[hadith]من خطبة له (علیه السلام) بعد غارة الضحاک بن قیس صاحب معاویة علی الحاجّ بعد قصة الحکمین و فیها یستنهض أصحابه لما حدث فی الأطراف‏:

أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، کَلَامُکُمْ یُوهِی الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الْأَعْدَاءَ؛ تَقُولُونَ‏ فِی الْمَجَالِس کَیْتَ وَ کَیْتَ، فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِیدی حَیَاد. مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ، أَعَالِیلُ بأَضَالِیلَ وَ سَأَلْتُمُونِی التَّطْوِیلَ دفَاعَ ذی الدَّیْنِ الْمَطُولِ. لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ وَ لَا یُدْرَکُ الْحَقُّ إِلَّا بالْجِدِّ. أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَیِّ إِمَامٍ بَعْدی تُقَاتِلُونَ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 215-203

و من خطبة له علیه السّلام بعد غارة الضّحاک بن قیس- صاحب معاویه- علی الحاجّ بعد قصّة الحکمین، و فیها یستنهض اصحابه لما حدث فی الأطراف.

این بخشی از خطبه ای است که امام، بعد از حمله ضحاک بن قیس- یکی از دوستان معاویه- به کاروان حاجیان خانه خدا، بعد از داستان حکمین، بیان فرمود و در این خطبه، به یارانش فرمان می دهد تا در برابر حوادثی که در اطرافشان می گذرد، به پا خیزند

.

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در ذکر اسناد خطبه آمد، بعضی از محقّقان، این خطبه را بخشی از خطبه 27 دانسته اند. به نظر می رسد که واقعیت امر، چنین است، زیرا حال و هوای هر دو خطبه یکی است و هر دو نشان می دهند که مردم کوفه و عراق، در برابر حملات ایذایی معاویه و شامیان بسیار سست و خونسرد بودند، گویی نمی دانستند

در اطرافشان چه می گذرد و غارتگران شام چه می کنند! امام، با ناراحتی شدید برای بیدار کردن افکار خفته و ارواح سست و تنبل آنها با شلاقهای آتشین سخن، آنها را زیر ضربات پی در پی خود قرار می دهد، شاید به خود آیند و خطری را که از سوی شامیان خونخوار آنها را تهدید می کند درک کنند و در برابر آنها بپا خیزند

.

ابن ابی الحدید، چنین نقل می کند

:

بعد از جریان حکمیت، بار دیگر امیر مؤمنان علیه السّلام برای نبرد با معاویه آماده شد

.

وقتی این خبر به گوش معاویه رسید، به وحشت افتاد و نیروهای خود را برای مقابله با امام علیه السّلام فرا خواند. این وحشت زمانی افزایش یافت که خبر حرکت علی علیه السّلام از کوفه و عبورش از نخیله به گوش معاویه رسید

.

معاویه برای ایجاد رعب و وحشت، ضحّاک بن قیس فهری را خواست و به او دستور داد به طرف کوفه حرکت کند و هر کس را که در اطاعت علی علیه السّلام می بیند، مورد هجوم قرار دهد و اموالشان را غارت کند. در هیچ جا توقف نکند. اگر روز را در شهری به سر می برد، شب را در جایی دیگر باشد، ولی هرگز در برابر نیروهایی که برای مقابله با او بسیج شده اند، مقاومت نکند

.

ضحّاک، با حدود چهار هزار نفر نیرو حرکت کرد و هر جا رسید به قتل و غارت پرداخت و هر کس را در اطاعت امام علیه السّلام دید کشت. به کاروان حاجیان خانه خدا حمله برد و آنها را غارت کرد. عمرو بن عمیس- برادر زاده «عبد اللّه بن مسعود» (صحابی معروف)- را با گروهی از یارانش در نزدیکی قطقطانه شهید کرد. وقتی این خبرها به امیر مؤمنان علی علیه السّلام رسید، مردم را برای مقابله با این تهاجم توأم با وحشی گری فرا خواند. هنگامی که گروهی سستی نشان دادند، حضرت خطبه بالا را ایراد فرمود

.


