[hadith]من خطبة له (علیه السلام) عند المسیر إلی الشام قیل إنه خطب بها و هو بالنخیلة خارجا من الکوفة إلی صفین: 

الْحَمْدُ لِلَّهِ کُلَّمَا وَقَبَ لَیْلٌ وَ غَسَقَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ کُلَّمَا لَاحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَیْرَ مَفْقُود الْإِنْعَامِ وَ لَا مُکَافَإِ الْإِفْضَالِ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِی وَ أَمَرْتُهُمْ بلُزُومِ هَذَا الْمِلْطَاطِ حَتَّی یَأْتِیَهُمْ أَمْرِی وَ قَدْ رَأَیْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذهِ النُّطْفَةَ إِلَی شرْذمَةٍ مِنْکُمْ مُوَطِّنِینَ أَکْنَافَ دجْلَةَ، فَأُنْهِضَهُمْ مَعَکُمْ إِلَی عَدُوِّکُمْ وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَاد الْقُوَّةِ لَکُمْ.

قال السید الشریف أقول یعنی (علیه السلام) بالملطاط هاهنا السمت الذی أمرهم بلزومه و هو شاطئ الفرات و یقال ذلک أیضا لشاطئ البحر و أصله ما استوی من الأرض، و یعنی بالنطفة ماء الفرات و هو من غریب العبارات و عجیبها.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 103

خطبه علی علیه السّلام، هنگام عزیمت به سوی شام [این خطبه با عبارت «الحمد للّه کلما وقب لیل و غسق» (سپاس خداوند را هر گاه که شب فرا می رسد و تاریک می گردد) شروع می شود و پس از توضیح درباره لغات چنین آمده است ]: این خطبه را امیر المومنین علیه السّلام به هنگامی که در نخیله بود و از کوفه به سوی صفین در حرکت بود، پنج روز باقی مانده از شوال سال سی و هفتم ایراد فرموده است و جماعتی از سیره نویسان آن را آورده اند و بر آن، این را هم افزوده اند: «من عقبة بن عمرو را بر شهر امیر ساختم و نسبت به شما و خودم از چیزی فرو گذاری نکردم. بپرهیزید از تخلف در حرکت و درنگ کردن و من خود، مالک بن حبیب یربوعی را در شهر باقی گذاردم و به او فرمان دادم که هیچ متخلفی را رها نکند مگر اینکه به سرعت او را به خواست خداوند متعال به شما ملحق کند.» نصر بن مزاحم می گوید: معقل بن قیس ریاحی برخاست و گفت: ای امیر المومنین به خدا سوگند هیچ کس جز افراد مشکوک از همراهی با تو خودداری نمی کنند و هیچ کس جز منافق درباره تو درنگ نمی کند. بنابر این به مالک بن حبیب فرمان بده گردن متخلفان را بزند. علی علیه السّلام فرمود: من فرمان خود را به او داده ام و او به خواست خداوند کوتاهی نخواهد کرد.

اخبار علی (ع) در لشکرش در راه صفین:

نصر بن مزاحم می گوید: سپس علی علیه السّلام حرکت کرد و چون به شهر بهرسیر رسید مردی از اصحابش حربن سهم بن طریف که از خاندان ربیعة بن مالک بود به نشانه های کاخ و آثار باقی مانده از خسروان نگریست و به این بیت اسود بن-  یعفر تمثل جست که می گوید: «بادها بر باز مانده و جایگاه دیار ایشان وزید، گویی که آنان بر رستخیزند».

علی علیه السّلام به او گفت: چرا این آیات را نخواندی: «چه بسیار باغ و چشمه سار و کشتزارها و منازل نیکو و نعمتها که در آن برخوردار بودند باز نهادند و این چنین آن را به دیگران میراث دادیم. بر آنان آسمان و زمین نگریست و اشکی نریخت و به آنان مهلت داده نشد.» آری اینان خود وارث بودند و موروث شدند، سپاس نعمت بجا نیاوردند و به سبب گناه دنیای آنان هم از ایشان باز گرفته شد. از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 104

کفران نعمت بر حذر باشید تا سختیها و تنگدستیها بر شما فرو نیاید. اینک در این جایگاه فراخ فرود آیید.

نصر می گوید: عمر بن سعد، از مسلم اعور، از حبه عرنی نقل می کند که علی (ع) به حارث اعور فرمان داد تا میان مردم مداین جار بزند هر کس که از جنگجویان است باید به هنگام نماز عصر به حضور امیر المومنین علیه السّلام بیاید. آنان در آن ساعت به حضور علی (ع) آمدند. امیر المومنین نخست سپاس و ستایش خدا را بر زبان آورد و سپس فرمود: اما بعد، من از تخلف شما از این دعوت و از اینکه از مردم کوفه بریده اید و در این مساکن و جایگاهها که اهل آن ستمگر بوده اند اقامت کرده اید شگفت زده شدم. بیشتر ساکنان این شهر نابود شونده اند، که نه امر به معروف می کنند و نه نهی از منکر.

