[hadith]من خطبة له (علیه السلام) بعد غارة الضحاک بن قیس صاحب معاویة علی الحاجّ بعد قصة الحکمین و فیها یستنهض أصحابه لما حدث فی الأطراف‏:

أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، کَلَامُکُمْ یُوهِی الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الْأَعْدَاءَ؛ تَقُولُونَ‏ فِی الْمَجَالِس کَیْتَ وَ کَیْتَ، فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِیدی حَیَاد. مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ، أَعَالِیلُ بأَضَالِیلَ وَ سَأَلْتُمُونِی التَّطْوِیلَ دفَاعَ ذی الدَّیْنِ الْمَطُولِ. لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ وَ لَا یُدْرَکُ الْحَقُّ إِلَّا بالْجِدِّ. أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَیِّ إِمَامٍ بَعْدی تُقَاتِلُونَ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 111-107

سبب ایراد این خطبه چنان که نقل شده، کشتار و غارت ضحاک بن قیس بوده که پس از داستان حکمین و تصمیم آن حضرت برای رفتن به طرف شام اتّفاق افتاده است. و امّا توضیح مطلب: هنگامی که معاویه، دریافت که یاران حضرت سر به نافرمانی برداشته، و عده ای از خوارج به دست او کشته شده اند از فرصت استفاده کرد و ضحاک بن قیس را به همراه چهار هزار سوار، به سوی عراق فرستاد و به او فرمان داد که از کشتن مسلمانان و غارت اموال آنان پروا نکند او نیز دست به کشتار و غارت زد و بدین سان پیش آمد تا در ثعلّبیه به عدّه ای از زائران خانه خدا برخورد. اموال آنها را غارت کرد و عمرو بن عمیس برادرزاده عبد اللّه مسعود صحابی حضرت رسول (ص) را با چند نفر از یارانش به شهادت رسانید. وقتی این خبر تأسّف بار به حضرت امیر (ع) رسید، یاران خود را جمع کرد و برای حفظ امنیّت سرزمینهای متصرّفی خود که به وسیله ضحاک بن قیس اشغال شده آنان را در مورد رویارویی با دشمن به مشاوره طلبید و از آنان یاری خواست ولی بر خلاف انتظار، با عذر و بهانه ها و زبونی و سستی آنها روبرو شد. حضرت در توبیخ و مذمّت آنان این خطابه را ایراد فرمود، که پس از توضیح معنای واژه های مشگل خطبه، به شرح آن خواهیم رسید:

مقصود حضرت از بیان این خطبه آن بود که کوفیان را به اموری که در دیانت زشت و نابجا است آگاه نماید و به آنها رعایت نیک سیرتی را در احوال و گفتار و رفتارشان بیاموزد. 

امّا در این که چگونه آنها در احوالشان رعایت جنبه های دیانت را نمی کردند: بدین سان که در گردهمایی جسمانی اجتماعشان شایان توجه، امّا رأی و اندیشه هایشان پراکنده بود. و همین پراکندگی اندیشه موجب خواری و ذلت آنها می گردید، آنها را از دفاع از دین باز می داشت و این امر مصالح اجتماعی آنها را بر هم می زد. 

امّا به لحاظ گفتار: سخنان اغراق آمیز و گزاف آنها چنان بود، که شنیدن آنها دلهایی را که در سختی و نیرومندی همچون سنگهای محکم و بی نفوذ و غیر قابل تأثیر بود از هم می شکافت. و کسی که این سخنان را از آنان می شنید، می پنداشت که تنها حرف نیست، بلکه از پشتوانه قوی، ثبات و مقاومت نیز برخوردار است، زیرا در اجتماعات که با هم می نشستند می گفتند: دشمنان ما، توان دستیابی بر ما را ندارند، نسبت به آنها چنین و چنان خواهیم کرد. و جز اینها. حضرت دو لفظ «صمّ» و «الصلّاب» را که از اوصاف سنگهای سخت است، برای دلهایی که از شنیدن سخنان آنها ضعیف می شد، استعاره آورده است. یعنی دلهایی که همانند سنگ خاراست از گفتار غلوآمیز شما مردم کوفه سست و کم توان می شود، امّا در عمل هیچ اثری دیده نمی شود. 

قرآن کریم نیز چنین تشبیهی را آورده و فرموده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْد...». 

امّا کوفیان در ادامه کارهای ناپسندشان چنین بودند که پس از آن همه گفتار مبالغه آمیز که دلهای سخت و محکم را نرم می کرد و به ضعف می کشید، به هنگام فراخوانی برای جنگ، سستی می ورزیدند و از پاسخ مثبت دادن به دعوت کننده الهی سرباز می زدند، جنگ را دوست نداشتند، و از روبرو شدن با دشمن خوششان نمی آمد. 