همان گونه که در بالا، تحت عنوان «خطبه در یک نگاه» آمد، امام (علیه السلام) این خطبه را در شرایط بسیار سخت و بحرانی ایراد فرموده است; در شرایطی که دشمن جسور و غارتگر برای تضعیف روحیه مردم عراق، در هر گوشه و کنار به حملات ایذایی و غافلگیرانه پرداخته بود و امام (علیه السلام) که راه چاره را در یک حرکت قوی و تهاجم همه جانبه می دید، به آماده ساختن مردم مشغول بود، ولی ناتوانی و سستی و ضعفی ـ که به علل گوناگون بر آن گروه مسلّط شده بود ـ امکان تشکیل چنین نیرویی را سلب کرده بود.

امام (علیه السلام) چاره ای جز این نداشت که از آخرین حربه برای بسیج این گروه سست و پرادعای کم قدرت، استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلاّق ملامت قرار دهد، شاید به خود آیند و خطراتی را که از هر سو آنها را احاطه کرده است با چشم خود ببینند.

در نخستین جمله این خطبه امام (علیه السلام) انگشت روی عامل اصلی این ضعف و زبونی و ذلّت می گذارد و به موشکافی این نکته مهم می پردازد و آن ناهماهنگی میان گفتار و عمل است که از ضعف اعتقاد باطنی به اهداف والا و آرمان های مقدّس، سرچشمه می گیرد. امام آنها را مخاطب ساخته، چنین می فرماید:

«ای مردمی که بدن هایتان جمع و افکار و خواسته هایتان پراکنده است»! أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ!

سخنان (داغ) شما، سنگهای سخت را درهم می شکند، ولی اعمال (سست) شما، دشمنانتان را به طمع می اندازد; کَلامُکُم یُوهِیَ(1) الصُّمَّ(2) الصِّلابَ، وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الاَْعْدَاءَ!

آری، بدبختی و زبونی و ذلّت شما از اینجا سرچشمه می گیرد که روحِ وحدت از میان شما رخت بربسته است. شما ظاهراً جمع و متحدید، امّا در باطن تنها و پراکنده. همین امر سبب شده که به جای عمل و کار به لفّاظی و رجزخوانی و سخنان داغ و آتشین بسنده کنید، همان کاری که در هر جامعه ای آشکار شود از درون فرو می ریزد و در مدّتی کوتاه همه سرمایه های خود را از دست می دهد. در مجالس خود، (داد سخن می دهید و رجز می خوانید)، می گویید: «چنین و چنان خواهیم کرد»، امّا هنگامی که لحظه پیکار با دشمن فرا می رسد، می گویید: «ای جنگ! از ما دور شو دور شو!»; تَقُولُونَ فِی الْمَجالِس: کَیْتَ وَ کَیْتَ(3)، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِیْدی حَیَاد(4)!

این در واقع یکی از صفات بارز منافقان و افراد دو چهره و سست و بی اراده است که در مجالس خصوصی و عمومی داد سخن می دهند و از شجاعت و شهامت و تصمیم اراده قاطع بحث می کنند، امّا گویی تمام قدرت آنها در زبان آنها خلاصه می شود و به هنگام ورود در میدان مبارزه چنان ضعف و سستی از خود نشان می دهند که گویی فریاد می زنند: «ای مبارزه! از ما دور شو! و از ما فاصله بگیر!» اصلا از ورود در میدان مبارزه وحشت دارند و با بهانه های مختلف از آن فرار می کنند. آری، این گونه است حال منافقان بُزْدل و آنها که پُر می گویند و اراده ای برای انجام کار ندارند.

جمله «حَیْدی حَیْادَ!» در اصل، از ماده «حید»، به معنای «تنفّر و کناره گیری از چیزی» است و نقطه مقابل آن، «فَیْحی فَیْاحِ» است که به معنای «توجه و ترغیب کردن به چیزی» است. بنابراین، ممکن است مخاطب در «حَیْدی حَیْاد!»، لشکریان و مبارزان باشند که افراد منافق و سست عنصر، آنها را به کناره گیری از میدان دعوت می کنند و به عکس افراد توانمند، ندای دعوت به مبارزه را با «فَیْحی فَیْاحِ» سر می دهند.