گفتند: ای امیر المومنین، منتظر فرمان تو بودیم به هر چه دوست داری ما را فرمان بده. علی (ع) از آن شهر حرکت کرد و بر آنان عدی بن حاتم را به جانشینی گمارد. او سه روز آنجا ماند و خود همراه هشتصد مرد از آنجا بیرون آمد و پسر خویش زید را بر آنان گمارد و او هم بعدا همراه چهار صد مرد از ایشان به پدر پیوست. علی (ع) به راه خود ادامه داد و چون کنار [شهر] انبار رسید، بنی خشنوشک و برزیگرانشان از او استقبال کردند. نصر می گوید: کلمه «خشنوشک» فارسی و ریشه آن، کلمه «خوش» است.

گوید: آنان همین که رو به روی علی (ع) قرار گرفتند همگی از اسبهای خود پیاده شدند و شروع به دویدن در رکاب او کردند، گاه شانه به شانه و گاه پیشاپیش او می دویدند چند رأس قاطر نیز همراه داشتند که آنها را کنار راه او نگه داشته بودند. علی (ع) پرسید: این چهار پایان که همراه شماست برای چیست و از این کارها که کردید چه منظوری داشتید؟ گفتند این کارها که انجام دادیم خوی و عادت ماست که با آن امیران را بزرگ می داریم، اما این قاطرها هدیه ای برای توست و ما برای مسلمانان خوراک و برای چهار پایان شما علوفه بسیار فراهم آورده ایم. علی علیه السّلام فرمود: اما این کارها که می گویید خوی و عادت شماست و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 105

بدان گونه امیران را تعظیم می کنید، به خدا سوگند که این کارها امیران را سودی نمی رساند و شما فقط خود و بدنهایتان را به زحمت می اندازید. پس دیگر آن را تکرار مکنید. اما این مرکوبها که آورده اید اگر دوست داشته باشید از شما بپذیریم فقط در صورتی خواهیم پذیرفت که ارزش آن از میزان خراج شما کاسته شود. اما طعامی که برای ما فراهم کرده اید ما خوش نداریم چیزی از اموال شما بخوریم مگر اینکه بهای آن را بپردازیم. گفتند: ای امیر المومنین ما خودمان بهای آن را تعیین می کنیم و سپس می پذیریم. فرمود: در این صورت آن گونه که باید آن را قیمت نمی کنید، ممکن است ما به کمتر از آن کفایت کنیم. گفتند: ای امیر المؤمنین، برای ما میان اعراب دوستان و آشنایانی هستند آیا ما را از اینکه به آنان هدیه ای بدهیم منع می کنی و آنان را از پذیرفتن هدیه ما باز می داری فرمود: همه اعراب دوستان شمایند ولی برای هیچیک از مسلمانان شایسته و سزاوار نیست که هدیه شما را بپذیرد. و اگر کسی به زور چیزی از شما گرفت، ما را آگاه کنید. گفتند: ای امیر المومنین ما دوست داریم که این هدیه و کرامت ما پذیرفته شود. فرمود: چه می گویید ما از شما توانگرتریم. و آنان را رها کرد و حرکت نمود.

نصر می گوید: عبد العزیز بن سیاه، از حبیب بن ابی ثابت، از ابو سعید تیمی-  که معروف به عقیصی است-  نقل می کرد که می گفته است: ما هنگام عزیمت علی (ع) به شام همراهش بودیم، چون به پشت کوفه و جانب سواد رسیدیم، مردم تشنه و نیازمند به آب شدند. علی (ع) ما را با خود کنار سنگی ستبر که به اندازه هیکل بزی بود و در زمین قرار داشت برد و به ما فرمان داد و آن را از جا بر آوریم و از زیر آن برای ما آب بیرون آمد. مردم همگی آشامیدند و سیراب شدند و آب برداشتند و سپس دستور داد آن را بر جای نهادیم. مردم حرکت کردند و چون اندکی رفتند علی (ع) پرسید: آیا کسی از شما هست که جای این آبی را که از آن آشامیدید بداند؟ گفتند: آری. فرمود: کنار آن بروید گروهی از مردان ما پیاده و سواره حرکت کردند و راه آن چشمه را پیش گرفتیم و چون به جایی رسیدیم که می پنداشتیم آن چشمه در آنجا قرار دارد جستجو کردیم ولی به چیزی دست نیافتیم و بر ما پوشیده ماند. به صومعه ای که نزدیک ما بود رفتیم و از آنان پرسیدیم: این آبی که نزدیک شما قرار دارد کجاست گفتند: نزدیک ما آبی نیست. گفتیم: آب هست و ما خود از آن آشامیدیم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 106

گفتند: شما از آن آشامیدید گفتیم: آری. در این هنگام سرپرست صومعه گفت: به خدا سوگند این صومعه فقط برای همین آب ساخته شده است و آن را جز پیامبر یا وصی پیامبری نمی تواند استخراج کند.

