[hadith]من خطبة له (علیه السلام) خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر صاحب معاویة لعین التمر، و فیها یبدی عذره، و یستنهض الناس لنصرته:

مُنِیتُ بمَنْ لَا یُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لَا یُجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ. لَا أَبَا لَکُمْ، مَا تَنْتَظِرُونَ بنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ، أَمَا دینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ؟ أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادیکُمْ مُتَغَوِّثاً فَلَا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلًا وَ لَا تُطِیعُونَ لِی أَمْراً حَتَّی [تَکْشفَ] تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِب الْمَسَاءَةِ، فَمَا یُدْرَکُ بکُمْ ثَارٌ وَ لَا یُبْلَغُ بکُمْ مَرَامٌ. دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْکُمْ جُنَیْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِیفٌ، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ.

[قال السید الشریف أقول قوله (علیه السلام) متذائب أی مضطرب من قولهم تذاءبت الریح أی اضطرب هبوبها و منه سمی الذئب ذئبا لاضطراب مشیته].[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص407

این خطبه با عبارت «منیت بمن لا یطیع اذا امرت» (گرفتار کسانی شده ام که چون فرمان می دهم اطاعت نمی کنند) شروع می شود. [پس از توضیح پاره یی از لغات با توجه به آنکه این خطبه را امیر المومنین علیه السلام به هنگام غارت آوردن نعمان بن بشیر انصاری بر عین التمر ایراد فرموده است، ابن ابی الحدید بحث تاریخی زیر را آورده است.]

داستان نعمان بن بشیر با علی (ع) و مالک بن کعب ارحبی:

مؤلف کتاب الغارات می گوید: نعمان بن بشیر و ابو هریره پس از اینکه ابو مسلم خولانی به حضور علی علیه السلام آمده بود از طرف معاویه پیش علی (ع) آمدند تا از او تقاضا کنند قاتلان عثمان را به معاویه بسپرد تا آنان را قصاص کند و شاید بدینگونه آتش جنگ خاموش شود و مردم، صلح کنند، معاویه قصدش این بود که کسانی چون نعمان و ابو هریره پس از بازگشت از حضور علی (ع) در نظر مردم معاویه را در آنچه انجام می دهد معذور جلوه دهند و علی را سرزنش کنند و گرنه معاویه به خوبی می دانست که علی (ع) قاتلان عثمان را به او نخواهد سپرد و می خواست آن دو در این مورد نزد مردم شام گواهی دهند و عذر او را موجه بدانند و به آن دو گفت پیش علی (ع) بروید و او را به خدا سوگند دهید و از او به حرمت خدا بخواهید که قاتلان عثمان را به ما بسپارد که او آنان را پناه داده است و از آنان حمایت می کند و حال آنکه اگر چنان کند جنگی میان ما و او نخواهد بود و اگر این پیشنهاد را نپذیرفت گواهان خدا بر او باشید.

آن دو، موضوع را با مردم در میان گذاشتند و سپس به حضور علی (ع) آمدند و ابو هریره به او گفت ای ابا حسن خداوند متعال برای تو در اسلام فضل و شرف قرار داده است و تو پسر عموی رسول خدایی و ما را پسر عمویت معاویه پیش تو فرستاده است و از تو چیزی را می خواهد که اگر بپذیری این جنگ آرام می گیرد و خداوند میان دو گروه را اصلاح می فرماید و آن تقاضا این است که قاتلان پسر عمویش عثمان را به او بسپاری تا آنانرا در قبال خون عثمان بکشد و خداوند تو و او را هماهنگ و میان شما را اصلاح فرماید و این امت از فتنه و پراکندگی در امان قرار گیرد، سپس نعمان هم نظیر همین مطالب را گفت.

