[hadith]من خطبة له (علیه السلام) فی تخویف أهل النهروان:

فَأَنَا نَذیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبحُوا صَرْعَی بأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَی غَیْرِ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبینٍ مَعَکُمْ. قَدْ طَوَّحَتْ بکُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ. وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ [الْمُخَالِفِینَ] الْمُنَابذینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَی هَوَاکُمْ. وَ أَنْتُمْ مَعَاشرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص379

این خطبه با عبارت «فانا نذیرا لکم ان تصبحوا صرعی باثناء هذا النهر» (من شما را بیم دهنده ام از اینکه کنار این رود خانه کشته و بر زمین افتاده باشید) شروع می شود.

اخبار خوارج:

در مورد پاداش و ثوابی که خداوند متعال به قاتلان خوارج وعده داده است چندان خبر صحیح مورد اتفاق از پیامبر (ص) نقل شده که به حد تواتر رسیده است، از جمله در صحاح که مورد اتفاق همگان است، چنین آمده: که پیامبر (ص) روزی مشغول تقسیم اموالی بودند، مردی از بنی تمیم که مشهور به ذو الخویصره بود، گفت: ای محمد عدالت کن. پیامبر فرمود: «به درستی که عدالت کردم.» آن مرد سخن خود را دوباره گفت و افزود، که عدالت نکردی، پیامبر فرمود: «وای بر تو، اگر من عدالت نکنم چه کسی عدالت می کند» عمر بن خطاب برخاست و گفت: ای رسول خدا، اجازه فرمای تا گردنش را بزنم. فرمود: «رهایش کن که بزودی از امثال این مرد گروهی پیدا می شوند که از دین چنان بیرون می جهند که تیر از کمان، آن چنان که یکی از شما به پیکان آن می نگرد و چیزی نمی یابد و به چوبه آن می نگرد چیزی نمی یابد و سرانجام به پرهای انتهای آن می نگرد و آن تیر از چرک و خون در گذشته است، آنان پس از پراکندگی مردم خروج می کنند، نمازهای شما در قبال نماز آنان کم شمرده می شود و روزه شما در قبال روزه ایشان اندک شمرده می شود، قرآن می خوانند ولی از استخوانهای ترقوه آنان تجاوز نمی کند، نشانه آنان این است که میان ایشان مردی سیاه-  یا سیه چشمی-  است که یک دست او ناقص است. آن دستش همچون پستان زن یا پاره گوشتی است که بی اختیار به این سو و آن سو می رود».

و در یکی از کتابهای صحاح آمده است که پیامبر (ص) هنگامی که آن مرد از نظرش ناپدید شده بود به ابو بکر فرمود: برخیز و این شخص را بکش، ابو بکر برخاست، رفت و برگشت و گفت: او را در حال نماز دیدم. پیامبر به عمر هم همینگونه فرمود، او هم برخاست، رفت و برگشت و گفت: او را دیدم که نماز می گزارد. رسول خدا به علی هم چنین فرمود، علی علیه السلام برخاست و رفت و برگشت و گفت: او را نیافتم و پیامبر فرمود «اگر این کشته می شد اول و آخر فتنه بود همانا بزودی از امثال این مرد قومی خروج خواهند کرد...». و در بعضی از کتابهای صحاح آمده است: «آنها را گروهی که به حق سزاوارترند می کشند».

در مسند احمد حنبل از مسروق نقل شده که گفته است عایشه به من گفت تو از پسران من و بهترین و دوست داشتنی ترین ایشانی آیا خبری از مخدج [مردی که دستش ناقص است ] داری؟ گفتم آری او را علی بن ابی طالب کنار رودی که به قسمت بالای آن تامرا و به قسمت پایین آن نهروان می گویند و کنار درختان گز و گودالهای زمین کشت، گفت: در این مورد برای من گواهانی بیاور، من چند مرد را پیدا کردم که در حضور عایشه به این موضوع گواهی دادند، سپس به عایشه گفتم ترا به صاحب این گور سوگند می دهم که از پیامبر (ص) درباره آنان چه شنیده ای گفت: آری شنیدم می فرمود «آنان بدترین خلق و مردمند و آنان را بهترین خلق و مردم و نزدیکترین آنان به خداوند می کشند».

و در کتاب صفین واقدی، از علی علیه السلام روایت شده که فرموده است: اگر بیم آن نبود که ممکن است فریفته شوید و کار و کوشش را رها کنید برای شما می گفتم که بر زبان پیامبر (ص) چه پاداشهایی برای کسانی که اینان را بکشند بیان شده است. و در همان کتاب آمده که علی علیه السلام فرموده است: هر گاه سخنی را از قول پیامبر (ص) برای شما نقل می کنم توجه داشته باشید که اگر از آسمان بر زمین فرو افتم برای من خوشتر است از اینکه دروغ بر رسول خدا (ص) ببندم، و هر گاه با شما درباره این جنگ از خودم سخن می گویم توجه کنید که من مردی در حال جنگ هستم و جنگ خدعه است، همانا از پیامبر خدا (ص) شنیدم می فرمود: «در آخر الزمان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص380

گروهی کم سن و سال و سبک مغز خروج می کنند که ظاهر سخن ایشان از بهترین سخنان مردم نیکوکار است، نمازشان از نماز شما بیشتر و قرآن خواندن آنان از قرآن خواندن شما افزون تر است ولی ایمانهای آنان از استخوانهای ترقوه یا از حنجره های آنان فراتر نمی رود، از دین بیرون می جهند آن چنان که تیر از کمان بیرون می جهد، آنان را بکشید که کشتن آنان برای هر کس که ایشانرا بکشد روز قیامت پاداش خواهد بود».

و در صفین مدائنی، از مسروق نقل شده که عایشه به او گفته است، من نفهمیدم و ندانستم که علی علیه السلام ذو الثدیه [مردی که دستش مانند پستان است ] را کشته است، خداوند عمرو عاص را لعنت کند او برای من نوشته بود که ذو الثدیه را در اسکندریه کشته است، همانا کینه یی که در دل دارم مرا از گفتن آنچه که از پیامبر (ص) شنیده ام باز نمی دارد، پیامبر می فرمود «او را بهترین گروه امت من که پس از من باشند می کشند»...

ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ می گوید، که چون علی علیه السلام به کوفه بازگشت گروه بسیاری از خوارج هم با او به کوفه بازگشتند و گروهی از ایشان همراه مردم بسیار دیگری در نخیلة ماندند و وارد کوفه نشدند، حرقوص بن زهیر سعدی و زرعة بن برج طائی که از سران خوارج بودند پیش علی (ع) آمدند، حرقوص به او گفت: از گناه خود توبه کن و ما را به مقابله معاویه ببر تا جنگ کنیم. علی علیه السلام به او گفت: من شما را از موضوع حکمیت نهی کردم نپذیرفتید اکنون آنرا گناه می دانید، گر چه موضوع حکمیت معصیت نیست ولی نموداری از عجز رای و ضعف تدبیر است و من شما را از آن نهی کردم، زرعه گفت: همانا به خدا سوگند اگر از اینکه مردان را به حکمیت گماشتی توبه نکنی ترا قطعا خواهم کشت و با آن کار رضایت خدا را می طلبم. علی علیه السلام به او فرمود: درماندگی برای تو باد که چه بدبختی، گویی ترا می بینم که کشته در افتاده ای و بادها بر تو می وزد، زرعه گفت: بسیار دوست می دارم که چنان باشد.

[طبری ] گوید: علی علیه السلام برای ایراد خطبه بیرون آمد، از گوشه و کنار مسجد بر او فریاد کشیدند که «فرمان و حکم نیست مگر برای خدا» و مردی از ایشان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص381

[در حالی که انگشتهایش را در گوشهایش نهاده بود این آیه را خواند] «همانا که به تو و به رسولان پیش از تو وحی شده است که اگر شرک بیاوری بدون تردید عمل تو نابود می شود و از زیانکاران خواهی بود»، علی علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «پس شکیبا باش که وعده خداوند حق است و آنان که یقین ندارند تو را به سبکی نکشانند»... ابن دیزیل در صفین روایت می کند و می گوید: خوارج روزهای اول که خود را از رایات علی علیه السلام کنار کشیدند مردم را تهدید به قتل می کردند، گروهی از ایشان در ساحل رود نهروان کنار دهکده یی آمدند، مردی از آن دهکده ترسان بیرون آمد و جامه خود را محکم گرفته بود، آنان خود را به او رساندند و گفتند: مثل اینکه ترا به بیم انداختیم گفت آری، گفتند: ما ترا خوب شناختیم مگر تو عبد الله، پسر خباب صحابی پیامبر (ص) نیستی گفت چرا گفتند: از پدرت چه چیزی شنیده ای که از رسول خدا (ص) نقل کرده باشد ابن دیزیل می گوید: عبد الله برای آنان این حدیث را خواند که پیامبر (ص) فرموده اند: «فتنه یی پیش می آید که نشسته در آن بهتر از ایستاده است...» تا آخر حدیث.

کس دیگری غیر از ابن دیزیل می گوید برای آنان این حدیث را نقل کرد «که گروهی از دین چنان بیرون می جهند که تیر از کمان بیرون می جهد، قرآن می خوانند و نمازشان بیشتر از نماز شماست...» تا آخر حدیث، گردنش را زدند خونش در نهر بدون آنکه با آب مخلوط شود همچون تسمه و دوال کشیده شد، سپس کنیز آبستن او را آوردند و شکمش را دریدند.

ابن دیزیل همچنین نقل می کند که چون علی علیه السلام آهنگ خروج از کوفه برای تعقیب حروریه (خوارج) کرد، میان یارانش منجمی بود که به او گفت: ای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص382

امیر المومنین در این ساعت حرکت مکن و چون سه ساعت از روز گذشت حرکت کن که اگر در این ساعت حرکت کنی به تو و یارانت آزار و بلای سختی خواهد رسید و اگر در آن ساعتی که من گفتم حرکت کنی پیروز خواهی شد و به آنچه می خواهی می رسی، علی علیه السلام به او گفت: آیا می دانی آنچه که در شکم اسب من است نر است یا ماده گفت: اگر محاسبه کنم خواهم دانست. علی علیه السلام فرمود: هر کس در این مورد ترا تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده است، که خداوند متعال می فرماید: «همانا که علم به هنگام قیامت فقط نزد خداوند است و خداوند باران فرو می فرستد و آنچه را که در ارحام است می داند» سپس فرمود: همانا که محمد (ص) این علمی را که تو مدعی آن هستی ادعا نمی کرد، آیا چنین گمان می کنی که می توانی به ساعتی راهنمایی کنی هر کس در آن ساعت حرکت کند به او سودی می رسد و می توانی از ساعتی که هر کس در آن حرکت کند زیان می بیند باز داری، هر کس که در این مورد ترا تصدیق کند از یاری خواستن از خداوند متعال برای باز داشتن چیزهای ناخوش بی نیاز است و کسی که به این سخن تو یقین داشته باشد سزاوار است که ترا حمد و ستایش تو کند و خدای عز و جل را نستاید، زیرا که تو به گمان خود او را به ساعتی راهنمایی کرده ای که هر کس در آن ساعت حرکت کند سود می برد و او را از ساعتی باز داشته ای که هر کس در آن حرکت کند به بدی و زیان می رسد و هر کس در این باره به تو ایمان داشته باشد بر او در امان نیستم که همچون کسی باشد که برای خدا شریک و مانندی قائل است. پروردگارا هیچ خیری جز خیر تو نیست و هیچ زیانی جز از ناحیه تو نیست و خدایی جز تو نمی باشد. سپس فرمود: با تو مخالفت می کنیم و در همان ساعتی که ما را از حرکت در آن بازداشتی حرکت می کنیم و سپس روی به مردم کرد و فرمود: ای مردم از آموزش نجوم جز آنچه که برای سیر و هدایت در تاریکیهای خشکی و دریا لازم است بر حذر باشید، همانا منجم همچون کاهن است و کاهن همتای کافر است و کافر در آتش است، آنگاه خطاب به آن مرد فرمود: همانا به خدا سوگند اگر به من خبر برسد که به نجوم اشتغال داری تا هنگامی که زنده باشم ترا در زندان خواهم داشت و تا هنگامی که قدرت داشته باشم ترا از عطا و مقرری محروم می دارم.

