[hadith]من کلام له (علیه السلام) و فیه جملة من صفات الربوبیة و العلم الإلهی: 

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی بَطَنَ خَفِیَّاتِ الْأَمُوُرِ وَ دَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلَامُ الظُّهُورِ وَ امْتَنَعَ عَلَی عَیْنِ الْبَصِیرِ، فَلَا عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ وَ لَا قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ؛ سَبَقَ فِی الْعُلُوِّ فَلَا شَیْءَ أَعْلَی مِنْهُ وَ قَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلَا شَیْءَ أَقْرَبُ مِنْهُ، فَلَا اسْتِعْلَاؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَیْءٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ لَا قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِی الْمَکَانِ بهِ؛ لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدید صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِب مَعْرِفَتِهِ؛ فَهُوَ الَّذی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُود عَلَی إِقْرَارِ قَلْب ذی الْجُحُود، تَعَالَی اللَّهُ عَمَّا یَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ بهِ وَ الْجَاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً کَبیراً.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 558-547

و من کلام له علیه السّلام و فیه جملة من صفات الربوبیة و العلم الالهی.

در این خطبه قسمتی از صفات خداوند و علم بی پایان او آمده است

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه همان گونه که در عنوان بالا اشاره شد پیرامون صفات پروردگار و گستردگی علم اوست و اشارات پر معنایی به قسمتهای مختلفی از صفات جلال و جمال او دارد و ذات پاکش را از سخنان بی اساس منکران پروردگار و آنها که ذات پاک او را شبیه مخلوقات می دانند یا چیزی شبیه او قرار می دهند (و در طرف افراط و تفریط هستند) منزّه و مبرّی می شمرد

.

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

تمام این خطبه پیرامون صفات جمال و جلال خدا بحث می کند و در عباراتی کوتاه و پرمعنی به تعداد زیادی از اسماء حسنای او اشاره می فرماید. در قسمت اول به پنج وصف از اوصاف او که هر یک توضیحی بر دیگری است اشاره کرده است، می فرماید: «ستایش مخصوص خداوندی است که ذات پاکش از همه چیز مخفی تر است ولی نشانه های واضح و آشکار بر هستی او گواهی می دهد» (أَلْحَمْدُللهِِ الَّذی بَطَنَ(1) خَفِیَّاتِ الاُْمُورِ وَ دَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلاَمُ الظُّهُورِ).

«هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست». (وَ امْتَنَعَ عَلَی عَیْنِ الْبَصِیرِ).

«به همین دلیل نه چشم کسی که وی را ندیده انکارش می کند و نه قلب کسی که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد». (فَلاَ عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ وَ لاَقَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ).

در تفسیر جمله «اَلَّذی بَطَنَ خَفِیّاتِ الأُمُورِ» احتمالات گوناگونی از سوی مفسّران نهج البلاغه داده شده است. بعضی گفته اند «بَطَنَ» در اینجا به معنای عَلِمَ است یعنی خداوندی که از اسرار نهان آگاه است.

و گاه گفته شده است که بَطَنَ در اینجا به معنی مخفی و پنهان کردن است یعنی خداوندی که اسرار نهان به وسیله او پنهان شده است.

ولی تفسیری که در بالا گفتیم که بَطَنَ در اینجا به معنی پنهان شدن بوده باشد و مفهومش این است که خدا در اسرار نهان مخفی و پنهان است و به تعبیری دیگر کُنه ذاتش از پنهان نیز پنهان تر است تناسب بیشتری با جمله های بعد از آن دارد و به همین دلیل ما این تفسیر را بر تفاسیر دیگر ترجیح دادیم و در واقع مفهوم جمله مضمون همان شعر فیلسوف معروف می شود که می گوید:

وُجُودُهُ مِنْ أَظْهَرِ الأَشْیاءِ *** وَ کُنْهُهُ فی غایَةِ الْخِفاءِ

وجود پاکش از هر ظاهری ظاهرتر است و کنه ذاتش در نهایت پنهانی است.

جمله «دَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلامُ الظُّهُورِ» اشاره به این دارد که نشانه های او همه جا آشکار است آری در آسمانها و ستارگان و کهکشانها، در زمین و صحراها و دریاها، در جبین همه موجودات زنده، در برگهای درختان و گلبرگها و شکوفه ها و میوه ها، و در درون اتم ها. و هر قدر علم و دانش انسانی خیزش بیشتری می گیرد و اسرار کائنات آشکارتر می شود دلائل فزونتری بر علم و قدرت و حکمت آن ذات بی مثال به دست می آید.

