[hadith]وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّی شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَی الْبَیْعَةِ ثَمَناً، فَلَا ظَفِرَتْ یَدُ الْبَائِعِ وَ خَزیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ. فَخُذُوا لِلْحَرْب أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا، فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلَا سَنَاهَا؛ وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَی إِلَی النَّصْرِ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص237

موضوع عمرو بن العاص:

پس از اینکه علی (ع) از جنگ بصره آسوده و در کوفه ساکن شد، نامه یی به معاویه نوشت و او را به بیعت دعوت کرد و نامه را همراه جریر بن عبد الله بجلی فرستاد. او نامه را برای معاویه به شام آورد که چون آنرا خواند از آنچه در آن بود سخت اندوهگین شد و درباره پاسخ آن همه گونه اندیشه کرد و جریر بن عبد الله را برای پاسخ نامه چندان معطل کرد تا بتواند با گروهی از شامیان در مورد مطالبه خون عثمان، مذاکره کند، آنان به معاویه پاسخ مثبت دادند و او را مطمئن ساختند. معاویه دوست می داشت از کسان بیشتری تقاضای پشتیبانی کند و در این مورد با برادر خویش، عتبة بن ابی سفیان، مشورت کرد. او گفت: از عمرو عاص یاری بخواه که از کسانی است که زیرکی و رأی او را می شناسی، ولی توجه داشته باش که او از عثمان به هنگامی که زنده بود کناره گیری کرد و طبیعی است که از فرماندهی تو بیشتر کناره گیری خواهد کرد، مگر اینکه برای دین او بهایی گران تعیین شود که به زودی آنرا خواهد فروخت و او مردی دنیا دار است.

معاویه برای عمرو عاص چنین نوشت: «اما بعد کار علی و طلحه و زبیر چنان شد که به تو خبر رسیده است، اینک از سویی مروان بن حکم همراه تنی چند از مردم بصره پیش ما آمده است و از سوی دیگر جریر بن عبد الله بجلی درباره بیعت کردن با علی پیش ما آمده است. اینک دل به تو بسته ام، پیش من بیا تا درباره اموری با تو گفتگو کنم که به خواست خداوند مصلحت سرانجام آنرا از دست ندهی.» چون این نامه به دست عمرو رسید با دو پسرش عبد الله و محمد رایزنی کرد و به آن دو گفت: رأی شما چیست عبد الله گفت: اندیشه و رأی من این است که رسول خدا (ص) رحلت فرمود و از تو راضی بود، همچنین دو خلیفه پس از او، و عثمان هم کشته شد در حالی که تو از او غایب و در حال انزوا بودی، اکنون هم در خانه خود آرام بگیر که ترا خلیفه نخواهند کرد، و افزون از این نخواهد بود که از اطرافیان و حواشی معاویه خواهی شد، آن هم برای اندک مدتی از دنیای بی ارزش، و ممکن است به زودی هر دو هلاک شوید، ولی در عقاب آن برابر خواهید بود. پسر دیگرش محمد گفت: رأی من این است که تو پیر مرد و شیخ قریشی و فرمانروای آنی و اگر این کار استوار شود و تو از آن غافل باشی کار تو کوچک خواهد شد،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص238

اینک به جماعت شامیان ملحق شو و یکی از قدرتهای آن باش و خون عثمان را مطالبه کن که به زودی بنی امیه بر این کار قیام خواهند کرد. عمرو گفت: ای عبد الله، تو مرا به چیزی فرمان دادی که برای دین من بهتر است و تو ای محمد مرا به چیزی فرمان دادی که برای دنیای من بهتر است، و من باید در این موضوع بنگرم و چون شب فرا رسید او صدای خویش را بلند کرد و در حالی که افراد خانواده اش می شنیدند این ابیات را خواند: «این شب من با اندوههای فرا رسیده دراز شد و با یاد خولة که چهره زنان جوان را رخشان می سازد. همانا پسر هند از من خواسته است که به دیدارش بروم و این کاری است که در آن ریشه های خطرناک نهفته است...» عبد الله پسر عمرو پس از شنیدن این ابیات گفت: این شیخ کوچ کرد و رفت.