نصر می گوید: سپس علی (ع) حرکت کرد و چون به سرزمین جزیره فرود آمد افراد قبایل بنی تغلب و نمر بن قاسط از او استقبال کردند و چند ناقه پروار آوردند. علی (ع) به یزید بن قیس ارحبی فرمود: ای یزید گفت: گوش به فرمانم. فرمود: ایشان از قوم تو هستند، از خوراک آنان بخور و از آشامیدنی ایشان بیاشام. گوید: سپس حرکت کرد و به رقة رسید و بیشتر مردم آن شهر طرفداران عثمان بودند که برای پیوستن به معاویه از کوفه گریخته بودند. آنان دروازه شهر را بر روی علی (ع) بستند و متحصن شدند. و امیر آنان، سماک بن مخرقة اسدی، در اطاعت معاویه بود. او همراه حدود صد مرد از بنی اسد از علی (ع) جدا شده و به رقه آمده بود و سپس همانجا ماند و با معاویه مکاتبه کرد و سرانجام با هفتصد مرد به معاویه پیوست.

نصر می گوید: حبة عرنی نقل می کند که چون علی (ع) به رقه رسید در جایی به نام بلیخ که در ساحل فرات بود فرود آمد. راهبی از صومعه ای که آنجا بود نزدیک آمد و به حضور علی رسید و گفت: پیش ما کتاب و نبشته ای است که آن را از نیاکان خود به ارث برده ایم و آن را اصحاب عیسی بن مریم (ع) نوشته اند آیا آن را بر تو عرضه دارم گفت: آری و راهب آن نامه را خواند. «بسم اللّه الرحمن الرحیم. خداوندی که در قضای خود و کتاب سرنوشت چنین مقدر کرده و رقم زده است که او میان مردم امی [اهل مکه ] پیامبری از خودشان برخواهد انگیخت که به آنان کتاب و حکمت بیاموزد و ایشان را به راه خدا هدایت کند. نه تند خوست و نه خشن و نه در بازارها هیاهو می کند. او پاداش بدی را با بدی نمی دهد بلکه عفو و گذشت می کند. امت او بسیار ستایش کننده خداوندند. کسانی هستند که در هر بلندی و فراز و نشیب خدا را ستایش می کنند. زبانهای آنان به گفتن تکبیر [اللّه اکبر] و لا اله الا اللّه و سبحان اللّه منقاد و فرمانبردار است. خداوند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 107

آن پیامبر را با هر کس که با او جنگ و ستیز کند یاری و نصرت می دهد و چون خداوند او را بمیراند امتش پس از او نخست اختلاف پیدا می کنند و سپس متحد و هماهنگ می شوند و مدتی به خواست خدا رفتار می کنند و باز دچار اختلاف می شوند. مردی از امت او از ساحل این رود فرات خواهد گذشت که امر به معروف و نهی از منکر می کند و به حق فرمان می دهد و هیچ حکمی را باژگونه و ناصواب صادر نمی کند. دنیا در نظرش زبونتر از خاکستری است که روز طوفانی طوفان بر آن وزد و مرگ در نظرش آسانتر از آشامیدن آب برای شخص تشنه است. در نهان از خدای می ترسد و برای خدا آشکارا نصیحت می کند. او در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده ای بیم ندارد. هر کس از مردم این سرزمینها آن پیامبر را درک کند و به او بگرود پاداش او رضوان و بهشت من است و هر کس آن بنده صالح را درک کند باید او را یاری دهد که کشته شدن همراه او شهادت است.» آن راهب سپس به علی (ع) گفت: من همراه تو خواهم بود و از تو جدا نخواهم شد تا آنچه بر سر تو می آید بر سر من هم بیاید. علی (ع) گریست و گفت: سپاس خداوندی را که من در پیشگاهش فراموش شده نیستم. سپاس پروردگاری را که نام مرا در پیشگاه خود و در کتابهای بندگان برگزیده و نیکو کار ثبت نموده است.

