[hadith]وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّی شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَی الْبَیْعَةِ ثَمَناً، فَلَا ظَفِرَتْ یَدُ الْبَائِعِ وَ خَزیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ. فَخُذُوا لِلْحَرْب أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا، فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلَا سَنَاهَا؛ وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَی إِلَی النَّصْرِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 130-121

 

معامله رسوای سیاسی:

در بخش سوم این خطبه، امام (علیه السلام) ضمن اشاره به ماجرای رسوای معامله عمروعاص با معاویه، بر سر بیعت کردن با او و نتیجه آن می فرماید: سپس مسلمانان را به آماده شدن برای پیکار با پیمان شکنان دعوت می کند. می فرماید: «او (با معاویه) بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایی دریافت کند; وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّی شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیهِ عَلَی الْبَیْعَةِ ثَمَناً».

مورّخان، آورده اند که امام (علیه السلام) بعد از پیروزی در جنگ جمل، وارد کوفه شد و آن را مقرّ حکومت خود قرار داد و جریر بن عبدالله بجلی را برای گرفتن بیعت از معاویه، به شام فرستاد. معاویه که مایل نبود با امام (علیه السلام) بیعت کند، در این باره، به مشورت پرداخت. برادرش، عتبة بن ابی سفیان، به او گفت: «در این کار، از عمروعاص کمک بگیر! چرا که می دانی مردی است بسیار هوشمند و صاحب نظر. ولی او، کسی بود که زیر بار حکم عثمان در حیات او نرفت و طبیعی است که تسلیم تو نخواهد شد، مگر این که بهای قابل ملاحظه ای برای او قرار دهی که دین خود را به تو بفروشد و این کار را خواهد کرد، چرا که او مرد دنیاپرستی است».

معاویه، نامه ای برای عمروعاص نوشت و از وی در این باره کمک خواست و او را به شام دعوت کرد. عمرو، در این باره، با فرزندانش به مشورت پرداخت. یکی از فرزندان او به نام عبدالله، او را از دخالت در این گونه کارها و حاشیه نشینی معاویه برحذر داشت، ولی فرزند دیگرش به نام محمد، او را تشویق کرد که به شام رود و به معاویه ملحق شود.

پس از ورود عمروبن عاص به شام، معاویه، در مجلسی به او چنین گفت: «یا أَباعبدالله! أَدعُوکَ اِلَی الْجِهاد هذَا الرَّجُلِ الَّذی عَصَی اللهَ وَ شَقَّ عَصَی الْمُسلِمینَ وَ قَتَلَ الْخَلیفَةَ وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَةَ وَ فَرَّقَ الْجَماعَةَ وَ قَطَعَ الرَّحِمَ»! ای اباعبدالله (کنیه عمروبن عاص است) من، از تو دعوت می کنم که با این مرد که به نافرمانی خدا برخاسته و وحدت مسلمانان را به اختلاف مبدل کرده و خلیفه را کشته و فتنه را آشکار ساخته و جمع مردم را به پراکندگی کشانده و قطع رحم کرده است،(1) پیکار کنی».

