[hadith]من کلام له (علیه السلام) و فیه یذکر فضائله، قاله بعد وقعة النهروان:
فَقُمْتُ بالْأَمْرِ حِینَ فَشلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیْتُ بنُورِ اللَّهِ حِینَ وَقَفُوا، وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ برِهَانِهَا کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزیلُهُ الْعَوَاصِفُ، لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ. الذَّلِیلُ عِنْدی عَزیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِیُّ عِنْدی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ. رَضِینَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ.[/hadith]
این خطبه با عبارت «فقمت بالامر حین فشلوا» (قیام به آن کار کردم [نهی از منکر] هنگامی که یاران پیامبر سستی کردند) شروع می شود. [ابن ابی الحدید پس از توضیح درباره فصول چهار گانه این خطبه، بحث تاریخی زیر را مطرح کرده است.]
اخباری که درباره آگاهی امام علی (ع) به امور غیبی آمده است:
ابن هلال ثقفی در کتاب الغارات، از زکریاء بن یحیی عطار، از فضیل، از محمد بن علی نقل می کند که چون علی (ع) فرمود، پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید و سوگند به خدا از هیچ گروهی که موجب هدایت صد تن یا گمراهی صد تن باشند از من نمی پرسید مگر آنکه به شما خبر خواهم داد که سالار و رهبر آنان چه کسی است مردی برخاست و گفت: به من خبر بده که در سر و ریش من چند تار مو هست علی علیه السلام به او فرمود: به خدا سوگند خلیل من [حضرت رسول ] برای من روایت کرد که بر هر تار موی سرت فرشته یی گماشته است که ترا نفرین می کند و بر هر تار موی ریشت شیطانی گماشته است که گمراهت می کند و در خانه تو پسر بچه یی است که پسر رسول خدا (ص) را خواهد کشت، پسر بچه او که در آن هنگام سینه خیز می رفت، همان سنان بن انس نخعی، قاتل حسین علیه السلام است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص397
حسن بن محبوب از ثابت ثمالی از سوید بن غفلة نقل می کند که علی علیه السلام روزی خطبه می خواند، مردی از پای منبر برخاست و گفت: ای امیر المومنین من از وادی القری عبور کردم متوجه شدم که خالد بن عرفطه مرده است برای او آمرزش بخواه. علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند او نمرده است و نخواهد مرد تا آنگاه که لشکر گمراهی را رهبری کند و کسی که رایت او را بر دوش می کشد حبیب بن حمار است، در این هنگام مرد دیگری از پای منبر برخاست و گفت ای امیر المومنین من حبیب بن حمارم و من شیعه و دوستدار تو هستم، علی (ع) فرمود: تو حبیب بن حماری گفت آری، علی (ع) دوباره پرسید ترا به خدا سوگند که تو خود حبیب بن حماری؟ گفت سوگند به خدا آری. فرمود: به خدا سوگند که تو آن رایت را بر دوش می کشی. و با آن رایت از این در وارد مسجد می شوی، و به باب الفیل مسجد کوفه اشاره کرد. ثابت گفت به خدا سوگند نمردم تا هنگامی که ابن زیاد را دیدم که عمر بن سعد را به جنگ حسین بن علی (ع) گسیل داشت، او خالد بن عرفطة را بر مقدمه [لشکر] خود گماشت و حبیب بن حمار رایت او را بر دوش داشت و با آن از باب الفیل وارد مسجد شد.