آن راهب همراه علی (ع) حرکت کرد و آن چنان که نوشته اند چاشت و شام خود را همراه علی (ع) می خورد و روز جنگ صفین کشته شد و چون مردم برای خاکسپاری کشتگان خویش به جستجو پرداختند، فرمود: پیکر او را بجویید، و چون آن را یافتند خود بر او نماز گزارد و او را به خاک سپرد و چند بار برای او طلب آمرزش کرد و فرمود: این مرد از افراد خاندان ما و اهل بیت است.

این خبر را نصر بن مزاحم در کتاب صفین خود از قول عمر بن سعد، از مسلم اعور، از حبة عرنی نقل کرده است و همچنین ابراهیم بن دیزیل همدانی هم با همین اسناد آنرا در کتاب صفین خود آورده است. ابن دیزیل در کتاب صفین خود، از یحیی بن سلیمان، از یحیی بن عبد الملک بن-

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 108

حمید بن عتیبه، از پدرش، از اسماعیل بن رجاء، از پدرش و محمد بن فضیل، از اعمش، از اسماعیل بن رجاء، از ابو سعید خدری که خدایش رحمت کناد نقل می کند که می گفته است: همراه رسول خدا (ص) بودیم. بند کفش ایشان پاره شد آن را به علی داد تا اصلاح کند. سپس خطاب به ما فرمود: «همانا کسی از شما خواهد بود که برای تأویل قرآن جنگ خواهد کرد همان گونه که من برای تنزیل آن جنگ کردم.» ابوبکر صدیق گفت: ای رسول خدا آیا آن شخص منم فرمود: نه. عمر بن خطاب گفت: ای رسول خدا آیا آن شخص منم فرمود: «نه، او آن کس از شماست که هم اکنون کفش را اصلاح می کند.» و در همان حال دست علی (ع) بر کفش پیامبر (ص) بود و آن را اصلاح می کرد. ابو سعید خدری می گوید: پیش علی علیه السّلام رفتم و او را به این خبر مژده دادم چندان توجهی به آن نکرد. گویی چیزی بود که از پیش آن را می دانست.

ابن دیزیل همچنین در همان کتاب، از یحیی بن سلیمان، از ابن فضیل، از ابراهیم-  هجری، از ابو صادق نقل می کند که می گفته است: ابو ایوب انصاری نزد ما به عراق آمد. قبیله ازد برای او چند ناقه پرواری فراهم آوردند و همراه من برای او هدیه فرستادند. من نزد ابو ایوب رفتم و سلامش دادم و گفتم: ای ابو ایوب خداوند تو را با افتخار مصاحبت پیامبر (ص) و اینکه آن حضرت به خانه تو منزل کرد گرامی داشته است، از چه روی می بینم که با شمشیر به مقابله مردم می روی، گاه با این گروه و گاه با گروهی دیگر جنگ می کنی گفت: پیامبر (ص) با ما عهد کرده است که همراه علی با ناکثان جنگ کنیم که با ایشان جنگ کردیم و هم عهد فرموده است که همراه علی با قاسطان-  یعنی معاویه و یارانش-  جنگ کنیم که هم اکنون در آن راهیم. و نیز با ما عهد فرموده است که با مارقان جنگ کنیم که هنوز با آنان رویاروی نشده ایم.

ابن دیزیل همچنین در همین کتاب از یحیی، از یعلی بن عبید حنفی، از اسماعیل-  سدی، از زید بن ارقم نقل می کند که می گفته است: همراه رسول خدا (ص) بودیم و او در خانه بود و وحی بر او نازل می شد و ما در گرمای سخت نیمروز منتظر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 109

آن حضرت بودیم. در این هنگام علی بن ابی طالب همراه فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام آمدند و در سایه دیواری منتظر پیامبر (ص) نشستند و همین که پیامبر از خانه بیرون آمد و ایشان را دید پیش آنان رفت-  و ما همچنان بر جای خود ایستاده بودیم. آن گاه پیامبر (ص) در حالی که با جامه ای بر آنان سایه افکنده بود و یک طرف جامه در دست رسول خدا و طرف دیگرش در دست علی بود پیش ما آمد و چنین عرضه می داشت: «پروردگارا من ایشان را دوست می دارم آنان را دوست بدار. پروردگارا من با هر کس که با ایشان در صلح و آشتی باشد در صلح و آشتی هستم و با هر کس که با ایشان جنگ کند در حال جنگم». زید بن ارقم می گفت: پیامبر (ص) سه بار این کلام را تکرار کرد.