این احتمال نیز داده شده است که آنها به جنگ می گویند: «از ما دور شو!» و این، نهایت وحشت آنها را از مبارزه با دشمن می رساند.

و نیز احتمال دارد که آنها با این جمله خودشان را مخاطب می سازند و به خودشان توصیه می کنند که هر چه زودتر دور شوید و کناره گیری کنید.

این گروه همانند منافقان عصر پیامبرند که در سوره احزاب درباره آنها چنین می خوانیم: (قَدْ یَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِیْنَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلیْنَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إلَیْنا وَ لایَأتُونَ الْبَأسَ إلاّ قَلیلا) (اَشحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جَآءَ الْخَوفُ رَأیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشَی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوفُ سَلَقُوکُمْ بأَلْسنَة حِدَاد أشحَّةً عَلَی الْخَیرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤمِنُوا فَأَحْبَطَ اللهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذالِکَ عَلَیَ اللهِ یَسْیِراً).

خداوند، کسانی را که مردم را از جنگ باز می داشتند و آنهایی را که به برادران خود می گفتند: «به سوی ما آیید (و از معرکه جنگ کناره گیری کنید)!» به خوبی می شناسد. آنها (افرادی ضعیفند) جز اندکی، پیکار نمی کنند. آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند و هنگامی که ترس و وحشتی پیش آید، می بینی آن چنان به تو نگاه می کنند و چشمهایشان در حدقه (بی اختیار) می چرخد که گویی می خواهند قالب تهی کنند، امّا هنگامی که خوف و ترس فرو نشست، زبانهای تند و خشن خود را با انبوهی از خشم و غضب بر شما می گشایند (و سهم خود را از غنائم طلبکار می شوند) در حالی که در آن نیز حریص و بخیلند. آنها هرگز ایمان نیاورده اند، از این رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است.(5)

اگر تنها معدودی از یاران پیامبر اسلام چنین بودند، باید گفت متأسّفانه اکثریت مردم کوفه ـ که لشکریان امام (علیه السلام) را تشکیل می دادند ـ این گونه بودند. حضرت، سپس در ادامه این سخن می فرماید:

«آن کس که شما را (برای دفاع از حقّ) فرا خواند، پاسخ آبرومندانه ای نمی شنود و آن کس که شما را با قهر و زور (برای جهاد و انجام وظیفه) در فشار بگذارد قلبش آرامش نمی یابد; مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَ لاَ اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ.»

این سخن، در واقع، پاسخ به کسانی است که ممکن است بر این گونه خطبه های امام (علیه السلام) خرده بگیرند که چرا آن حضرت تنها به موعظه بسنده می کند؟ چرا با فشار و تهدید آنان را زیر پرچم جهاد گردآوری نمی کند، آن گونه که در بسیاری از کشورهای دنیا به هنگام بروز جنگ معمول است؟

امام (علیه السلام) در پاسخ می فرماید: اگر شما را آزاد بگذارم و از طریق دعوت به جهاد وارد شوم پاسخ مناسبی نمی دهید و اگر با شدّت و فشار شما را فراخوانم، واکنشی که قلب را آرامش ببخشد نشان نخواهید داد; چرا که افرادی سست و لجوج هستید و چنین افرادی با این گونه روحیات، بزرگترین مایه دردسر برای فرماندهان و پیشوایانند.

البتّه تاریخ نشان داده که همین مردم کوفه، تحت فشار ظالمانه بنی امیّه، ابن زیادها و حجّاج ها، در مسیرهای تعیین شده به راه می افتادند; چرا که جان و مال و ناموس خویش را در خطر می دیدند، ولی این کاری نبود که پیشوای عادلی مانند علی (علیه السلام) انجام دهد.

حضرت باز در ادامه سخن می افزاید: «شما پیوسته به بهانه های گمراه کننده متوسّل می شوید و تعلّل می ورزید»; أَعالِیْلُ بأَضَالِیْلَ(6).