عمرو ـ که از دروغ پردازی های او آگاه و باخبر بود و می دانست هیچ یک از این تعبیرات درباره علی (علیه السلام) صادق نیست ـ رو به او کرد و گفت: «منظورت از این شخص چه کسی است؟» معاویه گفت: «منظورم، علی است.» عمروبن عاص گفت: «وَ اللهِ! ما أنْتَ و علیُّ بجَمْلَی بَعیر لَیْسَ لَکَ هِجْرَتُهُ وَ لاسابقَتُهُ وَ لاصُحْبَتُهُ وَ لاجِهادُهُ و لافقْهُهُ و لاعلْمُهُ. وَ وَاللهِ! اِنَّ لَهُ مَعَ ذلِکَ لَحْظاً فِی الْحَرْب لَیْسَ لاَِحد غَیرَهُ; به خدا سوگند! ای معاویه! تو، با علی، هرگز برابر نیستی; نه افتخار او را در هجرت با پیامبر داری و نه سابقه او را در اسلام و نه همنشینی اش با رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را و نه جهادش را و نه فقهش را و نه علمش را. افزون بر این، به خدا سوگند! او، بهره وافری در جنگ دارد که هیچ کس به پای او نمی رسد ـ سپس اضافه کرد ـ با این حال و با تمام خطراتی که در این کار است، اگر من، با تو بیعت کنم که با او بجنگم، چه پاداشی برای من قرار خواهی داد؟» معاویه گفت: «هر چه خودت بگویی!» عمرو گفت: «بعد از پیروزی، حکومت مصر را به من واگذار کن» معاویه تأملی کرد و گفت: «من، خوش ندارم که عرب درباره تو بگویند به خاطر اغراض دنیوی، با من بیعت کردی.» عمروبن عاص گفت: «این حرف ها را کنار بگذار! (مطلب همین است که من می گویم باید حکومت مصر را به من واگذار کنی). معاویه، سرانجام، بعد از مشورت با برادرش در برابر پیشنهاد عمرو تسلیم شد و این قرار داد را با او امضا کرد.(2)

این نکته قابل توجه است که اصرار عمروبن عاص بر حکومت مصر ـ گذشته از این که مصر، یکی از مراکز مهم دنیای آن روز و پایگاه قدرت و ثروت محسوب می شد ـ به این خاطر بود که او، مصر را در عصر خلیفه دوم، فتح کرده بود و از نزدیک زیبایی ها و درآمد سرشار و مواهب مادّی مصر را مشاهده کرده بود; زیرا، در تمام مدت خلافت عمر، او، والی مصر بود و بعد از او نیز چهار سال، در زمان عثمان، بر آن سرزمین حکومت می کرد تا این که عثمان او را معزول کرد.

به هر حال، امام (علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: «در این معامله شوم، دست فروشنده به پیروزی نرسد! و سرمایه خریدار، به رسوایی منتهی شود!

(فَلاَ ظَفِرَتْ یَدُ الْمُبایِعِ، وَ خَزیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ)!(3)

در حقیقت، این سخن، نفرینی است بر ضد این خریدار و این فروشنده. درست است که معاویه، به گفته خود عمل کرد و حکومت مصر را به او سپرد، ولی این حکومت، چند سالی بیشتر دوام پیدا نکرد و اجل، به عمروبن عاص مهلت نداد. به علاوه، سخنانی که از او، در پایان عمرو نقل شده، نشان می دهد که از پایان کار خود بیمناک بود و آن رضایت باطنی و درونی که لازمه پیروزی است، هرگز نصیب او نشد.(4)

نیز معاویه اگر چه با این کار خود، پایه های حکومتش را محکم کرد، ولی می دانیم سرانجام، این حکومت، به رسوایی کشید. تمام چهره های محبوب صحابه، از مهاجران و انصار و افراد خوشنام و پرهیزکار، از اطراف او پراکنده شدند و بازماندگان دشمنان اسلام و سردمداران جاهلیت عرب، اطراف او را گرفتند و حکومت خودکامه ای که پایه هایش بر قتل و ارعاب و تهدید و هتک محرمات استوار بود، برای او باقی ماند.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله بالا، نفرین نباشد، بلکه جمله خبریه باشد; یعنی، اشاره به این واقعیت است که فروختن دین به دنیا، هرگز، قرین با پیروزی نیست، و هم فروشنده زیان می کند و هم خریدار رسوا می شود، به این مطلب، در آیات قرآن اشاره شده است، آنجا که می فرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بالْهُدی فَمارَبحَتْ تِجارَتُهُمْ(5); آنها، کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروختند و این تجارت آنها، سودی نداده و هدایت نیافتند.»