محمد بن اسماعیل بن عمرو بجلی، از عمرو بن موسی وجیهی، از منهال بن عمرو، از عبد الله بن حارث نقل می کند که علی علیه السلام بر منبر فرمود: هیچکس به حد بلوغ و تکلیف نرسیده است مگر اینکه خداوند درباره او آیه ای نازل کرده است، مردی که نسبت به او بغض و کینه داشت برخاست و گفت: خداوند درباره تو چیزی از قرآن را نازل کرده است مردم برخاستند تا او را بزنند، فرمود از او دست بدارید، سپس به او گفت: آیا سوره هود را خوانده ای گفت آری، علی (ع) این آیه آن سوره را تلاوت کرد [که می فرماید]: «آیا آن کس که بر دلیل روشنی از پروردگار خود است و گواهی صادق همراه اوست» و سپس فرمود آن کس که بر دلیل روشنی از پروردگار خود بود محمد (ص) است و گواهی که همراه اوست من هستم.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 398
عثمان بن سعید، از عبد الله بن بکیر، از حکیم بن جبیر نقل می کند که علی علیه السلام خطبه خواند و ضمن خطبه خود گفت: «من بنده خدا و برادر پیامبرش هستم، هیچکس این ادعا را پیش از من و بعد از من نکرده و نخواهد کرد مگر اینکه دروغ می گوید، من از پیامبر رحمت ارث بردم و سرور زنان این امت را به همسری برگزیدم و من خاتم اوصیاء هستم». مردی از قبیله عبس گفت: کسی که احسان و خوبی ندارد می تواند مثل این بگوید آن مرد هنوز به خانه خود بر نگشته بود که گرفتار صرع و جنون شد، از افراد خانواده اش پرسیدند که آیا پیش از این چنین بیماری را داشت گفتند: پیش از این در او هیچگونه اثری از بیماری ندیدیم.
محمد بن جبله خیاط، از عکرمة، از یزید احمسی نقل می کند که علی علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بود و گروهی از جمله عمرو بن حریث در محضرش بودند، ناگاه زنی که رویبند افکنده بود شناخته نمی شد آمد و ایستاد و به علی علیه السلام گفت: ای کسی که خونها ریخته ای و مردان را کشته و کودکان را یتیم و زنان را بیوه کرده ای علی فرمود: این همان زن سلیطه گرگ مانند بد زبان است و او همان زنی است که شبیه مردان و زنان است [خنثی است ] و هرگز خون ندیده است، گوید آن زن در حالی که سر خود را پایین افکنده بود گریخت، عمرو بن حریث او را تعقیب کرد و چون به میدان کنار شهر رسید به او گفت: ای زن به خدا سوگند از سخنی که امروز به این مرد گفتی شاد شدم به خانه من بیا تا مال و جامه به تو بدهم، و چون وارد خانه اش شد به کنیزکان خویش گفت جامه از تن او کنار زنند و بررسی کنند و می خواست راستی گفتار علی (ع) را در آن مورد بداند، آن زن گریست و از عمرو بن حریث خواست که او را برهنه نکنند و گفت به خدا سوگند من همانگونه ام که او گفت، هم آلت زنان دارم و هم دو بیضه چون مردان و هرگز هم [از خود] خون
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص399
ندیده ام، عمرو بن حریث او را رها و از خانه خود بیرون کرد و سپس نزد علی علیه السلام آمد و به او خبر داد، [علی (ع)] فرمود: آری خلیل من رسول خدا (ص) در مورد همه مردان سرکش و زنان سرکش که از فرمان من تمرد خواهند کرد از گذشته تا روز قیامت مرا آگاه کرده است. عثمان بن سعید از شریک بن عبد الله نقل می کند که چون به علی علیه السلام خبر رسید که مردم او را در مورد ادعایش که پیامبر (ص) او را بر مردم مقدم داشته و برتری داده است متهم می کنند، فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم که هر کس از آن گروه که پیامبر را دیده و سخن او را روز غدیر خم شنیده باقی مانده است برخیزد و به آنچه شنیده است گواهی دهد، در این هنگام شش تن از اصحاب پیامبر (ص) از سمت راست او و شش تن دیگر از صحابه از سمت چپ او برخاستند و گواهی دادند که آنان در آن روز شنیده اند پیامبر (ص) در حالی که دست علی علیه السلام را گرفت و بلند کرد، گفته است «هر کس که من مولای اویم این علی مولای اوست، پروردگارا دوست بدار هر کس که او را دوست می دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن می دارد و یاری کن هر کس او را یاری می دهد و هر که او را خوار بدارد خوارش بدار، و محبت بورز به آن کس که به او مهر می ورزد و کینه بورز نسبت به آن کس که به او کینه ورزد».