در این هنگام عمرو عاص غلام خود وردان را که مردی زیرک و کار آزموده بود خواست و نخست به او گفت: ای وردان بار و بنه را ببند و بار کن، و سپس گفت: بارها را پیاده کن و باز کن، و باز گفت: ببند، و اندکی بعد گفت: باز کن. وردان گفت: ای ابو عبد الله مگر حواست پرت شده است همانا اگر بخواهی می توانم به تو خبر دهم که در دل تو چه می گذرد، عمرو گفت: بگو، و وای بر تو آنچه داری بیاور وردان گفت: هم اکنون دنیا و آخرت در دل تو با یکدیگر معرکه و ستیز دارند و تو با خود می گویی: آخرت بدون دنیا همراه علی است و در آخرت عوض دنیا هم نهفته است و دنیای بدون آخرت همراه معاویه است و در دنیا عوضی برای آخرت نیست، و تو میان آن دو و انتخاب یکی از ایشان سرگردانی. عمرو گفت: آری خدا بکشدت درباره آنچه که در دل من است هیچ خطا نکردی، اینک ای وردان رأی تو چیست گفت: رأی من این است که در خانه خود بنشینی، اگر اهل دین پیروز شدند تو هم در سایه دین آنان زندگی خواهی کرد و اگر اهل دنیا پیروز شدند از تو بی نیاز نخواهند بود. عمرو عاص گفت: اینک عرب رفتن مرا پیش معاویه آشکار خواهد ساخت و حرکت کرد و این اشعار را می خواند: «خدا وردان و اندیشه او را بکشد، سوگند به جان خودت، وردان آنچه را در دل بود آشکار ساخت. چون دنیا خویش را عرضه داشت من هم با حرص-  درون به آن روی آوردم و در سرشتها سخن خلاف گفتن نهفته است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص239

دلی عفت و پارسایی می کند و بر دل دیگری آز پیروز می شود و مرد هنگامی که گرسنه باشد گل و خاک می خورد. اما علی فقط دین است، دینی که دنیا با آن انباز نیست و حال آنکه آن یکی دنیا و پادشاهی را داراست...». عمرو عاص حرکت کرد و پیش معاویه آمد و دانست که معاویه نیازمند به اوست، در عین حال او را به ظاهر از خود دور می کرد و هر کدام نسبت به دیگری مکر می ورزید.

روزی که عمرو عاص پیش معاویه آمد، معاویه به او گفت: ای ابو عبد الله دیشب سه خبر ناگهانی رسیده است که راه ورود و خروج آن مسدود است. عمرو پرسید: آنها چیست معاویه گفت: یکی اینکه محمد بن ابی حذیفة در زندان مصر را شکسته و خود و یارانش گریخته اند و او از بلاهای این دین است. دو دیگر آنکه قیصر با جماعت رومیان برای حمله و چیرگی بر شام حرکت کرده است، و سه دیگر آنکه علی وارد کوفه شده است و برای حرکت به سوی ما آماده می شود.

عمرو گفت: هیچیک از اینها که گفتی بزرگ نیست. اما پسر ابو حذیفة، این چه موضوعی است که مردی نظیر دیگران و همراه افرادی شبیه خود خروج کند مردی را به سوی او گسیل می داری که او را بکشد یا اسیرش گیرد و پیش تو آورد، و بر فرض که جنگ کند زیانی به تو نمی رساند. اما برای قیصر، هدایا و ظرفهایی سیمین و زرین بفرست و از او تقاضای صلح کن که او به پذیرش صلح، با شتاب پاسخ مثبت می دهد. اما علی، به خدا سوگند ای معاویه اعراب ترا با او در هیچ چیز برابر و قابل مقایسه نمی دانند، او را در جنگ بهره و فنونی است که برای هیچیک از افراد قریش فراهم نیست و او سالار است و صاحب چیزی است که در آن قرار دارد، مگر اینکه تو نسبت به او ظلم و ستم روا داری. این گفتگو در روایت نصر بن مزاحم از قول محمد بن عبید الله همین گونه آمده است. نصر [بن مزاحم ] همچنین از عمر بن سعد نقل می کند که می گفته است: معاویه به عمرو عاص گفت: ای ابو عبد الله، من ترا فرا خوانده ام که به جنگ و جهاد با این مرد بروی که از فرمان خداوند سرپیچی کرده و میان وحدت مسلمانان شکاف پدید آورده است و خلیفه را کشته و فتنه آشکار کرده است و جماعت را پراکنده ساخته و پیوند خویشاوندی را بریده است. عمرو پرسید: آن مرد کیست معاویه گفت: علی است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص240

