَلَبَ الرِّجالُ فَلَمْ تَنْفَعُهُمُ الْقُلَلُ

وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ *** وَاسْکَنُوا حَفْراً یابئْسَما نَزَلُوا

ناداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْد دَفْنِهِمْ *** اَیْنَ الاُْساوِرُ وَ التّیجانُ وَالْحُلَلُ

اَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتی کانَتْ مُنْعِمَةٌ *** مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَْسْتارُ وَ الکِلَلُ

قَدْ طالَ ما أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَاصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَْکْلِ قَدْ أَکَلُوا

یعنی: «گروهی بودند که بر قله های کوهها، دژهای محکمی ساخته بودند و مردانی نیرومند از آنها پاسداری می کردند اما هرگز این قله ها به حال آنها سودی نداشت.

چیزی نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره های گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگری بعد از دفن آنها صدا زد کجا رفت آن دستبندهای طلا و آن تاجها و زینتها؟!

کجا رفتند آن صورتهایی که آثار ناز و نعمت در آنها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!

آری مدت طولانی خوردند و نوشیدند ولی امروز همه آنها در کام زمین فرو رفته اند!(15)

و به گفته یکی از شاعران خوش ذوق معاصر:

ای دل عبث مخور غم دنیا را *** فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه *** بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را

از عمرِ رفته نیز شماری کن *** مشمار جَدْی و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که می بینی *** از جای کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا *** نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم *** بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر *** نتوان شناخت پشّه و عنقا را

ای باغبان سپاه خزان آمد *** بس دیر کِشتیم این گُل رعنا را(16)


پی نوشت:

1 ـ «تَصَرَّمَتْ» از ماده «صرم» (بر وزن نرم) به معنی قطع کردن چیزی است و به همین جهت به شمشیر برنده صارم می گویند و «تصرّم دنیا» اشاره به نزدیک شدن پایان عمر آن است.

2 ـ «آذنت» از ماده «ایذان» به معنی اعلام و اخبار است.

3 ـ «حذاء» از ماده «حَذّ» (بر وزن حَظّ) به معنی قطع کردن با سرعت است، و به همین جهت به شتری که با سرعت حرکت می کند حذّاء گفته می شود، و در خطبه بالا منظور پایان گرفتن زندگی دنیا با سرعت است.

4 ـ «تحفز» از ماده «حفز» (بر وزن حبس) به معنی تحریک کردن و برانگیختگی، یا چیزی را از پشت سر به جلو راندن است، در حدیث آمده است که یکی از نشانه های رستاخیز «حفزموت» است از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سؤال کردند: «حفز موت» چیست؟ فرمود: مرگهای ناگهانی! (لسان العرب).

5 ـ «مَرّ» (بر وزن شَرّ) به معنی مرور کردن و عبور نمودن است، و مُرّ بر وزن حرّ به معنی تلخ (ضدّ شیرین) است و «أَمَرَّ» از واژه دوم گرفته شده، مفهومش این است که گذشت زمان شیرینی های جهان را تلخ کرده است.

6 ـ «سَمَلة» ازماده «سَمْل» (بر وزن حمل) به معنی خالی کردن حوض یا ظرف از باقی مانده آب است، و سمله به آن آب مختصری می گویند که در ته حوض یا ظرف باقی می ماند، و به همین جهت «اسمال» به معنی اصلاح در میان مردم به کار می رود، گویی باقیمانده کینه ها را از دلها می شوید.

7 ـ «اِداوه» (بر وزن اداره) به معنی مشک کوچک است که در قدیم به جای قمقمه از آن استفاده می کردند، در واقع قمقمه ای از پوست بوده است.

8 ـ «مِقلة» (بر وزن نقمة) در اصل از ماده «مُقل» (بر وزن نُقل) به معنی فروبردن چیزی در آب و یا در آب فرو رفتن است، و در قدیم در سفرها هنگامی که گرفتار کمبود آب می شدند برای جیره بندی عادلانه آب سنگ ریزه هایی را در ته ظرف می گذاشتند، و به اندازه ای آب روی آن می ریختند که سنگها را بپوشاند و آن سهم یک نفر بود، و در واقع این کار برای اندازه گیری دقیق بوده است.

9 ـ «تمزّز» از ماده «مزَّ» (بر وزن خَزّ) به معنی مکیدن و نوشیدن یا خوردن است و به گفته مقاییس اللّغه تمزّز مکیدن آب به طور تدریجی و آهسته است.

10 ـ «صدیان» از ماده «صدی» (بر وزن عبا)، به معنی عطش شدید است، و صدیان به کسی می گویند که گرفتار تشنگی شدید شده است.

11 ـ «لم ینقع» از ماده «نقع» (بر وزن نفع)، در اصل به معنی استقرار چیزی است، این واژه به معنی سیراب شدن و تسکین عطش آمده است.

12 ـ «ازمعوا» از ماده «زَمْع» (بر وزن زنگ)، در اصل به معنی تصمیم بر چیزی است و لذا بعضی گفته اند: این واژه وارونه عزم است (به این معنی که «ز» و «م» جا به جا شده است) و گاه گفته اند که در اصل جمع بوده و «ج» تبدیل به «ز» شده است و هر سه واژه (عزم، زمع و جمع) یک معنی را می رساند که همان تصمیم گرفتن بر انجام کاری است.

13 ـ «أَمَد» (بر وزن صَمَد) به معنی پایان عمر چیزی است وگاه به معنی غضب نیز آمده است به خاطر این که به هنگام غضب صبر انسان پایان می گیرد و به آخر می رسد.

14 ـ سوره حدید، آیه 16.

15 ـ بحارالانوار، جلد 50، صفحه 211.

16 ـ دیوان پروین اعتصامی.