عثمان بن سعید، از یحیی تیمی از اعمش، از اسماعیل بن رجاء نقل می کند که می گفته است، روزی علی (ع) ضمن ایراد خطبه درباره امور آینده و خونریزیها سخن می گفت، اعشی باهلة که جوانی نورس بود برخاست و گفت: ای امیر المومنین این سخنان چقدر شبیه خرافات است علی (ع) فرمود: ای نوجوان اگر در آن چه گفتی گنهکاری، خداوندت گرفتار غلام ثقیف فرماید و سکوت فرمود مردانی برخاستند و پرسیدند: ای امیر المومنین غلام ثقیف کیست فرمود: غلامی است که این شهر شما را تصرف می کند، هیچ حرمتی را پاس نمی دارد و آنرا می درد
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص400
و گردن این نوجوان را با شمشیر خود می زند، گفتند: ای امیر المومنین چند سال امارت می کند فرمود بیست سال، اگر به آن برسد، پرسیدند آیا کشته می شود یا می میرد فرمود: به مرگ معمولی و با بیماری شکم خواهد مرد و از شدت آنچه که از شکم او بیرون می ریزد گلویش سوراخ خواهد شد. اسماعیل بن رجاء می گوید: به خدا سوگند با چشم خویش دیدم که اعشی باهله را همراه دیگر اسیرانی که از لشکر عبد الرحمان بن محمد بن اشعث گرفته بودند پیش حجاج بن یوسف آوردند که او را سخت نکوهش و سرزنش کرد و از او خواست شعری را که در تحریض عبد الرحمان بر جنگ سروده است بخواند و سپس در همان مجلس گردنش را زد.
محمد بن علی صواف، از حسین بن سفیان، از پدرش، از شمیر بن سدیر ازدی نقل می کند که علی (ع) به عمرو بن حمق خزاعی گفت: ای عمرو کجا منزل کرده ای گفت: میان قوم خودم، فرمود میان ایشان منزل مکن. عمرو گفت: آیا میان بنی کنانة که همسایگان ما هستند ساکن شوم فرمود نه، گفت: آیا میان قبیله ثقیف ساکن شوم فرمود: با معرة و مجرة چه می کنی پرسید معره و مجره چیست فرمود: دو یال آتش که در پشت کوفه آشکار خواهد شد، یکی از آن دو به منطقه سکونت قبایل تمیم و بکر بن وائل کشیده می شود و کمتر کسی از آن محفوظ می ماند و دیگری به جانب دیگر کوفه سرایت می کند و به کمتر کسی صدمه می رساند و وارد خانه می شود و یکی دو حجره را می سوزاند. عمرو بن حمق گفت: پس کجا سکونت کنم فرمود میان طایفه عمرو بن عامر از قبیله ازد ساکن شو، گوید: گروهی که حضور داشتند گفتند ما او [علی ] را همچون کاهنی می بینیم که چون کاهنان سخن می گوید، [علی علیه السلام ] به عمرو بن حمق گفت: تو پس از من کشته می شوی و سرت را از جایی به جای دیگر می برند و آن نخستین سری در اسلام خواهد بود که از جایی به جای دیگر برده می شود و وای بر قاتل تو و همانا که تو میان هر قومی ساکن شوی ترا به تمام معنی تسلیم می کنند جز این طایفه بنی عمرو ازد که آنان هرگز ترا تسلیم و خوار نمی کنند. گوید: به خدا سوگند چیزی نگذشت که در حکومت معاویه عمرو بن حمق ترسان میان قبایل عرب می گشت و میان قوم خود که از خزاعه بودند ساکن شد و آنان او را تسلیم کردند و کشته شد و سرش را از عراق به شام نزد معاویه بردند و آن نخستین سر در اسلام بود که از شهری به شهر دیگر بردند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص401