علی (ع) در همان ساعتی که منجم او را از حرکت در آن منع کرده بود حرکت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص383

کرد و بر مردم نهروان پیروز شد و سپس گفت: اگر در آن ساعت که او گفته بود حرکت می کردیم مردم می گفتند در ساعتی که منجم گفت حرکت کرد و پیروز و مظفر شد، همانا برای محمد (ص) منجمی نبود و برای ما پس از او منجمی وجود نداشت و خداوند متعال برای ما سرزمینهای خسرو و قیصر را گشود. ای مردم بر خدا توکل و به او وثوق کنید که او از هر کس غیر از خودش کفایت می فرماید.

مسلم ضبی از حبة عرنی نقل می کند که می گفته است چون مقابل خوارج رسیدیم ما را تیر زدند به علی علیه السلام گفتیم: ای امیر المومنین آنها ما را تیر زدند، فرمود: شما دست بدارید. دوباره چنان کردند و گفتیم، فرمود شما دست بدارید، چون برای بار سوم تیرباران کردند و گفتیم، فرمود: اینک جنگ روا و گوارا است بر آنان حمله برید. و همچنین از قیس بن سعد بن عباده روایت شده است که چون علی علیه السلام مقابل خوارج رسید فرمود: کسی را که عبد الله بن خباب را کشته است برای ما قصاص کنید: گفتند: همه ما قاتلان اوییم، فرمود: بر ایشان حمله برید.

ابو هلال عسکری در کتاب الاوائل می گوید: نخستین کس که گفت «لا حکم الا لله» «داوری جز برای خدا نیست» عروة بن حدیر بود که این سخن را در صفین گفت: و گفته شده است زید بن عاصم محاربی این شعار و سخن را گفته است.

گوید: در آغاز که [خوارج ] از علی (ع) کناره گرفته بودند سالارشان ابن کواء بود، سپس برای عبد الله بن وهب راسبی که از خطیبان بنام بود بیعت گرفتند و او به هنگامی که خوارج با او بیعت می کردند چنین گفت: بر حذر باشید از رای ناسنجیده و گفتار همراه با شتاب، بگذارید بر اندیشه شما زمان بگذرد و سنجیده شود که سنجش رای برای مرد عیب او را اصلاح و روشن می کند و پاسخ شتابان مایه گمراهی از صواب است و اندیشه چنان نیست که ناسنجیده گفته شود و دور اندیشی، در سرعت جواب نیست، اگر از خطا و اشتباه بدبخت کننده به سلامت ماندید و اگر یک بار غنیمتی بدون رای صواب بدست آوردید موجب نشود که به آن کار باز گردید و به آن طریق در جستجوی سود باشید، رای و اندیشه پارچه نازک نیست و آنچه که بدیهه گویی به تو می دهد رای و اندیشه نیست، و همانا رای سنجیده بسیار بهتر از رای ناسنجیده است و چه بسیار چیزها که مانده آن بهتر از تازه آن است و تأخیر آن بهتر از تقدیم است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص384

مدائنی در کتاب خوارج خود می گوید: چون علی علیه السلام به جنگ نهروان می رفت، مردی از یارانش که در مقدمه لشکر بود شتابان و در حالی که می دوید خود را به علی (ع) رساند و گفت: ای امیر المومنین مژده. فرموده مژده ات چیست گفت: همینکه خبر رسیدن تو به خوارج رسید از رودخانه عبور کردند و خداوند شانه ها و دوشهای ایشان را به تو بخشید، علی (ع) به آن مرد گفت: تو را به خدا سوگند خودت دیدی که از رودخانه گذشتند گفت آری، و علی (ع) سه بار او را سوگند داد و او همچنان می گفت آری، علی علیه السلام فرمود به خدا سوگند از رودخانه نگذشته اند و هرگز از آن نخواهند گذشت و همانا کشتارگاه آنان این سوی آب است و سوگند به کسی که دانه را می شکافد و جان را پرورش می دهد به کنار درختهای گز و کنار آن سو و قصر پوران نخواهند رسید و خداوند آنان را می کشد و هر کس دروغ گوید نومید می شود.

گوید: در این هنگام سوار دیگری شتابان آمد و همچون گفتار آن مرد گفت. و علی (ع) به سخن او هم توجه نکرد و سواران شتابان از پی هم و همه ایشان همان سخن را گفتند، علی علیه السلام برخاست و بر اسب خود سوار شد و آن را به جولان در آورد. گوید: یکی از جوانان می گفته است، من که نزدیک علی (ع) بودم گفتم به خدا سوگند اگر خوارج از رودخانه عبور کرده باشند پیکان نیزه خود را در چشم علی خواهم زد، کارش به آنجا کشیده که ادعای علم غیب می کند و چون علی (ع) کنار رود رسید خوارج را دید که نیام شمشیرهای خود را شکسته اند و اسبان خود را پی کرده اند و بر زانو به حالت آماده باش نشسته اند، و ناگهان همگی یکصدا موضوع داوری را محکوم ساختند و صدای آنان بانگی عظیم داشت، در این هنگام آن جوان از اسب خود پیاده شد و گفت: ای امیر المومنین من چند لحظه پیش درباره تو شک کردم و اینک به پیشگاه خداوند و نزد تو توبه می کنم و تو هم از من در گذر، علی (ع) فرمود: خداوند است که گناهان را می آمرزد از خدای طلب آمرزش کن.