و از من می خواهید که جهاد را به تأخیر اندازم، مانند بدهکاری که (بر اثر سستی و سهل انگاری از ادای دین خویش ناتوان شده) از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت می خواهد; وَ سَأَلْتُمُونی التَّطْویِلَ، دفَاعَ ذی الدَّیْنِ الْمَطُولِ.

آری، افراد ضعیف و سست عنصر و پُرگو و پرادّعا، همیشه چنینند. تمام همّشان در این است که با انواع بهانه ها، از انجام وظایف مهم و سنگین سرپیچی کنند و سستی و زبونی خویش را در پرده ای از عذرهای واهی و گمراه کننده بپوشانند. پیوسته امروز و فردا کنند و فرصتها را از دست بدهند.

درست شبیه همین معنا را در گروهی از منافقان و عافیت طلبان عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می بینیم که قرآن درباره آنها افشاگری کرده، ریشه اصلی درد آنها را چنین بازگو می کند: (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مالَکُم إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبیِلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الاَْرضِ أَرَضِیْتُمْ بالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الاْخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ).

ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا هنگامی که به شما گفته می شود: «به سویِ جهاد در راه خدا، حرکت کنید!» بر زمین سنگینی می کنید (و سستی به خرج می دهید)؟ آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟ با این که متاع زندگی دنیا در برابر آخرت، جز اندکی نیست.(7)


نکته:

عوامل سستی کوفیان:

این سؤال برای بسیاری مطرح است که چرا باید لشکر کوفه با داشتن پیشوایی عادل، حکیم، مدبّر و جنگ دیده مانند امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، اینچنین سستی و ضعف از خود نشان دهد، امّا شامیانِ تحت سلطه حاکمان جبّار بنی امیّه قدرت و قوّت نشان دهند؟

پاسخ این سؤال را ـ همان گونه که در سابق اشاره کرده ایم ـ باید در بافت اجتماعی آن مردم پیدا کرد. کوفه سابقه تاریخی نداشت، بلکه شهر جدیدالتأسیسی بود که گروه های زیادی از اقوام مختلف با فرهنگ های متفاوت در آن اجتماع کرده بودند، و ای بسا، که در میان آنها رقابتهای پنهان و آشکاری نیز وجود داشت; بخلاف شامیان که دست نخورده و یکپارچه بودند.

اضافه بر این، گروه زیادی از منافقان و دشمنان اسلام، از مدینه و نقاط دیگر، در آنجا جمع شده بودند و با وسوسه های شیطانی، برای تفرقه افکنی و تضعیف روحیه آنها تلاش می کردند.

از سوی سوم، فتوحات اسلامی ثروت زیادی را به آنجا کشانده بود و طبیعت ثروت، رفاه طلبی و عافیت جویی است که با طبیعتِ جهاد و رزم و پیکار سازگار نیست.

به این دلیل آنها پیوسته به دنبال عذر و بهانه می گشتند تا از زیر بار جهاد، حتّی در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز، شانه تهی کنند، که سرانجام گرفتار پیامدهای دردناک این سستی و رفاه طلبی شدند و پیکر آنها در زیر ضربات شلاّقِ حُکّامِ ظالمِ بنی امیه، مجروح و خسته شد.

آری، اگر پیشوایی پیدا می شد که بیت المال را بی حساب در اختیار ثروت اندوزان و رفاه طلبان می گذارد، به دنبال او راه می افتادند; ولی امیر مؤمنان علی (علیه السلام) کسی نبود که در برابر چنین گناه عظیمی تسلیم شود و رضای خدا را به رضای خلق بفروشد; از این رو در یکی از خطبه های دیگر نهج البلاغه ـ که احتمالا جزئی از خطبه مورد بحث است ـ آنها را مخاطب ساخته، چنین می فرماید:

«وَ إنّی لَعالِمٌ بما یُصْلِحُکُمْ وَ یُقیمُ أوَدَکُمْ وَلکِنّی لاأَری إِصْلاحَکُمْ بإفْساد نَفْسی; من می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند و کجی شما را (ظاهراً) راست می سازد، ولی من هرگز اصلاح (ظاهری) شما را با تباه ساختن نفس خویش جایز نمی دانم».(8)


در فراز بعد امام (علیه السلام) به یک اصل بسیار مهم در زندگی انسان ها اشاره کرده، می فرماید: «افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمی توانند ستم را از خود دور کنند; و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید; لاَیَمْنَعُ الضَّیْمَ(9) الذَّلِیلُ! وَ لاَیُدْرَکُ الْحَقُّ إِلاّ بالْجِدِّ!»