و در جایی دیگر می فرماید: «أوُلئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بالاْخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ(6); آنها، کسانی هستند که آخرت را به زندگی دنیا فروختند، از این رو، عذاب آنان، تخفیف داده نمی شود و کسی آنان را یاری نخواهد کرد».

تعبیر به امانت، در کلام امام (علیه السلام) که ناظر به حکومت مصر و حقوق مسلمانان آن دیار است، اشاره به این حقیقت است که حکومت بر انسان ها، یک امانت الهی است و تنها باید در دست پاکان و صالحان باشد تا به نفع مردم جریان یابد و آنها که آن را وسیله کامجویی و منافع شخصی و هوسرانی خویش می سازند، در حقیقت، خائنان به این امانت الهی هستند و کارشان به رسوایی می کشد. به همین دلیل، بسیاری از مفسران، در تفسیر آیه (اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلی أَهْلِها)(7) حکومت و ولایت را، به عنوانِ تنها مصداق یا یک مصداق روشن از امانت الهی شمرده اند.

در ادامه این سخن امام (علیه السلام) می فرماید: «اکنون که چنین است و حاکمان شام، برای تحکیمِ پایه های قدرت خود، روی بلاد مسلمانان، بی رحمانه معامله می کنند و رشوه های بسیار به هم می دهند) شما آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید! که (با این اَعمال حاکمانِ شام) آتش جنگ زبانه کشیده و شعله های آن بالا گرفته است; «فَخُذُوا لِلْحَرْب أُهْبَتَهَا(8)، وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ شَبَّ(9) لَظَاهَا(10)، وَ عَلاَ سَنَاهَا(11).»

این تعبیر، نشان می دهد که امام، تمام راه های مسالمت آمیز را برای پایان دادن به مخالفت نفاق افکنان، مخصوصاً، حاکمان شام به کار گرفته بود و چون هیچ کدام سودی نبخشید و روز به روز توطئه ها شدیدتر و پیچیده تر می شد، دستور آماده شدن برای جنگ داد; چرا که شعله های آن از سوی دشمن، بالا گرفته بود و نشانه های آن نمایان گشته بود.

تاریخ اسلام نیز گواهی می دهد که دشمنان امام و گروه نفاق افکن، به سرعت، خود را برای جنگ آماده می کردند و نامه هایی که برای طلحه و زبیر و دیگران نوشتند، نیز گواه این معنا است.

حضرت، سرانجام سخن خود را با اشاره به مهم ترین عوامل پیروزی، پایان می دهد و می فرماید: «صبر و استقامت را شعار خود سازید! که بیش از هر چیز، پیروزی را به سوی شما فرامی خواند; وَاسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَی إِلَی النَّصْرِ.»

با توجه به این که استشعار را از مادّه «ش ع ر» به معنای لباس زیرین (در برابر دثار به معنی لباس روئین) است، این حقیقت، روشن می شود که صبر و استقامت، باید در درون جان، جای گیرد و روح انسان را در برابر حوادث سخت، زیر بال و پر خویش جای دهد.


نکته ها:

1 ـ سیاست های دنیوی هیچ اصل اخلاقی را به رسمیّت نمی شناسد!

جمله «اَلْمُلْکُ عَقیمٌ; حکومت فرزند ندارد»، به عنوان یک ضرب المثل، برای همه شناخته شده است.

آن جمله، این حقیقت را بیان می کند که در جهان سیاست مادی ـ که بر اساس ارزش های دنیوی و خودخواهی و هوسرانی بنا شده ـ خویشاوندی و حتی زن و فرزند و پدر و مادر مطرح نیست و ممکن است همه چیز در این راه قربانی شود; چرا که از نظر این دسته از سیاستمداران، بالاترین ارزش، حفظ موقعیّت خویش است، نه چیز دیگر. با این فرهنگ، طبیعی است که همه چیز فدای آن شود.

