[hadith]من خطبة له (علیه السلام) فی تخویف أهل النهروان:

فَأَنَا نَذیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبحُوا صَرْعَی بأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَی غَیْرِ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبینٍ مَعَکُمْ. قَدْ طَوَّحَتْ بکُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ. وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ [الْمُخَالِفِینَ] الْمُنَابذینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَی هَوَاکُمْ. وَ أَنْتُمْ مَعَاشرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 380-371

و من خطبة له علیه السّلام فی تخویف أهل نهروان.

امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده (تا بیدار شوند و به حق گردن نهند

).

خطبه در یک نگاه:

معلوم است که امام این خطبه را در روز جنگ با خوارج، در کنار نهروان ایراد کرده است این جنگ در سال 37 هجری واقع شد. در این خطبه امام روی سه نکته پا فشاری می کند

:

نخست: این که مراقب باشند تا بدون دلیل شرعی که در پیشگاه خدا پذیرفته باشد، وارد این میدان نشوند که در این صورت، جان آنان بیهوده بر باد رفته است

.

دوم: این که به آنان یادآور می شود که شما مسأله حکمیت را بهانه کرده اید، در حالی که من از ابتدا با آن مخالف بوده ام

.

سوم: این که شما به جنگ من برخاسته اید، در حالی که کار خلافی از من سر نزده است، اگر خلافی بوده، از سوی شما و دیگران است، ولی شما افراد کم عقل عاملان اصلی را رها کرده و به سراغ من آمده اید! و به این ترتیب امام با آنها اتمام حجّت می کند

.

 

اتمام حجّت بر خوارج نهروان:

این خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوی امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) ایراد شده است و می دانیم جنگ نهروان یکی از پیامدهای داستان حکمین است.

گروه نادان و خیره سری که نتیجه نامطلوب حکمین را مشاهده کردند، در برابر امام (علیه السلام) سر به طغیان برداشته و او را مسؤول جریان حکمیّت و پیامدهای آن دانستند، حال آن که امام (علیه السلام) هم با اصل مسأله حکمیّت مخالف بود و هم با شخصی که به عنوان حَکَم انتخاب کردند.

این خطبه در واقع اتمام حجّتی است برای کسانی که آگاهی کافی از ماجرا نداشتند و یا می دانستند و عملا آن را به فراموشی سپرده بودند.

در بعضی از روایات، در آغاز خطبه جمله هایی دیده می شود که امام (علیه السلام) نخست به معرفی خود پرداخته می فرماید:

«نَحْنُ أهْلُ بیتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائکَةِ وَ عُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدَنُ الْعِلمِ وَ الْحِکْمَةِ. نَحْنُ أُفُقُ الْحِجاز، بنا یَلْحَقُ الْبَطیءِ وَ اِلَیْنا یَرجَعُ التّائِب;(1) ما خاندان نبوّت و جایگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستیم. ما افق تابناک حجازیم و کندروان، به ما می پیوندند و تندروان توبه کار به سوی ما باز می گردند.»

این در واقع اشاره به افراط و تفریط هایی بود که گروه های نادان، در مسأله حکمیت داشتند. حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته، فرمود: «من شما را از این برحذر می دارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک اجساد بی جانتان در کنار این نهر و گودال بیفتد.

«فَأَنَا نَذیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبحُوا صَرْعَی(2) بأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ، وَ بأَهْضَامِ(3) هذَا الْغَائِطِ(4)، عَلَی غَیْرِ بَیِّنَة مِنْ رَبِّکُمْ، وَ لاَسُلْطَان مُبین مَعَکُمْ»;

امام (علیه السلام) در واقع در این سخن خود پیشگویی صریحی درباره پایان جنگ نهروان می کند و به آنان خبر می دهد که در همین مکان، همه بر روی خاک خواهید افتاد، ولی مشکل مهم این است که پرونده شما در روز قیامت سیاه و تاریک است; چرا که انگیزه ای برای این جنگ جز لجاجت و خیره سری نداشته اید و هیچ مدرک الهی و قابل قبولی، در دست شما نیست. به این ترتیب، هم دنیای شما بر باد می رود و هم آخرت شما.