ابراهیم بن دیزیل همچنین در کتاب مذکور، از یحیی بن سلیمان، از ابن فضیل، از حسن بن حکم نخعی، از رباح بن حارث نخعی نقل می کند که می گفته است: حضور علی (ع) نشسته بودم، ناگاه قومی که چهره و دهان خود را با پارچه پوشانده بودند آمدند و گفتند: ای مولای ما سلام بر تو باد. علی (ع) به آنان گفت: مگر شما عرب نیستید گفتند: چرا، ولی ما خود از پیامبر (ص) روز غدیر خم شنیدیم که می فرمود: «هر کس من مولای اویم علی هم مولای اوست، بار خدایا دوست بدار هر کسی که او را دوست می دارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن می دارد و یاری بده هر کس که او را یاری می دهد و زبون بدار هر کس او را زبون دارد» و گوید: خود دیدم علی (ع) چنان لبخند زد که دندانهایش آشکار شد و گفت: گواه باشید. و آن قوم به جایگاه بارهای خویش برگشتند من از پی ایشان رفتم و به مردی از ایشان گفتم: این قوم از چه گروهند گفت: ما از انصاریم و این مرد، یعنی ابو ایوب، صاحب منزل رسول خداست. من پیش ابو ایوب رفتم و با او مصافحه کردم.

نصر می گوید: عمر بن سعد، از نمیر بن وعله، از ابو الوداک نقل می کند که علی علیه السّلام از مداین، معقل بن قیس ریاحی را با سه هزار مرد گسیل داشت و گفت: راه موصل را پیش بگیر و از آنجا به نصیبین برو و در رقه پیش من بیا که من به رقه خواهم رفت، مردم را تسکین ده و آرامشان کن و با هیچ کس جز کسانی که با تو جنگ کنند جنگ مکن و در دو هنگام که هوا لطیف و سرد است [صبح زود و پس از عصر] حرکت کن و به هنگام گرمای نیمروز مردم را فرود آور،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 110

شب را مقیم باش، و رفاه لشکر را در سیر و حرکت مراعات کن. آغاز شب هم حرکت مکن که خداوند آن را برای آرامش قرار داده است. آغاز شب خود و لشکر و مرکبها را راحت بگذار و چون سحر و سپیده دم نزدیک شد سیر و حرکت کن. معقل حرکت کرد تا آنکه به «حدیثه» رسید که در آن هنگام محل زندگی مردم به جای موصل بود-  شهر موصل را پس از آن محمد بن مروان بنا کرده است. در این هنگام در صحرا دو قوچ را دید که شاخ بر شاخ نهاده و در حال ستیز بودند. همراه معقل بن قیس مردی از قبیله به نام شداد بن ابی ربیعة بود-  که بعد با خوارج همراه و کشته شد. او همین که دو قوچ را دید بانگ برداشت: نگاه کن، نگاه کن. معقل گفت: چه می گویی در همین هنگام دو مرد آمدند و هر یک یکی از آن دو قوچ را گرفتند و بردند. آن مرد خثعمی به معقل گفت: شما در این جنگ نه پیروز می شوید و نه شکست می خورید. معقل پرسید: این موضوع را از کجا دانستی گفت: مگر ندیدی آن دو قوچ را یکی بر جانب خاور و دیگری بر جانب باختر بود، شاخ بر شاخ نهادند و ستیز کردند و همواره از عهده یکدیگر بر آمدند تا آنکه صاحبان آنها آمدند و هر یک قوچ خود را برد. معقل گفت: ای مرد خثعمی ممکن است نتیجه بهتری از آنچه تو می گویی پیش بیاید. و سپس به راه خود ادامه داد تا در رقه به علی علیه السّلام پیوست.

نصر می گوید: گروهی از اصحاب علی (ع) به او گفتند: ای امیر المومنین باز هم برای معاویه و افرادی از قوم خودت [قریش ] که پیش اویند نامه بنویس تا اتمام حجت و برهان بر ایشان استوارتر و بزرگتر شود. علی (ع) برای آنان چنین نوشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم. «از بنده خدا علی امیر المومنین، به معاویه و افراد قریش که با او هستند. سلام بر شما باد. نخست با شما خداوندی را که خدایی جز او نیست می ستایم. اما بعد همانا خداوند را بندگانی است که به تنزیل ایمان آورده اند و تأویل را هم شناخته اند و در احکام دین فقیه شده اند و خداوند فضیلت ایشان را در قرآن حکیم بیان فرموده است در حالی که شما در آن هنگام، دشمنان رسول خدا بودید، قرآن را تکذیب می کردید و همگان بر جنگ با مسلمانان هماهنگ بودید به هر یک از ایشان دست می یافتید او را زندانی می کردید و شکنجه می دادید و می کشتید. تا آنکه خداوند متعال اراده فرمود دین خود را قدرت بخشد و فرمان خود را آشکار