و ابو العباس محمد بن یزید مبرد در کتاب الکامل می گوید: چون علی (ع) در نهروان با خوارج رویاروی شد، به یاران خود فرمود: شما جنگ را آغاز مکنید تا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص385

آنان آغاز کنند، در این هنگام مردی از ایشان به صف یاران علی (ع) حمله کرد و سه تن را کشت و این رجز را خواند: «آنان را می کشم و علی را نمی بینم و اگر آشکار شود او را نیزه خواهم زد.» علی (ع) به مصاف آن مرد آمد و شمشیری بر او زد و او را کشت، و همینکه شمشیر بر او فرود آمد، گفت: آفرین و خوشامد بر رفتن به بهشت عبد الله بن وهب، سالار ایشان گفت: به خدا نمی دانم به بهشت رفته است یا به دوزخ مردی از آنان [خوارج ] که از طایفه بنی سعد بود گفت: به وسیله این مرد-  یعنی عبد الله بن وهب-  گول خوردم و [در جنگ ] شرکت کردم و اینک می بینم که خودش شک دارد، او همراه گروهی از مردم از جنگ کناره گرفت. هزار تن از خوارج به سوی ابو ایوب انصاری که فرمانده میمنه سپاه علی (ع) بود هجوم بردند، علی (ع) به یاران خود فرمود: بر ایشان حمله برید که به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمی شود و از ایشان ده تن به سلامت نخواهد ماند. و بر آنان حمله برد و ایشان را سخت در هم کوبید. از یاران علی علیه السلام فقط نه تن کشته شدند و از خوارج فقط هشت تن توانستند بگریزند.

همچنین ابو العباس [مبرد] و کس دیگری غیر از او نقل کرده اند که چون امیر المومنین علیه السلام، عبد الله بن عباس را پیش ایشان فرستاد که با آنان مناظره کند به آنان گفت: شما چه چیزی را بر امیر المومنین اشکال می گیرید گفتند: او امیر مومنان بود ولی چون در مورد دین خدا داوری را پذیرفت از ایمان خارج شد، اینک باید نخست اقرار به کفر خود کند و سپس توبه کند تا ما به فرمانبرداری او برگردیم. ابن عباس گفت: برای مؤمنین که هیچگاه ایمان خود را با شک نیامیخته است سزاوار نیست که اقرار به کفر کند. گفتند: او داوری را پذیرفته است، ابن عباس گفت: خداوند در مورد کفاره کشتن شکار در حال احرام امر به پذیرفتن نظر داور داده و فرموده است: «کفاره اش چیزی است که دو عادل از شما به آن حکم کند» تا چه رسد به موضوع امامتی که بر مسلمانان مشکل شده باشد. گفتند: این داوری بر علی (ع) تحمیل شده است و خود به آن راضی نبوده است. گفت: حکمیت و داوری هم چون امامت است، همانگونه که هر گاه امام فاسق شود سرپیچی از فرمان او واجب است، در صورتیکه داوران با احکام خدا مخالفت کنند گفته هایشان دور افکنده می شود، برخی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص386

از خوارج به برخی دیگر گفتند این احتجاج قریش را بر خود ایشان دلیل و حجت قرار دهید که این مرد از آنانی است که خداوند در مورد ایشان گفته است «که آنان قومی ستیزه جو هستند.» و همچنین خدای عز و جل فرموده است: «و تا معاندان لجوج را به وسیله آن بترسانی».

ابو العباس [مبرد] همچنین می گوید: نخستین کس که در مورد حکمیت اعتراض کرد عروة بن ادیة بود. ادیة نام یکی از مادر بزرگهای دوره جاهلی اوست و نام پدرش حدیر و از افراد طایفه ربیعة بن حنظلة است، گروهی هم گفته اند نخستین کس که اعتراض کرد مردی از طایفه محارب بن خصفة بن قیس بن عیلان به نام سعید بوده است، و در این مورد خوارج همگی بر عبد الله بن وهب راسبی اجتماع کردند و او را به سرپرستی خود انتخاب کردند و او نخست نمی پذیرفت و اشاره می کرد کس دیگری را بر آن کار بگمارند و آنان جز به پیشوایی او راضی نشدند، و او رهبر آن قوم بود و به داشتن رأی و تدبیر معروف بود، و نخستین شمشیر از شمشیرهای خوارج که از نیام بیرون کشیده شد شمشیر عروة بن ادیه بود و چنان بود که او روی به اشعث کرد و گفت: ای اشعث این حالت پستی و بدبختی و این داوری چیست مگر شرطی استوارتر از شرط خدای عز و جل هست و سپس بر روی او شمشیر کشید و اشعث گریخت و او با شمشیر به کفل استرش زد، ابو العباس [مبرد] می گوید: این عروة بن حدیر از آن چند تنی است که از جنگ نهروان جان به در برد و تا مدتی از حکومت معاویه گذشت زنده بود و او را همراه یکی از بردگان آزاد کرده اش گرفتند و پیش زیاد آوردند، زیاد از او درباره ابو بکر و عمر پرسید، عروه از آن دو به نیکی یاد کرد، زیاد به او گفت: درباره امیر المومنین عثمان و ابو تراب چه می گویی؟ عروه شش سال اول حکومت عثمان را پذیرفت و سپس به کفر او گواهی داد و نیز از کار علی (ع) همینگونه یاد کرد و گفت: تا حکمیت را نپذیرفته بود خلیفه بود و پس از آن کافر شد، آنگاه زیاد از او درباره معاویه پرسید که او را دشنامی زشت داد، سپس از او درباره خودش پرسید، عروه گفت: آغاز کار تو نتیجه زنا کاری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص387

بود و سرانجام کار تو چنین بود که ترا به خود بستند، وانگهی تو نسبت به خدای خود عاصی هستی، زیاد، دستور داد گردن عروه را زدند، سپس برده آزاد کرده او را خواست و گفت چگونگی کار عروه و حالاتش را برای من بگو، گفت: مفصل بگویم یا مختصر زیاد گفت: مختصر بگو. گفت: هیچ روز برای او خوراکی نبردم و هیچ شب برای او بستری نگستردم [کنایه از آنکه روزها روزه بود و شب را نماز می گزارد].