حضرت سپس می افزاید: «دنیا و (دنیاپرستی) شما را در این پرتگاه (بدبختی) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار این دام خطرناک کرده است. «قَدْ طَوَّحَتْ(5) بکُمْ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ(6) الْمِقْدَارُ».

واژه «دار» در اینجا اشاره به دار دنیا یا به تعبیر دیگر دنیاپرستی است و «احتبل» از مادّه «حبل»، به معنای «دام» است و منظور از «مقدار» به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه، همان تفکرات نادرست و تحلیل های بیهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضی دیگر مقدار، اشاره به مقدّرات الهی است که بر طبق لیاقت ها از سوی خداوند تعیین می شود.

هنگامی که تاریخ این ماجرا را بدقّت مطالعه کنیم، آثار سخنان امام (علیه السلام) کاملا در زندگی این گروه نمایان است. آنها گروهی لجوج و متعصّب و کم فکر و دنیاپرست و سست عنصر بودند.

سپس امام (علیه السلام) به داستان حکمین پرداخته و با صراحت می فرماید:

«من شما را از این حکمیت نهی می کردم، ولی شما با سرسختی مخالفت کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم.

وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هذهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخالِفینَ الْمُنابذینَ، حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَیْ هَوَاکُمْ».

در واقع شما، چیزی را بر من خرده می گیرید که بنیانگذارش خودتان بودید و بر من تحمیل کردید و حتّی مرا به قتل تهدید کردید. حال که آثار شوم حکمیت را دیده اید، می خواهید گناهتان را به گردن دیگری بیندازید!

حضرت، سپس می فرماید: «اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر; (وَ أَنْتُمْ مَعَاشرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ(7) سُفَهَاءُ الاَْحْلاَمِ).

ممکن است این دو جمله تأکید بر سفاهت و نادانی جمعیّت نهروانیان باشد و ممکن است که جمله نخست ـ همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند ـ اشاره به سبک سری آنها باشد که با کمترین چیزی، تغییر فکر و تغییر مسیر می دادند و یک روز، طرفدار شدید حکمیت بودند و روز دیگر، دشمن سرسخت آن; و جمله دوم اشاره به کم فکری آنان است; چرا که توطئه های دشمن را که یکی بعد از دیگری صورت می گرفت و قرائن آن برای همه هوشمندان آشکار بود، نمی دیدند و درک نمی کردند و همین سبب شد که بارها فریب لشکر معاویه و اطرافیان او را بخورند و در مسیری گام بگذارند که سبب بدبختی آنها و مصیبت برای جهان اسلام بود.

حضرت در پایان این سخن بار دیگر بر این حقیقت تأکید می فرماید که این بلاهایی که دامنگیر شما شده است از سوی خود شما است و من هیچگونه دخالتی در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته اید و شمشیرها را برکشیده، راهی این میدان گشته اید! می فرماید:

«خداوند شما را خوار و ذلیل کند! من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم. وَ لَمْ آتِ ـ لاَأَبَالَکُمْ! ـ بُجْراً(8) وَ لاَأَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً».

جمله (لا أَبَالَکُمْ)! «پدری برای شما نباشد» ممکن است که از قبیل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسی «ای بی پدران» می شود و اشاره به این است که شما افرادی هستید که تربیتِ خانوادگی صحیح اسلامی و انسانی ندارید ـ به همین دلیل کار خلافی را انجام می دهید، بعد که آثار سوء آن را می بینید به دیگری نسبت می دهید و نیز ممکن است از قبیل نفرین باشد; یعنی «خداوند پدرانتان را از میان بردارد» که در واقع کنایه از خوار گشتن و ذلیل شدن است; زیرا از دست دادن پدر، مخصوصاً در کودکی و آغاز جوانی، سبب خواری و ذلّت است.

آری همان گونه که در بالا گفتیم امام (علیه السلام) در آغاز با اصل مسأله حکمیت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسیده بود صادر کرد ولی این سبک سران سفیه امام علی(علیه السلام) را تهدید به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام (علیه السلام) بناچار تسلیم حکمیت شد، درباره شخص حَکَم نظری داشت که اگر عمل می شد، ماجرای رسوای ابوموسی اشعری سفیه واقع نمی شد.

بنابراین در هر مرحله امام (علیه السلام) وظیفه خود را در مسیر پیروزی و سربلندی آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.