امیر المومنین علیه السلام به آن دو فرمود: سخن در این مورد را رها کنید. و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 408

سپس به نعمان فرمود: ای نعمان تو درباره خودت با من سخن بگو، آیا تو از همه افراد قوم خودت-  یعنی انصار-  برتر و هدایت شده تری؟ گفت نه، علی فرمود: همه قوم تو جز تنی چند که سه چهار تن بیشتر نیستند از من پیروی و با من بیعت کرده اند، آیا تو در زمره آن سه چهار تنی؟ نعمان گفت: خدا کارهایت را اصلاح فرماید، من آمده ام که با تو و در التزام تو باشم و معاویه از من خواسته است این سخن او را به اطلاع تو برسانم و امیدوارم که برای من موقعیتی پیش آید که با تو باشم و آرزومندم که خداوند میان شما صلح برقرار کند و اگر عقیده تو چیز دیگری است من با تو و همراه تو خواهم بود.

ابو هریره به شام برگشت و نعمان پیش علی (ع) ماند، ابو هریره موضوع را به معاویه گزارش داد و معاویه به او فرمان داد موضوع را به اطلاع مردم برساند و چنان کرد، نعمان پس از رفتن ابو هریره یک ماه ماند و سپس از حضور علی (ع) گریخت و چون به عین التمر رسید مالک بن کعب ارحبی که کارگزار علی علیه السلام در آن شهر بود او را گرفت و خواست او را به زندان افکند و از او پرسید چه چیز ترا به اینجا کشانده است گفت: من سفیری بودم که پیام سالار خود را ابلاغ کردم و برگشتم، [مالک ] او را بازداشت کرد و گفت: همین جا باش تا در مورد تو برای علی (ع) نامه بنویسم، نعمان او را سوگند داد که چنین نکند، و نوشتن نامه به علی (ع) برای او بسیار گران بود. نعمان به کعب بن قرظة انصاری که خراج گیرنده عین التمر بود و خراج آن منطقه را برای علی (ع) جمع می کرد پیام فرستاد که بیاید او شتابان آمد و به مالک گفت: خدایت رحمت فرماید پسر عموی مرا آزاد کن، مالک گفت: ای قرظه از خدای بترس و درباره این مرد سخن مگو که او اگر از عابدان و پرهیزگاران انصار می بود هرگز از امیر مومنان به سوی امیر منافقان نمی گریخت، ولی قرظه همواره او را سوگند می داد تا آنکه او را رها کرد و به او گفت: فلانی امروز و امشب و فردا را فرصت داری و در امانی و به خدا سوگند اگر پس از این مدت ترا پیدا کنم گردنت را خواهم زد، نعمان شتابان بیرون رفت و به هیچ چیز توجه نمی کرد و مرکوبش او را سریع می برد و نمی دانست کجا هست و سه روز همچنان می رفت.

نعمان پس از آن می گفته است به خدا سوگند نمی دانستم کجا هستم تا آنکه شنیدم زنی در حالی که گندم آرد می کرد این دو بیت را می خواند: «با درخشش ستاره جوزا جامی آکنده نوشیدم و جامی دیگر با درخشش ستاره شعری نوشیدم، شرابی سالخورده که قریش آن را حرام می دانست ولی همینکه ریختن خون عثمان را حلال دانستند آن هم حلال شد».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص409

دانستم که میان قبیله یی هستم که طرفدار معاویه اند و آنجا آبی از بنی قیس بود و مطمئن شدم که به جایگاه امن رسیده ام. نعمان سپس به معاویه پیوست و به او گزارش کار خود و آنچه را بر سرش آمده بود داد و همواره خیر خواه معاویه بود و ستیزه گر نسبت به علی (ع) و در تعقیب و جستجوی کشندگان عثمان بود، پس از آنکه ضحاک بن قیس به عراق حمله کرد و پیش معاویه برگشت، معاویه دو سه ماه پیش از آن گفته بود، آیا مردی پیدا می شود که همراه او گروهی سواران گزیده بفرستم تا بر کناره های فرات غارت برد و خداوند به وسیله او عراقیان را بترساند نعمان به معاویه گفت: مرا گسیل دار که مرا در جنگ با آنان میل و هوس است، نعمان از طرفداران عثمان بود، معاویه به او گفت: در پناه نام خدا حرکت کن، و او آماده شد و معاویه همراه او دو هزار سوار گسیل داشت و سفارش کرد که از شهرها و محل اجتماع مردم کناره بگیرد و فقط بر قرارگاهها و پادگانهای دور افتاده غارت برد و شتابان باز گردد.