ابراهیم بن میمون ازدی، از حبة عرنی نقل می کند که می گفته است جویریة بن مسهر عبدی از مردان صالح و دوست علی علیه السلام بود و علی او را سخت دوست می داشت، روزی در حال حرکت به جویریه نگریست و او را صدا کرد و فرمود: ای جویریة نزدیک من بیا که هر گاه ترا می بینم دلم هوای تو می کند. اسماعیل بن ابان می گوید صباح، از قول مسلم، از حبة عرنی نقل می کند که می گفته است روزی همراه علی (ع) در حال حرکت بودیم، برگشت و به پشت سر خود نگریست و جویریه را دید که دورتر از او در حرکت است، او را صدا کرد و فرمود: ای جویریه بی پدر [برای تحبیب ] به من ملحق شو، مگر نمی دانی که ترا دوست می دارم و به تو مهر می ورزم. گفت: جویریه به سوی او دوید. علی (ع) به او گفت: چیزهایی به تو می گویم حفظ کن، و آهسته با یکدیگر سخن می گفتند، جویریة گفت: ای امیر المومنین، من مردی فراموشکارم، فرمود: این سخن را برای تو دوباره می گویم تا حفظ شوی و در پایان گفتگوهایش به جویریه فرمود: ای جویریه دوست ما را تا هنگامی که ما را دوست می دارد دوست بدار و چون ما را دشمن داشت او را دشمن بدار و با دشمن ما تا هنگامی که ما را دشمن می دارد دشمن باش و چون ما را دوستدار شد او را دوست بدار.
گوید: گروهی از مردمی که در کار علی (ع) شک و تردید داشتند می گفتند: او را می بینید، گویا جویریه را وصی خود قرار داده است همانگونه که خودش مدعی وصایت رسول خدا (ص) است، و این موضوع را به سبب شدت ارادت او به امیر المومنین می گفتند. روزی جویریة پیش علی (ع) آمد و آن حضرت بر پشت خوابیده بود و گروهی از یارانش حاضر بودند، جویریه علی (ع) را صدا کرد و گفت: ای خفته بیدار شو، که بر سرت ضربتی خواهد خورد که ریش تو از خونت خضاب خواهد شد، امیر المومنین علیه السلام لبخندی زد و فرمود: ای جویریه سرانجام ترا برایت می گویم، سوگند به کسی که جان من در دست اوست ترا می گیرند و کشان کشان نزد سرکشی بی اصل می برند و او دست و پای ترا می برد و سپس زیر چوبه دار کافری ترا به صلیب می کشد. گوید: به خدا سوگند چیزی نگذشت که زیاد، جویریه را گرفت و دست و پایش را برید و او را کنار چوبه دار ابن مکعبر بر دار کشید، چوبه دار او بلند بود، جویریه را بر چوبه کوتاهی کنار او بر دار کشید.