در سومین جلمه «وَ امْتَنَع عَلی عَیْنِ الْبَصیرِ» سخن از این است که تیزبین ترین دیده ها توانایی مشاهده جمالش را ندارد، چرا که مشاهده حسّی ویژه جسم و جسمانیات است و فرع بر مکان و جهت است، در حالی که ذات بی مثال او نه جسم است و نه جسمانی، نه دارای مکان است و نه جهت، بلکه پاک و منزّه از همه این عوارض و نقائص است همان گونه که قرآن می فرماید: (لاتُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ); «چشمها او را نمی بیند ولی او همه چشمها را می بیند و او بخشنده و آگاه است(2).»

و هنگامی که (موسی) از سوی (بنی اسرائیل) با جمله «رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ اِلَیْکَ»; «پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم»، درخواست شهود حسّی می کند با خطاب «لَنْ تَرانی» «هرگز مرا نخواهی دید»(3) مواجه می شود و در این میان پرتو کوچکی از جلوه پروردگار به صورت صاعقه ای عظیم بر کوه می خورد و آن را یکباره از هم متلاشی می سازد و موسی و یارانش بر خاک می افتند، هنگامی که  موسی به هوش می آید عرض می کند: «سُبحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤمِنینَ»; «خداوندا منزهی تو (از این که با چشم دیده شوی) من توبه کردم و نخستین مؤمنانم (و به خوبی دانستم جایی که توان دیدن گوشه کوچکی از جلوه ذات تو را در جهان مخلوقات نداریم کجا می توان تو را دید).

و در جمله های بعد (فَلا عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ...) در یک نتیجه گیری روشن به این معنی اشاره شده که هیچ انسان آگاه و با انصافی با وجود این همه دلائل روشن نمی تواند ذات پاک او را انکار کند هر چند از دائره مشاهده حسّی بیرون است و آنها که مؤمن به وجود او هستند نباید انتظار مشاهده او را داشته باشند حتی مشاهده قلبی، درست است که با چشم دل می توان او را دید همان گونه که در کلام معروف مولی آمده است: «لاتُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بمُشاهَدَةَ الْعِیانِ وَلکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بحَقائِقِ الإِیمانِ(4)»; «چشمها هرگز او را آشکارا نمی بیند ولی قلبها با نیروی حقیقت ایمان وی را درک می کند»، ولی این مشاهده نیز مشاهده اسما و صفات است نه مشاهده کنه ذات، و در این مرحله نه تنها انسانهای عادی، بلکه برترین شخصیت عالم خلقت نغمه «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»; «هرگز تو را آنچنانکه شایسته ای نشناخته ایم» سر می دهند.

سپس امام(علیه السلام) در چهارمین توصیف از خداوند به موضوع مهم دیگری اشاره کرده، می فرماید: «در علوّ مقام بر همه پیشی گرفته و چیزی از او برتر نیست، با این حال چنان نزدیک است که چیزی از او نزدیکتر نمی باشد». (سَبَقَ فِی الْعُلُوِّ فَلا شَیءَ أَعْلی مِنْهُ وَ قَرُبَ فی الدُّنُوِّ فَلا شَیءَ أَقْرَبُ مِنْهُ).

و در یک نتیجه گیری از این بیان، چنین می افزاید: «نه مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور کرده است و نه نزدیکیش با خلق، او را با آنها همسان قرار داده»; (فَلاَ اسْتِعْلاَؤُهُ(5) بَاعَدَهُ عَنْ شَیْء مِنْ خَلْقِهِ وَ لاَقُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِی الْمَکَانِ بهِ).

ممکن است در ابتدا تصوّر شود که این گونه توصیفها با یکدیگر متناقض است. چگونه می تواند چیزی از همه چیز دورتر و بالاتر و از همه چیز نزدیکتر و پایین تر باشد؟! چگونه در عین نزدیکی دور و در عین دوری نزدیک، بلکه نزدیکترین است؟!

آری اگر با مقیاس مخلوقات که دائماً با آنها سر و کار داریم و همه آنها وجودهایی محدود و متناهی هستند محاسبه کنیم این تضادها و ضدّ و نقیض ها به نظر می رسد، ولی توجه به یک نکته راه را برای شناخت صفات خداوند به طور کامل هموار می سازد و آن این که او وجودی است بی نهایت از هر نظر و بی نیاز و غنیّ مطلق، چنین وجودی هیچگونه محدودیتی از نظر زمان و مکان و علم و قدرت ندارد، بلکه بی نیاز از زمان و مکان و برتراز آن است، در همه جا هست و در هر زمان وجود دارد و در عین حال بی مکان و بی زمان است.

