[hadith]من خطبة له (علیه السلام) و هی کلمة جامعة له، فیها تسویغ قتال المخالف، و الدعوة إلی طاعة اللّه، و الترقی فیها لضمان الفوز:

وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَانٍ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَی اللَّهِ مِنَ اللَّهِ، وَ امْضُوا فِی الَّذی نَهَجَهُ لَکُمْ وَ قُومُوا بمَا عَصَبَهُ بکُمْ، فَعَلِیٌّ ضَامِنٌ لِفَلْجِکُمْ آجِلًا إِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عَاجِلًا.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 34-28

در این فصل حضرت نظر کسانی را که می گفتند، آن جناب با مخالفان کنار بیاید و با آنها نجنگد و بنوعی سازش کند، چرا که از کارزار با آنها بهتر است، رد می کند و می فرماید: «لعمری ما علیّ... و لا ایهان» به جان خودم سوگند، سازشکاری با آنان -به این لحاظ که صلاح دیانت در این است- بر من واجب نیست، و آنان نتوانسته اند مرا ضعیف کنند، و در پیکار با آنها، در خود ناتوانی و درماندگی نمی بینم که با آنان کنار بیایم. پس چه چیز ایجاب می کند که بنا به نظر اینان، از مخالفان حق پیروی کنم.

استدلال حضرت بر لزوم پیکار با دشمنان، انکار کردن حق و کنار آمدنشان با ستمگری و تجاوز بیان شده است. ستمکار بودن آنان تنبّهی است برای شنوندگان و نزدیک ساختن ذهنشان، به معذور بودن آن حضرت به قیام و اقدام بر جنگ و ستیز با آنان زیرا پیکار با کسانی که حق را انکار، و با ستمگر کنار آمده باشند، واجب و لازم است. پس نباید وقوع جنگ را ناپسند شمرد، چنان که نظر صلح طلبان همین بود. 

حضرت پس از توضیح این که چرا با ستمگران می جنگد، سه مطلب را تذکر داده است و به شرح زیر توصیه می فرماید:

اول آن که، انسانها را به تقوا و پرهیزگاری امر فرموده است. 

دوّم مردم را، به پناه بردن از غضب خدا به رحمتش ترغیب کرده است. 

سوم وظیفه اجتماع را پیمودن راه روشن عدالت دانسته و فرمان به سلوک این راه داده است. 

در صفحات قبل روشن شد که تقوا عبارت از ترسی است، که موجب کناره گیری انسان از امور منهیّه و منکر می شود به تعبیر دیگر همان زهد حقیقی را تقوا گویند و حضرت به تقوا و وارستگی امر می کند. 

در توصیه دوّم، مردم را امر به فرار به سوی خداوند کرده اند، فرار به سوی خدا، امر به توجّه و روی آوردن به سوی حق تعالی می باشد، یعنی برگرداندن چهره نفس و جان به سوی کعبه وجود واجب جانان، که کنایه از دوری جستن از وسوسه های نفسانی و پناه بردن به الهامات رحمانی است. باید توجّه داشت که، فرار بندگان به سوی خداوند متعال دارای مراتب و درجاتی است به ترتیب ذیل:

الف: فرار بنده، از بعضی آثار، به بعضی از آثار دیگر خداوند، چنان که از اثر خشم خداوند، به اثر رحمتش پناه بریم. خداوند، تضرّع و زاری مؤمنان را، چنین حکایت کرده است: «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا...» از آیه شریفه چنین استفاده می شود، که مؤمنان، جز خداوند و افعالش چیزی را نمی بینند، بنا بر این از بعضی آثار، به پناه بعضی آثار فرار می کنند. 

ب: معنای دوّم فرار به سوی خدا، این است که بنده، پس از مشاهده افعال خداوند، و مراتب قرب و نزدیکی، و معرفت و شناخت الهی، به سرچشمه افعال، که صفات خداوندی است، دست یابد. بنا بر این، از بعضی صفات، به سوی برخی صفات فرار کرده است. آنچه از حضرت زین العابدین (ع) در دعا نقل شده است به همین معنی است: «اللّهم اجعلنی، اسوة من قد انهضته بتجاوزک من مصارع المجرمین، فاصبح طلیق عفوک من اسر سخطک» «بار خدایا مرا، برای اشخاصی که توفیق دوری جستن، از جایگاه هلاکت گناه کاران را، داده ای الگو و پیشوا قرار بده آنان که شب را به صبح نابرده، از بند عذاب و خشمت، به آزادی گذشت عفوت رسیدند.» «عفو و سخط» در عبارت دعا دو وصفند. حضرت سجاد (ع)، فرار از خشم و غضب را به وادی عفو و گذشت تعبیر فرموده اند. 