سزاوار است که این دو جمله را با آب طلا بنویسند و هر روز و هر شب برای مردم ستمدیده جهان تکرار کنند تا جزء فرهنگ آنها شود و در اعماق روح و خون آنها نفوذ کند.

آری، ستمگران جهان هرگز به افراد ذلیل و ناتوان رحم نکرده و حقّ آنها را با میل و رغبت به آنان تقدیم نمی کنند. حق گرفتنی است و با تلاش و کوشش و ایثار و فداکاری باید آن را به چنگ آورد. نباید فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمی توان سخن گفت.

اصولا طبیعت زندگیِ این جهان چنین است که در راه رسیدن به مقاصد عالی مادّی و یا معنوی، موانع فراوانی وجود دارد و آن کس که با این موانع پیکار نکند و ضعف و سستی نشان دهد، هرگز به مقصد نخواهد رسید.

سپس امام (علیه السلام) برای قطع بهانه جویی آنان به این نکته اشاره می کند که شما منتظر چه هستید؟ «از کدامین خانه، بعد از خانه خود دفاع می کنید؟ (آیا بالاتر و برتر از دارالاسلام، جایی هست؟) و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه (با دشمن) برمی خیزد»؟ (آیا امامی، آگاه تر و عادل تر و پرتجربه تر از من سراغ دارید؟) أَیَّ دَار بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَیِّ إِمَام بَعْدی تُقَاتِلُونَ»؟

آری، اگر شما از خانه خود که دارالاسلام است دفاع نکنید از هیچ چیز دفاع نخواهید کرد و اگر همراه من آماده پیکار با دشمن نشوید، با هیچ کس نمی توانید این برنامه را اجرا کنید. همیشه باید ذلیل و ناتوان و اسیر چنگال دشمن باشید و ابتکار عمل در دست آنها باشد و شما همانند بردگانِ بی اختیار در دست آنها باشید.

در واقع امام می خواهد آنها را با هر چیزی که به آن پایبندند تحریک و تشویق کند; اگر طرفدار حق هستند، حق بدون تلاش و کوشش به چنگ نمی آید و اگر علاقمند به خانه و لانه و وطن خویشند، آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمی ماند و اگر علاقمند به امام و پیشوایتان هستید، کدام امام و پیشوا بهتر از آنچه دارید پیدا می شود؟ پس درد شما چیست؟ و مشکل شما کجا است؟


نکته ها:

1 ـ حقّ گرفتنی است

از تعبیری که در جمله «لایُدْرَکَ الْحَقُّ إلاّ بالْجِدِّ» در فراز بالا آمد، این اصل اساسی زندگی انسان ها، به خوبی استفاده می شود که حقّ گرفتنی است، نه دادنی; یعنی «در جوامعی که زورمندان و غارتگران حاکمند، یا در کمین حکومتند، هرگز نمی توان انتظار داشت که با میل و رغبت حقوق مستضعفان را به آنها بدهند; چرا که قدرت آنها، اصولا از غصب حقوق دیگران به دست می آید و بازگرداندن حقوق دیگران به آنها، مساوی است با از دست دادن قدرتشان و این، کاری است که هرگز آماده انجام آن نیستند.

اینجاست که امام، به همه ستمدیدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس می دهد که متحد شوند و به پاخیزند و با تلاش و کوشش، حقِّ خود را از زورمندان بگیرند و در این راه، به یقین پیروز می شوند; چرا که غاصبان حتّی برای حفظ موقعیت خود حاضر به ایثار نیستند، در حالی که مستضعفان و ستمدیدگان هر بهایی را برای احقاق حقّ خویش می پردازند.