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 111

نماید، و عرب گروه گروه به دین در آمدند و این امت خواه ناخواه اسلام آورد و تسلیم فرمان او شد و شما هم در زمره کسانی بودید که یا به امید و یا از بیم به این دین در آمدید و این موضوع هنگامی بود که پیشگامان فضیلت، گوی سبقت را ربوده بودند و مهاجران نخستین به فضیلت خویش دست یافته بودند، و برای کسانی که سوابق و فضایل ایشان را در دین ندارند شایسته و سزاوار نیست در مورد حکومت و کاری که ایشان شایسته و بایسته ترند نزاع و ستیز کنند و جور و ستم روا دارند. و برای خردمند، سزاوار نیست که حدود خویش را نشناسد و از حد خود در گذرد و خود را در جستجوی چیزی که شایسته آن نیست به زحمت اندازد. و همانا سزاوار ترین مردم به حکومت بر این امت در گذشته و حال کسی است که از همه به رسول خدا نزدیکتر و به احکام کتاب داناتر و در دین فقیه تر است، نخستین ایشان در مسلمان شدن و برترین آنان در جهاد و قویترین ایشان در تحمل سختی امر امت است. اینک «از خدایی که به سوی او باز می گردید بترسید»، «و حق را با باطل میامیزید و حق را در حالی که می دانید پوشیده مدارید.» و بدانید بندگان برگزیده خداوند کسانی هستند که به آنچه می دانند عمل می کنند و بدترین بندگان نادانانی هستند که با نادانی خویش با اهل علم ستیز می کنند، و همانا عالم را به علمش فضیلت است و جاهل از ستیز با عالم چیزی جز جهل و نادانی برخود نمی افزاید. همانا که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و حفظ خونهای این امت فرا می خوانم، اگر بپذیرید به رشد خود رسیده اید و به بهره خویش رهنمون شده اید. اگر چیزی جز پراکندگی و گسستن وحدت این امت را نپذیرید در آن صورت بر دوری شما از خداوند افزوده می شود و خداوند چیزی جز خشم خود را بر شما نمی افزاید. و السّلام.

معاویه در پاسخ این نامه فقط یک سطر نوشت که چنین بود: «اما بعد، همانا میان من و قیس، عتابی جز نیزه زدن به تهیگاه و زدن گردنها نیست.» و چون این پاسخ به علی (ع) رسید این آیه را تلاوت کرد: «همانا تو نمی توانی هر که را دوست می داری هدایت کنی ولی خداوند هر که را بخواهد هدایت می کند و او به آنان که قابل هدایتند آگاه تر است».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 112

نصر می گوید: علی علیه السّلام به مردم رقه فرمود: برای من پلی فراهم آورید تا از آنجا به سوی شام بروم. آنان نپذیرفتند و قایقهای خود را هم جمع کرده بودند. علی (ع) برخاست و از آنجا رفت تا از پل «منبج» بگذرد و اشتر را بر آنان گماشت. اشتر به ایشان گفت: ای مردم این حصار به خدا سوگند می خورم که اگر امیر المومنین از اینجا برود و شما برای او پلی کنار شهر خود نسازید که از آن بگذرد، میان شما شمشیر برهنه خواهم کشید، جنگجویان شما را خواهم کشت و سرزمین شما را ویران خواهم ساخت و اموال شما را خواهم گرفت. مردم رقه با یکدیگر ملاقات کردند و گفتند اشتر به آنچه سوگند خورد عمل خواهد کرد و همانا علی او را اینجا باقی گذارده که برای ما شری برپا کند. به او پیام دادند ما برای شما پل می سازیم برگردید. اشتر به علی (ع) پیام فرستاد و او آمد و آنان برایش پل ساختند. وی بارها و مردان را عبور داد و به اشتر فرمان داد با سه هزار سوار آنجا بایستد تا آنکه همگان بگذرند و خودش پس از همه از پل گذشت. نصر می گوید: هنگام عبور سواران، اسبها ازدحام کردند دستار عبد اللّه بن ابی الحصین از سرش افتاد پیاده شد آن را برداشت و سوار شد سپس دستار عبد اللّه بن حجاج افتاد او هم پیاده شد و آن را برداشت و سوار شد و به دوست خود چنین گفت: «اگر گمان فال زنندگان چنان که گفته و پنداشته اند راست باشد من و تو بزودی کشته می شویم.» عبد اللّه بن ابی الحصین گفت: چیزی برای من محبوبتر از آنچه گفتی نیست. و هر دو در جنگ صفین کشته شدند.

نصر می گوید: چون علی (ع) از فرات گذشت، زیاد بن نضر و شریح بن هانی را فرا خواند و آن دو را بر همان حال که هنگام بیرون آمدن از کوفه بودند همراه دوازده هزار تن پیشاپیش خود گسیل داشت.