ابو العباس [مبرد] می گوید: علت نامگذاری خوارج به «حروریة» این بود که چون علی علیه السلام پس از مناظره ابن عباس با آنان، شخصا با ایشان مناظره کرد، ضمن سخنان خویش گفت: آیا نمی دانید که چون شامیان قرآنها را برافراشتند به شما گفتم این کار مکر و سستی است و اگر آنان به راستی حکم قرآن را می خواستند نزد خودم می آمدند و از من می خواستند که درباره حکمیت تصمیم بگیرم و آیا شما کسی را می شناسید که بیشتر از من حکمیت را ناخوش داشته باشد گفتند: راست می گویی، گفت: آیا این را می دانید که شما مرا مجبور به پذیرش حکمیت کردید تا ناجار شدم تقاضای شما را بپذیرم، و در عین حال شرط کردم و گفتم داوری آن دو فقط هنگامی نافذ خواهد بود که به حکم خدا داوری کنند و اگر با آن مخالفت کردند من و شما از داوری آنان بیزار خواهیم بود و می دانید که حکم خدا هرگز به زیان من نیست گفتند: آری به خدا سوگند می دانیم. گوید: به هنگام این گفتگو ابن کواء هم با آنان بود و این موضوع پیش از آن بود که عبد الله بن خباب را کشته باشند و او را در مرحله دوم جدایی خود در کسکر کشتند، خوارج به علی علیه السلام گفتند: بنابراین به تقاضای ما در کار دین خدا داوری را پذیرفتی و ما اقرار می کنیم که در آن هنگام کافر شده بودیم و اینک از کفر خویش توبه کنندگانیم، تو هم به آنچه ما اقرار کرده ایم اقرار کن و به توبه درآ، تا همراه تو به شام حرکت کنیم، علی (ع) گفت: مگر نمی دانید که خداوند متعال در مورد بروز اختلاف میان زن و شوهر فرمان به داوری داده و فرموده است: «داوری از خویشان زوج و داوری از خویشان زوجه گسیل دارید»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص388

همچنین در مورد شکار جانوران کوچکی چون خرگوش که نیم درهم ارزش داشته باشد، فرموده است [کفاره آن چیزی است که ]: دو عادل از میان شما به آن حکم کنند» گفتند: در آن هنگام که عمرو عاص آنچه را که تو در عهدنامه درباره خود نوشته بودی نپذیرفت و جمله «این عهدنامه یی است که آن را بنده خدا علی امیر المومنین نوشته است» را به علی بن ابی طالب تغییر دادی و عنوان خلافت را از نام خود محو کردی خود را [از خلافت ] خلع نمودی، علی فرمود: در این مورد رسول خدا (ص) برای من سرمشق بودند و آن هنگامی بود که در صلحنامه «حدیبیه»، سهیل بن عمرو نپذیرفت که نوشته شود «این صلحنامه یی است که آنرا محمد رسول خدا و سهیل بن عمرو نوشته اند» و گفت، اگر اقرار می کردم که تو رسول خدایی هرگز با تو مخالفت نمی کردم. ولی به مناسبت فضل و برتری تو اجازه می دهم نام خود را پیش از نام من بنویسی، بنابراین فقط بنویس «محمد بن عبد الله»، پیامبر (ص) به من فرمودند: ای علی، عنوان «رسول خدا» را محو کن، گفتم ای رسول خدا نفس من مرا یارا نمی دهد که عنوان پیامبری را از نام تو محو کنم، پیامبر (ص) آنرا با دست خود محو کرد و سپس به من فرمود بنویس: محمد بن عبد الله، آن گاه لبخندی بر من زد و گفت: ای علی تو هم بزودی گرفتار چنین وضعی می شوی و از عنوان خود گذشت خواهی کرد، دو هزار تن از خوارج که در شهر «حروراء» بودند با او برگشتند و خوارج در آن شهر جمع شده بودند، علی علیه السلام به آنان گفت: به شما چه نامی بنهیم سپس خود فرمود: شما که در حروراء جمع شده اید «حروریه» هستید....

همه [مورخان و] سیره نویسان روایت کرده اند که چون علی (ع) خوارج را از پای در آورد به جستجوی جسد «ذو الثدیه» بر آمد و میان کشتگان بسیار جستجو کرد و همه را از پشت به رو خواباندند و بر جسد او دست نیافت و از این جهت ناراحت شد و می فرمود: به خدا سوگند نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است، به جستجوی جسد آن مرد برآیید که باید میان کشتگان قوم باشد، و چندان جستجو کردند که جسد او را یافتند، و آن مردی بود که یک دستش از کار افتاده بود و همچون پستانی بود که از سینه اش آویخته باشد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص389

ابراهیم بن دیزیل در کتاب صفین از قول اعمش از زید بن وهب نقل می کند که چون علی علیه السلام خوارج را با نیزه ها از پای در آورد، فرمود: جسد ذو الثدیه را پیدا کنید و آنان سخت به جستجوی آن بر آمدند و آنرا در زمین پست و همواری در زیر دیگر کشتگان پیدا کردند و پیش علی (ع) آوردند، و بر سینه اش موهایی چون سبیل گربه روییده بود، علی (ع) تکبیر گفت و مردم هم از شادی همراه او تکبیر گفتند.

او همچنین از مسلم ضبی، از حبة عرنی نقل می کند که می گفته است: ذو الثدیه مردی سیاه و بویناک بود، دستی همچون پستان زنان داشت که چون آنرا می کشیدند به بلندی دست دیگرش می رسید و چون آنرا رها می کردند جمع می شد و به شکل پستان زن در می آمد. و بر آن موهایی همچون سبیل گربه روییده بود، چون جسد او را پیدا کردند آن دستش را بریدند و بر نیزه یی زدند، و علی علیه السلام با صدای بلند می گفت: خداوند راست گفت و رسولش درست ابلاغ کرد و تا پس از عصر، او و یارانش همچنین این کلمه را می گفتند تا هنگامی که خورشید غروب کرد یا نزدیک بود غروب کند.