درست است که در دنیای امروز شعارهایی در زمینه حقوق بشر و بازگرداندن حقّ محرومان به آنها داده می شود، ولی تجربه نشان داده که این شعارها دامی است برای همان قشر محروم و مستضعف و فریب و نیرنگی است برای اغفال آنها و در نتیجه غصب حقوق آنان. بنابراین، این اصل که «حقّ را باید گرفت» هم در گذشته صادق بوده و هم امروز و هم فردا و فرداها.

آری، مؤمنان پاکدل و سربلند دست روی دست نمی گذارند تا زورمندان بی رحم تمام سرمایه ها و افتخارات آنها را بر باد دهند. نزد آنان تن به شمشیر دادن بر تسلیم ذلیلانه در برابر زورمندان غاصب ترجیح دارد.

این همان درسی است که امام حسین (علیه السلام) در میدان نینوا در روز عاشورا به جهانیان آموخت و در جمله های تاریخی و ماندگارش فرمود: «ألا! وَ إنَّ الدّعی بن الدّعی قَدْ تَرَکَنی بَیْنَ السلّةِ و الذلّة! وَ هیهاتَ لَهُ ذلِکَ! هیهاتَ مِنّی الذلّةُ! اَبَی اللهُ ذالِکَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طابَتْ، أنْ نُؤثر طاعَةَ اللّئامِ عَلی مَصارعِ الْکِرامِ»; «آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیّر ساخته است. هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مؤمنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه، از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم».(10)

این که آیات قرآن کراراً مؤمنان را به صبر و استقامت دعوت می کند، در واقع برای همین است. در آیه 214 بقره می خوانیم:

«(أمْ حَسبْتُمْ أنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ، وَ الضَّرّآءُ وَ زُلْزلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللهِ أَلا اِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ); آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید بی آن که حوادثی همانند حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانا که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آنچنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند، گفتند: «پس یاری خدا کی فرا می رسد؟» آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است.»

مطالعه تاریخ جنگهای اسلامی، مانند بدر و احد و احزاب و تبوک و حُنین نیز این حقیقت را آشکار می سازد که مسلمانان نخستین در عصر پیامبر، اگر شاهد پیروزیهای سریع و پی در پی بودند، همه بدون استثناء در سایه جِدّ و جهد و ایثار و فداکاری بسیار صورت گرفت، درست است که دست حمایت الهی بالای سر آنها بود، ولی از نظر اسباب ظاهر عامل پیروزی تلاش و کوشش آنان بود.

این یک قانون جاودانه تاریخ است نه منحصر به یاران پیامبر و امام حسین(علیه السلام) بوده و نه مربوط به دیروز و امروز است; بلکه در آینده مانند گذشته نیز این اصل اساسی حاکم است.

2 ـ دفاع از وطن

هر قدر انسان به تاریخ عصر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آشناتر می شود و ضعف ها و ناتوانی های عجیب مردم عراق و کوفه را در آن عصر بررسی می کند، به این حقیقت تلخ واقف می گردد که این مردم زبون و ذلیل و نادان چگونه ارزش های مکتب این پیشوای بزرگ را با اعمال خودشان به زیر سؤال بردند!

به همین دلیل مولا علی (علیه السلام) برای تحریک آنها و آماده ساختن شان جهت مبارزه با دشمنان خون آشام از تمام وسایل ممکن استفاده می کند، از جمله در فراز بالا روی مسأله وطن و علاقه انسان ها به آن تکیه فرموده و می گوید: «أیَّ دار بَعْدَ دارِکُمْ تَمْنَعُونَ؟; از کدامین خانه و وطن بعد از خانه و وطن خود، دفاع می کنید؟»

اشاره به این که هر انسانی به خانه و وطن خویش علاقه مند است و هنگامی که آن را در خطر جدّی ببیند، هر کس که باشد، و از هر آیین و مکتبی پیروی کند، برای دفاع از آن به پا می خیزد، امّا این روح نیز در شما مرده است.