چنین وجودی به همه اشیا نزدیک است وچون شباهتی با آنها ندارد از همه دور است، از همه چیز آشکارتر است چون همه چیز نشانه وجود اوست، و از همه چیز پنهانتر است چون شباهتی به مخلوقات، که ما با آنها آشنا هستیم، ندارد.

بنابراین منظور از علو در جمله بالا برتری وجود و هستی است نه برتری در مکان، و منظور از قرب و نزدیکی، نزدیکی در احاطه وجودی است نه نزدیکی در مکان.

تصدیق باید کرد که فهم و درک این صفات برای ما که همیشه با صفات ممکنات سر و کار داریم آسان نیست; ولی با کمی اندیشه و استفاده از مثال ـ هر چند مثالهایی ناقص باشد ـ می توان آنها را به ذهن نزدیک کرد، مثلا در برابر این سؤال که چگونه می تواند وجودی همه و در هر زمان باشد و در عین حال زمان و مکان نداشته باشد؟ می توانیم از مثالهای ناقص مانند بعضی از فرمولهای ریاضی بهره بگیریم همه می دانیم: «دو بعلاوه دو مساوی با چهار می شود» این رابطه نه تنها در زمان که در آسمان و در هر جا برویم برقرار است نه تنها در عصر و زمان ما که در هر عصر و زمانی حاکم است، در عین حال نه مکانی دارد و نه زمانی.

و این که می فرماید: بلندی مقام و هستی اش او را از اشیا دور نمی کند و نزدیکی اش آنها را همسان با مخلوقات نمی سازد نتیجه روشنی از همان حقیقتی است که در بالا گفته شد بعضی از شارحان نهج البلاغه در تشبیه ناقص اما مناسبی چنین گفته اند که امواج نور به شیشه ها می تابد و در درون آنها نفوذ می کند و آنها را روشن می سازد و در عین حال که به آنها از همه چیز نزدیکتر است همسان با آنها نیست وجودی است بسیار لطیف و برتر و بالاتر، و شاید تعبیر قرآن مجید از ذات خداوند به نور نیز اشاره به همین معنی باشد، (اَللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ...)(6).

در پنجمین توصیف به حقیقت مهمّ دیگری اشاره کرده، می فرماید: «عقلها را از کُنه صفات خویش آگاه نکرده، و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است»; (لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدید صِفَتِهِ و لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِب مَعْرِفَتِهِ).

نه کُنه ذات او بر کسی روشن است و نه حقیقت صفات او، چرا که هم ذاتش نامتناهی است و هم صفاتش، چگونه عقلی و خرد انسانها که همه متناهی و محدود است می تواند به آن نامحدود احاطه پیدا کند، ولی با این حال آن قدر آثار وجودش در جبین تمامی موجودات نمایان است که هر کس می تواند به طور اجمال از هستی ذات و صفات او آگاه باشد.

در یک مثال ناقص اما گویا: همه ما می دانیم که روح وجود دارد و زمان یک واقعیت است اما پی بردن به حقیقت روح و زمان کار آسانی نیست، همه می دانیم موجود زنده با مرده متفاوت است اما کنه و حقیقت حیات چیست؟ فهم آن بسیار مشکل است. به تعبیر دیگر: ما به این امور علم اجمالی داریم نه تفصیلی(7).

سپس در یک نتیجه گیری دقیق می فرماید: «پس او کسی است که نشانه های  آشکار جهان هستی بر وجود پاکش، گواهی می دهد که دلهای منکران به وجودش اقرار دارند»! (فَهُوَ الَّذی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلاَمُ الْوُجُود عَلَی إِقْرَارِ قَلْب ذی الْجُحُود(8)).

در حقیقت منکران ذات پاک او در زبان انکارش می کنند ولی در دل به برکت آثار صنع او به وجودش اقرار دارند. حتی ممکن است خویش را در صف منکران پندارند در حالی که نور وجود او در اعماق جانشان پرتو افکن است همان گونه که قرآن مجید می گوید: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللهُ فَأَنّی یُؤْفَکُونَ... وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بهِ الأَرْضَ مِنْ بَعْد مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلِ الْحَمْدُللهِِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ); «هرگاه از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟ می گویند: الله، با این حال چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف می سازند... و اگر از آنان بپرسی چه کسی از آسمان آبی فرستاده و به وسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرده است؟ می گویند: الله، بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است، ولی بیشتر آنها نمی دانند»(9).