ابن دیزیل همچنین روایت می کند که چون کاسه صبر علی (ع) در جستجوی جسد ذو الثدیه لبریز شد، فرمود: استر رسول خدا (ص) را بیاورید، آنرا آوردند سوار شد و مردم از پی او روان شدند و کشته ها را نگاه می کردند و می فرمود: کشتگان به رو در افتاده را به پشت بر گردانید و آنان کشتگان را یکی یکی بررسی کردند تا جسد او را پیدا کردند و علی علیه السلام سجده [شکر] بجا آورد. و گروه بسیاری روایت کرده اند که چون علی (ع) استر پیامبر (ص) را خواست تا سوار شود فرمود: آن را بیاورید این استر راهنما خواهد بود و سرانجام استر، کنار پشته ای از جنازه ها ایستاد و جسد ذو الثدیه را از زیر جنازه ها بیرون کشیدند.

عوام بن حوشب، از پدرش، از جد خود یزید بن رویم نقل می کند که می گفته است، علی علیه السلام روز جنگ نهروان فرمود: امروز چهار هزار تن از خوارج را می کشیم که یکی از ایشان ذو الثدیه خواهد بود، و چون خوارج زیر آسیای جنگ آرد شدند و علی (ع) تصمیم گرفت جسد او را پیدا کند من هم از پی او روان بودم، علی (ع) به من دستور داد برای او چهار هزار تیر نی بریدم، آنگاه بر استر رسول خدا سوار شد و به من گفت: بر هر یک از کشتگان یک نی بینداز، من در این حال پیشاپیش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص390

علی (ع) حرکت می کردم و او از پی من می آمد و مردم از پی او روان بودند و همچنان بر هر کشته یی یک نی می نهادم تا آنکه فقط یک نی در دست من باقی ماند، من به علی (ع) نگریستم و دیدم چهره اش افسرده است و می گوید: به خدا سوگند من دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است، ناگاه در جای گودی صدای ریزش آب شنیدیم، فرمود اینجا را جستجو کن، جستجو کردم و دیدیم کشته یی در آب افتاده است، یک پای او را در دست گرفتم و کشیدم و گفتم: این پای انسانی است، علی (ع) هم شتابان از استر پیاده شد و پای دیگر جسد را گرفت و با یکدیگر آنرا بیرون کشیدیم و چون آنرا روی خاک نهادیم معلوم شد جسد ذو الثدیه است، علی علیه السلام با صدای بسیار بلند تکبیر گفت و سپس سجده [شکر] بجا آورد و همه مردم تکبیر گفتند.

بسیاری از محدثان روایت کرده اند که پیامبر (ص) روزی به یاران خود فرمود: «همانا یکی از شما در مورد تأویل قرآن جنگ خواهد کرد همانگونه که من در مورد تنزیل قرآن جنگ کردم»، ابو بکر گفت: ای رسول خدا آن کس منم فرمود نه، عمر گفت: آیا من هستم فرمود: «نه، آن کسی است که کفش را پینه می زند» و سپس به علی علیه السلام اشاره فرمود.... ابو العباس مبرد در کتاب الکامل می گوید و گفته شده است نخستین کس که بر موضوع حکمیت اعتراض کرد ولی صدای خود را بلند نکرد مردی از خاندان سعد بن زید منات بن تمیم بن مر از طایفه بنی صریم بود و نامش حجاج بن عبد الله و معروف به برک بود، او همان کسی است که بعدها به قصد کشتن معاویه بر کشاله رانش ضربت زد، گفته می شود چون او موضوع حکمیت را شنید، گفت: مگر امیر المومنین در مورد دین خدا می تواند داور تعیین کند فرمانی جز برای خدا نیست، کس دیگری که این سخن را شنید، گفت به خدا سوگند نیزه یی سخت زد که تا عمق نفوذ خواهد کرد.

ابو العباس می گوید: و نخستین کس که میان دو صف بر داوری اعتراض کرد مردی از خاندان یشکر بن بکر بن وائل و از یاران علی علیه السلام بود که نخست حمله

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص391

کرد و مردی از شامیان را غافلگیر کرد و کشت و سپس میان دو صف ایستاد و گفت: «فرمان و داوری جز برای خدا نیست» و باز بر یاران معاویه حمله کرد و آنان نزدیک بود بر او چیره شوند، او کنار لشکر علی (ع) برگشت، مردی از قبیله همدان بیرون آمد و او را کشت و شاعر همدانی در این باره چنین سرود: «مرد یشکری را از آنچه به دوزخ در آید چیزی باز نداشت، در آن بامداد که نیزه ها او را فرو گرفته بود و او فریاد می زد: نخست علی و سپس معاویه را از حکومت خلع می کنم».

ابو العباس می گوید: محدثان روایت کرده اند که کسی در محضر امیر المومنین علی علیه السلام این آیه را تلاوت کرد «بگو آیا به شما خبر بدهم از زیانکارترین افراد از لحاظ عمل، آنان که کوشش ایشان درباره زندگی این جهانی تباه شد و حال آن که آنان [به باطل ] می پنداشتند که نیکو رفتار می کنند»، علی علیه السلام فرمود: اهل حروراء از همین گروهند.

ابو العباس می گوید: از جمله اشعار امیر المومنین علی (ع) که در آن هیچ اختلافی نیست [که خود آنرا سروده و مکرر می خوانده است، سه مصرع زیر می باشد و موضوع آن چنین است ] که چون او را متهم کردند تا اقرار به کفر خویش کند و [از گناه خویش ] توبه کند تا با او برای نبرد به شام بروند، فرمود: آیا پس از افتخار مصاحبت رسول خدا و تفقه در دین به کفر برگردم و سپس چنین سرود: «ای گواه خداوند بر من گواه باش که من بر آیین احمد نبی (ص) هستم و هر کس در خدا شک کند، همانا من بر هدایت هستم».