ابراهیم ثقفی در کتاب الغارات، از احمد بن حسن میثمی نقل می کند که
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص402
می گفته است، میثم تمار برده آزاد کرده علی علیه السلام برده زنی از بنی اسد بود، علی (ع) او را از آن زن خرید و آزاد کرد و از او پرسید نامت چیست گفت: سالم، فرمود رسول خدا (ص) به من خبر داده است که نام تو که پدرت در عجم بر تو نهاده «میثم» بوده است. گفت: آری خدای و رسولش و تو ای امیر المومنین راست می گویید و به خدا سوگند نام من همان است. فرمود: به نام خود برگرد و سالم را رها کن و ما کنیه ترا «ابو سالم» قرار می دهیم، گوید: علی (ع) او را بر علوم بسیار و رازهای پوشیده یی از اسرار نهانی وصیت آگاه کرده بود و میثم برخی از آنرا می گفت و گروهی از مردم کوفه در آن مورد تردید می کردند و علی (ع) را به خرافه گویی و تدلیس متهم می ساختند، تا آنکه روزی امیر المومنین (ع) در حضور گروه بسیاری از اصحاب خود که میان ایشان مخلص و شک کننده هم بود به میثم فرمود: تو پس از من گرفته می شوی و بر دار کشیده خواهی شد، روز دوم از سوراخهای بینی و دهانت خونی می ریزد که ریشت را خضاب می کند و روز سوم بر تو زوبینی زده شود که جان خواهی سپرد، منتظر باش، و جایی که ترا به صلیب می کشند کنار در خانه عمرو بن حریث است و تو دهمین آن ده تن خواهی بود و چوبه تو از همه چوبه ها کوتاهتر و به زمین نزدیکتر است و درخت خرمایی را که تو بر چوب تنه آن بر دار کشیده می شوی نشانت خواهم داد و پس از دو روز آن درخت خرما را نشانش داد.
میثم کنار آن درخت می آمد و نماز می گزارد و می گفت: چه فرخنده خرما بنی، که من برای تو آفریده شده ام و تو برای من رسته ای پس از کشته شدن علی علیه السلام میثم همواره به آن درخت سرکشی می کرد تا آنرا بریدند، او همچنین مواظب تنه آن درخت بود و از کنار آن آمد و شد می کرد و به آن می نگریست و هر گاه عمرو بن حریث را می دید به او می گفت: من همسایه تو خواهم شد حق همسایگی مرا نیکو رعایت کن، عمرو که نمی دانست او چه می گوید به او می گفت: آیا می خواهی خانه ابن مسعود را بخری یا خانه ابن حکیم را... گوید: میثم در سالی که کشته شد حج گزارد و پیش ام سلمه رضی الله عنها رفت، ام سلمه از او پرسید تو کیستی گفت: مردی عراقی هستم، ام سلمه از او خواست نسبت خویش را بگوید، او گفت: که من غلام آزاد کرده علی (ع) هستم، ام سلمه گفت: آیا تو هیثمی گفت: نه که من میثم هستم، ام سلمه گفت: سبحان الله، به خدا سوگند چه بسیار
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص403
می شنیدم که رسول خدا (ص) نیمه شبها در مورد تو به علی سفارش می کرد، میثم سراغ حسین بن علی (ع) را گرفت، گفت: او در نخلستان است، گفت: به او بگو که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما با یکدیگر در پیشگاه پروردگار جهان ملاقات خواهیم کرد و امروز فرصت دیدار او را ندارم و می خواهم باز گردم، ام سلمه بوی خوش خواست و ریش میثم را معطر کرد، [میثم ] گفت: همانا بزودی این ریش از خون خضاب می شود، ام سلمه پرسید چه کسی این خبر را به تو داده است گفت سرورم به من خبر داده است، ام سلمه گریست و گفت او فقط سرور تو نیست که سرور من و سرور همه مسلمانان است و سپس او را وداع گفت. چون به کوفه بازگشت او را گرفتند و پیش عبید الله بن زیاد بردند، و به ابن زیاد گفته شد که این از برگزیده ترین مردم در نظر ابو تراب بوده است، ابن زیاد گفت: ای وای بر شما، همین مرد عجمی؟ گفتند آری، عبید الله بن میثم گفت: پروردگارت کجاست گفت در کمینگاه است، ابن زیاد گفت ارادت تو نسبت به ابو تراب را به من خبر داده اند، گفت تا حدودی چنین بوده است و حالا تو چه می خواهی ابن زیاد گفت: می گویند او ترا از آنچه بزودی خواهی دید آگاه کرده است، گفت: آری، او به من خبر داده است، پرسید او درباره کاری که من با تو انجام خواهم داد چه گفته است گفت به من خبر داده است که تو مرا در حالی که نفر دهم خواهم بود بر دار می کشی و چوبه دار من از همه کوتاهتر خواهد بود و من از همگان به زمین نزدیکترم، ابن زیاد گفت: به طور قطع با گفتار او مخالفت خواهم کرد، میثم گفت: ای وای بر تو چگونه می توانی با او مخالفت کنی و حال آنکه او از قول رسول خدا و رسول خدا از جبریل و جبریل از خداوند چنین خبر داده است، و چگونه می توانی با اینان مخالفت کنی، همانا به خدا سوگند من جایی را که در کوفه بر صلیب کشیده می شوم می دانم کجاست و من نخستین خلق خدایم که در اسلام بر دهانش همچون دهان اسب لگام خواهند زد.