عمرو گفت: به خدا سوگند ای معاویه، تو و علی چون دو لنگه بار مساوی نیستید، ترا سابقه و هجرت او نیست و نه افتخار مصاحبت و ارزش جهاد او را داری و نه علم و فقه او را، و به خدا سوگند علاوه بر این او را در جنگ بهره و فنونی است که برای هیچکس جز او فراهم نیست، من هم قابل مقایسه با تو نیستم که از لطف خدا عهده دار احسان و ایستادگی پسندیده در راه اسلام بوده ام و برای من چه چیزی مقرر میداری که از تو درباره جنگ با علی پیروی کنم معاویه گفت: هر چه خودت می گویی. گفت: باید مصر را در اختیار و تیول من قرار دهی. معاویه از پذیرش این تقاضا خودداری کرد.

نصر [بن مزاحم ] می گوید: در روایتی که کس دیگری غیر از عمرو بن سعد در این مورد آورده، آمده است که در پی این گفتگو معاویه به عمرو عاص گفت: ای ابو عبد الله من خوش ندارم و برای تو شایسته نمی بینم که اعراب بگویند تو برای خواسته های دنیایی در این کار در آمدی. عمرو گفت: این حرفها را رها کن و آزادم بگذار. معاویه گفت: من اگر بخواهم به تو وعده و آرزو دهم و ترا فریب دهم می توانم این کار را انجام دهم. عمرو گفت: نه، به خدایی خدا سوگند که نسبت به کسی مثل من خدعه نمی شود که من زیرک تر از این هستم. معاویه گفت: نزدیک من بیا که سخنی در گوش تو گویم. عمرو گوش خود را نزدیک برد تا معاویه راز خود را بگوید. معاویه گوش او را به دندان گزید و گفت: همین یک نوع خدعه بود مگر در این خانه کسی را می بینی هیچکس جز من و تو در این خانه نیست [یعنی اگر بخواهم می توانم ترا همین جا بکشم ].

شیخ ما ابو القاسم بلخی که خدایش رحمت کناد می گوید: این سخن عمرو عاص که به معاویه گفته است: «این حرفها را رها کن»، نه تنها کنایه، بلکه تصریح به الحاد و بی دینی است: یعنی این سخن را رها کن که اصلی ندارد و اعتقاد به آخرت و اینکه آنرا نباید با خواسته های دنیایی فروخت از خرافات است.

ابو القاسم بلخی که خدایش رحمت کناد همچنین گفته است: عمرو بن عاص همواره ملحد بوده و هیچگاه در الحاد و بی دینی خود تردید نکرده است و همیشه زندیق بوده و معاویه هم مانند او بوده است، و برای استهزاء و شوخی پنداشتن احکام اسلامی همین حدیث رازگویی میان ایشان که روایت شده است بسنده است. معاویه گوش عمرو را گاز می گیرد، می بینید روش عمرو چیست و این روش چگونه و کجا قابل مقایسه با اخلاق علی علیه السلام و سختگیری او در راه خداوند و احکام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص241

اوست و با وجود این آن دو تن بر علی (ع)، حالت شوخ بودنش را عیب می کردند و خرده می گرفتند. نصر [بن مزاحم ] می گوید: در این هنگام عمرو این ابیات را سرود: «ای معاویه، به سادگی دین خود را به تو نمی بخشم و در قبال آن از تو به دنیا نمی رسم. بنگر که چگونه باید رفتار کنی، اگر مصر را به من ارزانی می داری که سودی سرشار برم، در آن صورت در قبال آن پیری را در اختیار خود می گیری که سود و زیان می رساند...».