همچنین ابو العباس مبرد در کتاب الکامل می گوید: که علی علیه السلام در آغاز خروج خوارج بر او، صعصعة بن صوحان عبدی را که قبلا هم او را همراه زیاد بن نضر حارثی و عبد الله بن عباس برای آن کار گسیل داشته بود احضار کرد و از او پرسید خوارج بیشتر اطراف چه کسی هستند گفت: به یزید بن قیس ارحبی توجه دارند. علی علیه السلام سوار شد و به حروراء رفت و شروع به بررسی کرد تا کنار خیمه یزید بن قیس رسید و نخست دو رکعت نماز در آن گزارد سپس از خیمه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص392

بیرون آمد و بر کمان خود تکیه داد و روی به مردم کرد و فرمود: اینجا مقامی است که هر کس در آن رستگار شود در آخرت نیز رستگار است سپس با آنان سخن گفت و سوگندشان داد، گفتند: ما نخست که تسلیم داوری شدیم گناهی بزرگ کردیم و اینک توبه کرده ایم تو هم همانگونه که ما توبه کرده ایم توبه کن تا به بیعت و فرمان تو برگردیم. علی علیه السلام فرمود: من از هر گناهی از خداوند طلب آمرزش می کنم، و آنان که ششهزار تن بودند با او برگشتند و چون در کوفه مستقر شدند چنین شایع کردند که علی (ع) از اعتقاد به داوری برگشته است و آنرا گمراهی می داند، همچنین گفتند. امیر المومنین منتظر است تا اسبها فربه شوند و اموال جمع شود و سپس با ما به شام حرکت خواهد کرد. در این حال اشعث به حضور علی علیه السلام آمد و گفت: ای امیر المومنین مردم می گویند که تو داوری را گمراهی می دانی و بر پا داشتن و پایبندی به آنرا کفر می پنداری علی (ع) برخاست و سخنرانی کرد و ضمن آن فرمود: هر کس چنین پندارد که من از موضوع داوری و اعتقاد به حکمیت برگشته ام دروغ گفته است، و هر کس پذیرش آنرا گمراهی بداند گمراه شده است، و در این هنگام بود که خوارج از مسجد بیرون رفتند و بانگ برداشتند که «داوری جز برای خدا نیست».

می گویم [ابن ابی الحدید]: هر فساد و نابسامانی که در مدت خلافت علی علیه السلام اتفاق افتاده و هر پریشانی که صورت گرفته ریشه آن اشعث بن قیس بوده است، آن چنان که اگر در همین مورد، او درباره معنی حکمیت و داوری با علی (ع) ستیز و جدل نمی کرد جنگ نهروان اتفاق نمی افتاد و امیر المومنین علیه السلام همراه خوارج به جنگ معاویه می رفت و شام را تصرف می کرد، زیرا علی، که درودهای خدا بر او باد، چاره اندیشی کرده بود که با آنان به روش «کج دار و مریز» رفتار کند و از جمله امثال نقل شده از پیامبر (ص) یکی این است که «جنگ، خدعه است»، بدین معنی که چون خوارج به او گفتند، از آنچه کرده ای توبه کن، همانگونه که ما توبه کرده ایم، در این صورت با تو برای جنگ با مردم شام حرکت کنیم، در پاسخ آنان کلمه مجملی گفت که همه پیامبران و معصومین هم همان را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص393

می گویند و آن گفتار او بود که فرمود: «از پیشگاه خداوند طلب آمرزش می کنم» و خوارج با همین کلمه راضی شدند و آنرا موافقت با خواسته خود پنداشتند و نیت آنان نسبت به او پاک و ضمائر آنان نسبت به او صاف شد بدون اینکه این کلمه متضمن اعتراف به کفر یا گناهی باشد، ولی اشعث دست از علی (ع) بر نداشت و برای استفسار و روشن کردن موضوع و به نیت اینکه پرده کنایه و پوشیدگی موضوع را بدرد و آنرا از حالت اجمال و چاره اندیشی که در آن بود به حالتی در آورد که موجب تباهی تدبیر و دلتنگی و بازگشت فتنه شود، و [اشعث ] در مورد آن کلمه از امیر المومنین علیه السلام در حضور افرادی استفسار کرد و پرسید که برای آن حضرت امکان هیچگونه مجامله و خودداری نبود و چنان آن حضرت را مورد سؤال قرار داد که آنچه را در دل دارد بگوید و نتواند آنرا به صورتی که احتمال دیگری داده شود و به چیز دیگری معلق فرماید بیان کند و ناچار شد آنرا بسیار روشن و آشکار بگوید، در نتیجه آن تدبیر در هم شکسته شد و خوارج به شبهه نخستین خود برگشتند و سر از فرمان بیرون کشیدند و همچنان داوری و حکمیت را محکوم کردند و بدینگونه است که دولتهایی که در آنها نشانه های انقراض و نیستی ظاهر می شود گرفتار پدیده هایی چون اشعث می شوند که از تبهکاران در زمین هستند «این سنت خداوند است در امتهایی که در پیش بوده و گذشته اند و برای سنت خداوند هرگز تبدیلی نخواهی یافت».

ابو العباس [مبرد] می گوید، سپس خوارج به نهروان رفتند و آنان می خواستند از آنجا به مداین بروند، و از اخبار شگفت انگیز آنان این بود که ایشان در راه خود به یک مسلمان و یک مسیحی برخوردند، مسلمان را کشتند زیرا به عقیده آنان به سبب مخالفت با اعتقاد ایشان، کافر بود اما در مورد مسیحی به یکدیگر سفارش کردند و گفتند: ذمه پیامبر خویش را حفظ کنید.