هنگامی که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جای آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام (علیه السلام) بیایند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام (علیه السلام) افکندند که «چرا قبول کردی»؟! و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل. 


نکته:

داستان عبرت انگیز خوارج:

همان گونه که در جلد یکم، در شرح خطبه شقشقیه گفتیم، خوارج گروهی متعصّب و لجوج و نادان و قشری بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.

آنها در آغاز مسأله حکمیّت (عمروعاص و ابوموسی اشعری) را پذیرفته و امام(علیه السلام) را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام (علیه السلام) فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزی بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانی باقی نمانده، گوش ندادند، ولی بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز توبه کند.

امام (علیه السلام) به آنها فرمود: حکمیّت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد: یکی در اختلافات خانوادگی(9) و دوم، در مورد کفارات احرام(10)، ولی حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید، سر تا پا اشتباه بود.

به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده می شدند، از اسلام تنها به پوستی قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در منطقه ای نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایی کردند. امام باحوصله و بردباریِ بی حساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.

نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه، ایستادگی کردند و در یک درگیری محدود با لشکر امام اجساد همگی جز چند نفر، در کنار همان نهر بر روی زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینی کرده بود.

در زندگی خوارج تضادهای عجیب و نکات عبرت انگیزی دیده می شود که مانند آن درباره گروههای دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:

1 ـ عبد الله بن خبّاب ـ که فرزند خبّاب بن اَرت، صحابی معروف پیامبر بود در حالی که قرآنی برگردن خود آویخته و همراه همسرش ـ که باردار بود ـ سوار بر مرکبی از نزدیکی مرکز خوارج می گذشت، خوارج، جلوی او را گرفتند و گفتند: «همین قرآنی که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان می دهد». عبدالله به آنان گفت: «آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیرانید». خوارج کمترین اعتنایی به گفتار حکیمانه او نکردند. در این هنگام یکی از خوارج دانه خرمایی را که از درخت نخلی بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که «چرا به حق دیگران تجاوز کردی و مال غصب خوردی؟» و او خرما را از دهان بیرون افکند!

یکی دیگر از آنها خوکی را که راه بر او بسته بود کشت، دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستی بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است!

سپس رو به عبدالله بن خبّاب کرده گفتند: «برای ما حدیثی از قول پدرت نقل کن!» او گفت: «از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد: «به زودی بعد از من فتنه ای خواهد بود که در آن دل مردم می میرد، آن گونه که بدن می میرد. بعضی روز مؤمنند و شب کافر».

سپس گفتگوهای زیادی با او کردند، تا به اینجا رسیدند که به او گفتند: «درباره علی (علیه السلام) پس از پذیرش حکمیت چه می گویی؟» او گفت: «علی (علیه السلام) به (حکم) خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاه تر».

خوارج گفتند: «تو پیرو هدایت نیستی». او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند) سرش را بریدند! سپس رو به سوی زنش کردند، او هر چه فریاد زد که من زنی (باردار) هستم، گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند.(11)

2 ـ علی (علیه السلام) اصحاب و یاران خود را به خویشتنداری در برابر خوارج دعوت می کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمی دانست. حبّه عُرنی می گوید: هنگامی که در برابر خوارج رسیدیم، آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از علی (علیه السلام) اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!» بار دوم، شروع به تیراندازی کردند، باز امام ما را به خویشتنداری دعوت کرد.

بار سوم، که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم، فرمود: «اینک، جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید!» لشکر امام، حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.

قیس بن سعدبن عباده می گوید: هنگامی که امام در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود: «آن کس که عبدالله بن خبّاب را کشته است، معرفی کنید تا قصاص شود!» (آن بی شرمان خیره سر) گفتند: «همه ما قاتل او هستیم». امام فرمود: «به خدا سوگند! این اعترافی که آنها کردند، اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند، در خور اعدامند!»(12)

3 ـ هنگامی که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند، امام به یاران خود فرمود: «به آنها حمله برید! به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمی شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند». جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نُه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نُه تن توانستند فرار کنند.