جمله «فَضَنِنْتُ بهِمْ عَنِ الْمَوتِ; من ناخوش داشتم که اهل بیت خود را تسلیم مرگ کنم»، نشان می دهد که مدافعان خلافت، چنان در کار خود مصمم بودند که اگر امام برای گرفتن حق خویش به کمک بنی هاشم قیام می کرد، حاضر بودند همه آنان را از دم تیغ بگذرانند و این، راستی، مایه شگفتی است.

حدیث معروف نبوی که می گوید: «حُبُّکَ للشَّئِ یُعمی وَ یَصَمْ; علاقه شدید تو به چیزی، چشم و گوش را کور و کر می کند،(12) در مورد علاقه به جاه و مقام، از همه جا، صادق تر است و آن چه در خطبه بالا آمد، نمونه ای از آن محسوب می شود.

تاریخ، پر است از شرح حال کسانی که به خاطر علاقه شدید به جان و مال، چنان کور و کر شدند که بدیهی ترین مسائل را به دست فراموشی سپردند.

2 ـ دین به دنیا فروشان!

فروختن دین و ارزش های معنوی و الهی به منافع سست مادّی، یکی از فروع و شاخه های بحثی است که در نکته نخست آمد و نمونه ای از آن، عمروعاص است و در خطبه بالا، مورد توجه قرار گرفته است که برای به دست آوردن حکومت چند روزه در کشور مصر، دین و ایمان خود را فروخت و در پایان عمر نیز طبق نقل مورّخان، از کار خود سخت پشیمان بود، ولی بدبختانه راهی برای بازگشت وجود نداشت.

قرآن مجید، در آیات بسیاری، این موضوع را به عنوان یکی از عوامل عمده انحراف، مخصوصاً، برای عالمان دنیاپرست ذکر کرده است. از جمله در مورد گروهی از عالمان بنی اسرائیل ـ که قبل از ظهور اسلام، پیشگویی های تورات را درباره این پیامبر بزرگ آشکارا بیان می کردند و نشانه های او را که در کتاب آسمانی شان بود برمی شمردند، امّا هنگامی که آن حضرت ظهور کرد و منافع مادّی آنان به خطر افتاد سعی در اخفا یا تحریف آن کردند ـ این معنا را، با صراحت، بیان می کند و در آیه 187 آل عمران می فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوْا الکِتابَ لِتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاس وَ لاتَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ و اشْتَرَوْا بهِ ثَمَناً قَلِیلا فَبئْسَ ما یَشْتَرُونَ; به خاطر بیاورید هنگامی را که خدا از کسانی که کتاب (آسمانی) به آنها داده شده، پیمان گرفت که آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید، ولی آنها، آن را پشت سرافکندند و به بهای اندکی فروختند و چه بد متاعی در برابر آن خریداری می کنند.»

روشن است که قرآن، آنها را به خاطر بهای اندک ملامت نمی کند، بلکه منظور این است که متاع مادّی ـ هر چند برترین مقام و مهم ترین مال باشد ـ در برابر آن، اندک است: «فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الاَْخِرَةِ اِلاّ قَلیلٌ; متاع زندگی دنیا، در برابر آخرت (و ارزش های معنوی)، جز اندکی بیش نیست».(13)

به طور کلّی، تمام کسانی که اطاعت مخلوق را بر رضای خالق مقدم می دارند و منافع نامشروع را بر اطاعت خدا مقدم می شمرند و برای نیل به مقتضای هوای نفس، حکم خدا را زیر پا می گذارند، در زمره دین به دنیافروشانند. تنها کسانی که در هر کار و در هر چیز رضای خدا را می طلبند و تمام خواسته های نفس را تحت الشعاع آن قرار می دهند، از این گروه خارج هستند. آنها، همان حزب الله اند که حتّی پدر و مادر و بستگان نااهل، در برابر رضای حق، نزد آنها، ارزشی ندارند(14).