چگونه می توان خدا را انکار کرد در حالی که در تمام جهان هستی و در سرتا پای ما آثار صنع او دیده می شود. تنها مطالعه یک عضو از وجود خودمان ـ مانند چشم ـ کافی است که ما را به تمام صفات جمال و جلال او آشنا سازد، چشمی که از طبقات هفتگانه تشکیل شده و هر کدام با ساختمان مخصوص خود عضوی کامل و شگفت آور است. چشمی که سلولهای ظریف آن تمام دانشمندان را حیران ساخته و تمام دستگاههای پیشرفته علمی قادر نیستند اندکی از وظایف متنوّع و سنگین آن را انجام دهند. اگر در تمام جهان هستی هیچ نشانه ای برای وجود خدا جز همین یک عضو نبود برای پی بردن به ذات پاک او کافی بود، تا چه رسد به این که به هر سو نگاه کنیم آثار او را می بینیم.

این همه موجودات زنده متنوّع که به گفته دانشمندان هنوز صدها هزار نوع از آن در دل جنگلها و صحراها ناشناخته مانده و میلیونها نوع دیگر در اعماق اقیانوسها، هر یک به تنهایی دلیل روشنی بر عظمت و قدرت و علم بی انتهای او است، با این حال چگونه ممکن است کسی در دل انکارش کند هر چند به خاطر هوا پرستی و علایق مادی لفظ انکار بر زبان جاری کند. و به گفته بعضی از دانشمندان غرب اگر کسی بخواهد خدا را منکر بشود باید چشم بر هم بگذارد و هیچ یک از موجودات جهان طبیعت را نبیند.

همچنین به گفته دانشمند دیگری هر کشف تازه علمی در جهان آفرینش راه تازه ای به سوی خدا می گشاید و به این ترتیب با پیشرفت علم و دانش بشری راه خداشناسی روز به روز هموارتر می گردد.

سرانجام در پایان این خطبه می فرماید: «خداوند بسیار برتر است از گفته کسانی که موجوداتی را به او تشبیه می کنند و یا ذاتش را انکار می نمایند»! (تَعَالَی اللهُ عَمَّا یَقولُ الْمُشَبِّهُونَ بهِ وَالْجَاحِدُونَ لَهُ عُلوّاً کَبیراً).

مشبّهه (گروه تشبیه کنندگان) به دو معنی اطلاق می شود: کسانی که خدا را به بندگانش تشبیه می کنند و مثلا برای او جسم و اعضاء و دست و پا قائل می شوند و کسانی که موجودات دیگر را به او تشبیه می کنند و شریک و همتا قرار می دهند، مثلا به جای عبادت خداوند در برابر بتها سجده می کنند.

جمعی از مفسران (نهج البلاغه) جمله بالا را اشاره به معنی اول دانسته اند، در حالی که بعضی دیگر ناظر به معنی دوم می دانند و با توجّه به تعبیر (اَلْمُشَبِّهُونَ بهِ) معنی دوم صحیح تر به نظر می رسد هر چند هر دو گروه در اشتباهند; زیرا نه او صفات مخلوقات را دارد که در این صورت ذات پاکش دستخوش حوادث بود، و نه مخلوقی می تواند در جایگاه و مقام او قرار گیرد، چرا که هیچ یک از صفات او را ندارد.


نکته:

وجودش آشکار و کُنه ذاتش پنهان است:

در این خطبه کوتاه اما پر معنی به چند محور مهم در زمینه اسماء و صفات خداوند اشاره شده است: نخست به خفای کُنه ذات خداوند در عین ظهور وجود او در تمام عالم هستی به گونه ای که نه هیچ کس می تواند وجودش را انکار کند و نه احدی قدرت دارد احاطه بر کنه ذات پاکش پیدا کند.

و این یکی از آثار نامتناهی بودن وجود مقدس اوست که هر گاه گامی به سوی شناخت کنه ذات او از طریق خرد برداریم شعاع ذات نامحدودش فکر ما را گامها به عقب برمی گرداند و هر زمان به سوی اوج کنه صفاتش پرواز کنیم بال و پر ما می سوزد و سقوط می کنیم و به گفته ابن ابی الحدید معتزلی، در شعر زیبایش:

فیکَ یا أُعْجُوبَةَ الْکَوْنِ *** غَدَا الْفِکْرُ کَلیلا

أَنْتَ حَیَّرْتَ ذَوی اللُّبِّ *** وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولا

کُلَّما قَدَّمَ فِکْری فیکَ *** شبْراً فَرَّ میلا

ناکِصاً یَخْبطُ فی *** عَمْیاءَ لایَهْدی سَبیلا

«در ذات تو ای اعجوبه جهان هستی فکر خسته و وامانده شد،

تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته ای و خردها را به هم ریخته ای،

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار می کند،

آری به عقب برمی گردد و در تاریکیها غرق می شود و راهی به پیش پیدا نمی کند(10)».

