[hadith]من خطبة له (علیه السلام) خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر صاحب معاویة لعین التمر، و فیها یبدی عذره، و یستنهض الناس لنصرته:

مُنِیتُ بمَنْ لَا یُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لَا یُجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ. لَا أَبَا لَکُمْ، مَا تَنْتَظِرُونَ بنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ، أَمَا دینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ؟ أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادیکُمْ مُتَغَوِّثاً فَلَا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلًا وَ لَا تُطِیعُونَ لِی أَمْراً حَتَّی [تَکْشفَ] تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِب الْمَسَاءَةِ، فَمَا یُدْرَکُ بکُمْ ثَارٌ وَ لَا یُبْلَغُ بکُمْ مَرَامٌ. دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْکُمْ جُنَیْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِیفٌ، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ.

[قال السید الشریف أقول قوله (علیه السلام) متذائب أی مضطرب من قولهم تذاءبت الریح أی اضطرب هبوبها و منه سمی الذئب ذئبا لاضطراب مشیته].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 427-415

و من خطبة له علیه السّلام خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر، صاحب معاویة لعین التمر، و فیها یبدی عذره و یستنهض النّاس لنصرته.

این خطبه را امام هنگامی ایراد کرد که از حمله «نعمان بن شبیر» (از یاران معاویه) به «عین التمر»، (یکی از مناطق شمالی عراق) آگاه شد. امام در این خطبه، عذر خویش را (از عدم مقابله سریع با دشمن) بیان و مردم را برای یاری و همکاری بسیج می کند

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه همان گونه که در بالا اشاره شد، هنگامی ایراد شد که نعمان بن شبیر، به عین التمر- که یکی از آبادی های معروف عراق بود حمله کرد. معاویه قبلا به او گفته بود که منظور من از این گونه حمله ها ایجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است، نعمان- که از عثمانیان بود- برای این کار داوطلب شد و معاویه دو هزار رزمنده در اختیار او قرار داد و به او سفارش کرد که به شهرها و نقاط پر جمعیّت نزدیک نشود و به مراکزی حمله کند که گروه اندکی از سپاهیان در آن منطقه باشند و نیز به سرعت ضربه ای بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتیجه معکوس شود

.

نعمان حرکت کرد و به نزدیکی «عین التمر» رسید. مالک بن کعب (از سوی علی علیه السّلام) در آنجا بود. همراه مالک هزار رزمنده بودند، ولی به آنها اجازه داده بود که به کوفه برگردند و جز صد نفر با او باقی نمانده بود

.

مالک که از آمدن نعمان با خبر شد، نامه ای به امام علیه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد

.

هنگامی که نامه به علی علیه السّلام رسید، به اصحاب خود فرمود: «برخیزید! و به یاری مالک بشتابید، زیرا نعمان با سپاه کوچکی از اهل شام به عین التمر حمله ور شد

».

ولی مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند

.

امام به سراغ رؤسای قبایل فرستاد و به آنان دستور داد که هم خودشان حرکت کنند و هم مردم قبیله خود را بسیج کنند. آنها نیز کار مثبتی انجام ندادند و تنها سیصد نفر یا کمتر جمع شدند

.

امام از این سستی و ضعف و زبونی و بی حرمتی نسبت به دعوت پیشوایشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را که مملو از نکوهش و سرزنش این قوم ضعیف و ناتوان است، ایراد فرمود و نشان داد که تمام مشکل مسلمانان و مردم عراق، در ضعف و زبونی این جمعیّت است که مایه جسارت دشمنان و نومیدی دوستان شده است

.

چرا دست روی دست گذاردید؟!