در اینجا، این سؤال پیش می آید که آیا احترام به وطن در اسلام، به عنوان دارالاسلام بودن است؟ یعنی کشور اسلام، از این نظر که کشور اسلام است، احترام دارد یا نه، وطن ذاتاً از دیدگاه اسلام دارای احترامی است که وقتی دار الاسلام بر آن تطبیق کند، احترام آن دو چندان می شود؟ پاسخ این سؤالات را در آیات و روایات می توان پیدا کرد و حکم عقل نیز آن را تأیید می کند. توضیح این که کراراً در آیات قرآن آمده است که «بیرون راندن از وطن، یک ضدّ ارزش» است. مفهوم آن، این است که وطن ذاتاً یک ارزش محسوب می شود. از جمله، آیاتی که بوضوح این معنا را بیان می کند، آیات 8 و 9 سوره ممتحنه است، می فرماید:

«(لایَنْهاکُمْ اللهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسطُوا اِلَیْهِمْ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسطِینَ إِنَّما یَنْهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فی الدّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی اِخراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأوُلئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ); «خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهی نمی کند; چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در امر دین، با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند، یا به بیرون راندن شما کمک کردند، (نهیتان می کند) از این که با آنها دوستی کنید. و هر کس آنها را دوست دارد، ظالم و ستمگر است.»

در این دو آیه، مخصوصاً، مسأله اخراج از خانه و وطن، در برابر مقاتله در دین قرار داده شده، که نشان می دهد هر کدام، ارزشی جداگانه دارد.

در آیه 246 سوره مبارکه بقره نیز این سخن، از زبان گروهی از بنی اسرائیل نقل شده است: «(قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فی سَبیلِ اللهِ وَ قَدْ اُخْرِجْنا مِنْ دیارِنا وَ أَبْنائِنا); آنها، به پیامبر زمان خود گفتند: «چگونه ممکن است که در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم (شهرهای ما از سوی دشمن، اشغال و فرزندانمان اسیر شده اند؟»

این تعبیر نشان می دهد که انگیزه آنها برای جهاد، علاوه بر حفظ آیین الهی، نجات وطن بوده است و پیامبر آنان بر این سخن اعتراض نکرد و عملا بر آن مُهر تأیید نهاد. در این باره آیات دیگری نیز هست که طالبان به آنها مراجعه کنند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هنگامی که می خواست از مکّه هجرت کند، سخت ناراحت و منقلب بود. درست است که مکّه، ارزش معنوی و الهی فوق العاده ای داشت، ولی به نظر می رسد که علاقه پیامبر به آن شهر جهات متعدّدی داشت که از جمله علاقه او به زادگاهش بود. خداوند با این جمله او را دلداری داد:

«إِنَّ الّذی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرآنَ لَرَادُّکَ إِلَی مَعَاد; آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت باز می گرداند».(11)

اساساً انسان رابطه مادّی و معنوی فراوانی با زادگاه خود دارد و تاریخِ زندگیش با آن پیوند ناگسستنی پیدا کرده است. همین پیوند، سبب علاقه او به وطن می شود و همین علاقه، انگیزه حفظ و دفاع و عمران و آبادی آن می گردد.

در حدیثی از امام علی (علیه السلام) می خوانیم: «عُمِرَتِ الْبُلْدانُ بحُبِّ الأَوْطانِ; شهرها با حبّ وطن آباد می شود».(12)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم: «مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکائُهُ; عَلی ما مَضی مِنْ زَمانِه وَ حَنینِهُ اِلی أَوطانِه; از نشانه های ارزش و شخصیت انسان آن است که نسبت به عمر از دست رفته (که در آن کوتاهی کرده است) اشک بریزید و نسبت به وطنش علاقه مند باشد».(13)

حدیث معروف «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الاْیمانِ»;(14) علاقه به وطن، از نشانه های ایمان است»، نیز در منابع مختلفی نقل شده است.