نعمان بن بشیر، روی در راه نهاد تا نزدیک عین التمر رسید، مالک بن کعب ارحبی که میان او و نعمان بن بشیر آن جریان پیش آمده بود همچنان حاکم آن شهر بود، قبلا با مالک هزار مرد بود ولی او به آنان اجازه داده بود به کوفه برگردند و جز حدود صد تن با او باقی نمانده بود، مالک برای علی علیه السلام نوشت که نعمان بن بشیر با گروهی بسیار کنار من فرا رسیده و موضع گرفته است خدایت استوار و ثابت بدارد چاره یی بیندیش.

چون نامه به علی علیه السلام رسید بر منبر رفت و خدای را سپاس و ستایش کرد و فرمود: خدایتان هدایت فرماید، به یاری برادرتان مالک بن کعب بیرون روید که نعمان بن بشیر همراه گروهی از مردم شام به مالک حمله آورده است و شمارشان بسیار نیست، به سوی برادرانتان بروید شاید خداوند به وسیله شما گروهی از کافران را نابود فرماید، و از منبر فرود آمد، کسی از آنان حرکت نکرد، علی (ع) به سرشناسان و بزرگان ایشان پیام فرستاد و فرمان داد خود حرکت کنند و مردم را بر حرکت تحریک کنند و آنان هم کاری نساختند و گروهی اندک از ایشان، حدود سیصد سوار یا کمتر، فراهم آمدند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص410

و علی (ع) برخاست و خطبه یی ایراد کرد و گفت: «همانا که من گرفتار کسانی شده ام که اطاعت نمی کنند...» یعنی همین خطبه که به شرح آن مشغولیم، سپس [از منبر] فرود آمد.

علی علیه السلام به خانه خود برگشت، عدی بن حاتم برخاست و گفت این [طرز کار که ما پیش گرفته ایم ] به خدا سوگند که خذلان و یاری ندادن است، مگر ما با امیر المومنین چنین بیعت کرده ایم و سپس به حضور ایشان رفت و گفت: ای امیر المومنین، هزار مرد از قبیله طی همراه من هستند که از فرمانم سرپیچی نمی کنند و اگر بخواهید من همراه ایشان حرکت می کنم و می روم، فرمود من هرگز میل ندارم افراد یک قبیله را برابر مردم قرار دهم ولی برو در نخیله مستقر شو و برای هر یک از ایشان هفتصد درهم مقرری تعیین کرد، هزار تن دیگر هم غیر از افراد قبیله طی و همراهان عدی بن حاتم به آنان پیوستند، و چون نامه و خبر پیروزی مالک بن کعب و شکست و گریز نعمان بن بشیر به علی (ع) رسید آن نامه را برای مردم کوفه خواند و خدای را سپاس و ستایش کرد و به آن نگریست و فرمود: بحمد الله این [پیروزی ] عنایت خداوند و [مایه ] نکوهش اکثر شماست.

اما داستان بر خورد مالک بن کعب با نعمان بن بشیر چنان است که عبد الله بن حوزه ازدی می گوید: هنگامی که نعمان بن بشیر آهنگ ما کرد من همراه مالک بن کعب بودم، نعمان با دو هزار سپاهی بود و ما فقط صد تن بودیم، مالک بن کعب به ما گفت باید با آنان داخل و چسبیده به شهر جنگ کنید و دیوارها را پشت سر خود قرار دهید «و خویشتن را با دست خود به مهلکه نیفکنید» و بدانید که خداوند ده تن را بر صد تن و صد تن را بر هزار تن و گروه اندک را بر گروه بسیار نصرت می دهد، و سپس گفت: نزدیکترین کس از شیعیان و انصار و کارگزاران امیر المومنین علی (ع) به اینجا قرظة بن کعب و مخنف بن سلیم هستند، و خطاب به من گفت: شتابان پیش آن دو برو و بگو هر چه می توانند ما را یاری دهند، من شتابان روی به راه نهادم و مالک و یارانش را در حالی رها کردم که به یاران نعمان بن بشیر تیر اندازی می کردند، من خود را به قرظة رساندم و از او یاری خواستم، گفت: من مستوفی و صاحب خراجم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص411