این خطبه در زمانی ایراد شد که یکی از غارتگران شام به نام نعمان بن بشیر، از سوی معاویه مأموریت یافت که به بعضی از مناطق عراق حملات ایذایی داشته باشد تا روحیه مردم را تضعیف کند و امام (علیه السلام) مردم را به مقابله با او دعوت کرد، ولی متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونی و ناتوانی مردم عراق، پاسخ مثبتی به امام ندادند و امام ناچار شد این خطبه را به دو منظور ایراد فرماید:

نخست این که ضایعات و مشکلاتی را که از این رهگذر حاصل می شود، از ساحت خویش دور سازد و مسؤولیت آن را به گردن مردم عراق که تا این حد، در برابر حرکت های کوچک دشمن نیز ابراز ضعف و ذلّت می کنند، بیفکند.

دیگر این که شاید این سخنان کوبنده در روح آن خفتگان بی درد اثری بگذارد و بیدار شوند تا این خطرات را ببینند و احساس مسؤولیت کنند، لذا حضرت می فرماید:

من گرفتار مردمی شده ام که هر گاه به آنها فرمان می دهم، اطاعت نمی کنند و هر زمان که آنان را فرا می خوانم اجابت نمی کنند! «مُنِیْتُ بمَنْ لاَیُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لایُجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ».

بدیهی است که نیرومندترین و با تدبیرترین فرماندهان و مدیران نیز، هنگامی که گرفتار چنین قوم و جمعیتی شود، کاری از او ساخته نیست و هر زیان و شکستی که دامان این گروه را بگیرد، مسؤولیت آن متوجّه خودشان است.

حضرت، سپس می افزاید: «ای بی اصلها! برای یاری آیین پروردگارتان منتظر چه هستید»؟ «لاَأَبَا لَکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ»؟

همه شرایط مبارزه با دشمن را دارید، هم عِدّه و هم عُدّه و امکانات دارید و هم از نقشه های شوم دشمن آگاه شده اید و هم از خطراتی که شما را احاطه کرده با خبر هستید، دیگر منتظر چه می باشید؟ نشسته اید تا مرگ ذلیلانه خود را به دست دشمن تماشا کنید؟

جمله «لا أَبَالَکُمْ!»، ای بی اصلها! همان گونه که در سابق نیز اشاره شد، یا کنایه از این است که شما گویی پدری بالای سرتان نبوده و از تربیت خانوادگی محروم بوده اید که اینچنین ضعیف و زبون و ناتوان هستید و یا نفرین است; یعنی حضرت نفرین می کند که خداوند! پدر را از شما بگیرد. و این کنایه از ذلیل و خوار شدن است; زیرا کسی که پدر خود را از دست می دهد، نوعاً گرد و غبار ذلّت و خواری بر او می نشیند.

در ادامه این سخن برای تحریک آنها می افزاید: آیا دینی ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتی که شما را به خشم آورد؟ «أَمَا دینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لاَ حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ»؟(1)

در واقع هر یک از این دو می توانست دوای درد جانکاه آنها باشد، زیرا داشتن یک دین که حلقه اتصالی است در میان اقوام و گروههای به ظاهر مختلف و متفاوت کافی است که همه را دور یک هدف جمع کند و انسجام را ـ که یک شرط اصلی پیروزی است ـ فراهم سازد.

و هر گاه چنین دینی در میان آنها وجود نداشته باشد و یا ضعیف و فاقد کارایی گردد، حداقل غیرت اجتماعی و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حریم قوم و ملّت ایجاب می کند که آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حرکت درآیند، ولی مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهایت تأسّف، فاقد هر دو اصل بوده اند و نه دین محکمی داشته اند و نه غیرت اجتماعی کافی.

یک چنین گروهی و جمعیّتی که فاقد یک پایگاه محکم اجتماعی است، در حقیقت، بزرگ ترین مشکل برای پیشوای مدیر و مدبِّر خواهد بود.