از مجموع آنچه گفته شد، می توان نتیجه گرفت که عشق و علاقه به زادگاه و وطن هم ریشه هایی در قرآن مجید دارد و هم در روایات و هم در منطق عقل. ولی این بدان معنا نیست که انسان نسبت به وطن و زادگاهش عشق کورکورانه داشته باشد و اگر فرضاً برای تکامل علمی و مادّی و معنوی هجرت از وطن ضرورت پیدا کند، متعصبانه از وطن جدا نشود، هر چند به قیمتِ عقب ماندگی و درماندگی او تمام شود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) با هجرت خود از مکّه ـ که علاوه بر تمام مزایای معنوی، زادگاه آن حضرت بود ـ به مدینه که محیط بازتری برای نشر و پیشرفت اسلام محسوب می شد، ثابت کرد که ماندن در وطن همیشه مطلوب نیست و استثنائاتی دارد که باید آن را پذیرفت.

جالب این که پس از فتح مکه، باز پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آنجا را برای اقامتگاه خویش انتخاب نکرد و به مدینه بازگشت; چرا که مدینه جایگاه مناسب تری برای مرکزیت اسلام بود. به همین دلیل در حدیث معروفی که در کلمات قصار نهج البلاغه از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده می خوانیم که فرمود: «لَیْسَ بَلَدٌ بأحَقَّ بکَ مِنْ بَلَد. خَیْرُ الْبلاد ما حَمَلَکَ; شهری برای تو شایسته تر از شهر دیگری نیست (و در ضرورت ها باید از وطن هجرت کنی) بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (یعنی وسایل پیشرفت تو را فراهم سازد.)(15).

این نکته نیز قابل توجه است که اگر وطن مادّی و جسمانی توأم با وطن معنوی و روحانی گردد و عنوان دارالاسلام به خود بگیرد، عشق و علاقه و احترام به آن، بمراتب، افزون تر می گردد و در اینجاست که انگیزه های معنوی و مادّی، دست به دست هم می دهند و انسان را برای دفاع از آن تا آخرین نَفَس آماده می سازند.


پی نوشت:

 1 ـ «یوهی» از ماده «وهی» به گفته مقاییس در اصل به معنای سستی است و به همین دلیل هر سخن سستی را «واهی» می گویند و از آنجا که سستی، سبب متلاشی شدن می گردد، این واژه به معنای «پارگی و از هم گسستن» نیز آمده است.

2 ـ «صُمّ» جمع «اَصَمّ» به معنای کر و ناشنوا است و در اینجا مراد سنگهای سخت و نفوذ ناپذیر است; گویی گوش شنوا برای چیزی ندارد. و «صَلاب» جمع «صلب»، به معنای «محکم» تأکیدی بر آن است.

3 ـ «کیت و کیت» از ماده «تکییت» به معنای «آماده ساختن جهاز شتر، یا پر کردن ظرف آب» است، ولی تعبیر به «کَیْتَ و کَیْتَ» معمولا در مواردی گفته می شود که انسان می خواهد با حرف همه چیز را درست کند.

4 ـ «حیدی» صیغه فعل امر از ماده «حیود» است. و واژه «حیاد» اسم فعل است، مانند «نَزال» که به معنای «اِنْزل» است. بنابراین هر دو واژه «حیدی» و «حیاد»، یک مفهوم را می رساند و تأکید هم است و به معنای «دور شو و کناره بگیر!» است.

5 ـ سوره احزاب، آیه 18 ـ 19.

6 ـ «اعالیل» جمع «اعلوله» به معنای اموری است که انسان به بهانه آن تعلّل می ورزد. و «اضالیل» جمع «اضلوله» به معنای اموری است که اسباب ضلالت است; یعنی شما برای گمراه ساختن خود و دیگران، به اسباب بی اساسی متشبّس می شوید.

7 ـ سوره توبه، آیه 38.

8 ـ نهج البلاغه، خطبه 69.

9 ـ ضیم، به معنای «ظلم و ستم» آمده است.

10 ـ بحارالانوار، جلد 45، صفحه 83.

11 ـ سوره قصص، آیه 85.

12 ـ بحارالانوار، جلد 75، صفحه 45.

13 ـ بحارالانوار، جلد 7، صفحه 264.

14 ـ سفینة البحار، ماده «وطن».

15 ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 442.