ج: معنی سوّم فرار که از دو معنی اوّل دقیقتر است، این است که بنده، از مقام توجه به صفات خداوند، علوّ درجه یابد و متوجّه ذات حق تعالی شود، و به فرموده مولا از مقام صفات به سوی ملاحظه و شهود ذات فرار کند. از باب نمونه خدا در قرآن می فرماید: «وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذینَ خُلِّفُوا حَتَّی...» در دعا آمده است، که به هنگام بپا خاستن برای نماز گفته شود: منک و بک و لک و الیک منک: یعنی وجود و هستی از تو آغاز شده است، و بک: بقا و هستی به تو پا برجاست، لک: صاحب اختیاری جهان با تو است و الیک: رجوع و بازگشت هم، به سوی تو می باشد. سپس دعا با تأکید بیشتر ادامه می یابد: لا ملجأ و لا منجا و لا مفرّ منک الّا الیک بار خدایا: پناهگاهی، نجاتی و مفرّی از تو، جز تو نیست. 

پس از رسیدن پیامبر «ص» به تمام این مراتب و مراحل، خداوند، به او امر می فرماید که «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و آن حضرت در سجده اش عرض می کرد: «أعوذ بعفوک من عقابک» «از عذاب و کیفرت، به عفو و گذشتت پناه می آورم». 

البتّه این سخن کسی می تواند باشد که، فعل خدا را به عیان و شهود دیده، و از فعلی به فعلی دیگر پناه برده باشد. عفو در دعای حضرت رسول، صفت عفو کننده است. و گاهی منظور از عفو اثری است که از عفو و گذشت برای شخص مورد عفو ظاهر می شود، چنان که خلق و صنع که به معنی «خالق و صانع» است، گاهی منظور اثر خلقت و صفت در مخلوق و مصنوع است. 

بنا بر این هنگامی که شخص با دریافت اثر عفو، تقرّب یافت، خود را از مشاهده آثار افعال مستغنی و بی نیاز یافته، ارتقای درجه می یابد و تقاضای رسیدن به اصل آثار را دارد که همان صفاتند و از این مقام بالاتر را هم رسول گرامی اسلام (ص) از خداوند، مسألت می دارد و عرض می کند: اعوذ برضاک من سخطک «خداوندا از خشمت به خوشنودیت پناه می آورم.» خشم و رضا دو صفتند از یکی به دیگری پناه جسته شده است، و باز چون توقّف در مقام صفات را، نقص در مرتبه توحید، دیده، خواهان تقرّب و نزدیکی بیشتر شده است و آرزوی ارتقای مقام از شهود صفات، به مقام ملاحظه ذات را کرده عرضه داشته است: «و اعوذ بک منک»: «خداوندا از صفاتت، به ذاتت پناه می آورم.»

معنای فرار از خدا به سوی خدا، بدون توجّه به مرحله افعال و صفات این بود که بیان شد. ناگفته نباید گذاشت که هنوز این مرحله اوّلین مقام و مرتبه رسیدن به ساحل شرافت و کرامت است. از این مرتبه به بعد، برای ورود به دریای وصول و شناور شدن در بحر استغراق معرفت اللّه مراتب و درجات بی شماری است. توجّه به همین مقام و رتبه های بی نهایت است که هرچه تقرب رسول اکرم به خدا بیشتر می شود عرض می کند: «لا احصی ثناء علیک»: «ثنای تو برای من قابل شمارش نیست از عهده ستایش و ثنایت بر نیایم» این اقرار بر ناتوانی، خود را هیچ ندیدن و ساقط انگاشتن نفس از درجه اعتبار، در مقام درک مجموعه صفات است. و اعتراف به عجز و درماندگی و احاطه نداشتن بر دریافت صفات جلاله و اوصاف کمال حضرت باری تعالی است. 