امام (ع) برای بیان این حالت، جمله: «قلتم حیدی حیاد» را که عرب به هنگام فرار به کار می برد کنایه آورده است. 

پس از بیان حالت فوق چیزی را ذکر فرموده، که معمولا عرف مردم از کسی که با دلتنگی طلب یاری می کند یاد می کنند هر چند این دلتنگی ناشی از عدم پذیرش ندای او از سوی یارانش حاصل شده باشد: «ما عزّت دعوة من دعاکم» «بزرگواری و پیروزی نیافت آن که شما را برای کارزار فرا خواند». 

نتیجه این کلام این است که دعوت کننده شما به جنگ، به دلیل سستی و سهل انگاری شما خوار و ذلیل می شود. 

«و لا استراح قلب من قاساکم»،

«و راحت نیافت قلب آن که به شما و یاری شما دل خوش کرد»، یعنی دچار گرفتاری و رنج گردید آن که براحتی و آسایش از ناحیه شما دل بست. 

«اعالیل بأضالیل»، 

هرگاه شما را به قتال با دشمن فرا می خوانم، به دلایل باطل و دروغین تعلّل می ورزید و از آماده شدن برای جنگ سر باز می زنید، و این به دلیل گمراهی شما از راه خداست. و پیاپی از من می خواهید که جنگ را به تأخیر اندازم و دفاع را به بعد مأکول کنم. طولانی کردن مدّت، امروز و فردا کردن به منظور از وظیفه شانه خالی کردن است، چنان که بدهکار به قصد نپرداختن دین خود، به طلبکار برای روزهای بعد وعده می دهد. 

ممکن است کلام حضرت از باب تشبیه کردن اینان در کیفیت دفاعشان، به مقروضی باشد که در نپرداختن دین به بهانه های بی مورد متوسّل می شود و عذرهای ناموجّهی می آورد. احتمال دیگر این که سخن امام (ع) از باب استعاره باشد، یعنی دفاع نادرست مدیون از نپرداختن قرض خود، با امروز و فردا کردن را استعاره آورده باشد، برای نوع دفاع یاران خود، که در حقیقت قصد جنگ ندارند و امروز و فردا کردن آنان بهانه است. 

جهت تشبیه در دو طرف به تأخیر انداختن امروز فردا کردن است، یعنی چنان که مقروضی که امروز و فردا می کند خواست واقعیش عدم پرداخت بدهی خویش است و دوست دارد که هیچ گاه طلبکار را نبیند، حضرت چنین دریافته بود که اصحابش دوست می دارند که هرگز پیشنهاد جنگ بدانها داده نشود، و از آنها تقاضای شرکت در کارزار و مبارزه با دشمنان نشود. بنا بر این دفاع و به تأخیراندازی دین مردم از ناحیه بدهکار «مماطل»، یعنی امروز و فردا کن، استعاره آورده شده است برای امروز فردا کردن مردم کوفه، و عدم آمادگی آنان برای جنگ. 

پس از آن حضرت یارانش را به زشتی خواری با بیان برخی از لوازم آن توجّه داده است، تا آنان را به فضیلت شجاعت بیاراید. از جمله زشتیهای خواری این است که:- انسان قادر به زدودن بدی از خود نیست. - با سست عنصری، و ذلّت و خواری انسان به حق خود نمی رسد. رسیدن به حق مشروع، جز با کوشش و تلاش، امکان پذیر نیست. 

آن گاه حضرت با طرح یک سؤال انکاری و توبیخی از اطرافیانش می پرسد که به نظر آنها از کدام سرزمین و منطقه جغرافیایی -جز بلاد اسلام- که در عزّت و شرافت پیش خداوند قابل مقایسه با سرزمینهای دیگر نیست- باید دفاع کرد جواب این سؤال روشن است، جایگاهی که دفاع از آن وجود داشت همانا موطن اینان و منطقه حکومتشان بود. 

عبارت زیبای امام (ع) که: «مع ایّ امام بعدی تقاتلون»، 

پس از من با کدام امام در راه خدا جهاد می کنید آگاهی بخشیدن به مردم در باره این موضوع است، که آن حضرت نسبت به دیگران برتری داشته و در خلوص عملی در راه خدا کسی به پایه وی نمی رسیده است و همین دلیل اثبات فرمانبرداری و اطاعت از فرامین آن حضرت می باشد، زیرا امام (ع) رغبت برخی از اطرافیان خود را نسبت به ثروتی که پیش معاویه وجود داشت، دریافته بود.