ولی در مقابل آن قدر آثار عظمت او در پهنه هستی در درون و برون موجودات، در نظم خارق العاده آنها،در اسرار و شگفتیهای آفرینش آنها و در همه چیز نمایان است که با مشاهده آنها انسان به یاد دعای بسیار عمیق و پرمحتوای عرفه امام حسین(علیه السلام) می افتد آنجا که می گوید: «مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیل یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتی بَعُدْتَ حَتّی تَکُونَ الآثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ اِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراکَ عَلَیْها رَقیباً»; «کِیْ از ما پنهان شدی تا نیاز به دلیلی داشته باشیم که ما را به سوی تو رهبری کند و کی از ما دور شدی تا دست به دامان آثارت زنیم که ما را به تو نزدیک سازد، کور باد چشمی که تو را مراقب خویش نبیند.»

در محور دیگری سخن از قرب و بعد خداوند و دوری و نزدیکی او به ماست در عین این که از ما به ما نزدیکتر است آنچنان دور و برتر است که بالاتر از او تصوّر نمی شود و این یکی دیگر از آثار نامتناهی بودن ذات بی مثال اوست، چرا که چنین ذاتی همه جا هست و جایی از او خالی نمی تواند باشد وگرنه محدود خواهد بود، در عین حال آنچنان والاست که هیچ کس دسترسی به او پیدا نمی کند و الاّ محدود در چهار دیوار افکار ما خواهد شد.

محور سوم نفی صفات مخلوقات و هر گونه تشبیه از ذات پاک اوست و این نیز از آثار نامتناهی بودن ذات پاکش سرچشمه می گیرد; چرا که مخلوقات همه محدود و ناقصند، وجودشان متناهی و صفاتشان آمیخته با نقصان و جنبه های عدمی است، هرگاه او را به یکی از مخلوقاتش تشبیه کنیم یا شریک و شبیهی برای او در فکر خود بسازیم و صفات مخلوقات را بر او بنهیم، او را از اوج نامتناهی بودن و واجب الوجود بودن به پائین آورده و در دایره محدود و مملوّ از نقصان ممکنات قرار داده ایم.

در خطبه های آینده نیز اشاراتی بسیار عمیق و پرمعنی به این امور خواهد آمد و ما نیز به تناسب، بحثهای بیشتری در این زمینه خواهیم داشت; اِنْ شاءَالله.


پی نوشت:

1 ـ «بَطَنَ» از ماده «بَطْن» (بر وزن متن) یعنی شکم گرفته شده و از آنجا که درون شکم ناپیداست این واژه در مورد هر چیز مخفی به کار می رود و باطن اشیاء به معنی درون آنهاست و گاه «بَطَنْتُ الأمر» به معنی «از اسرار درون آن آگاه شدم» به کار می رود همان گونه که به معنی مخفی و پنهان شدن نیز استعمال می شود (معنی لازم و متعدی ـ هر دو ـ دارد).

2 ـ سوره انعام، آیه 103.

3 ـ سوره اعراف، آیه 143.

4 ـ خطبه 179.

5 ـ «استعلا» گاه به معنی برتر بودن و گاه به معنی برتری جویی می آید و در اینجا به معنی اوّل است.

6 ـ سوره نور، آیه 35.

7 ـ برای توضیح بیشتر به جلد اول پیام امام ذیل شرح (خطبه اول) از صفحه 82 به بعد مراجعه شود.

8 ـ «جُحُود» و «جَحْد» به معنی انکار کردن آمیخته با علم و آگاهی است و به گفته راغب در مفردات به معنی نفی چیزی است که در دل اثبات آن است یا اثبات چیزی که در دل، نفی آن است. بنابراین در مفهوم جحود همیشه یک نوع لجاجت و تعصّب و دشمنی در برابر حق نهفته است.

9 ـ سوره عنکبوت، آیه 61 ـ 63.

10 ـ این اشعار در حواشی «شرح باب حادی عشر» در صفحه اول از قول «ابن ابی الحدید» آمده است.