شیخ ما ابو عثمان جاحظ می گوید: هوای دل عمرو عاص در پی مصر بود زیرا که خودش آنرا در سال نوزدهم هجرت گشوده بود و آن به روزگار حکومت عمر بود، و به سبب بزرگی مصر در نفس خود و اهمیت آن در سینه اش و اطلاعی که از بزرگی و اموال آن داشت به نظرش مهم نمی آمد که آنرا بهای دین خود قرار دهد و این موضوع در آخرین مصرع ابیات فوق گنجانیده شده و معنی گفتار اوست که می گوید: «و من به آنچه که تو آنرا باز می داری، از دیر باز شیفته و آزمندم.» نصر [بن مزاحم ] می گوید: معاویه به عمرو عاص گفت: ای ابو عبد الله، مگر نمی دانی که مصر هم مثل عراق است گفت: آری، ولی توجه داشته باش که مصر، هنگامی برای من خواهد بود که خلافت برای تو باشد، و خلافت فقط وقتی برای تو فراهم است که بر علی در عراق غلبه کنی. گوید: مردم مصر قبلا کسانی را فرستاده و فرمانبرداری خود را از علی علیه السلام اظهار داشته بودند.

در این هنگام عتبة بن ابی سفیان برادر معاویه پیش او آمد و گفت: آیا راضی نیستی که اگر خلافت برای تو استوار و صاف شود در قبال پرداخت مصر عمرو عاص را برای خود بخری ای کاش که بر شام هم چیره نشده بودی. معاویه گفت: ای عتبه، امشب را پیش ما بگذران، و چون شب فرا رسید عتبه صدای خود را چنان بلند کرد که معاویه بشنود و این ابیات را خواند: «ای کسی که از شمشیر بیرون نکشیده جلوگیری می کنی، همانا به پارچه های خز و ابریشم تمایل پیدا کرده ای. آری، گویی بره گوسپند نورسی هستی که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص242

میان دو پستان قرار دارد و هنوز پشم او را نچیده اند...» گوید: چون معاویه سخن عتبه را شنید، کسی پیش عمرو عاص گسیل داشت و او را خواست که چون آمد مصر را به او بخشید. عمرو گفت: خداوند در این مورد برای من بر تو گواه است معاویه گفت: آری، خداوند گواه تو بر من خواهد بود، اگر خداوند کوفه را برای ما بگشاید، و عمرو گفت: «خداوند بر آنچه ما می گوییم گواه و کارگزار است».

عمرو عاص از پیش معاویه بیرون آمد، دو پسرش بدو گفتند: چه کردی گفت: مصر را در تیول ما قرار داد. آن دو گفتند: مصر در مقابل پادشاهی عرب چه ارزشی دارد عمرو گفت: اگر مصر شکم شما را سیر نمی کند، خداوند هرگز شکمتان را سیر نفرماید گوید: معاویه در مورد اعطای مصر به عمرو عاص نامه یی نوشت و ضمن آن این جمله را گنجاند که «به شرط آنکه شرط اطاعت و فرمانبرداری را نشکند» و عمرو نوشت: «به شرط آنکه اطاعت و فرمانبرداری موجب شکستن این شرط نباشد» و بدینگونه هر یک نسبت به دیگری مکر ورزید.

می گویم: این دو عبارت را ابو العباس محمد بن یزید مبرد در کتاب الکامل خویش آورده ولی تفسیر نکرده و توضیح نداده است و توضیح این عبارت چنین است که معاویه به دبیر گفت: بنویس «به شرط آنکه شرط اطاعت و فرمانبرداری را نشکند»، و بدینگونه می خواست از عمرو عاص اقرار بگیرد که با او بیعت کرده است بر فرمانبرداری مطلق و بدون هیچ قید و شرط، و این نوعی فریب و حیله بوده است، و اگر عمرو این را می پذیرفت برای معاویه این حق باقی می ماند که از عقیده و عمل خود در مورد بخشیدن مصر به عمرو برگردد، ولی برای عمرو عاص این حق باقی نمی ماند که در آن صورت از فرمانبرداری دست بردارد و به معاویه بگوید اکنون که او از اعطای مصر خودداری می کند او هم اطاعت نمی کند، و مقتضای این شرط

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص243

آن بود که اطاعت از معاویه در هر حال بر او واجب است، چه مصر را به او تسلیم کند و چه تسلیم نکند، و چون عمرو عاص متوجه آن شد، دبیر را از نوشتن آن جمله بازداشت و به او گفت: بنویس «به شرط آنکه فرمانبرداری، موجب شکستن این شرط نباشد» و مقصودش این بود که از معاویه اقرار بگیرد که اگر از او اطاعت کند این اطاعت موجب نشود که معاویه از شرط تسلیم مصر به او منصرف شود و این هم حیله و فریب عمرو عاص نسبت به معاویه بود که او را از هر گونه مکر در مورد اعطای مصر به عمرو عاص باز می داشت.

