[hadith]من کلام له (علیه السلام) لما هرب مصقلة بن هبیرة الشیبانی إلی معاویة، و کان قد ابتاع سبی بنی ناجیة من عامل أمیر المؤمنین (علیه السلام) و أعتقهم، فلما طالبه بالمال خاس به و هرب إلی الشام:

قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَةَ، فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ وَ فَرَّ فِرَارَ الْعَبید، فَمَا أَنْطَقَ مَادحَهُ حَتَّی أَسْکَتَهُ وَ لَا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّی بَکَّتَهُ، وَ لَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَیْسُورَهُ وَ انْتَظَرْنَا بمَالِهِ وُفُورَهُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 498-491

و من کلام له علیه السّلام لمّا هرب مصقلة بن هبیرة الشیبانی إلی معاویة، و کان قد ابتاع سبی بنی ناجیة من عامل امیر المؤمنین علیه السّلام و أعتقهم، فلمّا طالبه بالمال خاس به و هرب إلی الشام

.

این سخن را هنگامی «امیر مؤمنان علی علیه السّلام» ایراد کرد که «مصقلة بن هبیرة شیبانی» (از تحت فرمان آن حضرت) به سوی معاویه فرار کرد، و این در حالی بود که اسیران «بنی ناجیه» را از کارگزاران حضرت علیه السّلام خریداری کرد و آزادشان نمود

.

هنگامی که حضرت پرداخت ثمن را به «بیت المال» از او مطالبه کرد امتناع ورزید و به سوی «شام» گریخت

!

شأن ورود:

همان گونه که در بالا اشاره شد، این سخن مربوط به داستان قبیله «بنی ناجیه» است، و داستان چنین است که «خریت بن راشد» از رؤسای قبیله «بنی ناجیه» بعد از جریان حکمین با سی نفر از یارانش نزد امام علیه السّلام آمد و با صراحت گفت: به خدا سوگند! نه فرمان تو را اطاعت می کنم، و نه پشت سرت نماز می خوانم، و فردا از تو

جدا خواهم شد! امام علیه السّلام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، هر گاه چنین کنی عهد و بیعت خود را شکسته ای و نافرمانی امر خداوند کرده ای، و تنها به خودت زیان می رسانی! بگو ببینم به چه علّت چنین راهی را در پیش گرفته ای؟ عرض کرد: به خاطر این که حکمیت را پذیرفتی، و در برابر حق ضعف نشان دادی و به گروهی اعتماد کردی که حتی به خودشان ستم کردند! امام علیه السّلام فرمود: وای بر تو بیا تا با تو به بحث و گفتگو بنشینم و حقایقی را که می دانم برای تو بیان کنم، شاید حق را بشناسی و به حق بازگردی! خریت گفت: فردا می آیم. امام علیه السّلام فرمود: برو، ولی مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد، و افراد نادان در تو نفوذ نکنند به خدا قسم اگر به سخن من گوش فرا دهی تو را به راه راست هدایت خواهم کرد! «خریت» از خدمت امام علیه السّلام خارج شد و به سوی قبیله خود بازگشت. امام علیه السّلام به خاطر این که فسادی بر پا نکند، کسی را به تعقیب او فرستاد و دستور داد او را در نقطه ای به نام دیر ابو موسی متوقّف کند، سپس فرمانده دیگری به نام «معقل بن قیس» را به تعقیب خریت گسیل داشت، خریت به مبارزه برخاست و کشته شد، و نفرات او اسیر شدند. آنها را که مسلمان بودند آزاد کردند، و عده ای از غیر مسلمانان را به اسارت گرفتند. هنگامی که اسیران را به کوفه می آوردند «مصقله بن هبیره» که یکی از فرمانداران امام علیه السّلام در شهرهای مسیر راه بود، اسیران را به پانصد هزار درهم از معقل خرید و آزاد کرد. امام علیه السّلام عمل او را ستود. «مصقله» بعد از پرداخت دویست هزار درهم از پرداخت بقیه عاجز ماند، ترسید و به شام گریخت. امام علیه السّلام سخن مورد بحث را در باره او بیان کرد که دلیل روشنی بر لطف امام علیه السّلام نسبت به این گونه افراد است

.

بزرگوار فراری!

امام (علیه السلام) بعد از شنیدن خبر فرار مصقله (فرماندار اردشیر خَرّه یکی از مناطق مهم فارس) به سوی شام; فرمود: «خدا روی مصقله را سیاه کند، کار بزرگواران را انجام داد، ولی همچون بردگان فرار کرد!» (قَبَّحَ اللهُ مَصْقَلَةَ! فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ، وَ فَرَّ فِرَارَ الْعَبید!)

او با خریدن اسیران بنی ناجیه و آزاد کردن آنها یک کار مهم انسانی انجام داد، زیرا انسانهایی را از اسارت نجات بخشید تا بتوانند آزادانه زندگی کنند، ولی به جای این که برای پرداخت باقی مانده بدهکاری خویش به بیت المال با گرفتن مهلت برای تأخیر، و یا طلب عفو و بخشش راهی بیندیشد، انتخاب نادرستی نمود و از حق فرار کرد و به باطل پناهنده شد، به همان کسی که انسانها را فریب داده و به بند کشیده و اسیر و برده مطامع خویش ساخته است!