هنگامی که علی علیه السّلام آن دو را به عنوان مقدمه لشکر خود از کوفه روانه کرده بود، آن دو از کناره فرات که برطرف صحرا بود و در امتداد کوفه پیشروی کردند و چون به «عانات» رسیدند به آنان خبر رسید که علی (ع) راه جزیره را پیش گرفته است و دانستند که معاویه با لشکرهای شام برای رویارویی از دمشق حرکت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 113

کرده است. با خود گفتند، به خدا سوگند این به صلاح نیست که ما همچنان به راه خود ادامه دهیم و میان ما و علی (ع) این آب فاصله باشد و به صلاح ما نیست که با این شمار نسبتا اندک و جدا از نیروهای امدادی با لشکرهای شام رو برو شویم. خواستند در منطقه عانات از فرات بگذرند مردمش نگذاشتند و قایقها را از ایشان باز داشتند. آنان بر گشتند و در شهر هیت از فرات گذشتند و در دهکده ای پایین تر از قرقیسیاء به علی (ع) پیوستند. چون ایشان به امیر المومنین رسیدند با شگفتی فرمود: عجیب است که مقدمه لشکر من پس از من فرا می رسد زیاد و شریح هر دو برخاستند و از آنچه اندیشیده بودند او را آگاه ساختند. فرمود: درست و پسندیده رفتار کرده اید. و چون از فرات عبور کردند همچنان آن دو را پیشاپیش سوی معاویه گسیل داشت.

آن دو همین که نزدیک معاویه رسیدند ابو الاعور سلمی با بخشی از لشکرهای شام با آنان روبرو شد و او هم فرمانده مقدمه سپاه معاویه بود. آن دو از او دعوت کردند که به اطاعت امیر المومنین در آید، نپذیرفت. آن دو به علی (ع) پیام فرستادند که ما با ابو الاعور سلمی که در لشکری از شام بود در مرز روم رویاروی شدیم او و یارانش را دعوت کردیم که به اطاعت تو در آیند نپذیرفتند و پیشنهاد ما را رد کردند، اینک فرمان خود را برای ما بگوی. علی (ع) به اشتر پیام فرستاد که ای مالک زیاد و شریح به من پیام فرستاده و خبر داده اند که با ابو الاعور سلمی همراه لشکری از شام در مرز روم رویاروی شده اند، فرستاده به من خبر داد آنان را در حالی ترک کرده است که مقابل یکدیگر ایستاده بوده اند. اینک شتابان خود را به ایشان و یارانت برسان و چون آنجا رسیدی تو فرمانده ایشان خواهی بود. بر حذر باش که مبادا تو با آن قوم جنگ را آغاز کنی پیش از آنکه آنان شروع کنند. با آنان دیدار کن و سخن ایشان را بشنو و مبادا بدی ایشان پیش از آنکه ایشان را فراخوانی و مکرر اتمام حجت کنی تو را به جنگ با ایشان وادارد، بر میمنه لشکر خویش زیاد و بر مسیره آن شریح را بگمار و خود در قلب [لشکر] و میان اصحاب خویش بایست و به آنان چنان نزدیک مشو که نزدیک شدن کسی باشد که می خواهد آتش جنگ را برفروزد و از ایشان چندان فاصله مگیر که فاصله کسی باشد که از مردم می ترسد، تا من پیش تو رسم که من به خواست خداوند شتابان پیش تو می آیم.

گوید: و علی (ع) برای زیاد و شریح نامه ای همراه حارث بن جمهان جعفی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 114

نوشت که چنین بود: اما بعد، من مالک را بر شما فرمانده ساختم سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید. او از کسانی است که بر او نباید از خطا و اشتباهی ترسید، و بر او این بیم نمی رود که در موردی که حمله و سرعت عمل لازم است کندی و سستی کند یا در موردی که حوصله و کندی پسندیده تر است شتاب کند. به او هم همان گونه که به شما فرمان داده ام، فرمان دادم که با آن قوم جنگ را آغاز نکند تا ایشان را ببیند و دعوت کند و به خواست خداوند حجت را بر آنان تمام کند. گوید: اشتر بیرون آمد و چون نزد آن قوم رسید از فرمان علی علیه السّلام پیروی کرد و از شروع جنگ دست بداشت و آنان همچنان رویاروی یکدیگر ایستاده بودند، تا آنکه پسینگاه، ابو الاعور به آنان حمله کرد. ایشان پایداری کردند و ساعتی درگیر شدند و سپس مردم شام بازگشتند. فردای آن روز، هاشم بن عتبه همراه سواران و پیادگانی که ساز و برگ و شمارشان کافی بود بیرون آمد. ابو الاعور سلمی به مقابله اش آمد، و آن روز را جنگ کردند. سواران بر سواران و پیادگان بر پیادگان حمله می آوردند و برخی در مقابل برخی دیگر پایداری می کردند و سپس به جایگاه خویش بازگشتند، و در پگاه روز بعد اشتر به مصاف آنان رفت و عبد اللّه بن منذر تنوخی که از شامیان بود کشته شد. او را ظبیان عمارة تمیمی که در آن هنگام جوانی کم سن و سال بود کشت و حال آنکه عبد اللّه بن منذر سوار کار شجاع شامیان بود، و اشتر می گفت: ای وای بر شما ابو الاعور را به من نشان دهید.