نصر بن مزاحم می گوید: عمرو عاص را پسر عمویی خردمند از بنی سهم بود که چون عمرو با آن نامه شادمان برگشت، او تعجب کرد و گفت: ای عمرو، آیا به من نمی گویی که از این پس با چه اندیشه یی میان قریش زندگی می کنی دنیای کس دیگری را آرزو کردی و در مقابل آن دین خود را فروختی و دادی آیا تصور می کنی مردم مصر که خود کشندگان عثمانند آن سرزمین را به معاویه تسلیم می کنند آن هم در حالی که علی زنده باشد و آیا تصور نمی کنی بر فرض که آن سرزمین در اختیار معاویه قرار گیرد می تواند آنرا با نکته یی که در این نامه گنجانیده از تو پس بگیرد عمرو عاص گفت: ای برادر زاده، فرمان در دست خداوند است و در دست علی و معاویه نیست، آن جوان این ابیات را خواند: «ای هند، ای خواهر پسران زیاد همانا که عمرو گرفتار سخت ترین سرزمینها شد...» عمرو عاص به او گفت: ای برادر زاده، اگر در حضور علی بودم خانه ام گنجایش مرا داشت، ولی اینک من در حضور معاویه هستم. جوان گفت: اگر تو نخواهی به معاویه بپیوندی، او هرگز به تو نمی پیوندد و ترا نمی خواهد، ولی تو طالب دنیای معاویه ای و او طالب دین تو است. این سخن به اطلاع معاویه رسید و به جستجوی آن جوان بر آمد و او گریخت و به علی علیه السلام پیوست و موضوع را برای او گفت، علی (ع) شاد شد و او را به خویشتن نزدیک ساخت.

گوید: مروان به این سبب خشمگین شد و گفت: چه شده است که کسی مرا اینچنین خریداری نمی کند که عمرو را معاویه گفت: ای مروان، همه این مردان برای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص244

تو خریده می شوند. و چون به امیر المومنین علی (ع) خبر رسید که معاویه چه کرده است این ابیات را خواند: «شگفتا، کاری بسیار زشت شنیدم که دروغ بستن بر خداوند است و موی را سپید می گرداند، گوش هوش را می دزدد و بینش را می پوشاند، و اگر احمد (ص) از آن آگاه شود راضی نخواهد بود. و آن این است که وصایت را قرین کسی سازند که ابتر است و رسول خدا را سرزنش کننده بود و نفرین شده است که با گوشه چشمش می نگرد...»

نصر بن مزاحم می گوید: و چون آن عهدنامه نوشته شد، معاویه به عمرو عاص گفت: اینک رأی تو چیست گفت: همان رأی نخست را که گفتم عمل کن. معاویه مالک بن هبیره کندی را در تعقیب و جستجوی محمد بن ابی حذیفة فرستاد که به او رسید و او را کشت و سپس هدایایی برای قیصر گسیل داشت و با او قرار داد صلح گذاشت. معاویه سپس به عمرو گفت: اینک درباره علی چه رأیی داری گفت: در آن خیر می بینم، همانا که برای بیعت خواستن از تو بهترین مردم عراق، از پیش بهترین مردم در نظر همگان آمده است، و اگر از مردم شام بخواهی که این بیعت را رد کنند خطری بزرگ خواهد بود، و سالار شامیان شرحبیل بن سمط کندی است و او دشمن جریر است که او را پیش تو فرستادند، اینک به او پیام بده تا بیاید و افراد مورد اعتماد خود را آماده کن که میان مردم شایع کنند علی عثمان را کشته است و بدیهی است که باید شایع کنندگان این خبر، اشخاص مورد احترام و پسند شرحبیل باشند، و همین ادعا و شایعه تنها چیزی است که مردم شام را برای آنچه که تو دوست می داری جمع می کند، و اگر این کلمه در دل شرحبیل بنشیند هرگز و با هیچ چیز از دلش بیرون نمی رود.