درست است که ظاهر قضیه این بوده است که مصقله از ترس بدهکاری خود به بیت المال به شام فرار کرد، ولی به نظر می رسد که اضافه بر این که آمادگیهای روانی «مصقله» برای این خیانت بزرگ از قبل فراهم شده بود، شاید کارهای دیگری داشته که می ترسیده برملا شود و گرفتار آید، و شاید تحمل عدالت علی (علیه السلام) که اصرار بر گرفتن حق بیت المال می فرمود، برای او گران بود، همان گونه که بر بسیاری دیگر نیز گران بود.

شاهد سخن این است که به یکی از دوستانش به نام «ذهل بن حارث» گفته بود اگر طلبکار من عثمان یا معاویه بود غمی نداشتم! می دانستم که به آسانی حق بیت المال را به من می بخشند! همان گونه که آلاف الوف به دیگران بخشیدند، ولی از علی (علیه السلام) نگرانم، چون او در امر بیت المال سختگیر است!

اما به هر حال کار مصقله قابل توجیه نبود، به خصوص این که تضاد آشکاری در آن دیده می شد. از یک سو دست سخاوت گشود و کار انسانی انجام داد و از سوی دیگر خیانت کرد و پا به فرار گذاشت!

لذا امام (علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: «هنوز مداح و ثناخوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد، و هنوز سخن ستایشگرانش را عملا تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش نمود! (فَمَا أَنْطَقَ مَادحَهُ حَتَّی أَسْکَتَةُ، وَ لاَصَدَّقَ واصِفَهُ حَتَّی بَکَّتَهُ(1)).

او در آغاز کاری انجام داد که هر کس شنید بر او آفرین گفت، ولی هنوز خبر آزادی اسیران بنی ناجیه به همت و فتوّت او به طور کامل در میان مردم پخش نشده بود که خبر فرارش به سوی شام در همه جا پیچید! و همه را در شگفتی فرو برد که چگونه می توان باور کرد انسانی با این عمل بزرگوارانه به عنصر پلیدی همچون حاکم شام پناهنده شود، و همکاری با آن ظالم بیدادگر را بر همکاری با علی (علیه السلام) ترجیح دهد؟! آری تحمّل عدالت برای همه آسان نیست!

و در پایان این سخن می فرماید: (او اشتباه کرد) «اگر مانده بود، آنچه در توان داشت از او می گرفتیم، و نسبت به بقیه تا هنگام توانائیش به او مهلت می دادیم!» (وَ لَو أَقَامَ لاََخَذْنَا مَیْسُورَهُ، وَ انْتَظَرْنا بمَالِهِ وُفُورَهُ).

آری این دستور قرآن کریم است که می فرماید: (وَ اِنْ کانَ ذُو عُسْرَة فَنَظِرَةٌ اِلی مَیْسَرَة)(2) «هرگاه بدهکار در زحمت باشد او را تا هنگام توانائیش مهلت دهید». هیچ کس باور نمی کند که علی برخلاف دستور قرآن در مورد او رفتار کند، بنابراین او نمی توانست بهانه بیاورد که نسبت به باقیمانده بدهی خود از سوی امام(علیه السلام) وحشت داشتم!

در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام (علیه السلام) در مقابل این کار انسانی «مصقله» باقیمانده بدهی او را نبخشید؟ و فرمود در انتظار قدرتش می ماندیم؟ به یقین مصقله این بدهی را برای منافع شخصی خود تحمل نکرده بود، بلکه برای یک کار انسانی بود.

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود که اگر امام (علیه السلام) این کار را می کرد سنّتی برای آینده می شد، و هر فرماندار یا فرمانده لشکر به خود اجازه می داد که اسیران را آزاد کند، و این امر قطع نظر از جنبه های مادی در بسیاری از موارد برای جامعه اسلامی خطر آفرین بود، و به تعبیر دیگر مدح و ثناخوانیش برای او می شد و خطرش برای جامعه اسلامی!

اضافه بر این، این گونه بذل و بخشش از بیت المال پایه های بیت المال را سست می کرد و خاطرات زمان عثمان در نظرها تجدید می شد، در حالی که امام (علیه السلام) به مردم قول داده بود که آنچه را در زمان عثمان از بیت المال به ناحق به مردم بخشیده اند بازمی گرداند.


نکته ها:

1 ـ تاریخچه اسیران بنی ناجیه:

از جمله سؤالاتی که پیرامون خطبه بالا مطرح است این است که مگر اسیران «بنی ناجیه» مسلمان نبودند، چگونه می توان مسلمان را به اسارت گرفت، و او را در برابر فدیه آزاد کرد؟!