ابن زیاد، میثم را زندانی کرد و مختار بن ابی عبید ثقفی را هم با او زندان کرد، در همان حال که آن دو در زندان ابن زیاد بودند میثم به مختار گفت: تو از زندان این مرد رها می شوی و برای خونخواهی حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این ستمگری را که ما در زندان او هستیم خواهی کشت و با همین پایت چهره و گونه هایش را لگد خواهی کرد، و چون ابن زیاد مختار را برای کشتن فرا خواند ناگاه پیک با
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص404
نامه یزید بن معاویه خطاب به ابن زیاد رسید که به او فرمان داده بود مختار را آزاد کند و چنین بود که خواهر مختار همسر عبد الله بن عمر بود و او از شوهرش خواست که از مختار پیش یزید شفاعت کند، عبد الله چنان کرد و یزید شفاعت او را پذیرفت و فرمان آزادی مختار را نوشت و با پیک تند رو گسیل داشت، پیک هنگامی رسید که مختار را بیرون آورده بودند تا گردنش را بزنند، و او را رها کردند. پس از او میثم را بیرون آوردند تا بر دار کشند، ابن زیاد گفت همان حکمی را که ابو تراب درباره او گفته است انجام خواهم داد، در این هنگام مردی میثم را دید و به او گفت: ای میثم از این کار ترا بی نیاز نساخت [دوستی علی در این باره برای تو کاری نکرد]، میثم لبخند زد و گفت: من برای این [چوبه ] آفریده شده ام و آن برای من رسته [و پرورش یافته ] است، و چون او را بر دار کشیدند مردم گرد چوبه دارش که بر در خانه عمرو بن حریث بود جمع شدند، عمرو گفت: میثم همواره به من می گفت همسایه تو خواهم بود، عمرو به کنیز خود دستور داد هر شامگاهی زیر چوبه دار را جارو می کرد و آب می پاشید و «عود سوز» روشن می کرد و میثم شروع به بیان فضائل بنی هاشم و پستیهای بنی امیه می کرد و همچنان بر دار بسته بود، به ابن زیاد گفته شد این برده شما را رسوا ساخت، گفت: بر دهانش لگام زنید و بر دهانش دهنه زدند و او نخستین خلق خدا در اسلام بود که بر دهانش دهنه زدند، روز دوم از سوراخهای بینی و دهانش خون فرو ریخت و چون روز سوم فرا رسید بر او زوبینی زدند که از آن درگذشت.