معاویه به شرحبیل نامه نوشت که جریر بن عبد الله برای موضوعی بس زشت و بزرگ از سوی علی پیش ما آمده است، زودتر اینجا بیا. معاویه، یزید بن اسد و بسر بن ارطاة و عمرو بن سفیان و مخارق بن حارث زبیدی و حمزة بن مالک و حابس بن سعد طایی را فرا خواند و ایشان رؤسای قبایل قحطان و یمن و اشخاص مورد اعتماد و خواص یاران معاویه و پسر عموهای شرحبیل بن سمط بودند، معاویه به آنان فرمان داد که با شرحبیل دیدار کنند و به او بگویند که علی عثمان را کشته است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص245

چون نامه معاویه به شرحبیل که در حمص بود رسید با اهل یمن مشورت کرد و آنان گونه گون رأی دادند، و عبد الرحمان بن غنم ازدی که از یاران و داماد [شوهر خواهر] معاذ بن جبل و فقیه ترین مردم شام بود برخاست و گفت: ای شرحبیل بن سمط از آن هنگام که هجرت کرده ای تا امروز خداوند همواره خیر بر تو افزوده است و تا گاهی که سپاسگزاری از سوی مردم قطع نشود افزودن خیر و نعمت از سوی خداوند قطع نمی شود و «خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی فرموده دگرگون نمی سازد مگر آنگاه که در نفسهای خود دگرگونی پدید آورند»، اینک به معاویه چنین القاء کرده اند که علی عثمان را کشته است و معاویه هم به همین منظور ترا خواسته است. بر فرض که علی عثمان را کشته باشد، اینک مهاجران و انصار که بر مردم حاکمند با او بیعت کرده اند و اگر علی عثمان را نکشته باشد، به چه مناسبت سخن معاویه را تصدیق می کنی اینک خویشتن و قوم خود را به هلاک میفکن و بر فرض که خوش نداری بهره آن [دوستی با علی ] را فقط جریر داشته باشد، خودت پیش علی برو و از سوی ناحیه شام، خود و قومت با او بیعت کن. شرحبیل از پذیرفتن هر پیشنهادی، جز رفتن پیش معاویه، خودداری کرد. در این هنگام عیاض ثمالی که مردی زاهد و پارسا بود برای شرحبیل این ابیات را نوشت: «ای شرحبیل، ای پسر سمط همانا که تو با ابراز دوستی نسبت به علی به هر کاری که می خواهی می رسی. ای شرحبیل، همانا که شام فقط سرزمین تو است و در آن نام آوری جز تو نیست و سخن این گمراه کننده قبیله فهر [معاویه ] را رها کن، همانا که پسر هند برای تو خدعه یی اندیشیده که تو برای ما، به شومی، کشنده ناقه صالح باشی...».

گوید: و چون شرحبیل پیش معاویه آمد، معاویه به مردم دستور داد به دیدارش روند و بزرگش شمارند. و چون به حضور معاویه رفت، معاویه نخست حمد و ثنای خدا را بر زبان آورد و سپس گفت: ای شرحبیل همانا جریر بن عبد الله پیش ما آمده است و ما را به بیعت کردن با علی فرا می خواند، و علی بهترین مردم است جز اینکه عثمان بن عفان را کشته است. و اینک من منتظر تصمیم تو هستم که من مردی از اهل شام هستم، آنچه را دوست بدارند دوست می دارم و آنچه را ناخوش دارند ناخوش می دارم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص246

شرحبیل گفت: باید بروم و بنگرم. گروهی را که برای او قبلا آماده ساخته بودند دید، و آنان همگی به او گفتند: علی عثمان را کشته است. شرحبیل خشمگین پیش معاویه برگشت و گفت: ای معاویه، مردم فقط همین موضوع را پذیرفته اند که علی عثمان را کشته است، و سخن دیگری را نمی پذیرند، و به خدا سوگند اگر تو با علی بیعت کنی ترا از شام خود بیرون می کنیم یا می کشیم. معاویه گفت: من هرگز با شما مخالفتی ندارم و من هم فقط مردی از مردم شام هستم. گوید: در این هنگام جریر را پیش سالارش برگرداندند، و معاویه دانست که شرحبیل تمام بصیرت خود را در جنگ با عراقیان به کار خواهد بست و تمام شام با او خواهد بود، و در این مورد به علی (ع) نامه یی نوشت که ما آنرا به خواست خداوند متعال پس از این خواهیم آورد.