پاسخ این سخن در ماجرای به اسارت گرفتن جمعی از «بنی ناجیه» بیان شد، جریان چنین است که شخصی به نام «خریت بن راشد» بر ضد امیرمؤمنان علی (علیه السلام) قیام کرد و گروهی را گرد خود جمع آوری نمود، و دست به فتنه و فساد زد، به امام(علیه السلام) خبر دادند، امام «معقل بن قیس» یکی از یاران باوفایش را با گروه عظیمی به مقابله با او فرستاد، بعد از درگیریهای متعدّد «خریت بن راشد» کشته شد، و گروهی از هوادارانش نیز در این پیکار خونین به خاک افتادند، و گروهی هم اسیر شدند که در میان آنان مسلمان و غیرمسلمان بود، «معقل» مسلمانان را توبه داد و آزاد کرد، ولی غیر مسلمین را که به حمایت «خریت بن راشد» برخاسته و در جامعه اسلامی بذر فساد می پاشیدند آزاد نکرد، هنگامی که این اسیران غیرمسلمان را به سوی امام(علیه السلام) می آوردند به منطقه «اردشیر خُرّه» رسیدند که در آنجا «مصقله» به عنوان فرماندار امام (علیه السلام) بود، اسیران دست به دامن «مصقله» شدند و او آنها را از معقل در برابر پرداخت غرامتی معادل «پانصد هزار درهم» گرفت و آزاد کرد.

«مصقله» در پرداختن این غرامت که مربوط به بیت المال مسلمین بود، تعلّل می ورزید، امام (علیه السلام) کسی را به سراغ او فرستاد و او به کوفه آمد، و دویست هزار درهم را پرداخت و اظهار کرد که توانایی بر پرداخت بقیه را ندارد و انتظار داشت که امام (علیه السلام) بقیه را به او ببخشد.

امام (علیه السلام) موافقت نفرمود زیرا اگر در این کار کوتاه می آمد اوّلا این کار بدعتی برای دیگران می شد که اسیران را به اصطلاح بخرند و آزاد کنند، و بعد هم حق بیت المال را نپردازند، و ثانیاً بخشش های عثمان از حقوق بیت المال در اذهان تداعی می شد و چهره واقعی حکومت علی(علیه السلام) که دفاع از حقوق بیت المال بود دگرگون می شد.

عجب این که یکی از دوستان «مصقله» به او پیشنهاد کرد که من باقی مانده بدهی تو را از کسانت جمع آوری می کنم و به امام (علیه السلام) می پردازم، او مخالفت کرد، و گفت: اگر عثمان یا معاویه طرف حساب من طلبکار بودند این مبلغ را به من می بخشیدند، همان گونه که به دیگران اموال زیادی از بیت المال را بخشیدند.

اینها همه نشان می داد که شاید او از اوّل قصد جدّی برای پرداخت بدهی خود نداشت، و از نامه چهل و سوم نهج البلاغه، به خوبی استفاده می شود که او عملا پیرو مکتب عثمان بود. به همین جهت قسمتی از بیت المال را در میان اقوام و بستگان خود بذل و بخشش نمود! و در یک کلمه او از نظر فکری و عملی از قماش معاویه بود نه شایسته دستگاه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و شاید پیش از آن که به مقام برسد مرد صالحی بود ولی مانند بسیاری از افراد کم ظرفیت پس از رسیدن به مقام مسیر خود را تغییر داد و دنیاپرستی بر او غلبه کرد.

و به همین دلیل عدالت امام (علیه السلام) را تحمّل نکرد و سرانجام به همفکران خود یعنی معاویه و هم دستانش پیوست و امام (علیه السلام) درباره او جمله های بالا را فرمود که اگر می ماند ما به او مهلت می دادیم و حق بیت المال را عند القدرة و الإستطاعة از او می گرفتیم.(3)

از آنچه در بالا گفته شد روشن می شود که اسیران مزبور اسیران مسلمان نبودند.

2 ـ چرا سختگیری؟!

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است این است که چرا امام (علیه السلام) در این گونه موارد سختگیری می فرمود؟

پاسخ این سؤال نیز از آنچه در بالا آمد روشن می شود که اوّلا امام سختگیری نفرمود، بلکه فرمود: به او مهلت می دادیم تا به هنگام توانایی بدهی خود را بپردازد، ثانیاً این حق شخصی امام (علیه السلام) نبود که از آن بذل و بخشش کند، بلکه مربوط به بیت المال مسلمین بود که امام (علیه السلام) همواره نسبت به آن دقیق و موشکاف بود، و در عین سختگیری رفق و مدارا را در جای خود فراموش نمی کرد، و لذا در همین داستان می خوانیم که بعد از فرار «مصقله» عده ای پیشنهاد کردند که اسیران آزاد شده بار دیگر به اسارت کشیده شوند، امام (علیه السلام) فرمود: هرگز چنین کاری صحیح نیست، آنها را «مصقله» باز خرید کرده، و آزاد نموده، بدهکار مصقله است نه آنها، آنها گناهی ندارند.(4)


پی نوشت:

1 ـ «بَکَّتَهُ» از ماده «بکت» (بر وزن بخت) به معنی زدن با عصا و مانند آن است، سپس به معنی توبیخ و سرزنش و غلبه بر دیگری از طریق استدلال آمده است.

2 ـ سوره بقره، آیه 280.

3 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 3، صفحه 128 ـ 150، با تلخیص.

4 ـ همان مدرک.