[hadith]أَتَرَانِی أَکْذبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ، فَلَا أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ. فَنَظَرْتُ فِی أَمْرِی، فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا الْمِیثَاقُ فِی عُنُقِی لِغَیْرِی.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 402-397
من نخستین مسلمانم:
همان گونه که قبلا اشاره شد، به نظر می رسد که آنچه در خطبه آمده بخشهای مختلفی از یک خطبه بلند بوده است که مرحوم سیّد رضی، آنها را از بقیه جدا کرد. به همین دلیل گاه رابطه نزدیکی بین بخشهای خطبه دیده نمی شود; هر چند که می توان با تقدیرها و تکلّفاتی قسمتهای مختلف خطبه را به هم پیوند داد.
به هر حال این بخش از خطبه ـ که آخرین بخش محسوب می شود ـ ناظر به دو چیز است:
نخست این که امام پیوسته خبرهایی از حوادث آینده می داد و گاه می فرمود: «اینها مسائلی است که پیغمبر اکرم به من خبر داده است».
از جمله پیکار با اهل جمل و صفین و نهروان بود و از آنجا که بعضی از افراد ضعیفُ الایمان و بی خبر گاه در صحّت نقل امام از پیغمبر اکرم تردید می کردند، امام در پاسخ به آنها می فرماید: «آیا گمان می کنید که ممکن است من بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ ببندم (و ممکن است اخبار غیبی و پیشگویی هایی را که از آن حضرت نقل می کنم، خلاف واقع باشد)؟
به خدا سوگند! من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم، بنابراین نخستین کسی نخواهم بود که او را تکذیب می کند; «أَتَرَانی أَکْذبُ عَلَی رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله وسلم)؟ وَاللهِ لاََنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ».
آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذیب می کردند، من سخنش را تصدیق کردم و به صدق کلامش یقین داشتم و نخستین فردی از مردان بودم که به او ایمان آوردم و هر چه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم و تقدیم او کردم. در جنگها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگین سر بر فرمانش داشتم. آیا با این حال ممکن است که از مسیر او منحرف شوم یا سخنی را به دروغ بر او ببندم؟ محال است، محال!
احتمال دیگری در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این که، امام می فرماید: اگر من با خلفا بیعت کردم، نه به خاطر این بود که آنها را سزاوارتر می دانستم، بلکه به خاطر دستور پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) برای جلوگیری از بروز اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان بود. آیا فکر می کنید که من این سخن را به دروغ بر پیغمبر بسته ام و یا فکر کنید من دستور او را پشت سر بیندازم؟! بنابراین من با خلفا بیعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتاً صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.
این تفسیر با جمله های بعد سازگاری بیشتری دارد و به همین دلیل مناسبتر به نظر می رسد.
حضرت سپس به این نکته اشاره می فرماید که: «من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت (فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)) بر بیعتم (با خلفا) پیشی گرفته است و در این حال (برای حفظ موجودیت اسلام) پیمان بیعت دیگران بر گردن من است; «فَنَظَرْتُ فی أَمْرِی، فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا الْمیِثَاقُ فی عُنُقِی لِغَیْرِی».
گرچه در تفسیر جمله بالا ـ که از جمله های پیچیده نهج البلاغه است ـ نظرات مختلفی از سوی شارحان نهج البلاغه ابراز شده، ولی آنچه در بالا گفتیم، از همه مناسب تر به نظر می رسد. گویا این جمله جواب سؤالی است که در اذهان مطرح می شده که اگر امام خود را از همه لایق تر برای خلافت می داند و حتّی با صراحت می گوید: «از سوی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) برای این مقام منصوب شده ام.» چرا در زمان خلفای سه گانه تسلیم آنان شد و با آنان بیعت کرد؟!
امام در جواب می گوید که پیغمبر اکرم به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند به خاطر حفظ اسلام با آنها درگیر نشوم، بلکه برای مصالح مهمتری که حفظ آنها بر من واجب است، تن به بیعت بدهم. بنابراین پیش از بیعتم اطاعت فرمان پیامبر را مدّ نظر داشتم و بعد از بیعت، این میثاق و پیمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.
اینها همه نشان می دهد که خطبه بالا مرکّب از جمله های مختلفی است که از خطبه بسیار مشروح تری گرفته شده است و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّی است.