در این هنگام ابو الاعور، مردم را فرا خواند و پیش او برگشتند و او عقب نشینی کرد و بر بلندیهایی که عقبتر از جای اول او بود تغییر موضع داد، و اشتر پیشروی کرد و لشکر و یاران خود را جایی که ابو الاعور بود مستقر کرد. اشتر به سنان بن مالک نخعی گفت: به سوی ابو الاعور برو و او را به مبارزه فراخوان. سنان گفت: او را به مبارزه با خودم فراخوانم یا مبارزه با تو اشتر گفت: اگر به تو فرمان مبارزه با او را بدهم مبارزه می کنی گفت: آری سوگند به خدایی که پروردگاری جز او نیست، اگر فرمان بدهی که با همین شمشیر به صف ایشان حمله کنم و او را بزنم چنان خواهم کرد. اشتر گفت: ای برادرزاده خداوند به تو طول عمر ارزانی دارد. به خدا سوگند رغبت من به تو بیشتر شد. نه، ترا به جنگ با او فرمان ندادم بلکه به تو

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 115

دستور دادم تا او را به مبارزه با من فراخوانی، زیرا او-  گرچه دارای چنین شأنی است-  جز با افراد سالخورده و هم شأن و اهل شرف جنگ نمی کند و تو نیز بحمد اللّه از اهل شرف و هم شأن هستی، ولی نوجوانی و او با جوانان جنگ نمی کند. پس برو او را به مبارزه با من فراخوان. سنان بن مالک پیش آنان آمد و گفت: من فرستاده ام امانم دهید و او خود را نزد ابو الاعور رساند.

نصر می گوید: عمر بن سعد، از ابو زهیر عبسی، از صالح پسر سنان بن مالک نقل می کند که می گفته است به ابو الاعور گفتم: اشتر ترا به مبارزه می طلبد. او مدتی طولانی سکوت کرد و سپس گفت: همانا سبکی و بد اندیشی و زبونی اشتر او را بر آن واداشت که کارگزاران عثمان را تبعید و از شهر خود بیرون کند و بر او تهمت زند و کارهای پسندیده او را زشت شمارد و حق او را رعایت نکند و دشمنی خویش را با او آشکار سازد و نیز از سبکی و بد اندیشی اشتر بود که به محل استقرار و خانه عثمان رفت و او را همراه دیگران که او را کشتند کشت، و خون عثمان بر عهده اش قرار گرفت. مرا به مبارزه با او نیازی نیست. من گفتم: تو سخن گفتی اینک بشنو تا پاسخت دهم. گفت: مرا به پاسخ تو و شنیدن سخنانت نیازی نیست. از پیش من بیرون برو. و یارانش بر من فریاد کشیدند و من برگشتم و اگر گوش می داد حجت و عذر سالار خود را به گوشش می رساندم. من نزد اشتر بازگشتم و به او خبر دادم که ابو الاعور از مبارزه خودداری کرده است. گفت: آری، حفظ جانش را در نظر داشته است.

گوید: ما همچنان رویاروی هم ایستاده بودیم که ناگاه آنان بازگشتند، و بامداد فردا علی علیه السّلام در حالی که به سوی معاویه در حرکت بود نزد ما رسید. ابو الاعور پیشی گرفته و زمینهای هموار و گسترده و کناره آب را تصرف کرد. او که نامش سفیان بن عمرو بود فرمانده مقدمه سپاه معاویه بود و معاویه، بسر بن ارطاة عامری را نیز بر ساقه لشکر خود گمارد و عبید اللّه بن عمر بن خطاب را به فرماندهی سواره نظام نهاد و درفش را به عبد الرحمان بن خالد بن ولید سپرد و حبیب بن مسلمه فهری را بر میمنه و یزید بن زحرضبی را بر پیادگان میمنه گماشت و همچنین عبد اللّه بن عمروعاص را بر میسرة و حابس بن سعید طایی را بر پیادگان میسره گماشت. ضحاک بن قیس فهری را بر سواران دمشق و یزید بن اسد بن کزر بجلی را بر پیادگان دمشق و ذو الکلاع را بر مردم فلسطین گمارد. علی علیه السّلام هشت روز باقی مانده از محرم سال سی و هفت به صفین رسید.