و چه زیبا فرموده است امام (علیه السلام) در خطبه ای دیگر; آنجا همین گروه ضعیف و زبون پراکنده را مخاطب ساخته و می گوید: «أُریدُ أنْ اُداوِیَ بکُمْ وَ أنْتُمْ دائی کَناقِش الشّوکَةِ بالشَّوکَةِ; عجبا! من می خواهم به وسیله شما بیماریم را درمان کنم، امّا شما خود بیماریِ من هستید، همانند کسی که بخواهد خار را به وسیله خار از بدن خود خارج کند».(2)

و به همین دلیل حضرت در ادامه سخن می افزاید: «من در میان شما به پا می خیزم و فریاد می کشم و دردمندانه از شما یاری می طلبم، اما نه سخن مرا می شنوید و نه از دستورم اطاعت می کنید، تا زمانی که عواقب اعمالِ سوء شما ظاهر شود و (پشیمان گردید در زمانی که کار از کار گذشته و پشیمانی سودی ندارد).

«أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً(3) وَ أُنادیکُمْ مُتَغَوِّثاً(4)، فَلاَتَسْمَعُونَ لی قَوْلا، وَ لاَتُطِیعُونَ لِی أَمْراً، حَتَّی تَکَشَّفَ الاُْمُورُ عَنْ عَوَاقِب الْمَساءَةِ(5)».

آیا چیزی دردناک تر از این پیدا می شود که پیشوایی این چنین آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنین قوم و ملّتی شود که پیوسته خون دل بخورد و فریاد بزند، امّا گوش شنوایی نباشد!

تنها در برابر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چنین نبوده اند، بلکه تاریخ می گوید که نسبت به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) ـ فرزندان رشید امیرالمؤمنان ـ نیز همین گونه رفتار کرده اند. بعد از واقعه خونین کربلا که امام حسین(علیه السلام) و تمام یارانش شهید شدند و آنچه نباید اتفاق افتد، افتاد، مردم کوفه سخت تکان خوردند و بیدار شدند و پشیمان گشتند و به عنوان توّابین برای خونخواهی امام حسین (علیه السلام) قیام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که باید شجاعانه اطراف نماینده امام حسین (علیه السلام)، مسلم، را بگیرند همگی بیعت شکسته، در خانه ها پنهان شدند و سرانجام، مسلم یکّه و تنها با آنان مبارزه کرد و شهادتِ پرافتخار را بر تسلیم ذلّت بار ترجیح داد.

سرانجام در آخرین جمله از این فراز از خطبه حضرت به عنوان یک نتیجه گیری روشن می فرماید:

«بنابراین، نه با شما انتقام خون بی گناهی گرفته می شود و نه با کمک شما هدف مطلوب، به دست می آید: فَمَا یُدْرَکُ بکُمْ ثَارٌ، وَ لاَیُبْلَغُ بکُمْ مَرَامٌ.»


با ضعیفانی مثل شما نمی توان در مقابل دشمن ایستاد!

امام در این فراز که دنباله سرزنشها و ملامتهائی است که به مردم کوفه فرمود و از سستی و ضعف و زبونی و پراکندگی آنان در مقابل حرکت حساب شده ایذایی دشمن سخت آنها را نکوهش کرد، چنین می افزاید: «من شما را به یاری برادرانتان (اشاره به مالک بن کعب و یاران او است که در سرزمین «عین التمر» مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت) دعوت کردم، ولی شما همانند شتری که از درد سینه می نالد، آه و ناله سر دادید و همانند حیوان لاغری که پشتش زخم باشد، کُندی کردید! (دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الاَْسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الاَْدْبَرِ).

اشاره به این که هم در سخن اظهار ناتوانی کردید و هم در عمل کاری کردید که مایه سرشکستگی شما در دنیا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضایعات انسانی و مالی شما را افزون کرد.

تشبیه آنها به حیوانات بیمار، ممکن است اشاره به ضعف فکری و ناتوانی در تصمیم گیری آنها باشد. زیرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمی دهد که این گونه جسورانه به کشورش حمله کند و به هر جا مایل باشد، بدون هیچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظه ای ضربه وارد کند.