3 ـ رابطه پیروزی و پایمردی

اگر پیروزی، عوامل مختلفی داشته باشد ـ که دارد ـ یکی از عمده ترین و مهم ترین اسباب آن، صبر و استقامت است. ارتباط این دو با هم، آن چنان روشن است که اُدبای معروف، از قدیم، صبر و ظفر را در کنار هم قرار می دادند. در قرآن مجید، این حقیقت، به روشنی بیان شده است تا آنجا که در مورد پیروزی سپاه اسلام، حتّی در آنجا که تفاوت فاحشی از نظر عِدّه و عُدّه با سپاه دشمن داشته باشد، سبب آن را صبر و استقامت می شمرد و می فرماید: (إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابرُونَ یَغْلِبُوا مِاْئَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِاْئَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً(15)); «هر گاه، بیست نفر از شما، صاحب صبر و استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر.»

به همین دلیل، در غزوات اسلامی ـ که غالباً، نابرابری نفوس و تجهیزات جنگی وجود داشت و موازنه قوا از این نظر، به نفع دشمن بود ـ مسلمانان در سایه صبر و استقامت، بر دشمنان خود پیروز می شدند، صبر و استقامتی که برخاسته از ایمان به خدا و اعتقاد به معاد بود.

در خطبه مورد بحث نیز امام (علیه السلام) روی این مسأله تکیه فرموده و با صراحت می گوید: (وَ اسْتَشْعِرُوا وَ الصَّبْرَ فَاِنَّهُ أَدْعَی إِلَی النَّصْرِ); «صبر و استقامت را شعار خویش سازید! بیش از هر چیز، پیروزی را به سوی شما فرامی خواند.»

در این زمینه، سخن بسیار است که در ذیل خطبه های مناسب و کلمات دیگر مولا علی (علیه السلام) در نهج البلاغه خواهد آمد.

این نکته قابل ملاحظه است که «شعار، چه به معنای لباس زیرین باشد و چه به معنای علامت و نشانه، هر دو، مایه پیروزی است; چرا که در صورت نخست، کنایه از نفوذ استقامت در روح و جان انسان است و در صورت دوم، همیشه دشمن از افراد پراستقامت وحشت دارد.»


پی نوشت:

1 ـ اشاره به رابطه خویشاوندی عثمان با بنی هاشم است.

2 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 61 به بعد.

3 ـ «مبتاع» به معنای «خریدار و پذیرنده بیع» است و در اینجا، اشاره به معاویه دارد در برابر بایع و فروشنده که عمروبن عاص بود.

4 ـ به أسد الغابة فی معرفة الصحابه، (حالات عمروبن عاص) مراجعه شود.

5 ـ سوره بقره، آیه شریفه 16.

6 ـ سوره بقره، آیه 86.

7 ـ سوره نساء، آیه 58.

8 ـ «أُهْبَة» (بر وزن لقمه) به معنای «آمادگی» است و «تأهُّب»، به معنای آماده شدن برای کاری است و «إهاب»، (بر وزن کتاب) به معنای «پوستی» است که هنوز دبّاغی نشده و آماده برای دباغی است.

9 ـ شبّ، از مادّه «شبب»، شباب به معنای جوانی است. این ماده، در مورد افروختن آتش نیز به کار می رود که تناسبی با برافروخته شدن شعله های آتش جوانی دارد.

10 ـ «لَظا» به گفته راغب در مفردات، به معنای شعله خالص آتش است و گاه، به خود آتش نیز گفته می شود.

11 ـ «سنا» به گفته مقائیس، به معنای سیراب کردن است، و علو و ارتفاع در معنای آن نهفته است. و در جمله مورد بحث، اشاره به برخاستن شعله های آتش جنگ دارد.

12 ـ بحارالانوار، جلد 74، صفحه 165.

13 ـ سوره توبه، آیه 38.

14 ـ مضمون آیه 22، از سوره مجادله.

15 ـ سوره انفال، آیه 65.