[hadith]ألَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ [یُحِبُّونَ]، وَ إِنَّکُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسکُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَکْرَهُونَ؛ وَ إِنَّمَا عَهْدُکُمْ بعَبْد اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ بالْأَمْس یَقُولُ إِنَّهَا فِتْنَةٌ، فَقَطِّعُوا أَوْتَارَکُمْ وَ شیمُوا سُیُوفَکُمْ؛ فَإِنْ کَانَ صَادقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بمَسیرِهِ غَیْرَ مُسْتَکْرَهٍ، وَ إِنْ کَانَ کَاذباً فَقَدْ لَزمَتْهُ التُّهَمَةُ [التُّهْمَةُ]. فَادْفَعُوا فِی صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بعَبْد اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاس وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَیَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِیَ الْإِسْلَامِ. أَلَا تَرَوْنَ إِلَی بلَادکُمْ تُغْزَی وَ إِلَی صَفَاتِکُمْ تُرْمَی؟[/hadith]

«الا و انّ القوم... تکرهون»،

قوم، اهل شام هستند و کسی که او را برای خود برگزیدند و نزدیکترین آنها به چیزی که دوست می داشتند عمرو بن عاص بود که او را برای حکمیت انتخاب کردند و از طرف خود، او را منصوب کردند، و چون بسیار نیرنگ باز بود و توجه زیادی به معاویه و پولهای او داشت از این رو نزدیکترین شخص به امر محبوب آنان بود، و امری را که اهل شام دوست می داشتند و عمرو عاص از همه کس نزدیکتر، به آن بود، پیروزی بر اهل عراق و یاران علی (ع) و تمام شدن کار به نفع معاویه بود، و کسی را که اهل عراق برای حکمیت برگزیدند، ابو موسای اشعری بود و او نزدیکترین آنان به امری بود که آن را دوست نمی داشتند یعنی این که حکمیت به سود آنها تمام نشود، نزدیک و سودمند بودن انتخاب ابو موسی به این امر نامطلوب معلول یکی از دو علت است یا به دلیل غفلت و کودنی او بود، و یا این که دل خوشی از امیر المؤمنین نداشت، زیرا وی در زمان پیامبر از طرف آن حضرت والی سرزمین زبید، در اطراف یمن بود، و بعد از پیامبر، عمر، مغیره را از ولایت بصره بر کنار ساخت و ابو موسی را بر آن جا نصب کرد و سپس وقتی که عثمان او را از بصره برداشت، در کوفه مسکن گرفت و چون مردم کوفه از والی خود سعید بن عاص ناراضی بودند و او را معزول کردند، ابو موسی را برگزیدند و به عثمان نامه نوشتند که وی را والی آنان قرار دهد عثمان نیز او را بر ولایت کوفه منصوب کرد، اما موقعی که عثمان کشته شد علی (ع) او را از آن منصب عزل کرد و ابو موسی از آن به بعد با این وضع در کوفه بود تا واقعه حکمیّت پیش آمد.

«و انما عهدکم بعبد اللَّه...»،

تا آخر، منظور از عبد اللَّه بن قیس ابو موسای اشعری است و با این جمله امام (ع) در مقابل لشکریان خود استدلال کرده است که نمی بایست ابو موسی را به حکمیت برگزینند زیرا موقعی که حضرت برای جنگ جمل به بصره لشکرکشی می کرد او به مردم می گفت: این کار آشوبی نارواست که از قبل به ما گفته شده و مامور به کناره گیری از آن می باشیم، ای مردم، زه کمانهای خود را ببرید و شمشیرهایتان را در غلاف کنید و به جنگ نروید، اکنون یا، این است که این مرد در آن گفته صادق بوده، یا کاذب، اگر راست گفته، پس چرا در این جا، یعنی جنگ صفین شرکت کرده و باعث سیاهی لشکری شده که مامور به کناره گیری از آن بوده، با آن که کسی وی را به این امر مجبور نکرده است و اگر آن حرف را از دروغ گفته، پس اهل تهمت و بهتان است و فاسق می باشد، بنا بر این به هر علت، او آدمی نیست که مورد اطمینان باشد و در این امر بزرگ حکمیت، مورد اعتماد واقع شود. نظیر این احتجاج خبری است که سوید بن غفله نقل کرده و گفته است که در زمان خلافت عثمان روزی من و ابو موسی در ساحل فرات بودیم، ابو موسی گفت: از رسول خدا شنیدم که بنی اسرائیل با هم اختلاف کردند و این اختلاف در میانشان سالها وجود داشت تا منجر به حکمیت شده و دو نفر را بر این کار برگزیدند که هر دو گمراه بودند و مردمی را هم که از آنها پیروی کردند گمراه کردند، و در میان امت من نیز اختلاف پیدا خواهد شد و ادامه خواهد داشت تا آن که بالاخره دو نفر ضالّ و مضلّ برای حکمیت انتخاب می کنند و آنها پیروان خود را به گمراهی خواهند کشاند، من گفتم: ای ابو موسی بترس که مبادا تو هم یکی از آنها باشی، ابو موسی پیراهنش را از تن در آورد و دور انداخت و گفت: به خدا بیزاری می جویم از آن امر، چنان که از این پیراهنم دوری جستم، اکنون علیه ابو موسی استدلال می شود که در آنچه از پیامبر نقل کرده، چه راست گفته و چه دروغ، دلیل بر خطا کاریش در قضیه حکمیت می باشد.

«فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللَّه بن عباس»،

این جمله کنایه از آن است که برای امر حکمیت، در مقابل عمرو عاص، به جای ابو موسی می بایست عبد اللَّه بن عباس را قرار دهند، که می تواند درست از عقیده و خواسته خود دفاع کند، با توجه به مذمتی که حضرت از ابو موسی فرمود و ناشایستگی او را برای امر حکمیت روشن کرد، نظر مبارکش بر این بود که باید عبد اللَّه عباس برای این امر انتخاب شود، اما مردم آن را نپذیرفتند، به تعبیر دیگر چنین روایت شده است که وقتی امام (ع) دید یارانش اصرار دارند که باید ابو موسی این امر را به عهده گیرد، فرمود: ای مردم معاویه برای این کار عمرو عاص را برگزیده است که کمال اطمینان به رای و نظر او دارد و اما برای قرشی (که خود و یارانش بودند) کسی غیر از قرشی سزاوار این امر نیست و این شخص عبد اللَّه بن عباس است، او را برای این امر انتخاب کنید زیرا عمرو عاص هر گرهی را ببندد فورا آن را می گشاید و هر پیمانی محکم سازد بزودی آن را نقض می کند، و هیچ پیمانی را درهم نمی شکند مگر آن که زود آن را محکم می کند، (چند چهره و پیمان شکن توانایی است)، در این حال اشعث و چند نفر دیگر برخاستند و گفتند به خدا سوگند تا روز قیامت نباید دو نفر از قبیله مضر حکمیت را به عهده بگیرند بلکه باید یکی مضری و دیگری یمنی باشد، امام (ع) فرمود به خدا قسم عمرو بن عاص قرشی نیست اما می ترسم که یمنی شما را (ابو موسی) بفریبد، اشعث گفت: به خدا سوگند اگر هر دو مطلبی بر خلاف رضای ما بگویند در حالی که یکی از آنها یمنی باشد برای ما بهتر است از آن که به سود ما عمل کنند اما هر دو مضری باشند، امام (ع) فرمود حال که شما فقط به ابو موسی چسبیده اید، هر کار دلتان می خواهد بکنید، خدایا من که از کار اینها بیزارم و به تو پناه می برم.

«و خذوا مهل الایّام»،

در آخر، یاران خود را به غنیمت شمردن فرصتهای روزگار و فضای باز میان مدتهای عمر امر فرموده است که در فراخنای این مهلتها آنچه سزاوار حال آنان است، بر طبق اندیشه های درست انجام دهند و نیز از آنها خواسته است که نقاط دور دست اسلام یعنی اطراف عراق و حجاز و جزیره و تمام سرزمینهایی که در قلمرو تصرفات آن حضرت بود، در احاطه و حفاظت خود قرار دهند، و سپس با هشدار دادن روحیه کسانی که شهرهایشان مورد تاخت و تاز جنگ و حوزه تصرفاتشان هدف تیرها و مقاصد شوم دشمن واقع شده منقلب و اغتنام فرصت مجذوبشان کرده است.

واژه «صفات» کنایه از سرزمینهایی است که مسلمانان بر آن، استقرار یافته بودند، و معنای لغوی آن سنگ سخت سیاه صافی است که نمی گذارد تیر در آن فرو رود بلکه آن را درهم می شکند و از خود دفع می کند امام (ع) حوزه تصرفات و سرزمینهای اسلامی را از نظر مقاومت و سختی به چنین سنگی همانند کرده است، وقتی که در باره جامعه ای گفته می شود: «لا ترمی و لا تقرع صفاتهم»، اشاره به سرسختی آن قوم و قوّت نیروی دفاعی آنها می باشد، و رمی صفات آنان کنایه از آن است که دشمن چشم طمع به ایشان دوخته و با ستونهایی از لشکر و گروههایی از سواران قصد حمله به سرزمین آنها را دارد.