ابو العباس همچنین می گوید. نظیر این مطلب این است که واصل بن عطاء که خدایش رحمت کناد همراه تنی چند می آمدند، احساس کردند که خوارج در راه اند، واصل به دوستان و همراهان خود گفت رویارویی با ایشان کار شما نیست، کنار بروید و مرا با ایشان واگذارید، و از بیم مشرف بر مرگ شده بودند، به او گفتند: خود دانی، واصل پیش خوارج رفت، گفتند: تو و یارانت کیستید گفت، ما گروهی مشرک هستیم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص394

که به شما پناهنده شده ایم، دوستان من می خواهند سخن خدا را بشنوند و حدود آنرا بفهمند، گفتند شما را پناه دادیم، واصل گفت: احکام را به ما بیاموزید و آنان شروع به آموختن احکام خود به ایشان کردند، واصل گفت: من و همراهانم احکام شما را پذیرفتیم، گفتند: همگی با هم بروید که برادران ما شدید، واصل گفت شما باید ما را به جایگاه امن خودمان برسانید، زیرا خداوند متعال می فرماید: «و اگر کسی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده، تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به جایگاه امن خودش برسان» گوید: خوارج برخی به برخی نگریستند و به آنان گفتند این حق برای شما محفوظ است و با آنان همراه جمعیت خود حرکت کردند و ایشان را به جایگاه امن رساندند....

ابو العباس مبرد می گوید: عبد الله بن خباب در حالی که برگردن خود قرآنی آویخته بود و همراه زنش که حامله بود سوار خری بود به خوارج برخورد، آنان به او گفتند همین قرآن که برگردن تو است ما را به کشتن تو فرمان می دهد، عبد الله به آنان گفت: آنچه را قرآن زنده کرده است زنده کنید و آنچه را از میان برده است بمیرانید، در این هنگام یکی از خوارج یک دانه خرما را که از درختی بر زمین افتاده بود برداشت و در دهان خویش نهاد دیگران بر سرش فریاد زدند و او را به رعایت پارسایی آنرا از دهان خود بیرون افکند، مردی دیگر از ایشان خوکی را که راه را بر او بسته بود کشت دیگران اعتراض کردند که این کار تباهی در زمین است و کشتن خوک را کاری ناشایسته دانستند، سپس به عبد الله بن خباب گفتند: از قول پدرت برای ما حدیث نقل کن، او گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: خود شنیدم که پیامبر (ص) می فرمود «بزودی پس از من فتنه یی خواهد بود که در آن دل مرد می میرد همانگونه که بدنش می میرد، روز را به شب می رساند و مومن است و شب را به صبح می رساند در حالی که کافر است» سپس پدرم به من گفت: ای عبد الله، مقتول باش ولی هرگز قاتل مباش، خوارج به او گفتند درباره ابو بکر و عمر چه می گویی او از آن دو به نیکی یاد کرد، گفتند: درباره علی پیش از پذیرفتن داوری و درباره شش سال آخر خلافت عثمان چه می گویی عبد الله آن دو را ستود، گفتند: درباره علی پس از پذیرش حکمیت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص395

چه می گویی گفت: علی به خداوند داناتر است و از هر کسی در حفظ دین خود استوارتر و بینش او از همه بهتر و نافذتر است، گفتند: تو از هدایت پیروی نمی کنی و فقط از نام مردان پیروی می کنی و او را کنار رودخانه بر زمین انداختند و سرش را بریدند.

ابو العباس مبرد می گوید: خوارج ارزش خرمای درختی را که از مردی مسیحی بود از او پرسیدند، گفت: این درخت از شماست، گفتند: ما بدون پرداخت بهای آن نمی خواهیم، مرد مسیحی گفت: شگفتا مردی همچون عبد الله بن خباب را می کشید و حاصل درخت خرمایی را بدون پرداخت بهای آن نمی پذیرید...

ابو عبیدة معمر بن مثنی می گوید: در جنگ نهروان یکی از خوارج نیزه خورد و نیزه در بدنش ماند او با همان حال و با شمشیر کشیده به حرکت خود ادامه داد و خود را به کسی که بر او نیزه زده بود رساند و با شمشیر بر او ضربتی زد و او را کشت و در همان حال این آیه را می خواند «خدایا و من به پیشگاه تو شتافتم تا خشنود شوی». ابو عبیده همچنین روایت می کند که علی علیه السلام نخست از ایشان درباره کشتن عبد الله بن خباب استفسار کرد، اقرار کردند، فرمود: دسته دسته شوید که من پاسخ هر دسته از شما را بشنوم، آنان دسته دسته شدند و هر دسته همانگونه اقرار کردند که دسته دیگر، و همگی گفتند: ما عبد الله بن خباب را کشته ایم و ترا هم همانگونه که او را کشته ایم خواهیم کشت، علی (ع) گفت به خدا سوگند اگر تمام مردم جهان این چنین به قتل او اقرار کنند و من قدرت داشته باشم آنان را به قصاص او می کشم. و سپس به یاران خود روی کرد و فرمود: بر ایشان حمله برید و من نخستین کس هستم که بر آنان حمله می برم و سه بار با شمشیر ذو الفقار بر آنان سخت حمله کرد و در هر حمله چندان بر آنان ضربه زد که تیغه ذو الفقار خم شد و هر بار آنرا با کمک زانوان خود صاف می کرد و باز بر ایشان حمله می برد تا آنکه همه را نابود کرد.

محمد بن حبیب می گوید: علی علیه السلام روز جنگ نهروان برای خوارج

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص396

خطبه ایراد کرد و ضمن آن برای ایشان چنین فرمود: «ما خاندان نبوت و جایگاه رسالتیم، آمد و شد فرشتگان پیش ما بوده است، عنصر رحمت و معدن علم و حکمت و افق روشن حجازیم، کند رو به ما می پیوندد و توبه کننده به سوی ما باز می گردد، ای قوم من شما را بیم دهنده ام که همگان به صورت کشتگان در زمینهای هموار و ناهموار این وادی بیفتید...» تا آخر فصل.