و چنین است که پس از اقرار بر ناتوانی عرض می کند: «أنت کما أثنیت علی نفسک» «تو چنانی که خود، خود را ستوده ای.» این جمله دعا، بیان کمال خلوص، و وارستگی کمال مطلق است، که حضرت حق تعالی در مقام ذات، و نفس وجود، برتر از آن است که از ناحیه غیر، حکمی، و همی و یا عقلی، بدان نسبت داده شود. پس از توضیح مراتب فرار و درجات آن، روشن است که مقصود امیر مؤمنان (ع) از خدا به سوی خدا فرار کنی، ارتقا یافتن، به مقام سوّم یعنی ملاحظه و شهود ذات حق تعالی است. 

توصیه سوم حضرت، فرمان به گام نهادن، در صراط مستقیم و راه روشن اعتدال است، که نه افراط است و نه تفریط و راه راستی است که مضمون فرامین شرعی است. 

روشن است که، هدف از پیمودن راه راست و انجام وظیفه ای که انسان، ملزم و ناگزیر به انجام آن است، رام کردن نفس فرمان دهنده به بدی (نفس امّاره)، برای نفس مطمأنّه می باشد، به گونه ای که نفس امّاره، فرمان نفس مطمأنّه را اطاعت کرده، به حکم و دستور عقل گردن نهد، و از غوطه ور شدن در امیال طبیعی و خوشیهای زودگذر، در أمان ماند. 

با توجّه به معنا و مفهوم اوامر سه گانه مولا علی (ع) روشن می شود که، اساس و محور ریاضت و حرکت به سوی خداوند متعال همین امورند و بس با این فرق و امتیاز که:

فرمان اول (تقوی الهی) و فرمان سوّم (پیمودن صراط مستقیم) دستوراتی هستند که موانع توجّه به خدا را از بین برده نفس امّاره را به اطاعت و فرمانبری وا می دارند و فرمان دوّم (فرار به سوی خدا) سمت حرکت و سیر الی اللّه را توضیح می دهد. 

ضمن مطالب قبل توضیح داده شد، که رعایت امور سه گانه، هدفهایی هستند که ریاضت را ایجاب می کنند، و ریاضت به نوبه خود سبب رشد استعداد می شود و نهایتا انسان به کمال مطلوب و مقام بلند تقرّب الهی دست می یابد. به همین دلیل است که حضرت فرموده اند: «علی (ع) با رعایت این سه امر رستگاری شما را در قیامت ضمانت می کند هر چند در این دنیا بهره کمی نصیبتان گردد و یا احیانا به چیزی از نعمتهای دنیا دست نیابید.» توضیح فرموده حضرت این است که اگر شما به واجباتی که از این امور مقرر گردیده است، قیام کنید در دنیای دیگر سبب رستگاریتان می شود و آن همان بهشتی است که نهرها در آن جاری است. 

نتایج حقیقی هم همین امورند، که درستکاران به منظور همین فواید عمل می کنند و به خاطر همین نعمات بر یکدیگر سبقت می گیرند. 

اگر سود شایسته انسان در این دنیا بدرستی تأمین نشود، تا حدّی رستگاری دو دنیا، برای آن که توانش را، در راه رسیدن به خیر دنیا و آخرت صرف کند، میسّر است. زیرا ذیحق بودنش برای رسیدن به کمال مطلوب، در علم خدا محفوظ می باشد و چون رسیدن به خوشبختی و رستگاری برای کسانی که به شایستگی، اوامر لازمه را انجام دهند، در علم حضرت علی (ع) بروشنی وجوب و لزوم داشته است آن حضرت خود را ضامن رستگاری آنان در قیامت دانسته است. 

ممکن است این سؤال پیش آید که ذیل خطبه چندان ربطی به صدر خطبه ندارد؟ شارح بزرگوار چنین توضیح می دهد:

چون آغاز خطبه، بیان عذر، و ذکر دلیل است برای شنوندگان، در باره جنگ با مخالفان حق و مفهوم آن برانگیختن پیروان خود بر جهاد در راه خدا و متنفر شدن از کسانی که در طریق گمراهی گام نهاده اند، لازمه بازداری از راه باطل تعریف و توضیح راه روشن حق است که همگان مأمور به پیمودن آن، و رعایت حدود خداوندند که امری واجب و لازم است. بدینسان هم طریق گمراهان مخالف حق بیان شده است، و هم کیفیّت سلوک راه حق و صراط مستقیم، با این توضیح ربط، صدر و ذیل خطبه کاملا روشن می شود.