کسی پیش من نیست که وی را با اعزام او یاری دهم، من پیش مخنف رفتم و موضوع را به او گفتم او پسرش عبد الرحمان را همراه پنجاه مرد گسیل داشت، مالک بن کعب تا عصر همچنان به جنگ با نعمان و همراهانش ادامه داد و ما در حالی پیش او رسیدیم که او و یارانش نیامهای شمشیرهای خود را شکسته بودند و از مرگ استقبال می کردند و اگر ما دیرتر رسیده بودیم نابود شده بودند، در همین حال شامیان ناگاه دیدند که ما به ایشان روی آوردیم آنان شروع به عقب نشینی کردند و چون مالک و یارانش ما را دیدند استوارتر حمله کردند و آنان را از شهر بیرون راندند در این هنگام ما به آنان حمله کردیم و سه مرد از ایشان را کشتیم آنان پنداشتند که نیروهای امدادی از پی ما خواهند رسید و همچنان عقب نشستند، و اگر گمان می کردند کسی غیر ما نیست بدون شک بر ما حمله می کردند و نابودمان می ساختند و شب فرا رسید و میان ما و ایشان حائل شد و آنان شبانه به سرزمینهای خود برگشتند، مالک بن کعب برای علی علیه السلام چنین نوشت: اما بعد، نعمان بن بشیر همراه گروهی از شامیان آهنگ ما کرد و تصور می کرد بر ما پیروز خواهد شد و گروه عمده سپاهیان من پراکنده بودند و ما از آنچه ممکن بود از ایشان صورت گیرد خود را در امان می دانستیم پس همراه مردان و با شمشیرهای برهنه ای که در دست داشتیم بر آنان حمله کردیم و تا شامگاه با آنان جنگ کردیم، از مخنف بن سلیم یاری خواستیم، مردانی از شیعیان امیر المومنین را همراه پسر خود به یاری ما فرستاد، چه نیکو جوانمردی بود و چه نیکو یارانی که ایشان بودند، ما بر شدت حمله خود بر دشمن افزودیم و خداوند نصرت خویش را بر ما فرو فرستاد و دشمن خود را شکست داد و لشکر خویش را عزت بخشید، سپاس خداوند پروردگار جهانیان را و سلام و رحمت و برکات خدا بر امیر المومنین باد.

محمد بن فرات جرمی از زید بن علی علیه السلام نقل می کند که امیر المومنین علیه السلام ضمن همین خطبه فرمود: ای مردم شما را به حق فرا خواندم از من رویگردان شدید، با تازیانه شما را زدم مرا درمانده کردید، همانا بزودی پس از من والیانی بر شما حکومت خواهند کرد که از شما راضی نخواهند شد تا شما را با تازیانه های استوار و آهن شکنجه کنند، و من شما را هرگز با آن آزار نمی دهم زیرا هر که در دنیا مردم را با آن شکنجه کند خدا او را در آخرت عذاب خواهد کرد، و نشانه اش این است که صاحب یمن می آید و میان شما جای می گیرد، کارگزاران و مأموران ایشان را می گیرد، و مردی به نام یوسف بن عمرو کارگزار این شهر خواهد شد و در آن هنگام مردی از افراد خاندان ما قیام می کند او را یاری دهید که دعوت-  کننده به حق است. گوید: مردم می گفتند که مقصود زید [بن علی بن الحسین ] (ع) بوده است.