حضرت در آخرین جمله این خطبه، اشاره به گروه اندکی می فرماید که دعوتش را لبیک گفتند، ولی در عین حال چنان ترس و وحشتی آنها را فرا گرفته بود که در چهره هایشان نمایان بود، می فرماید: «سپس گروه اندکی به سوی من آمدند، گروهی مضطرب و وحشت زده و ناتوان که گویی آنها را به سوی مرگ می برند در حالی که آن را با چشم خود نظاره می کنند، «ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْکُمْ جُنَیْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِیفٌ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ».

«متذائب»، همان گونه که سیّد رضی در پایان این خطبه گفته است ـ به معنای «مضطرب» است و از «تذائبت الریح»، (بادها، به صورت مختلف وزیدند) گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب، ذئب می نامند برای این که هنگام راه رفتن پیوسته این طرف و آن طرف می رود.

بنابراین همین گروه اندک نیز گروهی نبودند که بتوان به مصداق «کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثْیرَةً»، بر آنها اعتماد کرد، بلکه گروهی بودند ضعیف و ترسو و مضطرب و پریشان که گویی آنها را به قربانگاه می برند و مرگ خود را با چشم خود نظاره می کنند، گروهی که عدمشان برتر از وجودشان است و تکیه بر آنها مایه سرافکندگی و شرمساری است و چقدر دردناک است که پیشوای بزرگ و فرماندهِ شجاع و با تدبیری مانند علی (علیه السلام)، گرفتار چنین مردمی شود!

جمله (کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ)، اقتباس از آیه ششم سوره انفال است که درباره گروهی از مؤمنان ضعیف و ترسویِ دوران پیامبر سخن می گوید، آنها کسانی بودند که برای فرار از جهاد پیوسته به بهانه جویی و مجادله با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)، در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر، می پرداختند، ولی حوادث بدر، نشان داد که آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس بی دلیل بودند و چه پیروزی های عظیمی که در این جنگ برای مسلمانان حاصل شد! و عجب این که بعد از جنگ، همین ها در مورد غنائم، زبان به اعتراض گشودند!

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که حتّی اگر این گروه اندک، دارای عزم راسخ و آهنین و پایمردی و مقاومت بودند، باز بر دشمنان فراوان خود پیروز می شدند، ولی افسوس ... .


نکته:

پیامد سستی در برابر دشمن!

با این که اساس تعلیمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت ها ـ جز در مواردی که با اسلام و مسلمانان، سرستیز داشته باشند ـ گذاشته شده، با این حال در مواردی شدّت عمل را واجب می شمرد.

نمونه آن همان چیزی است که در خطبه بالا و خطبه های دیگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاویه و غارتگران شام دیده می شود.

معاویه برای تضعیف روحیه سپاه کوفه و عراق پیوسته برنامه ریزی می کرد و یکی از عمده ترین برنامه های او کارهای ایذایی بود. او گروهی را بسیج می کرد که غافلگیرانه به یکی از بخشهای تحت حکومت علی (علیه السلام) حمله کنند و ضربه ای به هر کس که دم تیغ آنها می آید، خواه مرد باشد یا زن یا کودک، بزنند و گروهی را به خاک و خون کشند و اموالی را غارت کنند و سریعاً به پایگاه خود برگردند.

این مسأله چندین بار در حکومت علی (علیه السلام) روی داد و هر زمان که مولا برآشفته می شد و لشکریان را به تعقیب سریع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت می کرد، جمعیّت با کمال خونسردی و سستی با این گونه مسائل روبرو می شدند و هر قدر که مولا فریاد می کشید و آنها را به واکنش سریع دعوت می کرد، آن افراد ضعیف و زبون به حرکت در نمی آمدند. گویا حملات دشمن متوجه آنها نیست، بلکه متوجه دیگران است!

همین امر سبب شد که غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت علی (علیه السلام)، عراق به آسانی در مقابل معاویه تسلیم گردد و امام حسن (علیه السلام) با آن موقعیت و مقام، نتواند جلوی آن مرد ظالم را بگیرد، چرا که نیروی کار آمد و شجاعی که بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختیار نداشت.