بعضی از شارحان جمله نخست را همان گونه که در بالا گفته ایم، تفسیر کرده اند و گفته اند که وجوب اطاعت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر من، پیش از بیعت با خلفا بود.
او دستور داده بود که (در چنان شرایطی) من تسلیم شوم، ولی در تفسیر جمله دوم گفته اند که منظور از میثاقی که در گردن امام برای غیرش بود، همان پیمان پیامبر است که به امام دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند و مخالفت با این پیمان جایز نبود.(1) چیزی که این تفسیر را از ذهن دور می کند، این است که تعبیر به «غیری» درباره پیامبر اکرم، تعبیر مناسبی نیست.
تفسیر دیگری که شارح بحرانی، به عنوان یک احتمال ذکر کرده، این است که امام می فرماید: پیش از آن که مردم با من بیعت کنند، اعلان اطاعت کردند و این به صورت میثاقی از آنها بر گردن من بود. بنابراین من راهی نداشتم جز این که برخیزم و به دعوت آنان پاسخ گویم و بیعتشان را بپذیرم و به امر حکومت قیام کنم.(2)
بنابراین جمله مزبور هماهنگ با جمله ای است که در خطبه شقشقیه آمد: «أَمَا وَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ! لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ... لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبها.» «به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند یاد می کنم! اگر به خاطر حضور حاضران (توده های مشتاق بیعت) نبود ... مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم و رهایش می کردم».
این تفسیر نیز بعید به نظر می رسد، زیرا مردم قبل از بیعت از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند، بلکه اعلان آمادگی برای بیعت داشتند و میثاقی در آنجا وجود نداشت، مگر این که به سراغ معنای مجازی میثاق برویم.
نکته:
پیمانی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) با علی (علیه السلام) داشت:
در خطبه بالا امام (علیه السلام) به پیمانی اشاره می کند که میان او و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده و از تعبیرات خطبه، اجمالا برمی آید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن حضرت پیمانی مبنی بر مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آنها برخلاف موازین بود. در بعضی از منابع حدیثی، روایتی از آن حضرت نقل شده که بیانگر مضمون این پیمان است.
مرحوم سید ابن طاووس، در کشف المحجّة، ضمن روایتی از علی (علیه السلام) چنین نقل می کند: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله وسلم)، عَهِدَ اِلَیَّ عَهْدَاً، فَقالَ: «یا بنَ أَبی طالِبْ! لَکَ وِلاءُ اُمَّتی. فَإنْ وَلُّوکَ فی عافیَة وَ اجْمَعُوا عَلَیْکَ بالرِّضا فَقُمْ بأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ ما هُمْ فیه فَاِنَّ اللهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَاً; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) با من عهدی بسته است! او فرموده: «ای فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستی (و از سوی خدا تعیین شده ای) اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگی به آن رضایت دادند، بر امور آنان قیام کن! ولی اگر درباره تو اختلاف کردند، آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتی برای تو قرار خواهد داد».
حقیقت این است که گاه انسان بر سر دو راهی قرار می گیرد که هر دو ناخوشایند است، ولی یکی از دیگری ناخوشایندتر است. در چنین مواردی، عقل حکم می کند که برای پرهیز از امر ناخوشایندتر، انسان به استقبال امری که ناخوشایند است برود و این همان چیزی است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبیر به «دفع افسد به فاسد» می شود. برنامه امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، مصداق همین معنا بود.
امام (علیه السلام) بر سر دو راهی قرار گرفته بود، یا حکومت را که حقّ مسلّم او است و برای تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسیار کار ساز است رها سازد، و یا اصل اسلام به خطر بیفتد، چرا که احزاب جاهلیت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمین نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)، بر سر جانشینی او اختلافی روی دهد و مسلمانان به جان هم بیفتند و آنها از کمینگاه خارج شده، طومار اسلام را در هم بپیچند و حکومت را در اختیار خود بگیرند. به همین دلیل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که این امر را از قبل پیش بینی کرده بود، سفارش بالا را به علی (علیه السلام) کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق می ورزید، سفارش پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را مو به مو اجرا کرد.
پی نوشت:
1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 296. محمد عبده، شارح معروف مصری و علامه خویی نیز تقریباً همین معنا را برگزیده اند.
2 ـ شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی، جلد 2، صفحه 97.