کشتن میثم ده روز پیش از رسیدن حسین (ع) به عراق بود.... ابراهیم [ثقفی همچنین ] می گوید: ابراهیم بن عباس نهدی از قول مبارک بجلی، از ابو بکر بن عیاش، از مجالد، از شعبی، از زیاد بن نضر حارثی نقل می کند که می گفته است نزد زیاد بن ابیه بودم که رشید هجری را که از خواص اصحاب علی علیه السلام بود پیش او آوردند، زیاد از او پرسید: خلیل تو درباره کار ما با تو چه گفته است [گفت:] فرمود که دست و پایم را می برید و مرا بر دار می کشید، زیاد گفت: به خدا
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص405
سوگند سخن او را دروغ می سازم، آزادش کنید، و همینکه رشید خواست برود زیاد گفت: او را برگردانید [و به او گفت ] هیچ چیزی را برای تو بهتر از آنچه که دوستت گفته است نمی یابیم، که اگر تو زنده بمانی همواره در جستجوی شر و بدی برای ما خواهی بود، هر دو دست و هر دو پایش را ببرید، چنان کردند و او همچنان سخن می گفت، زیاد گفت: او را بر دار کشید و طناب را بر گردنش افکنید، رشید گفت: برای من کار دیگری باقی مانده است که خیال می کنم انجام نخواهید داد، زیاد گفت: زبانش را ببرید و چون زبانش را بیرون کشیدند که قطع کند، گفت: بگذارید یک کلمه دیگر سخن بگویم، اجازه دادند، رشید گفت: به خدا سوگند این تصدیق خبر امیر المومنین است که به من خبر داده است زبانم قطع می شود، زبانش را بریدند و بر دارش کشیدند.
ابو داود طیالسی، از سلیمان بن رزیق، از عبد العزیز بن صهیب نقل می کند که می گفته است، ابو العالیة از قول مزرع- دوست علی بن ابی طالب علیه السلام- برای من نقل کرد لشکری خواهد آمد و چون به بیابان برسند بر زمین فرو خواهند شد، ابو العالیه می گوید به مزرع گفتم مثل اینکه از غیب با من سخن می گویی، او گفت: آنچه را به تو می گویم حفظ کن که شخص مورد اعتماد، یعنی علی (ع)، برای من گفته است، همچنین چیز دیگری هم به من گفته است که مردی گرفته خواهد شد و میان دو کنگره از کنگره های مسجد به دار کشیده می شود، گفتم گویا تو برای من از غیب سخن می گویی گفت: به هر حال آنچه را به تو گفتم حفظ کن، ابو العالیه می گوید به خدا سوگند جمعه بعد فرا نرسید که مزرع را گرفتند و کشتند و میان دو کنگره از کنگره های مسجد بر دار کشیده شد.
می گویم [ابن ابی الحدید] موضوع به زمین فرو شدن آن لشکر را بخاری و مسلم در دو کتاب صحیح خود از ام سلمه رضی الله عنها نقل کرده اند که می گفته است از پیامبر (ص) شنیدم که می فرمود «قومی به خانه خدا حمله می برند و چون به بیابان برسند بر زمین فرو خواهند شد» من گفتم ای رسول خدا شاید میان ایشان کسانی مجبور و ناچار باشند، فرمود همگان به زمین فرو می شوند و سپس در قیامت بر نیات خود محشور و مبعوث می شوند. گوید: از ابو جعفر محمد بن علی (ع) پرسیده شد آیا منظور یکی از بیابانهای زمین است، فرمود: هرگز، به خدا سوگند که مقصود بیابان مدینه است. بخاری بخشی از این موضوع و مسلم نیشابوری بقیه آنرا آورده است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص406
محمد بن موسی عنزی می گوید: مالک بن ضمرة رؤاسی از یاران علی علیه السلام و از کسانی است که از آن حضرت علوم باطنی فراوانی آموخته است، مالک با ابو ذر هم مصاحبت داشته و از علم او نیز بهره مند شده است، او به روزگار حکومت بنی امیه مکرر می گفته است خدایا من را ناکامترین آن سه تن قرار مده به او می گفته اند، موضوع سه تن چیست او می گفته است: مردی را از جای بلندی به زمین می اندازند و مردی را دستها و پاهایش و زبانش را می برند و بر دار کشیده می شود و سومی در بستر خود می میرد، میان مردم کسانی بودند که او را مسخره می کردند و می گفتند این هم از دروغهای ابو تراب است. می گوید: آن کسی که از بلندی بر زمین افکنده شد هانی بن عروة بود و آن کس که دستها و پاها و زبانش را بریدند و بر دار کشیده شد رشید هجری بود و مالک در بستر مرد.