در دنیای امروز نیز مطلب همین گونه است; یعنی اگر نخستین حرکات ایذایی دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار این بنشینیم که حرکت همه جانبه ای از سوی آنها شروع شود، هنگامی بیدار می شویم که کار از کار گذشته است.

نه تنها با نهایت هوشیاری می باید مراقب کوچکترین حرکت چه در بُعد نظامی یا سیاسی و چه در بُعد تبلیغاتی و اقتصادی بود و هر حرکتی را فوراً دفع کرد، بلکه باید در این گونه امور، ابتکار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگیریم و او را در موضع دفاعی قرار دهیم.

معمولا افراد سست اراده هنگامی که نشانه هایی از این گونه حرکات از سوی دشمن ظاهر می شود به خاطر راحت طلبی، آن را توجیه ـ و به اصطلاح حمل بر صحّت ـ می کنند، در حالی که در این گونه موارد اصل بر سوءظن است; چرا که طرف مقابل، دشمن خونخوار است و نه یک انسان آزاده ای که عملش را می توان حمل بر صحّت کرد.

با یادآوری جمله ای بسیار آموزنده و پرمعنا، از خطبه جهاد ـ که شرح آن گذشت ـ این سخن را پایان می دهیم.

امام امیرمؤمنان در این جمله می فرماید: «أَلا وَ اِنّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ اِلی قِتالِ هؤُلاءِ الْقَومِ لَیْلا وَ نَهاراً وَ سرّاً وَ أِعْلاناً وَ قُلْتُ لَکُمْ: اَغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ: فَوَاللهِ ما غُزیَ قَومٌ قَطُّ، فی عُقْرِ دارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا; آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با این جمعیّت دعوت کردم و گفتم: پیش از آن که با شما بجنگند با آنان نبرد کنید! به خدا سوگند هر قومی که در درون خانه اش مورد تهاجم دشمن قرار گیرد به یقین ذلیل خواهد شد»(6).

سؤال:

ممکن است باز این سؤال برای گروهی مطرح شود که چرا امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، با گروهی از لشکریانش این چنین تند و خشن برخورد کرده و آنها را تا این حد تحقیر می کند؟ آیا بهتر نبود از دَرِ ملاطفت درآید و با محبّت بیشتری با آنان سخن بگوید؟

پاسخ این سخن را کراراً ذیل خطبه های گذشته بیان کرده ایم، و گفتیم که این آخرین دوا و در واقع همانند یک نوع جراحی بود، که هیچ گریزی از آن وجود نداشت.


پی نوشت:

1 ـ «تحمش» از مادّه «حمش» به گفته مقاییس، دو معنا دارد یکی به معنای «به غضب در آمدن» و دیگر به معنای «باریکی» در اینجا، همان معنای نخست است; چرا که امام می فرماید: «اگر جمعیّت و غیرتی داشتید و از شنیدن این واقعه اسفناک به خشم و غضب در می آمدید.

2 ـ خطبه 121.

3 ـ «مستصرخ» از مادّه «صرخ» به معنای «صدای بلند و فریاد کشیدن» است و بعضی از ارباب لغت گفته اند که به معنای «فریادی بلند»، است که به هنگام ترس و وحشت یا مصیبت سر داده می شود و به وسیله آن طلب یاری و کمک می شود.

4 ـ «متغوّث» از مادّه «غوث» به معنای «یاری کردن به هنگام شدائد» است. بنابراین «متغوّث» به کسی می گویند که در شدائد از دیگران یاری می طلبد. این تعبیر و تعبیر مستصرخ، به خوبی نشان می دهد که امام تا چه اندازه در برابر سستی و زبونی اهل کوفه به هنگام بروز مشکلات ناراحت بوده است.

5 ـ «المساءة» مصدر از مادّه «سوء» به معنای «بدی و از دست دادن نعمت های مادّی یا معنوی دنیوی یا اخروی، بدنی یا غیر بدنی» است.

6 ـ خطبه 27.