4 ـ از آنجا که داستان خوارج، بسیار در روح پاک و ملکوتی امام (علیه السلام) اثر گذارد و محیط کشور اسلامی را نیز شدیداً آلوده ساخت، امام (علیه السلام) بارها و بارها در همین خطبه های نهج البلاغه از آنها سخن می گوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافی آنها را روشن می سازد، مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتی بشوند; چرا که این طرز تفکّر قشریِ آمیخته با جهل و لجاجت، در هر عصر و زمانی طرفدارانی، هر چند اندک دارد.

از جمله خطبه هایی که درباره خوارج سخن می گوید، عبارت است از خطبه های: 40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 که به خواست خدا، در ذیل آنها بحث های مناسبی خواهد آمد.

این سخن را با ذکر این نکته پایان می دهیم که خط خوارج ـ همان گونه که اشاره شد ـ خطّی است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده می شود و منحصر به زمان مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) نبوده است. آنها گروهی هستند که از دین و مذهب جز ظواهری ناچیز نمی دانند و به اعمال ظاهری خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعی ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسی غیر از خود را تکفیر می کنند و در لجاجت و خیره سری حدّی نمی شناسند. و زندگی آنها پر از تضادها و کارهای ضدّ و نقیض است. آنها بلای بزرگی برای خودشان و برای جوامعی محسوب می شوند که در آن زندگی می کنند.

جالب این که امام (علیه السلام) شخصاً به این حقیقت اشاره کرده و درباره آینده خوارج در خطبه 60 چنین پیشگویی می کند.

هنگامی که همه آنها تقریباً از میان رفتند، یکی از یاران از قلع این مادّه فساد اظهار خوشحالی می کند، امام (علیه السلام) می فرماید: «کَلاّ! وَ اللهِ! اِنَّهُمْ نُطَفٌ فی أَصْلاب الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساءِ کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّی یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبیْنَ; نه، به خدا سوگند! آنها نطفه هایی در صلب پدران و رَحِمِ مادران خواهند بود که هر زمان شاخی از آنها سر بر می آورد و آشکار می شود و قطع می گردد تا این که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود».


پی نوشت:

1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 283.

2 ـ «صرعی» جمع «صریع» از مادّه «صرع» در اصل به معنای «افکندن چیزی بر زمین» است، و صریع به معنای جنازه یا کشته ای است که بر زمین افتاده است. و نیز به کسی که در کشتی گرفتن بر زمین می افتد، صریع گفته می شود. بیماری صرع را از این جهت به این نام نامیده اند که انسان غش می کند و بر روی زمین می افتد.

3 ـ «اهضام» جمع «هضم» به معنای «وسط درّه» است و در اصل به معنای «شکستن و فشار دادن و در هم کوبیدن» است.

4 ـ «غائط» به معنای «زمین پست» است، و در اصل از «غوط» به معنای «حفر کردن» گرفته شده است. و از آنجا که افراد بیابانگرد و مسافر، در زمانهای گذشته برای قضای حاجت نقطه ای را انتخاب می کردند که گود و از نظرها دور باشد، به همین مناسبت به چنین محلی غائط و به مدفوع انسان نیز غائط گفته اند.

5 ـ «طوّحت» از مادّه «طوح» به معنای «سقوط و هلاکت» است و هنگامی که در باب تفعیل قرار می گیرد (مانند خطبه بالا) به معنای «پرتاب کردن در پرتگاه» می آید که در معرض هلاکت واقع می شود.

6 ـ «احتبل» از مادّه «حبل» به معنای «طناب» گرفته شده و حِباله به معنای «دام»، و احتبال، به معنای «در دام افکندن» است.

7 ـ «هام» جمع «هامة» به معنای سر انسان یا سایر موجودات ذی روح است و با توجه به این که اَخفّاء، جمع خفیف است، تعبیر به «اخفّاء الهامِ» به معنای «افراد سبک سر و نادان و غافل» است.

8 ـ «بُجر»، به معنای «کار مهم یا حادثه زشت و دردناک» است.

9 ـ «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أهْلِها». سوره نساء، آیه 35.

10 ـ «یَحْکُمْ بهِ ذَوا عَدل مِنْکُمْ». سوره مائده، آیه 95.

11 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 281، تاریخ طبری، جلد 4، صفحات 60 ـ 61، حوادث سال سی و هفت.

12 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد، صفحه 271 ـ 282.